|

رفیق‌کلاغ و سیزیف

پیرکلاغ دو دنیا دیده‌ای که 12 سال از رفاقت‌مان با هم می‌گذرد و سنی به قدمت دوران حضور آدم و حوا در زمین دارد، مطابق رسم هر سال، ظهر آخرین روز اسفند به دیدنم آمد. او همان کلاغی است که به قابیل یاد داد چطور برادرش هابیل را زیر خاک چال کند، او اخیرا مأمور پرونده‌های مردگان معروف در آن دنیا شده است.

پیرکلاغ دو دنیا دیده‌ای که 12 سال از رفاقت‌مان با هم می‌گذرد و سنی به قدمت دوران حضور آدم و حوا در زمین دارد، مطابق رسم هر سال، ظهر آخرین روز اسفند به دیدنم آمد. او همان کلاغی است که به قابیل یاد داد چطور برادرش هابیل را زیر خاک چال کند، او اخیرا مأمور پرونده‌های مردگان معروف در آن دنیا شده است.

روزهای آخر اسفند، اگر همه سال هم تلخ و غصه‌دار و خاکستری و عجیب بگذرد، رنگ‌و‌رو و بوی دیگری دارد. روزهای پایان اسفند اغلب رگه‌هایی از امید و تلاش دارد؛ حتی در روز آخر سالی که تقریبا اکثر روزهایش بد گذشته باشد هم می‌توان چیزی برای امیدوار‌بودن پیدا کرد.

لابه‌لای حرف‌های معمولی‌مان درباره اتفاقات غیرطبیعی این چند وقت، او روایت عجیبی از سرنوشت یکی از سرشناس‌ترین و بدنام‌ترین محکومان تاریخ برایم گفت. خبرهایی از برزخ جدید سیزیف داشت. می‌گفت مدتی است سیزیف به‌طور موقت به محل جدیدی برای گذراندن دوران برزخ و مجازات معروفش منتقل شده است.

سیزیف را به‌عنوان پادشاهی ستم‌پیشه، حریص، فریبکار و دروغگو می‌شناسند که البته در کار تجارت و کشتیرانی وارد بوده است. در پرونده اَعمال او جرائمی ‌چون افشای اسرار و فریفتن الهه‌ها و نافرمانی و تحقیر آنان، غرور بیش‌ از حد و بازی با قوانین جهان از‌جمله توقف مرگ در دنیای فانی ثبت شده است. خلاف سیزیف تا آنجا بالا گرفت که در زمانی الهه مرگ را هم غافلگیر کرده و به زنجیر کشیده بود؛ به‌طوری‌که تا مدت‌ها کسی نمی‌مرد. با این اقدام الهه جنگ را هم به زحمت انداخته بود؛ چرا‌که دیگر در جنگ‌ها کسی به مرگ دچار نمی‌شد. او حتی پس از آنکه بالاخره جانش توسط الهه مرگ گرفته شد، حیله‌ای سوار کرد و به بهانه تنبیه همسرش مهلتی گرفت و به دنیا برگشت و بعد با دیدن و چشیدن دوباره جذابیت‌های دنیای زندگان از بازگشت به دنیای مردگان سر باز زد و به اخطارها توجه نکرد. سرانجام پس از کش‌و‌قوس فراوان و با حکم الهه و توسط یکی از آنان دستگیر و به برزخ فرستاده شد.

الهه‌های جهان زیرین برای پیشگیری از فرار دوباره او و عقوبت اعمال خلاف و گستاخی‌های فراوانش، او را به مجازات تلاش بی‌پایان و بی‌نتیجه با یک حلقه تکراری از تحمل رنج و ناکامی ابدی محکوم کردند.

آنها او را واداشتند که تخته‌سنگ بزرگی را از تپه‌ای با شیب زیاد بالا ببرد. تخته‌سنگ طلسم شده بود و قبل از رسیدن به قله، دوباره به پایین می‌غلتید. سیزیف، سـنگ را بر دوش خود حمل می‌کرد و از تپه بالا می‌برد، اما همیشه در آخرین لحظه و در حالی که تصور می‌کرد کار تمام شده، سنگ به پایین می‌غلتید. او باید کار را تا نهایت انجام می‌داد تا به نتیجه برسـد، اما هرگـز بـه نتیجـه نمی‌رسید.

برزخ سیزیف و مجازات او پس از گذشت هزاران سال هنوز ادامه دارد. هرچند آلبرکامو معتقد بود «چون سیزیف از همه آنچه بالاتر از تجربه و اراده‌اش قرار دارد چشم‌پوشی کرده و به دنبال علت و فایده عمیق‌تری نمی‌گردد، پیروز است و باید به این دلیل که تلاش و جدال برای رسیدن به قله‌ها به تنهایی برای پر‌کردن دل انسان کافی است، سیزیف را شاد تصور کرد».

حالا اما رفیق کلاغم با روایتی تازه و عجیب از برزخ جهان زیرین آمده بود. می‌گفت در یک قرن اخیر و پس از موافقت اکثر الهه‌های باستان، بنا بر درخواست هر کشور و پس از قرعه‌کشی، میزبانی برزخ برای گناهکاران شناخته‌شده در سطح بین‌المللی به‌صورت نوبتی بین کشورهای جهان تقسیم می‌شود و سیزیف به‌عنوان یکی از شناخته‌شده‌ترین محکومان تاریخ، با آن مجازات عجیبش، همیشه مورد تقاضای بسیاری از کشورها قرار می‌گیرد تا برند برزخ‌شان را با تبلیغات حضور او ارتقا دهند؛ به‌طوری‌که تا به حال برزخ 97 کشور را تجربه کرده است.

حدود کمتر از یک سال است که با انتقال سیزیف به محل جدید، زندگی برزخی او به شکلی باورنکردنی دچار تحولی عمیق شده است؛ آنچنان که کلاغ می‌گفت سیزیف برای اولین بار مجروح، افسرده و خشمگین است. با پوزخند ملایمی همراه با کشیدن انگشت کوچک بر روی ابروهایم، طوری که ناباوری‌ام را بهتر نشان دهم، پرسیدم‌: او که در طول هزاران سال به‌خوبی از عهده انجام بیهوده‌ترین، پوچ‌ترین و تکراری‌ترین کار دو جهان زیرین و زبرین برآمده بود و از تقدیر و سرنوشتش بالاتر ایستاده بود، چطور پس از این همه قرن برای اولین بار دچار خشم، زخم و افسردگی شده است؟

پاسخ رفیقم را کلمه به کلمه از قول خودش نقل می‌کنم تا هم چیزی از قلم نیفتد و هم مسئولیت راست و دروغش بر گردن سیاه و کشیده و زیبای خودش باشد:

«سیزیف در بدو ورود و با وجود آنکه بنا بر تقاضا و اصرار مقامات خود آن کشور به برزخ جدید منتقل شده بود، سه روز پیاپی در حالی که برای لحظه‌ای اجازه توقف در حمل تخته‌سنگ تا بالای تپه و بعد پایین‌آمدن و دوباره بالابردنش نداشت، از سوی کارشناسان ناشناس درباره انگیزه و دلایل ورودش به آنجا مورد سؤال و جواب قرار گرفت. در نهایت پس از آنکه ظاهرا پرونده ورود مشکوک سیزیف به برزخ جدید موقتا از دستور کار خارج شد، مجوز فعالیت در برزخ با ملاحظات و تعهداتی اضافه بر آنچه در کیفر اصلی باستانی او آمده بود، صادر شد. 18 سازمان و اداره و مقام مسئول باید این مجوز را تأیید و امضا می‌کردند. با اجازه موقت الهه‌های باستان ‌که پیدا‌کردنشان پس از گذشت این همه قرن سخت و پر‌زحمت بود، بالاخره او فرصت یافت به مدت یک هفته در حالی که سنگش را بر دوش می‌کشید، با مراجعه حضوری به آن 18 مقام و اداره و سازمان امضاهای لازم را جمع کند.

بابت صدور مجوز اقامت موقت مشروط قابل ارزیابی مجدد، هزار سکه سنگی یونانی پرداخت کرد. همچنین مجبور شد به هریک از مقامات و مسئولان بالا و پایین‌مرتبه ادارات و سازمان‌های مربوطه هم مجموعا 10 هزار سکه رشوه بابت تسریع در امضای مجوز اقامتش بدهد.

در سه هفته اول حضور سیزیف در برزخ جدید، دستمالی به چشم‌هایش بسته بودند تا موفق به شناسایی موقعیت تپه و احیانا افشای آن نشود. بعد از هفت بار مراجعه و مذاکره با مقامات بالای برزخ و توضیح این نکته که اطلاعات و جزئیات موقعیت این تپه برزخی میلیون‌ها سال پیش در کتیبه‌های باستانی و بعد در وب‌سایت برزخان جهان درج شده، بالاخره موفق به دریافت این مجوز شد‌: «به آقای سیزیف فرزند آیولوس اجازه داده می‌شود از تاریخ صدور این مجوز بدون بستن دستمال به چشم‌هایش مبادرت به حمل تخته‌سنگ در محدوده تپه بزرگ برزخ کند. بدیهی است هرگونه عواقب شناسایی این تپه از سوی سایر کشورها بر عهده آقای سیزیف است. این مجوز بنا بر درخواست نام‌برده و فقط به منظور تردد در محدوده پایین و بالای تپه مذکور صادر شده و برای یک ماه اعتبار دارد».

بابت صدور این مجوز 10 سکه پرداخت کرد، غیر از آن، مجبور شد 20 سکه هم به‌عنوان رشوه به مقامات پایین برزخ برای جلو‌افتادن نوبت صدور مجوز بدهد.

در آن سه هفته که سیزیف مجبور به حمل تخته‌سنگ با چشم‌های بسته بود، 13 بار زمین خورد و از ناحیه سر و صورت و آرنج و زانو دچار آسیب و جراحت شد.

به دلیل تأخیر چند‌روزه در اطلاع‌رسانی ناظران برزخ به اورژانس و پس از آن تأخیر در رسیدن تیم پزشکی به سیزیف، متأسفانه زخم‌ها دچار عفونت شد و از آنجا که در حکم مجازات او امکان استراحت و بستری نبود، یکی از دردناک‌ترین صحنه‌های برزخی تاریخ بشر خلق شد.

فردای آن روز هم در حین حمل تخته‌سنگ مجبور به امضای تعهدنامه‌ شد.

زمستان برزخی سیزیف به گذران این ماجراها گذشت و با شروع تابستان، اتفاق جدیدی افتاد. او که طبق معمول همه این قرن‌ها در تابستان با تکه‌پارچه زیر لباس زمستانی، خود را می‌پوشاند تا حین بالا‌رفتن از تپه کمتر عرق کند و گرما بیشتر آزارش ندهد، در نخستین روز پارچه‌پوشی، با هجوم و تذکر چندین مأمور پایین‌رتبه و ناشناس برزخ مواجه شد. گوشه چشم راستش هم پس از تذکر محکم یکی از آنها تا یک هفته کبود و دردناک بود.

غیر از آنکه مجبور شد لباس زمخت گونی‌شکل زمستانی‌اش را دوباره بپوشد، بابت عدم رعایت قوانین به پرداخت صد سکه و بابت توهین به مأموران به پرداخت 300 سکه محکوم شد. او همچنین بابت ثبت تعهدنامه عدم پارچه‌پوشی مجدد 50 سکه پرداخت کرد. همچنین برای جلب رضایت مأموران عصبانی 500 سکه داد. سیزیف برای جلو‌افتادن کار تأیید و ثبت تعهدنامه هم مجبور شد صد سکه رشوه پرداخت کند.

غیر از اینها، هر روز چند مأمور میان‌رتبه در نقاط مختلف شیب تند تپه، سیزیف را متوقف می‌کردند، او را وارسی می‌کردند و هرکدام بنا بر وظیفه‌شان یکی از مجوزهای صادره را بررسی می‌کرد. گاهی هم در تاریخ صدور یا اصل‌بودن مجوز تشکیک می‌کردند و بعد از جر‌‌و‌بحث و مرافعه، در حالی که عجله داشت تا سنگ را بالا ببرد یا زودتر به پایین تپه برسد، برای عقب‌نیفتادن از کار با پرداخت چند سکه مسیرش را ادامه می‌داد.

سیزیف که در تمام دوران بی‌تمام محکومیتش در برزخ، با کاری بیهوده و بی‌امید به‌عنوان کیفر گناهانش کنار آمده بود، برای نخستین بار در طول این قرن‌ها، با اتفاقاتی مواجه می‌شد که او را خسته کرده بود. بعضی از اوقات به بالاترین درجه از استیصال، خشم و افسردگی می‌رسید و دوباره خودش را با کار بیهوده تمام‌نشدنی‌اش سرگرم می‌کرد. این حد از پریشانی و ناراحتی را حتی در نخستین روز آغاز غلتاندن تخته‌سنگش تا قله و بعد پایین‌افتادنش به یاد نمی‌آورد...».

کلاغ حوصله تعریف‌کردن بقیه ماجرا را نداشت، انگار به اندازه درماندگی سیزیف او هم خسته شده بود. صورتش را چرخاند، نگاهش خیره ماند به جوانه‌های سبز خوش‌رنگ درختی که برای شروع بهار کمی ‌به خودش رسیده بود. اسفند تمام شده بود، سیزیف هم احتمالا تا چند وقت دیگر با برزخ عجیبش کنار می‌آید.