همه یک بار میمیرند، کولبرها هر روز
کودک اهل پاوه، گیلانغرب، قصرشیرین، مریوان، سردشت، اشنویه، بانه، نوسود، پیرانشهر و بوکان که تمام دوران نوجوانی خودش را در رؤیای کارهای بزرگی که میخواهد در آینده انجام دهد میگذراند، چه میشود که آغوش برای مرگ میگشاید و مجبور میشود تنه به تنه مرگ حرکت کند؟
علی فرهمند-مدیر اجرائی دیدهبان حقوق بشر کردستان ایران: کودک اهل پاوه، گیلانغرب، قصرشیرین، مریوان، سردشت، اشنویه، بانه، نوسود، پیرانشهر و بوکان که تمام دوران نوجوانی خودش را در رؤیای کارهای بزرگی که میخواهد در آینده انجام دهد میگذراند، چه میشود که آغوش برای مرگ میگشاید و مجبور میشود تنه به تنه مرگ حرکت کند؟
صحبت از کولبرهاست؛ کسانی که دیده نمیشوند یا اشتباه دیده میشوند. اشاره به آنها همیشه با برچسب مذمت و بدگویی بوده است. افرادی که برفها، رفیقشان؛ سنگینی بار، همراهشان؛ بلندای کوهها، مسیرشان؛ مینهای زمین زیر پایشان و مأموران در انتظارشان هستند. چطور میشود که نوجوانی با آن امید و آرزو به جایی میرسد که با خود میگوید «میتوان بر خود گوارا کَرد مرگ تلخ را/ زندگانی را به خود هموارکردن مشکل است»!
اینکه بگوییم هرروزه به جمعیت کولبران اضافه میشود، اینکه الان دیگر کولبری شغل هزاران نفر در شهرهای مرزی است، اینکه هرساله دهها نفر با پیشه کولبری جان خود را از دست میدهند، همه و همه، تکرار مکررات است و متن حاضر دنبال اثبات آنها نیست. مسئله ما چرایی این اتفاق است. چه میشود که کارگری کار خودش را رها میکند؟ چه میشود که کشاورزی دست از زمینش میشوید؟ چه میشود که نوجوان 14ساله کُرد، آرزو و آمال خود را آنقدر دستنایافتنی مییابد که به دل کوه میزند؟ آیا شده به این فکر کنیم که کوههای صعبالعبور و مرزهای پر از تیر و مین چه آوردهای برای کولبر دارد که زندگی همراه با آرامش شهر و روستا از پس تأمین آن برنمیآید؟
«همه یک بار میمیرند، کولبرها هر روز» قابل درک نیست مگر اینکه به جای کولبرها زندگی کنیم، با ترس همآغوش شویم و با مرگ همراه. آشنایی با زندگی کولبرها، آشنایی با جادههای مرزی صعبالعبور، ناهمواریهای پرپیچوخم، تصادفاتو، سقوط از کوه؛ اینها همان چیزهایی است که به سببشان عدهای جان خود و عدهای دیگر عضوهایی از بدنشان را از دست میدهند. اینها مخاطراتی هستند که کولبران در ترددهایشان با آنها دستوپنجه نرم میکنند. اگر میگوییم کولبرها هر روز میمیرند، سخنی دور از واقع و اغراقآمیز نیست؛ سفر در کوه، سوغاتیهایی به همراه دارد که رفیق روز و شب کولبر میشود. دیسک کمر به همراه آسیبهای جسمی در پا همچون رگ به رگ شدن، دررفتگی، گرفتگی، شکستگی، قطع پا، درد شدید و آرتروز معمولا کمترین توشهای است که اکثر کولبران از این مسیر همراه خود میآورند. علاوه بر این آسیبهای جسمانی، آسیبهای روانی و روحی گسترده همچون استرس، پرخاشگری، عصبانیت، افسردگی، خودکمبینی و عدم اعتمادبهنفس، احساس طردشدن، گوشهگیری و سرافکندگی نیز دامنگیر اکثر کولبران است و علل مختلفی نیز دارد؛ نارضایتی شغلی، تناسبنداشتن کولبری با تحصیلات کولبران، نگرش و واکنش منفی مردم به کولبری، ترس و استرس هنگام کولبری، قرارگرفتن در معرض خطر، دستمزد ناچیز و کار سخت و منزلت اجتماعی پایین ازجمله برجستهترین موارد است. با همه این مصائبی که اشاره شد، نباید برای مسئولان حکومتی، تصمیمگیران اقتصادی و مأموران نظامی سؤال ایجاد شود که چرا یک انسان به وسیله این کار با جان خودش قمار میکند؟ این همه در تقبیح کولبری صحبت شده، اما آیا علامتسؤالی ذهن آنها را درگیر نکرده است که چه اتفاقی در زیست این افراد مرزنشین افتاده که این حجم از آسیبهای روحی و روانی، مشکلات جسمی، انزوا، طردشدگی اجتماعی و خطرات طبیعی و غیرطبیعی را برای اندک دستمزدی به جان میخرند؟
بیایید برگردیم سر اصل ماجرا؛ اصلا فرض کنیم هر برچسبی که به این افراد زده میشود درست است! کولبری قبیح، مذموم، ناپسند، مضر برای اقتصاد کشور و هر چیز بد که خود کولبرها از آن بیشتر از هرکس آگاهی دارند؛ اما آیا این صحبتها دردی را دوا میکند؟ اینکه این افراد را متهم کنیم، دادگاهی کنیم، جریمه کنیم و به زندان بیندازیم، صورتمسئله را حل میکند؟ راهکار در تیر و مین است یا درمان ریشهای؟ چرا یک فرد باید خودش را در این وادی که نتیجهای جز مرگ و آسیب ندارد بیندازد جز اینکه صائب میگوید «فارغ نشویم یک دم از فکر معاش/ ای مرگ بیا که زندگی ما را کُشت».
اکثر مقالات و پژوهشهایی که مقوله کولبری را از ساحت بنیادین و چرایی مورد تدقیق و بررسی قرار دادهاند، علت را در شاخصهای ضعیف توسعه اقتصادی در شهرهای مرزنشین یافتهاند. بیکاری و فقر مهمترین دلیل رواج کولبری است؛ مگر جز تنگدستی، امر دیگری میتواند انسان را به پذیرش این خطرات مجبور کند؟ نبود زیرساختهای اقتصادی، عدم سرمایهگذاری، نبود برنامهریزی درازمدت در راستای ایجاد اشتغال پایدار، تضعیف شیوههای سنتی تولید به معنای رهاکردن باغها به علت عدم صرفه کشاورزی، ترک صنایعدستی و رهاکردن دامداری، قاچاق دام و نبود حمایت دولتی منجر به یک شکاف و تفاوت عمیق بین مناطق مرکزی و مرزی ایران شده و پدیده کولبری مولود این شکاف است. باید گفت این نگاه بیشتر برآمده از یک ذهنیت امنیتی است که شهرهای مرزی را تنها از دریچه گسل جنگها و ناآرامیها میبیند و ترجیح میدهد از سرمایهگذاری اقتصادی در این مناطق به دلیل آسیبپذیربودن آنها خودداری کند.
تا اینجا گفتیم که اگر انسانی در یک مسیر پرپیچوخم به دل کوه میزند و شانه به شانه مرگ حرکت میکند، چیزی را آن سوی مرزها پیدا کرده که در شهر و روستای خودش گم کرده است؛ یعنی «سرمایه و کار». اما راهحل چیست؟ راهکار، تنبیه، مذمت، توصیه اخلاقی یا بیتوجهی است؟ این همه سال اتخاذ این روشها از جمعیت کولبران کم کرد؟ چه شد که یک پدیده جدید و محدود در اوایل انقلاب 57، به مسئله اصلی شهرهای مرزی مبدل شد؟ باید چشمها را باز کنیم؛ باید سر از برف بیرون بیاوریم و عمیق نگاه کنیم، راهکار مناسب، زدن ریشههای این درخت در حال رشد است. تا چه زمان با نگاههای سطحی، شاخ و برگهای آن را کوتاه کنیم؛ تا وقتی این درخت ریشه در خاک دارد، وضعیت بدتر میشود.
اما ریشه این درخت چیست؟ جواب، فقر، بیکاری و عدم توسعه اقتصادی شهرهای مرزی است. باید این نگاه مرکز-پیرامونی را کنار گذاشت؛ نگاهی که باعث شده هرچه از کانونهای مرکزی قدرت دور شویم و به شهرهای حاشیهای برسیم، سطح برخورداری از خدمات، فرصتها و امکانات کاهش پیدا کند. باید اصلاحات ساختاری ایجاد کرد. باید زمینه ایجاد مشاغل پایدار بهخصوص در مناطق روستایی را فراهم کرد. باید صنعت گردشگری و بومگردی را با توجه به پتانسیلهای طبیعی و فرهنگی این مناطق تقویت کرد. حتی اگر بخواهیم با عینک امنیتی و نظامی نیز به این مسئله نگاه کنیم، رشد و توسعه اقتصادی مرزها منشأ امنیت است؛ چراکه از مهاجرت ساکنان و خالیشدن این مناطق جلوگیری میکند و میدانیم خالیشدن مرزها از سکنه و ضعیفشدن آنها چه خسارات امنیتی را برای کشور به دنبال دارد.
نکته دیگر توجه به بازارچههای مرزی است؛ راهکاری معقول و عملی اندیشمندانه که با ایجاد زیرساختها و با برنامهریزی اصولی و استفاده از توان و گنجایش منطقه، منجر به رسمیکردن فعالیت کولبران در شکل و قالبی دیگر میشود که کرامت انسانی آنها را حفظ میکند. از اینرو باید با سازوکارهایی زمینه افزایش مشارکت روستاها و فعالیت در بازارچههای مرزی را فراهم کرد و با آموزش روشهای نوین تجارت و آشنایی با مقررات صادرات و واردات برای روستاییان مرزی و رسمیتبخشیدن به تجارت کالا، شهرهای مرزی را در اولویت ارائه کالاها و خدمات قرار داد.
در نهایت باید گفت کولبری یک شیوه معیشتی بوده و انتخاب آن از روی اجبار است؛ لذا نکته اصلی تغییر نگاه به این پدیده است. از ساحت سیاستهای جرمزدایی باید به شکلی دیگر برنامهریزی کرد. در قوانین و نحوه برخورد نیروهای نظامی بازنگری لازم است. کولبر، قاچاقچی نیست؛ صرفا کسی است که قربانی جغرافیای زیستی و نابرابری فرصتهای شغلی شده و در چرخه سودآور و کلان قاچاق کالاهای مختلف به داخل کشور، کارگری ساده است که در صورت سالمرسیدن خودش و سالمرساندن بارش، مزد اندکی را دریافت میکند.