ايران، عمق راهبردی و خط قرمز
غلامرضا نظربلند تحليلگر
نخستوزير عراق در فرماني دستور داده است در ۳۰ روز آينده، گروه مسلح حشدالشعبي (نيروي مردمي) در ارتش عراق ادغام شود و از قانون و رستهبندي ارتش اين کشور پيروي کند. دراينحال باز هم به نقل از رسانهها، نفرات نظامي حزبالله لبنان که براي کمک به دولت سوريه براي عقبراندن داعش و ساير گروههاي مسلح ضد دولتي به آن کشور رفته بودند، در حال بازگشت به لبنان هستند.
درباره پشت صحنه اخبار مزبور اطلاعي نداریم؛ اما رابطه جمهوري اسلامي ايران با آن دو تشکل نظامي- سياسي و نيز شرايط حساس کنوني منطقه بهويژه ناظر به روابط تنشآلود تهران- واشنگتن و حساسيت خاص هيئت حاکمه کنوني آمريكا درباره حضور ايران در منطقه ايجاب ميکند به تحولاتي از اينگونه با امعان نظر بنگريم و حالات ممکن در راستای برونرفت از وضعيت بغرنجي را که منطقه با آن دستوپنجه نرم ميکند، گمانهزني کنیم. شايد لازم باشد در ابتدا از نقش مهمي که حزبالله لبنان و حشدالشعبي عراق در شکست داعش به ترتيب در سوريه و عراق ايفا کردند، يادي کنيم. برخي بر اين باورند که اگر حشدالشعبي نبود، موصل، پايتخت خودخوانده داعش و مقر خلافت البغدادي، آزاد نميشد و عراق براي بازپسگيري سومين شهر بزرگ خود و اطراف و اکناف پهناور آن بايد همچنان ميجنگيد. نقش حزبالله در سوريه اگرچه به پاي نقش حشدالشعبي در عراق نميرسيد؛ ولي قطعا آن هم راهبردي بود.
اينک که ظاهرا مأموريت حشدالشعبي و حزبالله در مقابله نظامي با داعش به انجام رسيده است، شايد اينکه حشدالشعبی ديگر آرايش جنگي نداشته باشد و مثلا در ارتش رسمي کشور متبوعش ادغام شود و ديگري (حزبالله) به کشور متبوعش بازگردد، توقع بيجايي نباشد؛ اما بايد ديد که مصدر اين انتظار کيست و دليل آن چيست؟ ممکن است گفته شود که آمريكا بهعنوان حامي اسرائيل و ناظم خودخوانده نظم جهاني و به طريق اولي نظم منطقهاي، خواهان چنين تغيير و تحولي است و تاآنجاکه به حشدالشعبي مربوط ميشود، موافقت دولت عراق را هم دراينباره با خود دارد. اگر چنين باشد، اين پرسش پيش ميآيد که نظر گردانندگان دو تشکل مذکور چيست؟ آيا برچيدهشدن يکي از آن دو (حشدالشعبي) در شکل موجود آن و بيرونراندن ديگري (حزبالله)، افاده اين معنا نميکند که آنها يکبارمصرف بودهاند و اکنون که ديگر مصرفي ندارند، بايد جمع کنند و پي کار خود بروند؟ دراينصورت به ادعاي احتمالي آنها مبني بر اينکه مورد استفاده ابزاري قرار گرفتهاند، چه پاسخي ميدهيم؟
اگر بخواهيم به جاي آنکه لاپوشاني کنيم يا در لفافه بگویيم، صراحت به خرج دهيم، اين را بايد بگویيم که ميدانداري ما در منطقه که آثار مثبتي در راستای شکست نظامي يکي از بدخيمترين گروههاي تروريستي (داعش) از خود به جاي گذاشت، چيزي نبوده و نيست که مورد رضايت آمريكا بوده باشد. به گمان نگارنده، کاخسفيدنشينان وقتي بر هجمه خود عليه ايران افزودند که نفوذ آن را در عراق و سوريه به چشم ديدند. رسيدن ميداني ايران به مديترانه، اين کشور را بيش از هزار کيلومتر از نزديکترين مرزهايش با آن دريا به جلو برده است! اين تعميق راهبردي چيزي نيست که آمريكا را خوش آيد. اگرچه توانمندي اقتصادي و سياسي- ديپلماتيک هر کشوري در ارتقاي سطح امنيت ملي آن اهميت زيادي دارد؛ اما عمق راهبردي بهويژه براي کشوري که فاصله جنوبيترين تا شماليترين نقطه سرزميني آن بالغ بر دوهزارو 400 کيلومتر است و 15 کشور را در همسايگي خاکي و آبي خود دارد و حداقل در 200 سال گذشته به هيچ کشوري يورش نبرده؛ ولي خود مورد تعرض و تجاوز همسايه و غيرهمسايه قرار گرفته است، اهميت بيبديلي دارد. خاور نزديک، يمن نيست که نفوذ ايران در آن براي پايگاه نفوذ جهان غرب، اسرائيل،
تهديد مستقيم به شمار نيايد. اين همان پايگاهي است که مخرج مشترک سياستهاي منفعتجويانه روسيه با غرب، با وجود تضادهاي موجود بين آن دو در خيلي از جبهههاي ديگر است و اين همان روسيهاي است که توفيق آن در جبهه سوريه به برکت ائتلاف نظامي با ايران و تحقق عملياتي آن از طريق پشتيباني نيروهاي زميني ايران و حزبالله لبنان از حملات هوايي آن کشور به داعش رقم خورد. شرح پيشگفته از وضعيت پارادوکسيکالي حکايت ميکند که ايران درباره حضورش در منطقه با آن مواجه است. از سويي، ايران فارغ از اينکه چه نوع نظام سياسي بر آن حکومت کند، ناچار است به دلايل ژئوپليتيکي و ژئواستراتژيکي عمق راهبردي داشته باشد تا اين مهم ضمن ايفاي نقش بازدارنده (deterrent) در برابر هر تجاوز احتمالي بيگانه، مرزهايش را از حاشيه امن برخوردار کند و در ضمن کشور را در بدهبستانهاي سياسي به حساب آورد و تاآنجاکه به معادلات قدرت در عرصه توانمندي نظامي مربوط ميشود، موجب اعتلا و بالندگي آن شود. از سوي ديگر، اين عرض اندام برحق براي قدرتي مانند آمريكا قابل تحملنيست...
بهطوريکه اين کشور را بر آن داشته تا بر فشارهاي خود بيفزايد و ائتلافسازي منطقهاي بهويژه با شرکت عربستان و اسرائيل عليه تهران را با قوت و انگيزه بيشتر به پيش ببرد. حال با اين وضع چه ميتوان کرد و چه بايد کرد؟ آيا ميشود بازدارندگي را به کناري گذاشت و به فروکشکردن تنشها دل بست؟ مگر نه اين است که وقتي ترامپ ادعا کرد چون نميخواسته تلفات انساني به ايران وارد شود، دستور توقف فرمان حمله به آن کشور را داده است، بعضي از محافل آمريكايي دليل اين توقف را نه عواطف انساني رئيسجمهورشان؛ بلکه ترس او از حملات انتقامجويانه ايران به نيروهاي آمريكايي مستقر در منطقه اعلام کردند؟ اينکه همان بازدارندگي است! با اين خوانش چطور ميشود انتظار داشت کشوري سپر دفاعي بازدارنده خود را واگذار کند؟ سپهر سياست بنا به ماهيت، نه لاجوردي؛ بلکه خاکستريرنگ است. در آسمان خاکستري پاسخها به بله و خير يا به عبارتي، به مثبت صرف و منفي صرف محدود نميشود و بين صفر و يک پيوستگي و بيشمار حالت و گزينه موجود است. اين قاعده اينجا هم صادق است. آمريكا بايد از خيرهسري دست بردارد و با ايران کنار بيايد. راه آن، شناسايي قدرت منطقهاي ايران است. در
چنين فضاي برخاسته از احترام متقابل که بهرسميتشناختن حقوق طرفين ذينفع از مسلمات آن است، آمريكا ميتواند اگر راجع به اسرائيل يا رفتار تهران در منطقه هم حرفي دارد، بزند. سخن کوتاه، هيئت حاکمه آمريكا بايد بداند همانگونه که در آن کشور نهاد مستقر (establishment) فارغ از اينکه کدام حزب داراي اکثريت در دولت و کنگره است، نهاد بالادست و نماينده منافع آمريكا است، در ايران هم روال بر همين است. حوزه منافع ملي در تنگ جغرافياي سياسي ايران نقاط مختصات ثابتي دارد و مستقل از هر متغير تابعي است. اگر کاخسفيدنشينان در پي تغيير جغرافيا هستند، ديگر نه مذاکره جايي دارد و نه احتمال نرمش و مفاهمهاي در کار است. خط قرمز در انحصار کشور خاصي نيست.
نخستوزير عراق در فرماني دستور داده است در ۳۰ روز آينده، گروه مسلح حشدالشعبي (نيروي مردمي) در ارتش عراق ادغام شود و از قانون و رستهبندي ارتش اين کشور پيروي کند. دراينحال باز هم به نقل از رسانهها، نفرات نظامي حزبالله لبنان که براي کمک به دولت سوريه براي عقبراندن داعش و ساير گروههاي مسلح ضد دولتي به آن کشور رفته بودند، در حال بازگشت به لبنان هستند.
درباره پشت صحنه اخبار مزبور اطلاعي نداریم؛ اما رابطه جمهوري اسلامي ايران با آن دو تشکل نظامي- سياسي و نيز شرايط حساس کنوني منطقه بهويژه ناظر به روابط تنشآلود تهران- واشنگتن و حساسيت خاص هيئت حاکمه کنوني آمريكا درباره حضور ايران در منطقه ايجاب ميکند به تحولاتي از اينگونه با امعان نظر بنگريم و حالات ممکن در راستای برونرفت از وضعيت بغرنجي را که منطقه با آن دستوپنجه نرم ميکند، گمانهزني کنیم. شايد لازم باشد در ابتدا از نقش مهمي که حزبالله لبنان و حشدالشعبي عراق در شکست داعش به ترتيب در سوريه و عراق ايفا کردند، يادي کنيم. برخي بر اين باورند که اگر حشدالشعبي نبود، موصل، پايتخت خودخوانده داعش و مقر خلافت البغدادي، آزاد نميشد و عراق براي بازپسگيري سومين شهر بزرگ خود و اطراف و اکناف پهناور آن بايد همچنان ميجنگيد. نقش حزبالله در سوريه اگرچه به پاي نقش حشدالشعبي در عراق نميرسيد؛ ولي قطعا آن هم راهبردي بود.
اينک که ظاهرا مأموريت حشدالشعبي و حزبالله در مقابله نظامي با داعش به انجام رسيده است، شايد اينکه حشدالشعبی ديگر آرايش جنگي نداشته باشد و مثلا در ارتش رسمي کشور متبوعش ادغام شود و ديگري (حزبالله) به کشور متبوعش بازگردد، توقع بيجايي نباشد؛ اما بايد ديد که مصدر اين انتظار کيست و دليل آن چيست؟ ممکن است گفته شود که آمريكا بهعنوان حامي اسرائيل و ناظم خودخوانده نظم جهاني و به طريق اولي نظم منطقهاي، خواهان چنين تغيير و تحولي است و تاآنجاکه به حشدالشعبي مربوط ميشود، موافقت دولت عراق را هم دراينباره با خود دارد. اگر چنين باشد، اين پرسش پيش ميآيد که نظر گردانندگان دو تشکل مذکور چيست؟ آيا برچيدهشدن يکي از آن دو (حشدالشعبي) در شکل موجود آن و بيرونراندن ديگري (حزبالله)، افاده اين معنا نميکند که آنها يکبارمصرف بودهاند و اکنون که ديگر مصرفي ندارند، بايد جمع کنند و پي کار خود بروند؟ دراينصورت به ادعاي احتمالي آنها مبني بر اينکه مورد استفاده ابزاري قرار گرفتهاند، چه پاسخي ميدهيم؟
اگر بخواهيم به جاي آنکه لاپوشاني کنيم يا در لفافه بگویيم، صراحت به خرج دهيم، اين را بايد بگویيم که ميدانداري ما در منطقه که آثار مثبتي در راستای شکست نظامي يکي از بدخيمترين گروههاي تروريستي (داعش) از خود به جاي گذاشت، چيزي نبوده و نيست که مورد رضايت آمريكا بوده باشد. به گمان نگارنده، کاخسفيدنشينان وقتي بر هجمه خود عليه ايران افزودند که نفوذ آن را در عراق و سوريه به چشم ديدند. رسيدن ميداني ايران به مديترانه، اين کشور را بيش از هزار کيلومتر از نزديکترين مرزهايش با آن دريا به جلو برده است! اين تعميق راهبردي چيزي نيست که آمريكا را خوش آيد. اگرچه توانمندي اقتصادي و سياسي- ديپلماتيک هر کشوري در ارتقاي سطح امنيت ملي آن اهميت زيادي دارد؛ اما عمق راهبردي بهويژه براي کشوري که فاصله جنوبيترين تا شماليترين نقطه سرزميني آن بالغ بر دوهزارو 400 کيلومتر است و 15 کشور را در همسايگي خاکي و آبي خود دارد و حداقل در 200 سال گذشته به هيچ کشوري يورش نبرده؛ ولي خود مورد تعرض و تجاوز همسايه و غيرهمسايه قرار گرفته است، اهميت بيبديلي دارد. خاور نزديک، يمن نيست که نفوذ ايران در آن براي پايگاه نفوذ جهان غرب، اسرائيل،
تهديد مستقيم به شمار نيايد. اين همان پايگاهي است که مخرج مشترک سياستهاي منفعتجويانه روسيه با غرب، با وجود تضادهاي موجود بين آن دو در خيلي از جبهههاي ديگر است و اين همان روسيهاي است که توفيق آن در جبهه سوريه به برکت ائتلاف نظامي با ايران و تحقق عملياتي آن از طريق پشتيباني نيروهاي زميني ايران و حزبالله لبنان از حملات هوايي آن کشور به داعش رقم خورد. شرح پيشگفته از وضعيت پارادوکسيکالي حکايت ميکند که ايران درباره حضورش در منطقه با آن مواجه است. از سويي، ايران فارغ از اينکه چه نوع نظام سياسي بر آن حکومت کند، ناچار است به دلايل ژئوپليتيکي و ژئواستراتژيکي عمق راهبردي داشته باشد تا اين مهم ضمن ايفاي نقش بازدارنده (deterrent) در برابر هر تجاوز احتمالي بيگانه، مرزهايش را از حاشيه امن برخوردار کند و در ضمن کشور را در بدهبستانهاي سياسي به حساب آورد و تاآنجاکه به معادلات قدرت در عرصه توانمندي نظامي مربوط ميشود، موجب اعتلا و بالندگي آن شود. از سوي ديگر، اين عرض اندام برحق براي قدرتي مانند آمريكا قابل تحملنيست...
بهطوريکه اين کشور را بر آن داشته تا بر فشارهاي خود بيفزايد و ائتلافسازي منطقهاي بهويژه با شرکت عربستان و اسرائيل عليه تهران را با قوت و انگيزه بيشتر به پيش ببرد. حال با اين وضع چه ميتوان کرد و چه بايد کرد؟ آيا ميشود بازدارندگي را به کناري گذاشت و به فروکشکردن تنشها دل بست؟ مگر نه اين است که وقتي ترامپ ادعا کرد چون نميخواسته تلفات انساني به ايران وارد شود، دستور توقف فرمان حمله به آن کشور را داده است، بعضي از محافل آمريكايي دليل اين توقف را نه عواطف انساني رئيسجمهورشان؛ بلکه ترس او از حملات انتقامجويانه ايران به نيروهاي آمريكايي مستقر در منطقه اعلام کردند؟ اينکه همان بازدارندگي است! با اين خوانش چطور ميشود انتظار داشت کشوري سپر دفاعي بازدارنده خود را واگذار کند؟ سپهر سياست بنا به ماهيت، نه لاجوردي؛ بلکه خاکستريرنگ است. در آسمان خاکستري پاسخها به بله و خير يا به عبارتي، به مثبت صرف و منفي صرف محدود نميشود و بين صفر و يک پيوستگي و بيشمار حالت و گزينه موجود است. اين قاعده اينجا هم صادق است. آمريكا بايد از خيرهسري دست بردارد و با ايران کنار بيايد. راه آن، شناسايي قدرت منطقهاي ايران است. در
چنين فضاي برخاسته از احترام متقابل که بهرسميتشناختن حقوق طرفين ذينفع از مسلمات آن است، آمريكا ميتواند اگر راجع به اسرائيل يا رفتار تهران در منطقه هم حرفي دارد، بزند. سخن کوتاه، هيئت حاکمه آمريكا بايد بداند همانگونه که در آن کشور نهاد مستقر (establishment) فارغ از اينکه کدام حزب داراي اکثريت در دولت و کنگره است، نهاد بالادست و نماينده منافع آمريكا است، در ايران هم روال بر همين است. حوزه منافع ملي در تنگ جغرافياي سياسي ايران نقاط مختصات ثابتي دارد و مستقل از هر متغير تابعي است. اگر کاخسفيدنشينان در پي تغيير جغرافيا هستند، ديگر نه مذاکره جايي دارد و نه احتمال نرمش و مفاهمهاي در کار است. خط قرمز در انحصار کشور خاصي نيست.