«دولت» به مثابه مادر
بوذرجمهر پرخیده
نام مادر من «دولت» بود.
در صفحه آخر روزنامه «شرق» هفتم بهمن، نوشتهای از همکارم کامران فریدونی چاپ شده بود با عنوان «فراتر از رعیت». احساس کردم در آن نوشته، جای «دولت» به مثابه یک «مادر» خالی بود.
سال نخست دانشجوییام، مادر را که هنوز جوان بود، از دست دادم و یتیم شدم. پیشترها فکر میکردم تنها زرتشتیان قدیم نام دخترانشان را «دولت» میگذارند. چند سال پیش برای کاری اداری، فتوکپی شناسنامه یکی از دوستان کرد را که اهل کرمانشاه است، گرفتم. دیدم نام مادر او هم «دولت» است. شگفتزده شدم. به او زنگ زدم و گفتم نام مادر من هم «دولت» است و فکر نمیکردم کردها هم نام «دولت» را روی دخترانشان بگذارند. گفت در کردستان و کرمانشاه نام «دولت» برای نامیدن زنان و دختران رواج داشته و دارد.
در فرهنگ ایران، هنگامی که دختری به دنیا میآید، میگویند خانواده دارایی پیدا کرده و دولتمند شده است.
دولت؛ مادر و دارایی و به زبان دیگر داشتن مادر است که خود دارایی بزرگی است.
در اینجا به مفهوم مدرن دولت کاری ندارم گرچه آن خود نیز سوای این بحث نیست. اگر بشود تاریخ را از زاویه دید مردم نگاه کرد، میبینیم که از هزاران سال پیش تاکنون، مردم ایران - حتی در فرهنگ عامه خود - دولت را به معنای دارایی معنوی، مادرداشتن و اعتماد و اطمینان به داشتن پشتیبان میدانستند. تا جایی که در دورافتادهترین روستاهای ایران نام دخترشان را دولت میگذاشتند.
فرقی نمیکند، مردم در هر دوره و زمانهای به این مادر نیازمند بودند. در دوره ارباب و رعیتی هم این مادر - دولت بود که از حق رعیت دفاع میکرد یا به ارباب یاری میرساند که حق رعیت را پایمال نکند.
هر موقع حاکم محلی که کارگزار دولت مرکزی بود، در نقش یک مادر ظاهر میشد، آب در دل مردم چه ارباب و چه رعیت، تکان نمیخورد و دولت مرکزی و مردم هر دو آسوده سر بر بالین مینهادند و در روزگاری که این نقش فراموش میشد، مردم احساس ناامنی میکردند، درست مانند بچهای که یک شب مادرش در کنارش نباشد. من، در این سن هنوز هم با اینکه مادر دولتم را نزدیک به ۵۰ سال است از دست دادهام، احساس تنهایی میکنم.
در کودکی، هنگامی که از پسربچه همسایه به ناحق سیلی میخوردم و زورم به او نمیرسید، مادرم را پیش میانداختم تا از حقم دفاع کند. اکنون هم که یک سرباز وظیفه سیلی میخورد، این دولت است که باید پا پیش بگذارد و حق فرزندش را بگیرد. کمترین کاری که دادگستری، در جایگاه بازوی یک مادر دلسوز در این رویداد میتواند انجام دهد تا دیگر فرزندانش سیلی نخورند چیست؟
مادرم «دولت» با اینکه فقیر و از نظر جسمی ناتوان بود، برای بزرگکردن من و برادرم از هیچ کوششی فروگذار نکرد. برای خورد و خوراک، آموزش و رفاه ما فداکاری و ازخودگذشتگی کرد و البته هیچگاه به این چشم نداشت که ما بزرگ شویم و دستش را بگیریم. فقط خوشحالی و خوشبختی ما را میخواست، همین. حتی، شاید، توقع نداشت دوستش داشته باشیم.
دولت - مادرهای دلسوز و کارآمد در سرتاسر تاریخ این سرزمین، دل در گروی مردمشان داشتند. جایجای برگههای زندگی این مردم نشان از فداکاریهای مادرانی است که گاه تا پای جان ایستادند، از خود مایه گذاشتند تا مردم - فرزندشان زندگی خوبی داشته باشند. شگفت است که دانشآموزی در کلاس کانکسیاش میسوزد و از دست میرود و مادر - دولتش هنوز هم فکری نمیکند برای برچیدن دیگر کلاسهای کانکسی و کلاسهای چادری!
مفهومهای «ارباب - برده»، «ارباب - رعیت»، «مادر - فرزند» و «دولت - مردم» گاه به نادرستی به جای هم به کار میروند و گاه به ناچار بر جای هم مینشینند. دولت میتواند ارباب باشد یا مادر. مردم میتوانند در عین حال که ممکن است رعیت باشند، فرزند مادر - دولت هم باشند. در دوره مدرن کنونی، هنوز هم بسیاری از مردم برده و رعیت هستند ولی از نوع نوینش. به همین برده و رعیت نوین، دولت - مادر دلسوز میتواند راه و چاه را نشان دهد و یاریاش دهد تا از پوست کهنه خود درآید و زندگی بردگی و رعیتی خود را رها کرده، راه نوینی را آغاز کند.
این را هم نباید از یاد برد؛ در دوره ارباب - رعیتی که از دید من هنوز هم به شکل دیگری ادامه دارد، اربابهایی بودند و البته اکنون نیز هستند که در نقش مادر - دولت ظاهر شدند و الحق که به خوبی توانستند از عهده مادری برآیند و بودند دولتهایی که در پوست یک ارباب طمعکار رفتند و شیره جان مردم خود را مکیدند.
در قحطی بزرگ دوره احمد شاه، از یک سو انبارهای سلطنتی پر از گندم بود و از سوی دیگر مردم دستهدسته از گرسنگی میمردند.
یادش به خیر مادر دولتم همیشه از سیری ما سیر میشد و از شادی ما خوشحال بود. هر چه ما داراتر بودیم، او غرورمند بود و در بیماری یا بیچارگیمان تا پای جان برایمان دل میسوزاند و هر کاری از دستش برمیآمد، میکرد.
نام مادر من «دولت» بود.
در صفحه آخر روزنامه «شرق» هفتم بهمن، نوشتهای از همکارم کامران فریدونی چاپ شده بود با عنوان «فراتر از رعیت». احساس کردم در آن نوشته، جای «دولت» به مثابه یک «مادر» خالی بود.
سال نخست دانشجوییام، مادر را که هنوز جوان بود، از دست دادم و یتیم شدم. پیشترها فکر میکردم تنها زرتشتیان قدیم نام دخترانشان را «دولت» میگذارند. چند سال پیش برای کاری اداری، فتوکپی شناسنامه یکی از دوستان کرد را که اهل کرمانشاه است، گرفتم. دیدم نام مادر او هم «دولت» است. شگفتزده شدم. به او زنگ زدم و گفتم نام مادر من هم «دولت» است و فکر نمیکردم کردها هم نام «دولت» را روی دخترانشان بگذارند. گفت در کردستان و کرمانشاه نام «دولت» برای نامیدن زنان و دختران رواج داشته و دارد.
در فرهنگ ایران، هنگامی که دختری به دنیا میآید، میگویند خانواده دارایی پیدا کرده و دولتمند شده است.
دولت؛ مادر و دارایی و به زبان دیگر داشتن مادر است که خود دارایی بزرگی است.
در اینجا به مفهوم مدرن دولت کاری ندارم گرچه آن خود نیز سوای این بحث نیست. اگر بشود تاریخ را از زاویه دید مردم نگاه کرد، میبینیم که از هزاران سال پیش تاکنون، مردم ایران - حتی در فرهنگ عامه خود - دولت را به معنای دارایی معنوی، مادرداشتن و اعتماد و اطمینان به داشتن پشتیبان میدانستند. تا جایی که در دورافتادهترین روستاهای ایران نام دخترشان را دولت میگذاشتند.
فرقی نمیکند، مردم در هر دوره و زمانهای به این مادر نیازمند بودند. در دوره ارباب و رعیتی هم این مادر - دولت بود که از حق رعیت دفاع میکرد یا به ارباب یاری میرساند که حق رعیت را پایمال نکند.
هر موقع حاکم محلی که کارگزار دولت مرکزی بود، در نقش یک مادر ظاهر میشد، آب در دل مردم چه ارباب و چه رعیت، تکان نمیخورد و دولت مرکزی و مردم هر دو آسوده سر بر بالین مینهادند و در روزگاری که این نقش فراموش میشد، مردم احساس ناامنی میکردند، درست مانند بچهای که یک شب مادرش در کنارش نباشد. من، در این سن هنوز هم با اینکه مادر دولتم را نزدیک به ۵۰ سال است از دست دادهام، احساس تنهایی میکنم.
در کودکی، هنگامی که از پسربچه همسایه به ناحق سیلی میخوردم و زورم به او نمیرسید، مادرم را پیش میانداختم تا از حقم دفاع کند. اکنون هم که یک سرباز وظیفه سیلی میخورد، این دولت است که باید پا پیش بگذارد و حق فرزندش را بگیرد. کمترین کاری که دادگستری، در جایگاه بازوی یک مادر دلسوز در این رویداد میتواند انجام دهد تا دیگر فرزندانش سیلی نخورند چیست؟
مادرم «دولت» با اینکه فقیر و از نظر جسمی ناتوان بود، برای بزرگکردن من و برادرم از هیچ کوششی فروگذار نکرد. برای خورد و خوراک، آموزش و رفاه ما فداکاری و ازخودگذشتگی کرد و البته هیچگاه به این چشم نداشت که ما بزرگ شویم و دستش را بگیریم. فقط خوشحالی و خوشبختی ما را میخواست، همین. حتی، شاید، توقع نداشت دوستش داشته باشیم.
دولت - مادرهای دلسوز و کارآمد در سرتاسر تاریخ این سرزمین، دل در گروی مردمشان داشتند. جایجای برگههای زندگی این مردم نشان از فداکاریهای مادرانی است که گاه تا پای جان ایستادند، از خود مایه گذاشتند تا مردم - فرزندشان زندگی خوبی داشته باشند. شگفت است که دانشآموزی در کلاس کانکسیاش میسوزد و از دست میرود و مادر - دولتش هنوز هم فکری نمیکند برای برچیدن دیگر کلاسهای کانکسی و کلاسهای چادری!
مفهومهای «ارباب - برده»، «ارباب - رعیت»، «مادر - فرزند» و «دولت - مردم» گاه به نادرستی به جای هم به کار میروند و گاه به ناچار بر جای هم مینشینند. دولت میتواند ارباب باشد یا مادر. مردم میتوانند در عین حال که ممکن است رعیت باشند، فرزند مادر - دولت هم باشند. در دوره مدرن کنونی، هنوز هم بسیاری از مردم برده و رعیت هستند ولی از نوع نوینش. به همین برده و رعیت نوین، دولت - مادر دلسوز میتواند راه و چاه را نشان دهد و یاریاش دهد تا از پوست کهنه خود درآید و زندگی بردگی و رعیتی خود را رها کرده، راه نوینی را آغاز کند.
این را هم نباید از یاد برد؛ در دوره ارباب - رعیتی که از دید من هنوز هم به شکل دیگری ادامه دارد، اربابهایی بودند و البته اکنون نیز هستند که در نقش مادر - دولت ظاهر شدند و الحق که به خوبی توانستند از عهده مادری برآیند و بودند دولتهایی که در پوست یک ارباب طمعکار رفتند و شیره جان مردم خود را مکیدند.
در قحطی بزرگ دوره احمد شاه، از یک سو انبارهای سلطنتی پر از گندم بود و از سوی دیگر مردم دستهدسته از گرسنگی میمردند.
یادش به خیر مادر دولتم همیشه از سیری ما سیر میشد و از شادی ما خوشحال بود. هر چه ما داراتر بودیم، او غرورمند بود و در بیماری یا بیچارگیمان تا پای جان برایمان دل میسوزاند و هر کاری از دستش برمیآمد، میکرد.