شاعر تهران در «راویان قرن اضطراب»
بازیافت جهان
اگر محمدعلی سپانلو، «شاعر تهران» همچنان در این جهان بود، یک ماه دیگر از آستانه 80سالگی میگذشت. شعرهایی نوشت که در آغاز جوانی افقها یا گرایشهای گوناگونی داشت یا به قول خودش یک سلسلهکلید برای درهای ناشناس و ناگشوده. تجربه شعری سپانلو تجربه کلیدهایی است که خودش کلید تاریخ یا جغرافیا نام میگذارد. از سپانلو تعداد پرشماری فیلم مستند و گفتوگو و روایت خاطرات و اتوبیوگرافی برجا مانده است و نکته جالب اینکه در هریک از این گفتارها و مستندها و مکتوبات، شاعر حرفی تازه برای گفتن دارد. شاید این پرشماری، درعینحال که به اهمیت شعرهای سپانلو و نحوه حضورش در فضای روشنفکری برمیگردد، به شخصیت او نیز ارتباط دارد که خوشمحضر و خوشسخن بود و به واسطه حضور در مقاطع مهمی از جریانهای روشنفکری خاطرات و روایتهای بسیاری برای گفتن داشت؛ چنانکه در کتاب «راویان قرن اضطراب» که بهتازگی با تألیف ناستین (آسیه) جوادی در نشر «کتاب کولهپشتی» منتشر شده است. همه چیز از یک تظاهرات آغاز میشود؛ از شکستنِ سر شاعر که عوالم شاعرانه او را بروز میدهد. سپانلو معتقد است بزرگترین تحول یا تکامل در 21سالگی در کارنامهاش پدیدار شده است. «در
یک تظاهرات سیاسی در دانشگاه تهران سرم شکست و خون بارانیام را سرخ کرد، ناگهان هرچه را که فکر میکردم اما نمیتوانستم آنطور که در درون من وجود داشت، روی صفحه کاغذ بیاورم، توانستم بنویسم؛ حتی گاه گستردهتر و غنیتر از آنچه در ذهنم رخ داده بود». تحول دیگر به چند دهه بعد برمیگردد، این بار نوع دیگری از تجربه شاعرانه که سپانلو اسم آن را میگذارد «پریزدگی». «شاید تحول دیگری نیز در حوزه 50سالگی داشتهام. اسمش را گذاشتهام پریزدگی. در عالم بیداری، اشیائی که گم میشد و بعد با نظمی انسانی دوباره در جایی دیگر یافت میشد، رؤیاهایی که به آستر زیرین این زندگی میخلید؛ کوری که نابینایان را شفا میدهد، جزیرهای متروک که راوی یکی از تبعیدشدگان فراموششده آن است». شعر معروف «نام تمام مردگان یحیی است» ماحصل همین دوره پریزدگی است. «رؤیا به من جملاتی را داد که استخوانبندی اصلی شعرهایی شدند که تا آن هنگام در مخیله من لابد پنهان شده بود». نمونهاش ملاحی که در کویرهای وطن ناگهان حس میکند در دریاهای روزگار باستان کشتی میراند، هم او که در تهران امروز رودخانهای کشف میکند که میتوان در آن قایقسواری کرد. یا منظومه «افسانه
شاعر گمنام» وسوسههای شاعری است که هشت قرن به عقب میرود تا در دربار اشغالگران مغول شغلی بیابد. او از آینده آگاه است، پس میداند که این اقتدارهای توحشآمیز آیندهای نخواهد داشت. سپانلو میگوید سرلوحه تحول دوم شاعریاش به طور نمادین در شعر «شط پری» نمودار است: «پریهایی نامرئی به پاداش غوصی که در چشمه آنها کردم یک پنجه جام به من بخشیدند. لطف همان پنجه بود که رودخانه خیالی تهران را کشف کردم و در آن از تجریش تا راهآهن قایقسواری کردم». نزد سپانلو زندگی همین قایقسواری یا سفری است که از یک روز مخصوص اتفاق میافتد، از صبح تا غروب و در این روز استثنائی از بهار آغاز میکنیم و در پاییز به مقصد میرسیم. جوان حرکت میکنیم و پیر میرسیم به ایستگاه آخر که راهآهن است. سپانلو معتقد است که در مورد خواهر موسیقی نوعی آگاهی داشته است، پس کوشیده لایه شنیداری شعر را همواره در نظر بگیرد. شعرهای سپانلو چنانکه خودش نقل میکند، با عرصه زمان و مکان سروکار دارد، عرصه بیآغاز و بیانجام. یک نوع جستوجو در زمان و مکان برای کشف چهرههای فرضی یا رابطههای محتمل یا بازیافت دنیاهای ازدسترفته و گذر از هزارتوهای حافظه فردی و جمعی.
«تخیل از عناصر واقعی استفاده میکند؛ اما بر اثر تداعیها خود را به عالمی فراواقعی میاندازد. طبیعی است که غور در این قلمرو محتاج کلمات و جملهبندیهایی اغلب نامألوف باشد». این زمینهها و خلق این نوع زبان و تکنیک بخشی از کاری است که سپانلو برای شعر فارسی انجام داده است. واژگان فراموششده غیرشعری، هم آرکائیک و هم آرگو، روایتگر حرکت در تاریخ و توقف در جغرافیا. به این ترتیب است که منظومههای بلند «خاک»، «پیادهروها»، «خانم زمان» و «افسانه شاعر گمنام» از جهانی سخن میگویند که در آن سطوح گوناگون با هم تطابق مییابند: «خاک» سفری ذهنی است میان دو زمستان از قدیمیترین ادوار تا امروز. «پیادهروها» در زمینه یک روز پرسهگردی در پیادهروهای تهران حرکت میکند؛ اما ناگهان این پیادهرو انگار در هندوستان یا در اندونزی یا پاریس قرار گرفته است، در «خانم زمان» جستوجوی اسطوره پایتخت درونمایه اصلی است؛ اما زبان وصفی در لحظاتی به گفتوگویی ساده میان شخصیتهای متفاوت تبدیل میشود و در پایان اسطوره جسمیت یافته است؛ بانویی پیر ولی متشخص که فرزندان بسیار زاییده است: تهران امروز.
منبع: سایت انجمن مرغ مقلد
اگر محمدعلی سپانلو، «شاعر تهران» همچنان در این جهان بود، یک ماه دیگر از آستانه 80سالگی میگذشت. شعرهایی نوشت که در آغاز جوانی افقها یا گرایشهای گوناگونی داشت یا به قول خودش یک سلسلهکلید برای درهای ناشناس و ناگشوده. تجربه شعری سپانلو تجربه کلیدهایی است که خودش کلید تاریخ یا جغرافیا نام میگذارد. از سپانلو تعداد پرشماری فیلم مستند و گفتوگو و روایت خاطرات و اتوبیوگرافی برجا مانده است و نکته جالب اینکه در هریک از این گفتارها و مستندها و مکتوبات، شاعر حرفی تازه برای گفتن دارد. شاید این پرشماری، درعینحال که به اهمیت شعرهای سپانلو و نحوه حضورش در فضای روشنفکری برمیگردد، به شخصیت او نیز ارتباط دارد که خوشمحضر و خوشسخن بود و به واسطه حضور در مقاطع مهمی از جریانهای روشنفکری خاطرات و روایتهای بسیاری برای گفتن داشت؛ چنانکه در کتاب «راویان قرن اضطراب» که بهتازگی با تألیف ناستین (آسیه) جوادی در نشر «کتاب کولهپشتی» منتشر شده است. همه چیز از یک تظاهرات آغاز میشود؛ از شکستنِ سر شاعر که عوالم شاعرانه او را بروز میدهد. سپانلو معتقد است بزرگترین تحول یا تکامل در 21سالگی در کارنامهاش پدیدار شده است. «در
یک تظاهرات سیاسی در دانشگاه تهران سرم شکست و خون بارانیام را سرخ کرد، ناگهان هرچه را که فکر میکردم اما نمیتوانستم آنطور که در درون من وجود داشت، روی صفحه کاغذ بیاورم، توانستم بنویسم؛ حتی گاه گستردهتر و غنیتر از آنچه در ذهنم رخ داده بود». تحول دیگر به چند دهه بعد برمیگردد، این بار نوع دیگری از تجربه شاعرانه که سپانلو اسم آن را میگذارد «پریزدگی». «شاید تحول دیگری نیز در حوزه 50سالگی داشتهام. اسمش را گذاشتهام پریزدگی. در عالم بیداری، اشیائی که گم میشد و بعد با نظمی انسانی دوباره در جایی دیگر یافت میشد، رؤیاهایی که به آستر زیرین این زندگی میخلید؛ کوری که نابینایان را شفا میدهد، جزیرهای متروک که راوی یکی از تبعیدشدگان فراموششده آن است». شعر معروف «نام تمام مردگان یحیی است» ماحصل همین دوره پریزدگی است. «رؤیا به من جملاتی را داد که استخوانبندی اصلی شعرهایی شدند که تا آن هنگام در مخیله من لابد پنهان شده بود». نمونهاش ملاحی که در کویرهای وطن ناگهان حس میکند در دریاهای روزگار باستان کشتی میراند، هم او که در تهران امروز رودخانهای کشف میکند که میتوان در آن قایقسواری کرد. یا منظومه «افسانه
شاعر گمنام» وسوسههای شاعری است که هشت قرن به عقب میرود تا در دربار اشغالگران مغول شغلی بیابد. او از آینده آگاه است، پس میداند که این اقتدارهای توحشآمیز آیندهای نخواهد داشت. سپانلو میگوید سرلوحه تحول دوم شاعریاش به طور نمادین در شعر «شط پری» نمودار است: «پریهایی نامرئی به پاداش غوصی که در چشمه آنها کردم یک پنجه جام به من بخشیدند. لطف همان پنجه بود که رودخانه خیالی تهران را کشف کردم و در آن از تجریش تا راهآهن قایقسواری کردم». نزد سپانلو زندگی همین قایقسواری یا سفری است که از یک روز مخصوص اتفاق میافتد، از صبح تا غروب و در این روز استثنائی از بهار آغاز میکنیم و در پاییز به مقصد میرسیم. جوان حرکت میکنیم و پیر میرسیم به ایستگاه آخر که راهآهن است. سپانلو معتقد است که در مورد خواهر موسیقی نوعی آگاهی داشته است، پس کوشیده لایه شنیداری شعر را همواره در نظر بگیرد. شعرهای سپانلو چنانکه خودش نقل میکند، با عرصه زمان و مکان سروکار دارد، عرصه بیآغاز و بیانجام. یک نوع جستوجو در زمان و مکان برای کشف چهرههای فرضی یا رابطههای محتمل یا بازیافت دنیاهای ازدسترفته و گذر از هزارتوهای حافظه فردی و جمعی.
«تخیل از عناصر واقعی استفاده میکند؛ اما بر اثر تداعیها خود را به عالمی فراواقعی میاندازد. طبیعی است که غور در این قلمرو محتاج کلمات و جملهبندیهایی اغلب نامألوف باشد». این زمینهها و خلق این نوع زبان و تکنیک بخشی از کاری است که سپانلو برای شعر فارسی انجام داده است. واژگان فراموششده غیرشعری، هم آرکائیک و هم آرگو، روایتگر حرکت در تاریخ و توقف در جغرافیا. به این ترتیب است که منظومههای بلند «خاک»، «پیادهروها»، «خانم زمان» و «افسانه شاعر گمنام» از جهانی سخن میگویند که در آن سطوح گوناگون با هم تطابق مییابند: «خاک» سفری ذهنی است میان دو زمستان از قدیمیترین ادوار تا امروز. «پیادهروها» در زمینه یک روز پرسهگردی در پیادهروهای تهران حرکت میکند؛ اما ناگهان این پیادهرو انگار در هندوستان یا در اندونزی یا پاریس قرار گرفته است، در «خانم زمان» جستوجوی اسطوره پایتخت درونمایه اصلی است؛ اما زبان وصفی در لحظاتی به گفتوگویی ساده میان شخصیتهای متفاوت تبدیل میشود و در پایان اسطوره جسمیت یافته است؛ بانویی پیر ولی متشخص که فرزندان بسیار زاییده است: تهران امروز.
منبع: سایت انجمن مرغ مقلد