|

ماسك‌هاي فاصله‌انداز

محمود برآبادی

* امروز موقعی که توی آشپزخانه مشغول کار بودم، صدای جیک‌جیک گنجشکی را از نزدیک شنیدم؛ این طرف و آن طرف را نگاه کردم، نفهمیدم گنجشک کجاست، ولی صدا همان‌طور می‌آمد. بوی پیازداغ توی آشپزخانه پیچیده بود. می‌خواستم یک املت مشت بزنم به بدن. هواکش را که زدم صدای گنجشک بیشتر شد، فوری خاموش کردم. خوب که نگاه کردم دیدم گنجشک رفته توی خرطومی هواکش لانه کرده و احتمالا تخم گذاشته. چند روز بعد صدای جیک‌جیک جوجه‌ها موزیک متن آشپزخانه شد. مثل اینکه حالا حالا‌ها باید غذای سرد بخورم.

* افسرده که می‌شوم و هیچ‌چیز نمی‌تواند حالم را جا بیاورد، دست‌به‌دامن کار می‌شوم اما سراغ کار رفتن هم آسان نیست. خودش حوصله و دل و دماغ می‌خواهد، به‌ویژه اگر کار شاق باشد، اما من برای خودم راهی پیدا کرده‌ام، در واقع خودم را به نوعی گول می‌زنم. این‌جور موقع‌ها از یک کار راحت و آسان شروع می‌کنم، کار کوچک را که انجام دادم، حالم کمی بهتر می‌شود و می‌روم سراغ کارهای بزرگ‌تر و وقت‌گیر. بعد می‌بینم که حسابی سر شوق آمده‌ام. به‌واقع کار حالم را خوب می‌کند. کار باعث می‌شود فکرهای پرت‌وپلا از سرم برود. بی‌خود نیست که می‌گویند: «کار جوهر آدم است».
* یکی از دوستان زنگ زد و کلی گله کرد «این‌قدر خودتو نگیر». گفتم: «چی شده؟» گفت: «محل نمی‌ذاری دیگه». گفتم: «کجا؟ کی؟». گفت: «توی پارک دیدمت. سلام کردم. دست تکان دادم. محل نذاشتی. از تو یکی انتظار نداشتم». پرسیدم: «ماسک زده بودی؟». گفت: «پس چی؟ اوضاع خیلی خطری شده». گفتم: «کلاهم که داشتی، چون می‌ترسی مثل ترامپ موهایت را باد ببرد». گفت : «آره خب». گفتم: «مرد حسابی! من با این چشم‌های کم‌سو تو با آن ماسک N95 انتظار داشتی از دور بشناسمت. ولی حق با توست من معذرت می‌خوام». از وقتی که کرونا خطری شده، میهمانی‌ها هم تعطیل شده است. از خانه‌ماندن خسته شده بودم و دلم می‌خواست جایی بروم. وقتی یکی از فامیل‌ها به مناسبتی دعوتم کرد، به خانمم گفتم: «برم. پوسیدم توی خونه». گفت: «باشه برو ولی با رعایت پروتکل‌های بهداشتی».
- «و فاصله‌گذاری اجتماعی».
پیراهن چهارخانه آبی‌ام را پوشیدم. وقتی خانمم از راه تماس ویدئویی چشمش به پیراهن افتاد، گفت: «اون رو درآر». گفتم: «مگه چشه؟ تازه اتو کردم». گفت: «این پیراهن چهارخانه رو خواهرم برات آورده. الان ببینند میگن بیچاره همین یه پیراهن رو داره».
پیراهن را عوض کردم و شلوارم را پوشیدم. باز تا خانمم چشمش به من افتاد، گفت: «اون شلوار رو چرا پوشیدی؟» گفتم: «مگه چشه؟ خیلی هم به این پیراهن میاد». گفت: «آخه اون رو اون یکی خواهرم از کیش آورده، امشب اونا هم هستند. این کفش‌ها رو هم نمی‌پوشی. دلیلش رو که می‌دونی». گفتم: «خانم شما یه نگاهی به لباس‌های من بنداز و با توجه به مهمون‌های امشب بی‌زحمت یک دست لباس مناسب برام انتخاب کن. به نظرم پروتکل خانوادگی مهم‌تر از پروتکل بهداشتی است!» و تلفن‌به‌دست به سمت كمد لباس‌ها رفتم.

* امروز موقعی که توی آشپزخانه مشغول کار بودم، صدای جیک‌جیک گنجشکی را از نزدیک شنیدم؛ این طرف و آن طرف را نگاه کردم، نفهمیدم گنجشک کجاست، ولی صدا همان‌طور می‌آمد. بوی پیازداغ توی آشپزخانه پیچیده بود. می‌خواستم یک املت مشت بزنم به بدن. هواکش را که زدم صدای گنجشک بیشتر شد، فوری خاموش کردم. خوب که نگاه کردم دیدم گنجشک رفته توی خرطومی هواکش لانه کرده و احتمالا تخم گذاشته. چند روز بعد صدای جیک‌جیک جوجه‌ها موزیک متن آشپزخانه شد. مثل اینکه حالا حالا‌ها باید غذای سرد بخورم.

* افسرده که می‌شوم و هیچ‌چیز نمی‌تواند حالم را جا بیاورد، دست‌به‌دامن کار می‌شوم اما سراغ کار رفتن هم آسان نیست. خودش حوصله و دل و دماغ می‌خواهد، به‌ویژه اگر کار شاق باشد، اما من برای خودم راهی پیدا کرده‌ام، در واقع خودم را به نوعی گول می‌زنم. این‌جور موقع‌ها از یک کار راحت و آسان شروع می‌کنم، کار کوچک را که انجام دادم، حالم کمی بهتر می‌شود و می‌روم سراغ کارهای بزرگ‌تر و وقت‌گیر. بعد می‌بینم که حسابی سر شوق آمده‌ام. به‌واقع کار حالم را خوب می‌کند. کار باعث می‌شود فکرهای پرت‌وپلا از سرم برود. بی‌خود نیست که می‌گویند: «کار جوهر آدم است».
* یکی از دوستان زنگ زد و کلی گله کرد «این‌قدر خودتو نگیر». گفتم: «چی شده؟» گفت: «محل نمی‌ذاری دیگه». گفتم: «کجا؟ کی؟». گفت: «توی پارک دیدمت. سلام کردم. دست تکان دادم. محل نذاشتی. از تو یکی انتظار نداشتم». پرسیدم: «ماسک زده بودی؟». گفت: «پس چی؟ اوضاع خیلی خطری شده». گفتم: «کلاهم که داشتی، چون می‌ترسی مثل ترامپ موهایت را باد ببرد». گفت : «آره خب». گفتم: «مرد حسابی! من با این چشم‌های کم‌سو تو با آن ماسک N95 انتظار داشتی از دور بشناسمت. ولی حق با توست من معذرت می‌خوام». از وقتی که کرونا خطری شده، میهمانی‌ها هم تعطیل شده است. از خانه‌ماندن خسته شده بودم و دلم می‌خواست جایی بروم. وقتی یکی از فامیل‌ها به مناسبتی دعوتم کرد، به خانمم گفتم: «برم. پوسیدم توی خونه». گفت: «باشه برو ولی با رعایت پروتکل‌های بهداشتی».
- «و فاصله‌گذاری اجتماعی».
پیراهن چهارخانه آبی‌ام را پوشیدم. وقتی خانمم از راه تماس ویدئویی چشمش به پیراهن افتاد، گفت: «اون رو درآر». گفتم: «مگه چشه؟ تازه اتو کردم». گفت: «این پیراهن چهارخانه رو خواهرم برات آورده. الان ببینند میگن بیچاره همین یه پیراهن رو داره».
پیراهن را عوض کردم و شلوارم را پوشیدم. باز تا خانمم چشمش به من افتاد، گفت: «اون شلوار رو چرا پوشیدی؟» گفتم: «مگه چشه؟ خیلی هم به این پیراهن میاد». گفت: «آخه اون رو اون یکی خواهرم از کیش آورده، امشب اونا هم هستند. این کفش‌ها رو هم نمی‌پوشی. دلیلش رو که می‌دونی». گفتم: «خانم شما یه نگاهی به لباس‌های من بنداز و با توجه به مهمون‌های امشب بی‌زحمت یک دست لباس مناسب برام انتخاب کن. به نظرم پروتکل خانوادگی مهم‌تر از پروتکل بهداشتی است!» و تلفن‌به‌دست به سمت كمد لباس‌ها رفتم.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها