تحلیل آثار سرمیناز بارسقیان در گالری اُ امید دلنشین ما
امید دلنشین ما
نوشتن از آثار و نقاشیهای سرمیناز بارسقیان برای من یک نوع امید دلنشین بود.
نازنین رحیمی - شاعر و منتقد
نوشتن از آثار و نقاشیهای سرمیناز بارسقیان برای من یک نوع امید دلنشین بود.
ما هنرمند معاصر و نقاش زبردستی داریم که هم میخواند و هم میداند و هم به بهترین انتخاب نقش میزند.
در اینکه چه تبحر و توانایی در به تصویر کشیدن دارد، اگرچه در حیطه کاری من نیست، اما این را بهوضوح میدانم که کمنظیر است.
پرسی که تمنای تو از لعل لبم چیست / آنجا که عیان است چه حاجت به بیان است
پس، از تمنای نقشهایش بگذریم که چه حاجت به بیان است. اما حلکردن و گشودن و گدازش کارها بهمثابه یک متن.
کارهای مدنظر را میتوانم از دو منظر و دو دریچه نگاه کنم؛ دریچه اول فلسفه است.
در آغاز ما چه میبینیم؟ میخواهم آنچه را دیدهام، بنویسم تا آرام به نگاه نقاش برسم.
آدمها و درختهایی که پوست خود را از تن درآوردهاند، به نوعی پوست انداختهاند.
کوهی که موقعیت مکانیاش را روشن میکند.
خطوطی که شاید اجرای آن با دنیای خطوط پدر (اشاره به نقاشیهای سروژ بارسقیان) متفاوت است. اما ما را به سمت آن خطوط نیز میبرد... انگار دنیای نقاش با این خطوط متحرک شکل گرفته است... .
آدمهایی که هویت جنسیشان کمتر مشخص است.
شاید سرزمینی را میبینیم که هویت جنسی را کتمان میکند.
درهمآمیختگی انسان، حیوان، درختهای شناور، ابژههای گرفتار بین شاخههای خشک. فقط زمین سبز و خانه و آسمان است که در جای خود قرار دارند؛ یعنی در جای همیشگی و شناختهشده خود.
بقیه ابژهها شناورند... .
مردان و زنانی از جنس آب که به سمت نقاش گاهی هجوم آوردهاند و گاهی بیتفاوت در حال گفتوگو هستند... .
و درنهایت ستونهایی که ما را به سمت معماری روم باستان میبرد... .
بخشهای دایرهشکل به شکلی قطرهوار که از سقف نمایشگاه آویزان شده و نشان و تأکیدی به شناوری دارد.
در اینجا میخواهم شعر سهراب را یادآور شوم:
کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ/ کار ما شاید این است/ که در افسون گل سرخ شناور باشیم
***
به نظرم این شعر نیز کمک میکند.
اما فلسفهای که نقاش مدنظر ما به آن پرداخته و تأکید روی آن دارد، نگرشی پیشاسقراطی است. نگرشی که هراکلیتوس فیلسوف به آن اعتقاد و باور داشت... . بنابر گفته کاترین آزبورن، نویسنده و فیلسوف انگلیسی، میتوان او را تأثیرگذارترین فیلسوف آن دوره نامید. هراکلیتوس با دینهای رایج در زمان خود میانهای نداشت و به آنها بیاعتقاد بود. گویا او دینی مخصوص به خود داشته که گونهای از همهخدایی است. برتراند راسل معتقد است، اگر هراکلیتوس از عموم مردم متنفر نبود و از آنان دوری نمیجست، حتی میتوانسته یک مصلح دینی باشد. از لحاظ اخلاقی نیز هراکلیتوس، اخلاق ریاضتکشی در مقابل شهوات را میستود (نشانی از زمانه نقاش). از نظر او روح انسان از آتش و آب تشکیل شده و روح با رفتن به دنبال شهوات، مرطوب شده و از عنصر آتشش کاسته میشود. به عبارتی او معتقد بود رفتن به دنبال شهوات، مساوی با مرگ نفس است؛ اما چرا این فلسفه نقاش معاصر ما را به سوی خود کشانده... و در چه دوران و سرزمینی زیست میکند؟!
هراکلیتوس پایداری و ثبات در عنصرهای جهان را رد میکرد و معتقد بود همهچیز در جهان در سیلان است؛ تا آنجا که او گفته است: «هیچکس نمیتواند در یک رودخانه دو بار گام بنهد»، یعنی رودخانه مانند سرزمین بین خطوط نقاش مدام در حال تغییر است... . با اینکه میدانم لازم به توضیح نیست ولی خب همان رودخانه به نوعی استخر و همان حبابهای شناور یا نقشهای آویزان و همان خطوط بین طبیعت که در جریان است، انسانهای آبنما و جریان و حرکتی که در همه کار شناور است، نشان از این فلسفه و پرداخت نقاش دارد. هگل نیز معتقد است که در کتاب منطقش از همه گزارههای هراکلیتوس تأثیر گرفته است. بیشازاین به نگاه عمیق فلسفی نقاش نمیپردازم که در این یادداشت کوتاه نمیگنجد. فقط کوچک اشاره میکنم که چرا نقاشی معاصر به این دنیای شناور و فلسفهای پیشاسقراطی برمیگردد.
شاید نگاه هگل جوابگو باشد:
هگل میگوید من نظریات هراکلیتوس را در دیالکتیک خود وارد کردهام. هراکلیتوس به تغییر دائمی و نبود ثبات معتقد بود. از نظر هراکلیتوس، در این جهان از بودن خبری نیست و هرچه هست، در حال شدن است.
و در انتها میتوانم از دریچه روانشناختی به جریان نقاشی و شناوربودن تصاویرش نگاه کنم. مردمی پریشان بدون پوست و به شکل آب و درختهای خشک، جهان بیجنسیت (البته نه به طور مطلق) گل نیلوفر که مارهای عظیمی را به بیرون فرستاده است (میتواند ریشههایش باشد)... .
این مارها را میشود هم از نگاه یونگ نگریست، به نوعی پوستانداختن که در همه ابژههای تابلوهای نقاش اتفاق افتاده است، هم از منظر فروید نگاهی به لیبیدو با همان شهوتی که هراکلیتوس از آن در مقابل اخلاق یاد کرده است... .
بیشازاین در این یادداشت کوتاه نمیگنجد ولی درنهایت باز هم میگویم ما با یک نقاش مؤلف روبهرو هستیم که در زمانه خود کمنظیر است.
پس این امید دلنشین را به خاطر بسپار.