سوداد و نسگیل مرگ فرزند
سوداد (saudade) در پرتغالی معنای غریبی دارد. در فارسی کلمهای که حق مطلب را ادا کند به ذهنم نرسید، کمااینکه پرتغالیها میگویند برای اینکه بدانید سوداد چیست، باید دوباره پرتغالی متولد بشوید!
علی مرسلی
سوداد (saudade) در پرتغالی معنای غریبی دارد. در فارسی کلمهای که حق مطلب را ادا کند به ذهنم نرسید، کمااینکه پرتغالیها میگویند برای اینکه بدانید سوداد چیست، باید دوباره پرتغالی متولد بشوید! ولی در ترکی (زبان مادریام)، برایش یک واژه تقریبا نزدیک پیدا کردم: نیسگیل یا نسگیل! سوداد صرفا حسرت و نوستالژی نیست، حالتی است که اندوه چیزی یا کسی را داری و میدانی که آن چیز یا کس نیست، دستنیافتنی است، هرگز نمیآید یا به آینده یا گذشته تعلق دارد. احتمالا عمیقترین سوداد آدمها در طول تاریخ را مرگ موجب میشود. مرگ هر عزیزی سخت است اما از مرگ فرزندان برای والدین اندوهناکتر وجود دارد؟ این مرگ چهبسا از جنس ملامت هم باشد که واویلا...، اندوه ملامت، اندوه سؤال بیجواب، اندوه چرای بدون زیرا و هزاران هزار اندوه ضربدرشده در اندوه را چطور پدران و مادران تاب بیاورند؟ مگر آدمی جنسش از چیست که تاب این همه اندوه را داشته باشد؟ چه فردوسی در قرن چهار، پنج هجری باشد که بسراید: مرا بود نوبت برفت آن جوان/ ز دردش منم این تن بیروان. یا خاقانی شروانی که در داغ فرزند سروده: دل کبود است چو نیل فلک ار بتوانید/ بامِ خمخانه نیلی به تبر بگشایید. خبر مرگ جگرگوشه من گوش کنید/ شد جگر چشمه خون چشم عبر بگشایید. یا حافظ که از دست روزگار و خودش هم عصبانی است که چرا نتوانسته حرکت شاهرخ بزند و در عرصه شطرنج روزگار جای خودش را با فرزندش عوض کند تا بمیرد و عذاب این اندوه را نچشد: قُرَّةُ العینِ من آن میوه دل یادش باد/ که چه آسان بشد و کارِ مرا مشکل کرد. نزدی شاهرخ و فوت شد امکان حافظ/ چه کنم بازی ایام مرا غافل کرد. این اندوه ژرف، این سوداد، این نسگیل و این درد بیدرمان که کلمات برای توصیفش ناتوانند و زبان برای شرحش الکن است، بین قرنها و قلبها جابهجا میشود و گویی پایانی ندارد (با یاد و احترام همه پدر و مادران داغدار خصوصا آقای امرایی که خود ترجمان جادوی کلمات و غلام خانههای روشن بود و بام خانه نیلیاش فروریخت و قلبش را در سوداد و نسگیل فرو برد).