|

راست یا چپ؟ انتخاب این است

قطار دوطرفه

دودلی قبل این سفر حسابی انرژیم رو خورده بود. دودلی حاصل از خستگی و طولانی‌شدن سفرم که الان تو ماه پنجمش بود. دودلی‌ای که تو مسقط، پایتخت عمان به اوج خودش رسیده بود. نزدیک بودم به ایران و با کمتر از صد دلار، می‌تونستم خودم رو به تهران یا شیراز برسونم.

حامد الماسی:  دودلی قبل این سفر حسابی انرژیم رو خورده بود. دودلی حاصل از خستگی و طولانی‌شدن سفرم که الان تو ماه پنجمش بود. دودلی‌ای که تو مسقط، پایتخت عمان به اوج خودش رسیده بود. نزدیک بودم به ایران و با کمتر از صد دلار، می‌تونستم خودم رو به تهران یا شیراز برسونم. بیش از چهار ماه از سفر گذشته بود و کمبود بودجه بیشتر احساس می‌شد. بلیت هم گرفته شده به مقصد کولومبو، پایتخت سریلانکا، اما دودل. اگرچه از اون دسته آدم‌هام که اکثرا در انتخاب سنجش زیادی می‌کنن و این دودل نشون‌شون میده اما به هر حال معتقدم در دودلی‌ها، رفتن به از نرفتنه.

و البته دودلی هم غالبا در طول زمان کار بیهوده‌ایه. مدتی بعد از اون جریان اونچه که شاید کم‌اهمیته اینه که کدوم سمت رو انتخاب کردی. چون به هر حال خودم رو در مسیری که هستم راضی می‌‌کنم اغلب. کولومبو، ساعت چهار صبح به وقت محلی، بعد از یه پرواز چهار و نیم ساعته. گوشی، بدون شارژ. خودم نیازمند به خواب. فاصله از مرکز شهر ۳۷ کیلومتر! خسته و متأثر از تصمیم‌گیری در دودلی. از اون حال‌ها و ساعت‌هایی که باید صبور باشی که عبور کنه. ساعتی توی فرودگاه نشستم و گوشیم رو زدم به شارژ و هم‌زمان پیام‌ها و نوتیفیکیشن‌های دریافتی مهم رو رصدی کردم. بعد پیاده راه افتادم و با کمک ترکیبی نقشه گوگل و پرس‌وجو از محلی‌ها، بعد از یک کیلومتر، اتوبوسی که نیم‌ساعت بعد اولین سرویسش به مرکز شهر میره رو پیدا کردم. جای نشستن نبود، پس ایستادم که برسه. هوا کم‌کم روشن می‌شد، هوا خنک بود و کمی نمناک. و اون دم صبح و شوق دیدن جای جدید هم متعادل‌کننده احوال بود. ساعت هفت صبح، کولومبو هنوز کامل بیدار نشده. دو، سه ساعتی در شهر چرخیدم برای گشت و دیدار و صبحانه و...

بعد از دیدن چند جای برجسته ازجمله مسجد سرخ! که از مهم‌ترین جاهای دیدنی و شاید مهم‌ترین عبادتگاه مسلمانان کولومبو و کلا سریلانکا بود، به ایستگاه قطار رفتم. شهر جذبم نکرد یا شاید بیش از حد خسته و نخوابیده بودم. تصمیم داشتم به جای دیگه‌ای برم، کجا؟ نمی‌دونستم! مقصد، جایی که نمی‌دونستم! به ایستگاه قطار که رسید رفتم برای تهیه بلیت. مسیر دوتا بود چپ و راست. تصمیم گرفتم به سمت راست برم و در اولین جایی که احساس کردم مناسبه توقف کنم. بلیت قطار ارزون بود و هنگام خرید بلیت یه جهت رو کامل باید می‌خریدی و هر جاییش می‌شد پیاده شد. تا رسیدم به سکو، قطار مورد نظر رفت. بعدی یک ساعت دیگه می‌رسید. ناچار، به صبوری پرداختم. ساعت ۱۱ شد و من به سمت جنوب سریلانکا یا همون سمت راست ایستگاه قطار، راهی شدم. توی مسیر بعد از مدت کوتاهی ایستادن در قطار. چند نفر پیاده شدن و به من هم جای نشستن رسید. تا نشستم به خوابی عمیق و دو، سه ساعته رفتم. بیدار که شدم در اولین ایستگاه بعد از بیداری پیاده شدم. ولیگاما، شهر کوچیکی که تا روز دوم اسمش رو یاد نمی‌گرفتم. هر بار به نقشه موبایلم می‌رفتم و اسمش رو نگاه می‌کردم! شهری که نمی‌شناختم و هرگز پیش از این قصد رفتن به اونجا رو نداشتم، شهری که در واقع اون منو انتخاب کرده بود به نوعی! بله اینجا نزدیک خط استوا بود و در فصولی از سال مدام بارون می‌باره. این تازه فصل نسبتا خشک منطقه بود. دو، سه روز در ولیگاما به تماشا و البته بیشتر رفع خستگی گذشت. فاصله تا ساحل خیلی کم بود و تماشای امواج اقیانوس و کریکت بازی‌کردن نوجوون‌ها در ساحل، بودن متفاوتی رو به مسافر خسته دودل هدیه می‌داد.

سریلانکا یا همون سیلان‌ که با چایش در ایران و جهان معروفه. کشوری تخم‌مرغی‌شکل و کوچیک در جنوب شبه‌قاره هند‌ که دورتا دورش رو آب گرفته و یه جزیره بزرگ به حساب میاد. آب و هوایی دائم معتدل با فصول باران طولانی، عموما در بهار و تابستان و حتی اوایل پاییز‌ که از خرداد تا شهریور به اوج خودش می‌رسه. بعد از ولیگاما با اتوبوس‌های محلی به شهر الا در ارتفاعات مرکزی سریلانکا رفتم که نحوه پیداکردن اتوبوسی برای این گذر و عبور از مزارع وسیع چای و بعد سوار‌شدن به قطار معروف و محبوب الا به کندی، یه یادداشت جداگونه می‌خواد که به‌زودی همین‌جا براتون نقلش می‌کنم.