گزارش «شرق» از وضعیت قربانیان حملات شیمیایی سردشت پس از 36 سال
جانهایی که هنوز میسوزند
«یک چیز را خوب به خاطر دارد؛ وقتی که چشم باز کرد و دید بعد از حمله شیمیایی جثه کوچکش را در آغوش گرفتند و او را به بیمارستان رساندند. کودکی با چشمان نیمهجان و تنی مملو از تاول که حتی به زحمت میتوانست اسباببازیهای اهدایی برای بچههای جنگزده را در آغوش بگیرد. کودکی که حالا به مرد میانسالی با هزار زخم بر جان و روانش تبدیل شده. او یکی از هزاران قربانی حمله شیمیایی به سردشت است». جنگ برای آنها و نسلهای بعدشان جز ویرانی و برجایگذاشتن تنهایی دردکشیده چیزی به ارمغان نداشت
نسترن فرخه: «یک چیز را خوب به خاطر دارد؛ وقتی که چشم باز کرد و دید بعد از حمله شیمیایی جثه کوچکش را در آغوش گرفتند و او را به بیمارستان رساندند. کودکی با چشمان نیمهجان و تنی مملو از تاول که حتی به زحمت میتوانست اسباببازیهای اهدایی برای بچههای جنگزده را در آغوش بگیرد. کودکی که حالا به مرد میانسالی با هزار زخم بر جان و روانش تبدیل شده. او یکی از هزاران قربانی حمله شیمیایی به سردشت است». جنگ برای آنها و نسلهای بعدشان جز ویرانی و برجایگذاشتن تنهایی دردکشیده چیزی به ارمغان نداشت. تیرماه سال ۱۳۶۶ چهار نقطه پرازدحام شهر مورد حمله شیمیایی نیروهای هوایی عراق گرفت. حملهای که زندگی تمام آدمهای غیرنظامی منطقه را برای همیشه ویران کرد و همان روزها ایران این تهاجم را غیرانسانی اعلام کرد و شهر سردشت را نخستین شهر قربانی جنگافزارهای شیمیایی در جهان پس از بمباران هستهای هیروشیما نامید. طبق آنچه دبیر کمیته حقوقی انجمن دفاع از مصدومان شیمیایی سردشت در گفتوگو با «شرق» بیان میکند، با بررسی و بازدید پزشکان و متخصصان از منطقه حدود هشت هزار قربانی اعلام شد و آیتالله رفسنجانی هم در نماز جمعه همان روزها این آمار را هشتهزارو 24 نفر اعلام کرد. در حالی که اکنون هزارو 600 نفر به عنوان جانباز مورد تأیید بنیاد شهید هستند که از این تعداد فقط 400 نفر جانباز بالای 25 درصد هستند که حقوق و مقرری ماهانه دریافت میکنند و شخصی که جانباز زیر 25 درصد باشد جز یک دفترچه درمانی هیچ حقوقی ندارد.
جنگ هنوز در خانه آنها نشسته است
حالا هرکدام از این قربانیان دوران میانسالی را سپری میکنند که هیچ سهمی در ویرانی این جنگ تحمیلی نداشتند، ولی سالهای سال است که اثر حملات شیمیایی آن روزها در تاروپود زندگیشان نقش بسته است. هرکدام مکالمه را با سرفههای سخت شروع میکنند، اما در پایان، این سرفههای پشت هم امان یک خداحافظی گرم را از آنها میگیرد. یک چیز بین روایت آنها ثابت است؛ این آدمهای صمیمی از چیزی در خود خجلزده هستند که امکان کنترل آن را ندارند. این جمله را هرکدام به شکلی بیان میکنند که ما نمیتوانیم عصبانیت خود را کنترل کنیم و این ناشی از اثر حملات شیمیایی و شرایطی است که طی این چند دهه تجربه کردند. آدمهای این گزارش، در سنهای مختلف مسمومیت آن روزها را تجربه کردند؛ یکی کودکی پنجساله بوده و دیگری جوانی 20ساله و حالا حدود ۴۰ سال است که راه خلاصی از این درد را ندارند.
سرفه همراه من است
با صدای گرمی از پشت تلفن سلام میکند، هر چقدر جملات بیشتری را ادا میکند سرفههای پشت سر همش هم قوت بیشتری میگیرد. رحیم در هفتم تیرماه آن روز تنها پنج سال داشت که دچار مسمومیت گازهای شیمیایی و ۳۰ درصد جانبازی شد. از آن روز جزئیاتی را به خوبی در ذهن ثبت کرده است؛ از تردد پشت سر هم هواپیماهای دشمن در آسمان سردشت میگوید تا تصاویری که یکباره جلوی چشمانش تیره شد. بخشی از روایت را اینطور بازگو میکند: «آن روز را که هواپیماها به آسمان شهر آمدند کامل در خاطر دارم. همان موقع پدرم به مغازه رفته بود تا با کوپن مواد غذایی تهیه کند. من، مادرم و خواهرم در مغازه ایستاده بودیم. من و خواهرم خیلی ترسیده بودیم و گریه میکردیم. به مادرم میگفتم مادر من میترسم، مادرم میگفت نترسید با ما کاری ندارند. بعد از آن را دیگر در خاطر ندارم تا وقتی که در بیمارستان دکتر چمران تهران به هوش آمدم. مادرم تا وقتی زنده بود تعریف میکرد من را بعد از حمله شیمیایی در جوی آب پیدا کردند که بعد به بیمارستان تهران منتقل شدم... تنها خاطرهای که خیلی زیاد در ذهنم مانده برای روزی است که در بیمارستان برای ما اسباببازی آوردند. من به دلیل آسیب زیاد، چشمانم نمیدید و به زحمت تلاش میکردم اسباببازیهایی را که برای من آوردند ببینم. پوستم کامل تاول برداشته بود و چشمانم اصلا نمیدید. همه آن دردها با من مانده... الان هم در این فصل گرما خیلی اذیت میشویم؛ چون تمام پوستم جوش میزند و تنگی نفس شدید دارم. خلاصه بگویم کلا سرفه با من است و تنها فصلی که بیشتر مردم سردشت از آن لذت میبرند فصل بهار است که باز هم به خاطر وجود گرد گل ما اذیت میشویم». حملات شیمیایی آن روز همه خانواده رحیم را مسموم کرده بود، حتی خواهری را که هنوز جنین کوچکی در بدن مادر بود و بعد از تولد اثرات شیمیایی در رشد این نوزاد کاملا عیان بوده است. رحیم بین جملات چندثانیهای سرفه میکند و ادامه میدهد: «ما باید داروهای خاص خودمان را مصرف کنیم که بعضی از آنها در سردشت پیدا نمیشود. تعداد قربانیهای سردشت خیلی زیاد است؛ چون در سردشت دو خروجی داریم که به هر دو آنها حمله شد. یعنی هرکسی که میخواست ورود یا خروجی به شهر داشته باشد باید از آنجا حرکت میکرد و برای همین آلودگی منطقه خیلی بالا بود. الان هم بیشتر مردم سردشت یا ناراحتی پوستی دارند یا دچار مشکلات اعصاب هستند. خیلی از افراد دیگر هم قربانی حملات شیمیایی شدند که دیگر شناسایی نشدند. مثلا الان من خودم دو دختر دارم که مشخص است به خاطر تأثیرات شیمیایی مشکل اعصاب دارند. اصلا همین که میبینند من خودم گاهی نمیتوانم اعصابم را کنترل کنم و میبینند پدر یا مادرشان زجر میکشد، فشار روحی بر آنها وارد میشود».
هنوز هم بدنم از سوزش آتش میگیرد
مژده جوانی ۲۱ساله بود که حملات شیمیایی تمام جانش را مسموم کرد. داغ چند عزیز در همان چند ساعت، تیر هر سال را برایش به کابوسی با هزار خاطره تلخ بدل کرده است.
تازه از راه رسیده و انتظار پایان این مکالمه تلفنی را میکشد تا هرچه زودتر پوست تنش را به آب برساند. بین هر جمله میگوید: «تنم دارد آتش میگیرد، میخواهم هرچه زودتر خودم را به حمام برسانم...». مژده حالا زنی میانسال است که به وضوح آن روز را در ذهن دارد. اینطور شروع میکند: «آن روز نزدیک خانه خالهام بودم، ما دیدیم که بمب به خانه آنها خورد. من فورا خودم را به داخل خانه رساندم... خانه پر از دود بود. همان موقع خالهام، همسرش و پدرم شهید شدند... آنچه برای ما ماند پوستی است که تمام تابستان میسوزد. از روی پوست هیچ چیز مشخص نیست ولی میسوزد و میخارد برای همین باید هر کجا هستیم خودمان را به زیر آب برسانیم... ناراحتی چشم و ریه هم از همان روز داریم. اصلا همه ما جانبازهای شیمیایی مشکل خشکی چشم داریم و باید مرتب از قطره استفاده کنیم؛ چون آنقدر چشمانمان میخارد که میخواهد از حدقه بیرون بیاید... از آن روز به بعد اعصاب همه ما ضعیف شده. تمام آن روز شبیه به فیلم سینمایی از جلوی چشمانم رد میشود، دقیقا در گرمای همین روزها بود... همه چیز مقابل چشمانم است...». دیگر طاقتش تمام میشود، مکالمه را به اتمام میرساند تا تنش را به آب بزند و کمی از این سوزش همیشگی را کم کند.
دود باقیمانده در ماشینم ۱۱ نفر دیگر را مجروح کرد
شاید بیشترین ظلم در جنگ بهویژه جنگ تحمیلی، برای آدمهای غیرنظامی باشد که ناخواسته قربانی سالهای سال بعد از آن واقعه میشوند و صالح یکی از همان آدمهاست. همان روز حادثه جوانی ۲۵ساله بوده که بیخبر از همه چیز سوار بر ماشینش در شهر حرکت میکرده و یکباره اصابت بمبی وسط شهر همه چیز را برایش تغییر میدهد. از آن روزها اینطور میگوید: «بعد از حمله شیمیایی از ماشین بیرون آمدم و به خانهای در همان اطراف فرار کردم. ماشین زیر آوار ماند... همه جا یک بوی بد و غیرعادی پیچیده بود. بعد از چند روز ماشین را از زیر آوار بیرون کشیدیم ولی چون ماشین هنوز از گاز شیمیایی مسموم بود ۱۱ نفر دیگر را هم مثل خودم مجروح کرد. ما اطلاعاتی نداشتیم و کسی هم به ما نگفته بود فعلا به ماشین دست نزنیم. از این شکل آگاهیرسانیها نداشتیم و بیشتر مردم برای همین مجروح شدند... من چند روزی تهران بستری بودم و بعد به خاطر شرایطم به مادرید اسپانیا منتقل شدم. حدود ۴۰ روز آنجا بستری بودم که بعد متوجه شدم ۳۵ درصد دچار جانبازی شدم. من دو سال اول خیلی اذیت شدم اما کمکم بدنم به این ماجرا عادت کرد». صالح حالا مرد میانسالی است که با صدای گرم و آرام از حس شرمندگی برای مشکلات اعصاب بهجامانده از آن روزهایش میگوید: «من شش ماه بعد بمباران ازدواج کردم، اما آثار این حملات را بر روی بچهها میبینم... در زمان جنگ ما حتی یک روز هم شهر را تخلیه نکردیم و صدای هرروزه بمب و هواپیماهای دشمن، بسیار آزاردهنده بود. الان گاهی بچهها به زبان میآورند که پدر، شما خیلی عصبی هستی و واقعیت را میگویند، ولی نمیتوانم خودم را کنترل کنم و یکدفعه عصبی میشوم. همین رفتار من روی بچهها هم اثر گذاشته است. واقعا این موضوعات مربوط به بمباران شیمیایی روی نسلهای بعد است که اثر میگذارد. در سردشت تعداد بالایی معلولیت داریم که شاید یکی از دلایلش اثر همین بمبارانها باشد. تا الان هم نهاد بینالمللی یا داخلی کار خاصی برای این منطقه انجام نداده است».
بیش از 8 هزار قربانی به جای مانده
روایت آدمهای سردشت از روز حمله شیمیایی نشان میدهد که بیشتر اهالی دچار مسمومیت ناشی از بمباران شدند. آدمهایی که اگر درصد کمتری آسیب دیده باشند در فهرست هیچ سازمانی برای حمایت مالی و درمانی قرار نگرفتند. «عثمان مزین» وکیل و دبیر کمیته حقوقی انجمن دفاع از مصدومان شیمیایی سردشت، به تعداد قربانیهای این جنایت تاریخی اشاره میکند و به «شرق» میگوید: «طبق شواهد در حادثه سال 66 سردشت حدود هشت هزار نفر قربانی شیمیایی شدند. طبق بررسی و بازدید پزشکان و متخصصان از منطقه هم چنین رقمی اعلام شد. آیتالله رفسنجانی هم در نماز جمعه همان زمان این آمار را هشتهزارو 24 نفر اعلام کرد. فهرستی هم که سال 67 در اختیار نماینده سازمان ملل برای بازدید از سردشت قرار گرفت، چهارهزارو 600 نفر تحویل ایشان داده شده، پس قریب به یقین میتوان گفت آمار قربانیها بیش از هشت هزار نفر است. اما اکنون هزارو 600 نفر به عنوان جانباز مورد تأیید بنیاد شهید هستند که از این تعداد فقط 400 نفر جانباز بالای 25 درصد هستند که حقوق و مقرری ماهانه دریافت میکنند. شخصی که جانباز زیر 25 درصد باشد جز یک دفترچه درمانی هیچ حقوقی ندارد. مقرری ماهانه هم مربوط به افراد ازکارافتاده سنبالاست. از همه مهمتر افرادی را شامل میشود که جزء دهکهای پایین باشند که متأسفانه دهکبندی وزارت کار و رفاه و امور اجتماعی هم بر این است که اکثر افراد را در دهک بالای هفت قرار میدهد که از این مقرری محروم میشوند. پس کسانی که به عنوان جانباز شناسایی نشدند، هیچ حق و حقوقی ندارند». مزین اشاره میکند 80 درصد این قربانیها که ششهزارو 400 نفر باشند، شناسایی نشدند و هیچ حق و حقوقی حتی به عنوان قربانی شیمیایی ندارند که قسمت اعظم مردم سردشت همانها هستند. حدود هزارو 200 نفر هم زیر 25 درصد جانبازی دارند که صرفا دفترچه درمانی دارند و از بیمه درمانی میتوانند استفاده کنند، همچنین مقرری ماهانه دو الی سه میلیون تومانی دریافت میکنند، البته منوط به اینکه جزء دهکهای زیر هفت باشند. بنابراین افراد زیر این دهک حقوق و خدماتی دریافت میکنند و با توجه به اینکه بخش زیادی از سلامتی خود را از دست دادهاند و توان کارکردن ندارند و برای امور یومیه هم دچار مشکل هستند، این حقوق بسیار ناچیز است و امکان یک زندگی شرافتمندانه برای آنها را مهیا نمیکند. متولی حمایت از قربانیهای جنگ بنیاد امور ایثارگران است که در این راستا وظیفه قانونی دارد، اما هر زمان که بحث بر سر حمایت از این افراد بوده، بنیاد مقاومت کرده است. حتی اگر قربانی به عنوان جانباز شناسایی شود و تمام مدارک را داشته باشد، بنیاد از پذیرش آن خودداری میکند. بعد هم که از کمیسیون ماده دو رأی گرفته میشود، باز بنیاد شهید آن رأی را اجرا نمیکند. در مورد قربانیهای شیمیایی بهخصوص افرادی که غیرنظامی هستند، این اتفاق بیشتر خواهد بود.