|

با کرامت ‌زیستن

من کتاب را در خانه‌ی دوستی مشترک جا گذاشته بودم و آن دوست مشترک کتاب را جسته بود و امضا را دیده بود و زنگ‌زده به دوست فرنگی‌مان و او هم یک ایمیل بلندبالا برایم نوشته بود به اضافه‌ی یک شرح مختصری از زندگی واتسلاو هاول و گفته بود نشان به آن نشان که نمایش‌نامه‌ای از هاول را در رشت تآتر کرده بود و من نرفته بودم ببینم و کنایه‌زده بود که من خودم را همیشه گهی اعلا فرض می‌کنم که هرکسی او می‌شناسد و کشفش می‌کند به هیچ‌جایم نمی‌گیرم.

«قدرت بی‌قدرتان» کتابی بود که در طول امسال بارها سراغش رفتم، حتا در مسافرت هم همراهم بود و برایم به کتاب بالینی تبدیل شد. دوستی سفرکرده و از فرنگ برگشته کتاب را در اولین ملاقات در وطن برایم هدیه آورده بود و امضا کرده بود و قول گرفته بود که بخوانمش. من کتاب را در خانه‌ی دوستی مشترک جا گذاشته بودم و آن دوست مشترک کتاب را جسته بود و امضا را دیده بود و زنگ‌زده به دوست فرنگی‌مان و او هم یک ایمیل بلندبالا برایم نوشته بود به اضافه‌ی یک شرح مختصری از زندگی واتسلاو هاول و گفته بود نشان به آن نشان که نمایش‌نامه‌ای از هاول را در رشت تآتر کرده بود و من نرفته بودم ببینم و کنایه‌زده بود که من خودم را همیشه گهی اعلا فرض می‌کنم که هرکسی او می‌شناسد و کشفش می‌کند به هیچ‌جایم نمی‌گیرم.

خیلی دست دست کردم که تلفن کنم و بگویم همه‌چیز سوء‌تفاهم است و قول می‌دهم کتاب را همین امروز بخوانم و چشم به کشف‌ شما هم احترام می‌گذازم تا یادم رفت و کتاب هم فراموشم شد و آن دوست برگشته از فرنگ دوباره فرنگی شد و بعد سه ماه پیغام داد که خواندی؟

همین یک کلمه را نوشت.

برایش شرح مفصلی نوشتم و قول دادم که امروز و فردا بخوانم.

برایم نوشت مهمه چون عبور رو یادمون می‌ده.

نوشتم من نمی‌خوام از چیزی رد شم، می‌خوام بمونم سرجام.

نوشت: بخونیش دلت می‌خواد رد شی.

کتاب را خواندم و برایم مهم بود چون فکر می‌کردم درست است، کتاب گذر و عبور را یادمان می‌دهد. اما فکر می‌کردم چیز مهم‌تری هم دارد، نویسنده‌اش که نویسنده‌ای به قدرت رسیده است، ایده‌ال خوبی است برای ما که قدرت را بدهیم دست اهل ادب، که اگر سیاست ندارند، ادب دارند لااقل. همین را هم برای آن دوست فرنگی که دوباره برگشته بود ایران نوشتم. تهش نوشتم: شما توجه فرمودی که من اصلن خیال نمی‌کنم چیز فرد اعلایی باشم. این هاول هم یه پرچم بکن توش به عنوان کشف شخصی.

نوشت: هاول که خیلی آدم حسابیه، ولی باید به کشف آدما احترام گذاشت.

نوشتم: تو این هم محترم چرا هی می‌ری و می‌آی؟

نوشت: نمی‌تونم جام رو پیدا کنم، نه اون ‌جا مقیمم نه این‌جا. همه‌جا فقط بدبختی می‌کشم.

می‌خواستم ‌تلفن را بردارم و زنگ بزنم و بگذارم درددل کند اما آن‌قدر دست دست کردم که باز فرنگی شد.

این‌چندباری که در این یک سال دوباره کتاب را خواندم و دوباره خواندم نظرم عوض شده. به نظرم خواندن این کتاب یادمان می‌دهد کرامت انسانی گاهی مقدم بر همه‌چیز است، حتا بر ادب و سیاست. یعنی اگر یادمان برود که با کرامت ‌زیستن است که ارزش دارد نه فقط زنده بودن، که مبرور و مکرم زندگی‌کردن است که می‌ارزد و الا زنده‌ماندن به هر حال شدنی است. اگر یادمان برود که انسانیم و لایق احترام و به هرجور خفتی زیستن عادت کنیم آن‌وقت هرچیزی امکان دارد بر سرمان بیاید. این چندباره خواندن کتاب در این یک سال یادم‌آورد که کرامت گوهری است مفقود در زندگی‌مان که اگر در هزار سوراخ خودمان را قایم کنیم باز گریبان‌مان را می‌گیرد و با خودمان برابرمان می‌کند.

و قدرت بی‌قدرت در همگانی کردن همین مفهوم است که انسان بی‌کرامت انسان زنده نیست.

 

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها