سکوت «تهران» و تعطیلی نشریات «شهرستان»
پژمان موسوی
میدانید؟! یکجای کار ما میلنگد؛ هرچه هم که ادعای توسعه و دموکراسی و آزادی بیان داشته باشیم، بازهم سخنی به گزاف گفتهایم اگر ایران را فقط تهران ببینیم و این همه کوشش شریف را در شهرستانها نبینیم. این «ما» هم تقریبا شامل همه اصحاب فرهنگ و هنر، از اهالی تئاتر و سینما و موسیقی گرفته تا تجسمی و ادبیاتی و... میشود و استثنائی را برای آن نمیتوان قائل بود. حتی روزنامهنگاران که باید صدای مردم و مطالبات و دغدغهها و مشکلاتشان باشند و مسائل را تهرانی/ شهرستانی نبینند هم در این چرخه معیوب گرفتار آمدهاند و تمرکز خود را جز در موارد خاص، به تهران و دغدغههایش محدود و محصور کردهاند. از این بدتر، ما روزنامهنگاران مرکزنشین حتی همکارانمان در شهرستانها را هم فراموش کردهایم و در برابر سرنوشت آنها و رسانههای محلیشان بیتفاوت شدهایم. همان نشریاتی که قرار است صدای واقعی مردمان هر شهر و روستا باشند و کمکاری ما روزنامهنگاران پایتختنشین را جبران کنند. میخواهم یک روایت تلخ بگویم، از همین چند روز قبل، روزی که خبر تعطیلی مجله «بعد پنجم»، نشریه طنز و کاریکاتور بچههای جهرم رسید. «بعد پنجم» را البته دورادور میشناختم اما همین شناخت محدود من میگفت این مجله نهتنها در جهرم و شیراز که حتی بین اهالی طنز و کاریکاتور در سراسر ایران بهعنوان مجلهای وزین، شریف و حرفهای شناخته میشود. همین موضوع هم بود که سکوت پس از تعطیلی این مجله را سنگینتر و سهمگینتر میکرد. پرسش مشخص این است: چرا ما روزنامهنگاران به تحولات رسانهای در تهران حساسیم اما این حساسیت را درباره رویدادهایی که در حوزه رسانهای در شهرستانها میافتد، نداریم؟ چرا اگر روزنامهای، هفتهنامهای یا ماهنامهای در تهران بهدلیل مشکلات پیدا و پنهان مجبور به تعطیلی میشود، به درستی اینقدر روی آن حساسیت داریم و وقتی پای نشریات شهرستانی به میان میآید، این حساسیت را از دست میدهیم؟ چرا بیکاری روزنامهنگاران در تهران برای ما مهم است و بیکاری روزنامهنگاران شهرستانی، نه؟ فقط موضوع، مجله «بعد پنجم» نیست؛ هفتهای نیست که خبر تعطیلی نشریهای در گوشهای از ایران به گوش نرسد یا روزنامهنگاری از حرفه خود بیکار نشود، روزنامهنگاران و نشریاتی که در تمام طول فعالیتشان، کوشش خود را بر کار حرفهای و همتشان را بر آگاهیبخشی و اطلاعرسانی و ارزشآفرینی برای مردم و منطقه حوزه انتشار خود متمرکز کرده بودند. برای ما اما انگار اینها مهم نیست، اگر نشریهای بهزعم ما اسم و رسم ندارد، یا ما نمیشناسیمش، پس حتما مهم هم نیست و ارزش پرداختن در صفحات شخصی ما روزنامهنگاران یا نشریات متبوعمان را ندارد. مشکل از ماست که نمیدانیم نشریات محلی چه ارزش و اعتباری دارند و برای مردم هر شهر چه درجهای از اهمیت را دارند. مشکل از ماست که نمیدانیم نویسندگان و روزنامهنگاران محلی هر کدام از چه میزان «اعتبار» و «سرمایه اجتماعی» برخوردارند و تا چه حد میتوانند روی تحولات سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی شهر و استان و منطقه محل انتشار خود اثرگذار باشند. مشکل از ماست که نمیدانیم اگر انتشار یک روزنامه و مجله در تهران هزار مشکل دارد، این مشکلات در شهرستانها هزار بهعلاوه یک است. مشکل از ماست که نمیدانیم کلنجاررفتن با مدیران دولتی محلی تا چه میزان برای روزنامهنگاران محلی آزاردهنده و سخت است. مشکل از ماست که نمیدانیم تأمین کاغذ مورد نیاز برای انتشار نشریات محلی چه هزارتوی عجیبوغریبی دارد. مشکل از ماست که نمیدانیم تأمین تمام هزینههای انتشار یک نشریه خوب و حرفهای در شهرستانها که هم در فرم و هم در محتوا قابل قبول باشد، تا چه حد صعب و دشوار است. ما هیچکدام از اینها را نمیدانیم یا میدانیم و به روی خودمان نمیآوریم و در تنها موقعیتی که میتوانیم تنها یک همدردی کوچک بکنیم هم آنها را فراموش کرده و از کنار خبر تعطیلی نشریات شهرستانی به آسانی میگذریم. یادمان باشد سانسور، فقط حذف نیست؛ سانسور، ندیدن و ننوشتن از آنهایی که خیلی در چشم نیستند نیز هست. شهرستانیها را سانسور نکنیم... .
میدانید؟! یکجای کار ما میلنگد؛ هرچه هم که ادعای توسعه و دموکراسی و آزادی بیان داشته باشیم، بازهم سخنی به گزاف گفتهایم اگر ایران را فقط تهران ببینیم و این همه کوشش شریف را در شهرستانها نبینیم. این «ما» هم تقریبا شامل همه اصحاب فرهنگ و هنر، از اهالی تئاتر و سینما و موسیقی گرفته تا تجسمی و ادبیاتی و... میشود و استثنائی را برای آن نمیتوان قائل بود. حتی روزنامهنگاران که باید صدای مردم و مطالبات و دغدغهها و مشکلاتشان باشند و مسائل را تهرانی/ شهرستانی نبینند هم در این چرخه معیوب گرفتار آمدهاند و تمرکز خود را جز در موارد خاص، به تهران و دغدغههایش محدود و محصور کردهاند. از این بدتر، ما روزنامهنگاران مرکزنشین حتی همکارانمان در شهرستانها را هم فراموش کردهایم و در برابر سرنوشت آنها و رسانههای محلیشان بیتفاوت شدهایم. همان نشریاتی که قرار است صدای واقعی مردمان هر شهر و روستا باشند و کمکاری ما روزنامهنگاران پایتختنشین را جبران کنند. میخواهم یک روایت تلخ بگویم، از همین چند روز قبل، روزی که خبر تعطیلی مجله «بعد پنجم»، نشریه طنز و کاریکاتور بچههای جهرم رسید. «بعد پنجم» را البته دورادور میشناختم اما همین شناخت محدود من میگفت این مجله نهتنها در جهرم و شیراز که حتی بین اهالی طنز و کاریکاتور در سراسر ایران بهعنوان مجلهای وزین، شریف و حرفهای شناخته میشود. همین موضوع هم بود که سکوت پس از تعطیلی این مجله را سنگینتر و سهمگینتر میکرد. پرسش مشخص این است: چرا ما روزنامهنگاران به تحولات رسانهای در تهران حساسیم اما این حساسیت را درباره رویدادهایی که در حوزه رسانهای در شهرستانها میافتد، نداریم؟ چرا اگر روزنامهای، هفتهنامهای یا ماهنامهای در تهران بهدلیل مشکلات پیدا و پنهان مجبور به تعطیلی میشود، به درستی اینقدر روی آن حساسیت داریم و وقتی پای نشریات شهرستانی به میان میآید، این حساسیت را از دست میدهیم؟ چرا بیکاری روزنامهنگاران در تهران برای ما مهم است و بیکاری روزنامهنگاران شهرستانی، نه؟ فقط موضوع، مجله «بعد پنجم» نیست؛ هفتهای نیست که خبر تعطیلی نشریهای در گوشهای از ایران به گوش نرسد یا روزنامهنگاری از حرفه خود بیکار نشود، روزنامهنگاران و نشریاتی که در تمام طول فعالیتشان، کوشش خود را بر کار حرفهای و همتشان را بر آگاهیبخشی و اطلاعرسانی و ارزشآفرینی برای مردم و منطقه حوزه انتشار خود متمرکز کرده بودند. برای ما اما انگار اینها مهم نیست، اگر نشریهای بهزعم ما اسم و رسم ندارد، یا ما نمیشناسیمش، پس حتما مهم هم نیست و ارزش پرداختن در صفحات شخصی ما روزنامهنگاران یا نشریات متبوعمان را ندارد. مشکل از ماست که نمیدانیم نشریات محلی چه ارزش و اعتباری دارند و برای مردم هر شهر چه درجهای از اهمیت را دارند. مشکل از ماست که نمیدانیم نویسندگان و روزنامهنگاران محلی هر کدام از چه میزان «اعتبار» و «سرمایه اجتماعی» برخوردارند و تا چه حد میتوانند روی تحولات سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی شهر و استان و منطقه محل انتشار خود اثرگذار باشند. مشکل از ماست که نمیدانیم اگر انتشار یک روزنامه و مجله در تهران هزار مشکل دارد، این مشکلات در شهرستانها هزار بهعلاوه یک است. مشکل از ماست که نمیدانیم کلنجاررفتن با مدیران دولتی محلی تا چه میزان برای روزنامهنگاران محلی آزاردهنده و سخت است. مشکل از ماست که نمیدانیم تأمین کاغذ مورد نیاز برای انتشار نشریات محلی چه هزارتوی عجیبوغریبی دارد. مشکل از ماست که نمیدانیم تأمین تمام هزینههای انتشار یک نشریه خوب و حرفهای در شهرستانها که هم در فرم و هم در محتوا قابل قبول باشد، تا چه حد صعب و دشوار است. ما هیچکدام از اینها را نمیدانیم یا میدانیم و به روی خودمان نمیآوریم و در تنها موقعیتی که میتوانیم تنها یک همدردی کوچک بکنیم هم آنها را فراموش کرده و از کنار خبر تعطیلی نشریات شهرستانی به آسانی میگذریم. یادمان باشد سانسور، فقط حذف نیست؛ سانسور، ندیدن و ننوشتن از آنهایی که خیلی در چشم نیستند نیز هست. شهرستانیها را سانسور نکنیم... .