بازی تاج و تخت جنگسالاران در افغانستان
عبدالحمید نورزایی . پژوهشگر افغان
با ورود تانکهای شوروی به افغانستان یکباره همهچیز به رنگ خاکستر درآمد و جای داس و بیل را کلاشنیکوف و مسلسل گرفت. یکباره کسانی که دیروز در مزارع خود کشاورز بودند، تبدیل به جنگجویان مسلح به موشکانداز استینگر شدند. افغانستان ویتنام شوروی شد و افغانها ویتکنگهایی شدند که تحت حمایت مستقیم آمریکا و همپیمانان آن قرار گرفتند. با انتقامگیری آمریکا افغانستان یکباره تبدیل به پاشنهآشیل شوروی شد. شکست شوروی در افغانستان تا پای دیوار برلین رسید و صدای این شکست تبدیل به ناقوس پایان جنگ سرد شد و لوله تانکهای شوروی که در مرزهای اروپای غربی بود، یکباره چرخید. اما متأسفانه همه از مواهب جنگ افغانستان بهره بردند؛ به غیر از مردم افغانستان. هنوز هم در هوای افغانستان بوی باروت دوئل غرب و شرق حس میشود و باز هم افغانستان میدان جنگی شده که روسیه و متحدانش در یک طرف و آمریکا و متحدانش در طرف دیگر این میدان قرار گرفتهاند. 18 سال است که آمریکا و متحدانش در افغانستان حضور سنگین نظامی، سیاسی و اقتصادی دارند. در این سالها هیچکس جام پیروزی را نبرد و مردم افغانستان مانند دهه 80 قربانیان بزرگ این رقابتهای جهانی هستند. نگارنده در این نگارش کوتاه ژورنالیستی در تلاش است تا به یکی از اثرات منفی جنگ افغانستان بپردازد و آن چیزی نیست جز ظهور نسل جدید جنگسالاران. پس از هجوم شوروی به افغانستان و تشکیل هستههای مقاومت دیری نپایید که کمیتههای نظامی قومی و احزاب قومی تشکیل شد که با توجه به بافت قومی و مذهبی کشور افغانستان ظهور این اتفاق ناگزیر بود؛ اما پس از شکست شوروی و خروج سربازان آنها از افغانستان، هریک از این احزاب و کمیتهها بر سر تقسیم قدرت به جان هم افتادند و جنایات جنگی مشق روزمره آنها و تسویههای نژادی و قومی در افغانستان مانند آفریقا تبدیل به سرطانی مرگبار شد. هرکدام از این احزاب و کمیتههای قومی از سوی کشور بیرونی حمایت تسلیحاتی و مالی میشدند و رهبران جهادی یکباره مبدل به جنگسالاران قومی شدند و هریک از اقوام افغانستان {هزاره، پشتون، ازبک، تاجیک} ناخواسته پشت سر یکی از این جنگسالاران قرار گرفتند. با قدرتگرفتن طالبان در 1996 بازی تاج و تخت این جنگسالاران تمام شد و آتش جنگهای قومی خاموش شد و هریک از جنگسالاران به پایتختهای مورد حمایت خود پناه بردند. ظهور و نفوذ طالبان اقتدارگرا که مهر پایانی بر جنگهای قومی بود، با حمله آمریکا در 2001 ناگهان از بین رفت و امارت اسلامی آنها سقوط کرد. آمریکا همه جنگسالاران فراری را در آلمان گردهم آورد و با دادن پستهای دولت انتقالی، آنها را مجاب کرد که از عرصه نظامی به سیاسی و از لباس نظامی به کروات درآیند. دلارهای آمریکا و سفرهای خارجی و بوی عطر فرانسوی مؤثر افتاد و جنگسالاران با کارتهای سیاسی و انتخابات وارد میدانهای قدرت شدند. آخرین آنها گلبدین حکمتیار بود که با مصالحه وارد کابل شد و در فرایند دموکراتیزهکردن افغانستان قرار گرفت. اما استمرار نفوذ طالبان در مناطق مختلفی از افغانستان و ناکامی آمریکا و متحدانش در مقابله با آنها و تضعیف روزافزون دولت مرکزی باعث شد که دوباره جنگسالاران محلی با حمایت سیاسی و مالی جنگسالاران سابق متولد شوند. این اربابان جدید جنگ با استفاده از احساسات قومی و حمایت سیاسی بیحد و مرز پدران معنوی خود مبدل به چالشی بزرگ برای دموکراسی در افغانستان شدهاند. اما آنها غافل از این هستند که در بازی تاج و تخت جنگسالاران قدیمی فقط مهره هستند؛ این اتفاقها نشان میدهد زمینه جغرافیایی- قومی افغانستان چقدر مستعد ظهور جنگسالاران جدید است؛ اما نکته چشمگیر درباره جنگسالاران جدید این است که آنها به دنبال و نیازمند مشروعیت در سطح ملی یا بینالمللی نیستند. فقط کافی است که در بین خاستگاه نژادی و قومی خود مقبولیت داشته باشند و این مهم به همه اقدامات آنها مشروعیت میبخشد و باعث تأمین مالی و نظامی از طرف طرفداران قومی میشود. در شرق و شمال افغانستان نیز جنگسالاران جدیدی که حمایت جغرافیای خشن افغانستان و مهرههای سیاسی قدرتمند را دارند، سر برآوردند. جغرافیای قومیتی افغانستان باعث میشود که افراد دموکرات و تحصیلکرده از قدرت رانده شوند یا به نفع بازیگران تاج و تخت تغییر جهت دهند. بسیار دیده شده است که قدرت اسلحه و ثروت بر تخصص و دانش برتری دارد و به ناچار دولت مرکزی مجبور شده تا ادارات و وزارتخانهها را بین اقوام و جنگسالاران تقسیم کند. این امر باعث گسترش جزیرهای قدرت میشود و ارزشهای دموکراتیک در افغانستان را تضعیف میکند. شاید اگر آمریکا با کمک دادگاه لاهه این جنگسالاران را تحت پیگرد قرار میداد، دیگر شاهد بازی تاج و تخت این جنایتکاران نبودیم و پایههای دموکراسی در افغانستان نمیلرزید. به نظر نگارنده تنها راهحل مقابله با این وضعیت تقویت ارزشهای دموکراتیک و ملی است. همچنین جامعه جهانی نباید در این پیچ تند تاریخی، افغانستان را تنها بگذارد و باید به افغانها در فراگیرکردن هویت یکپارچه ملی و ارزشهای ملی کمک کنند.
با ورود تانکهای شوروی به افغانستان یکباره همهچیز به رنگ خاکستر درآمد و جای داس و بیل را کلاشنیکوف و مسلسل گرفت. یکباره کسانی که دیروز در مزارع خود کشاورز بودند، تبدیل به جنگجویان مسلح به موشکانداز استینگر شدند. افغانستان ویتنام شوروی شد و افغانها ویتکنگهایی شدند که تحت حمایت مستقیم آمریکا و همپیمانان آن قرار گرفتند. با انتقامگیری آمریکا افغانستان یکباره تبدیل به پاشنهآشیل شوروی شد. شکست شوروی در افغانستان تا پای دیوار برلین رسید و صدای این شکست تبدیل به ناقوس پایان جنگ سرد شد و لوله تانکهای شوروی که در مرزهای اروپای غربی بود، یکباره چرخید. اما متأسفانه همه از مواهب جنگ افغانستان بهره بردند؛ به غیر از مردم افغانستان. هنوز هم در هوای افغانستان بوی باروت دوئل غرب و شرق حس میشود و باز هم افغانستان میدان جنگی شده که روسیه و متحدانش در یک طرف و آمریکا و متحدانش در طرف دیگر این میدان قرار گرفتهاند. 18 سال است که آمریکا و متحدانش در افغانستان حضور سنگین نظامی، سیاسی و اقتصادی دارند. در این سالها هیچکس جام پیروزی را نبرد و مردم افغانستان مانند دهه 80 قربانیان بزرگ این رقابتهای جهانی هستند. نگارنده در این نگارش کوتاه ژورنالیستی در تلاش است تا به یکی از اثرات منفی جنگ افغانستان بپردازد و آن چیزی نیست جز ظهور نسل جدید جنگسالاران. پس از هجوم شوروی به افغانستان و تشکیل هستههای مقاومت دیری نپایید که کمیتههای نظامی قومی و احزاب قومی تشکیل شد که با توجه به بافت قومی و مذهبی کشور افغانستان ظهور این اتفاق ناگزیر بود؛ اما پس از شکست شوروی و خروج سربازان آنها از افغانستان، هریک از این احزاب و کمیتهها بر سر تقسیم قدرت به جان هم افتادند و جنایات جنگی مشق روزمره آنها و تسویههای نژادی و قومی در افغانستان مانند آفریقا تبدیل به سرطانی مرگبار شد. هرکدام از این احزاب و کمیتههای قومی از سوی کشور بیرونی حمایت تسلیحاتی و مالی میشدند و رهبران جهادی یکباره مبدل به جنگسالاران قومی شدند و هریک از اقوام افغانستان {هزاره، پشتون، ازبک، تاجیک} ناخواسته پشت سر یکی از این جنگسالاران قرار گرفتند. با قدرتگرفتن طالبان در 1996 بازی تاج و تخت این جنگسالاران تمام شد و آتش جنگهای قومی خاموش شد و هریک از جنگسالاران به پایتختهای مورد حمایت خود پناه بردند. ظهور و نفوذ طالبان اقتدارگرا که مهر پایانی بر جنگهای قومی بود، با حمله آمریکا در 2001 ناگهان از بین رفت و امارت اسلامی آنها سقوط کرد. آمریکا همه جنگسالاران فراری را در آلمان گردهم آورد و با دادن پستهای دولت انتقالی، آنها را مجاب کرد که از عرصه نظامی به سیاسی و از لباس نظامی به کروات درآیند. دلارهای آمریکا و سفرهای خارجی و بوی عطر فرانسوی مؤثر افتاد و جنگسالاران با کارتهای سیاسی و انتخابات وارد میدانهای قدرت شدند. آخرین آنها گلبدین حکمتیار بود که با مصالحه وارد کابل شد و در فرایند دموکراتیزهکردن افغانستان قرار گرفت. اما استمرار نفوذ طالبان در مناطق مختلفی از افغانستان و ناکامی آمریکا و متحدانش در مقابله با آنها و تضعیف روزافزون دولت مرکزی باعث شد که دوباره جنگسالاران محلی با حمایت سیاسی و مالی جنگسالاران سابق متولد شوند. این اربابان جدید جنگ با استفاده از احساسات قومی و حمایت سیاسی بیحد و مرز پدران معنوی خود مبدل به چالشی بزرگ برای دموکراسی در افغانستان شدهاند. اما آنها غافل از این هستند که در بازی تاج و تخت جنگسالاران قدیمی فقط مهره هستند؛ این اتفاقها نشان میدهد زمینه جغرافیایی- قومی افغانستان چقدر مستعد ظهور جنگسالاران جدید است؛ اما نکته چشمگیر درباره جنگسالاران جدید این است که آنها به دنبال و نیازمند مشروعیت در سطح ملی یا بینالمللی نیستند. فقط کافی است که در بین خاستگاه نژادی و قومی خود مقبولیت داشته باشند و این مهم به همه اقدامات آنها مشروعیت میبخشد و باعث تأمین مالی و نظامی از طرف طرفداران قومی میشود. در شرق و شمال افغانستان نیز جنگسالاران جدیدی که حمایت جغرافیای خشن افغانستان و مهرههای سیاسی قدرتمند را دارند، سر برآوردند. جغرافیای قومیتی افغانستان باعث میشود که افراد دموکرات و تحصیلکرده از قدرت رانده شوند یا به نفع بازیگران تاج و تخت تغییر جهت دهند. بسیار دیده شده است که قدرت اسلحه و ثروت بر تخصص و دانش برتری دارد و به ناچار دولت مرکزی مجبور شده تا ادارات و وزارتخانهها را بین اقوام و جنگسالاران تقسیم کند. این امر باعث گسترش جزیرهای قدرت میشود و ارزشهای دموکراتیک در افغانستان را تضعیف میکند. شاید اگر آمریکا با کمک دادگاه لاهه این جنگسالاران را تحت پیگرد قرار میداد، دیگر شاهد بازی تاج و تخت این جنایتکاران نبودیم و پایههای دموکراسی در افغانستان نمیلرزید. به نظر نگارنده تنها راهحل مقابله با این وضعیت تقویت ارزشهای دموکراتیک و ملی است. همچنین جامعه جهانی نباید در این پیچ تند تاریخی، افغانستان را تنها بگذارد و باید به افغانها در فراگیرکردن هویت یکپارچه ملی و ارزشهای ملی کمک کنند.