|

روایتی از اخراج برخی از استادان دانشگاه علامه طباطبایی:

خالص‌سازی دانشگاهی

این یک اخراج معمولی نیست؛ این روزها و این نامه‌های اخراج استادان، می‌آیند تا با خود جمعیتی را ببرند. نامه‌هایی که خط پایان زندگی آکادمیک استادان درخشانی مانند مرتضی مردیها، رضا امیدی، مهدی خویی و نوید نادری، آرمان ذاکری و... را به همین تازگی امضا کرده‌اند. تمام این تغییرات، قطعه‌ای از یک فرایند طولانی تغییر در دانشگاه است. حتی زمزمه‌های تغییر ساختارهای دانشگاه با استفاده از تغییر استادان و جایگزین‌کردن هزارو 500 استاد سهمیه‌ای بدون توجه به بار علمی استادان پیشین و توانایی عملی آنان نیز به گوش می‌رسد.

خالص‌سازی دانشگاهی

نگار نقره‌ای: این یک اخراج معمولی نیست؛ این روزها و این نامه‌های اخراج استادان، می‌آیند تا با خود جمعیتی را ببرند. نامه‌هایی که خط پایان زندگی آکادمیک استادان درخشانی مانند مرتضی مردیها، رضا امیدی، مهدی خویی و نوید نادری، آرمان ذاکری و... را به همین تازگی امضا کرده‌اند. تمام این تغییرات، قطعه‌ای از یک فرایند طولانی تغییر در دانشگاه است. حتی زمزمه‌های تغییر ساختارهای دانشگاه با استفاده از تغییر استادان و جایگزین‌کردن هزارو 500 استاد سهمیه‌ای بدون توجه به بار علمی استادان پیشین و توانایی عملی آنان نیز به گوش می‌رسد. این تغییر برای آینده علمی دانشگاه و دانشجو، قطعا پیامد‌های زیادی خواهد داشت؛ اما تنها راه تغییر ساختار دانشگاه، اخراج استادان نیست؛ بلکه شکل‌های دیگری مانند بازنشستگی‌های اجباری، فشار و تهدید به تمدیدنکردن قرارداد استادان یا ایجاد‌کردن شرایطی خاص که در آن استادان دانشگاه دیگر مایل به حضور در دانشگاه و همکاری با این نهاد نشوند نیز وجود دارد. روش‌هایی که برای شکل‌دهی و رسیدن به نوع جدیدی از ساختار دانشگاهی طراحی و اجرائی می‌شوند؛ اما به علت ماهیت گنگ و نامشخص این شیوه از اعمال قدرت، امکان دست‌گذاشتن بر آنها نیست و تنها راه دسترسی به آنان رجوع به خاطره شفاهی دانشجویان و ادوار است. خاطرات شفاهی که در همان لحظه تولد نیز با فضایی از ابهام و ناتوانی برای قضاوت درباره صحت‌و‌سقم‌ پدید می‌آیند. از‌این‌رو مجبوریم به نقاطی از تاریخِ اخراج استادان دست بگذاریم که ایمانی قوی پشت‌ آن است.

 اخباری که دست به دست می‌شود

حوالی ساعت ۷ بعد‌ازظهر ۱۹ مرداد است که مهدی خویی، استادی با سابقه ۹ سال تدریس در دانشگاه، عضو هیئت علمی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه علامه طباطبایی، پستی در اینستاگرام خود منتشر می‌کند؛ پستی مبنی بر اخراج‌شدن او از دانشگاه، دانشگاهی که به گفته او در پست اینستاگرام، «خانه‌» اوست. پرس‌و‌جو که می‌کنیم، می‌گویند: استاد خویی تا پیش از این هیچ اخطاری دریافت نکرده بود و هنوز که هنوز است، دلیل اصلی اخراج مشخص نیست؛ در‌صورتی‌که این نامه باید دست‌کم دلایل قطع همکاری با استاد خویی را توضیح دهد.

بررسی که می‌کنم، معلوم می‌شود این نامه طبق مصوبه هفتمِ هیئت اجرائی جذب دانشگاه نوشته شده است؛ هیئتی که ابوالقاسم فاتحی به‌عنوان نماینده دانشکده علوم اجتماعی در آن است و بیشتر از شش سال است که ایشان مانده؛ اما هیچ‌گاه یک رأی‌گیری‌ برای انتخاب این شخص در این جایگاه نشده است.

از فعالان دانشجویی دانشکده علوم اجتماعی علامه که می‌پرسیم، می‌گویند که مدیر گروه جامعه‌شناسی و رئیس دانشکده هیچ‌یک در جریان این نامه نبودند‌.

کم نیستند استادانی که به همین شکل با نامه‌ای یک‌دفعه‌ اخراج می‌شوند و هیچ کسی توضیحی نمی‌دهد که چرا این صحنه باید از افراد پر و پیمان خالی شود؟ به قول استاد: گویی که استادان پیمانی، مانند دست‌فروشان‌اند، آنان صاحب شغلی همین‌قدر بی‌ثبات هستند.

 چه کسانی در این میدان باقی‌ می‌مانند؟

مجال آن رسیده که به خود دانشجویان رجوع کنیم، می‌گویند که پیش از اخراج مهدی خویی نیز توقع داشتند که این ترم استادان را به لبه پرتگاه برسانند، نمونه اولیه‌اش رانده‌‌شدن آرمین امیر و استعفای خود‌خواسته اوست. به ایشان که زنگ می‌زنم، می‌گوید «یک سال است که نه با جایی مصاحبه کرده‌ام و نه در نشستی شرکت کرده‌ام». پس تنها به پست‌های اینستاگرام ایشان که در آن به علت اصلی استعفای خود اشاره کرده است، اکتفا می‌کنیم.

آرمین امیر در یکی از پست‌های اینستاگرامی‌اش نوشته: «علت اصلی خروجم از دانشگاه واضح بود: ... حاضر به همکاری با دولتی نیستم که این‌گونه شهروندان را سرکوب و دموکراسی را خفه می‌کند». از گفته‌های او می‌توان امیدی را که بر باد رفته است، دید.

آرمین امیر که در انتخابات سال ۱۴۰۰ در اینستاگرام خود اعلام کرده بود که در این انتخابات شرکت نمی‌کند، در همین بین روایتی به قلم خود آرمین امیر وجود دارد که حاصل گفت‌وگوی او با مدیر دانشگاه است و علت اصلی شکل‌گیری دیالوگ بازخواست‌شدن مدیر دانشگاه به علت همین جمله رأی نمی‌دهم است را در ادامه متن نقل می‌کنیم:

«آرمین امیر: آقای دکتر، عذرخواهی می‌کنم که بابت صحبت‌های من به زحمت افتادید.

رئیس بزرگ‌ترین دانشگاه علوم انسانی خاورمیانه: خب حرف نزنید که دردسر ایجاد نشود.

آرمین امیر: آقای دکتر من جامعه‌شناس هستم و اگر احساس کنم حرف مهمی برای جامعه دارم باید بزنم.

رئیس بزرگ‌ترین دانشگاه خاورمیانه: شما کارمند دولت هستید، اگر می‌خواهید حرف بزنید بروید بیرون از دانشگاه».

واژه‌ای که در اینجا اهمیت دارد، همین واژه «کارمند» است، کارمندی که در زمینه این گفت‌وگو، چنین تعریف می‌شود که اختیاری برای هیچ‌گونه کنش‌ سیاسی ندارد؛ حال آنکه رشد علم در پی همین افتان و خیزان‌ها و پارادایم‌های علمی است و یکی از راه‌های زمینه‌مندکردن دانش، پیوند آن با شواهد سیاسی است. و هنگامی که استادان و حتی دانشجویان نمی‌توانند درباره آنچه در حال وقوع است، صحبت کنند و به خیال‌پردازی درباره آینده بپردازند، چگونه می‌توان امید را یافت؟

نمونه دیگر از قطع پیوند امید در زندگی آکادمیک، روزهایی است که دانشجویان شواهدی برای پیش‌بینی چنین اتفاقاتی در سال پیش می‌یافتند. به نقل از انجمن‌های علمی سال گذشته، تا پیش از این نیز از ورود این استاد به نشست‌های علمی ممانعت‌هایی صورت گرفته بود و حتی از پذیرش ایشان به‌عنوان استاد راهنمای انجمن‌ نیز جلوگیری‌ شده بود؛ اما هیچ‌کدام از این شواهد علتی برای کناره‌گیری و سکوت دانشجویان علامه نشد و کمتر از ۴۸ ساعت چهار بیانیه از سمت سه انجمن علمی و یک بیانیه از سمت همه دانشجویان دانشکده علوم اجتماعی علامه نوشته شد.

با وجود اینکه هیچ صنفی وجود ندارد تا در چنین مواقع بحرانی‌ای، حمایت‌هایی از استادان انجام بدهد، دانشجویان تلاش می‌کنند تا با فعالیت‌های مجازی که فعلا جای فعالیت‌های حضوری‌شان را گرفته است، دست به اعتراض علیه وضع موجود زدند‌.

 ادبیات اعتراضی

جو غالب در دانشگاه به گونه‌ای است که بسیاری از دانشجویان به تغییر چیدمان استادان معترض هستند و نسبت به آن اعلام خطر می‌کنند. دانشجویان در بیانیه‌های خود نگران روزی هستند که مجبور باشند به جای نوشتن درباره آنچه علم است و فراگرفتن توانایی‌های علمی، مجبور باشند ارزش‌های استاد را در برگه امتحانی خود بازتاب دهند.

حدود یک روز از اعلام اخراج دکتر مهدی خویی گذشته است. میثم مهدیار، استادی که هنوز در فرایند جذب دانشگاهی قرار دارد، به این دلیل که دانشگاه هنوز دفتری را مخصوص او تعبیه نکرده است، قطعه‌ای کوتاه از یک گفت‌وگوی طولانی را که ۹ صفحه از آن در شماره ۸۳ مجله اندیشه پویا آمده است، انتخاب می‌کند، اسکرین‌شات می‌گیرد و در توییتر خود پست می‌کند. در کپشن همین توییت، نسبت به اینکه چطور دکتر مهدی خویی این مدت هیئت‌علمی مانده است، اعتراض می‌کند؛ چرا‌که در یکی از ستون‌های این گفت‌وگوی طولانی، سه خط وجود دارد که در آن، دکتر خویی گفته است: «باید از اسطوره‌هایی که همواره تولید و بازتولید می‌شود مانند فروپاشی، سوریه‌ای‌شدن و تجزیه‌طلبی، اسطوره‌زدایی کنیم». بعد از آن هم دکتر مهدی خویی و هم دکتر محمد ملاعباسی زیر این توییت نظر خود را اعلام و ادعا می‌کنند که این شیوه برخورد با متن درست نیست؛ چرا‌که تمام گفت‌وگو خوانده نشده است و گویی یک کتاب تخصصی و دانشگاهی را در دست بگیری و بدون مقدمه‌ و پیش‌زمینه به سمت نتیجه‌گیری بروی.

در همین بین، دانشجویان به واسطه پاسخ‌دادن به این توییت اعلام می‌کنند که این فرایند چیزی شبیه به پرونده‌سازی است و می‌خواهند تا ایشان مدرک و رساله دکتری‌اش را نشان دهد و می‌گویند که نسبت به علم و دانش او شک دارند و معتقد هستند که حضور او در دانشگاه به واسطه رانت بوده است.

در این میان، یکی از دانشجویان اعلام می‌کند که اگر قرار باشد جایگاه استادی که اخراج شده است به واسطه ایشان پر شود، تک‌تک دانشجویان نسبت به این موضوع بد‌دل خواهند بود و کینه‌توزی عمیقی شکل می‌گیرد. دکتر میثم مهدیار نیز در جواب این دانشجو می‌گوید: «آفرین، جز این هم از چنین «شاگردانی» انتظاری نیست».

همین دانشجویانی که استادشان چنین مورد خطاب قرارشان می‌دهد، در اعتراض به اخراج استاد خویی اعلام می‌‌کنند که ترک تحصیل می‌کنند و دیگر به ادامه این مسیر امیدوار نیستند.

 حکایت یک استاد خانه‌به‌دوش

پس از دیدن این شرایط بی‌ثبات برای شغل استادی در دانشگاه، نزد استاد نوید نادری، متخصص ادبیات تطبیقی می‌روم؛ استادی که به قول خودش هیچ‌گاه از مرحله مصاحبه علمی در دانشگاه فراتر نرفت، اما با این حال از او خواسته شده بود تا مجله‌های علمی را داوری کند. سؤالی که در طول مصاحبه‌ام با او در ذهن او پابرجاست، این است: چطور می‌شود که صلاحیت علمی داوری مجله علمی را دارم، اما همواره من را در مصاحبه علمی رد می‌کنید؟

او دکترای خود را از دانشگاه دوک واقع در ایالات متحده گرفته است. در سال ۹۶ که به ایران آمد‌، پس از آن تصمیم می‌گیرد به‌عنوان استاد وارد دانشگاه شود و مدت زیادی از عمر خود یعنی از سال‌های ۹۷ تا ۱۴۰۰ را به شکل حق‌التدریس در دانشگاه‌های شهید بهشتی و علامه طباطبایی مشغول به آموزش بود.

اما همواره با برخوردهای عجیبی مواجه می‌شد. برای مثال او می‌گوید که بارها به من گفته شده است اگر می‌خواهی در دانشگاه استخدام شوی یا قبولت کنند برو و خودت را به رئیس دانشکده نشان بده. اما سؤال این است که مگر فرایند بوروکراسی و نحوه استخدام استاد همین‌قدر پیش‌‌پا‌افتاده و پوچ است که باید برای استخدام خودی نشان بدهم و مجبور شوم به کسی باج‌ بدهم!».

اما او هیچ‌گاه استاد پیمانی نشد؛ هرچند حتی استادان پیمانی همچون مهدی خویی را که پیش‌تر به آن اشاره کردیم نیز به راحتی می‌توانند لغو قرارداد کنند یا بگویند دیگر به شما احتیاج نداریم!

با این حال، از خاطرات او در دوره‌‌ حق‌التدریسی پرس‌وجو می‌کنم. او می‌گوید که در همان ترم اولی که در دانشگاه علامه واحدی را به نام‌ نوشتن مقاله تدریس می‌کند، دانشجویان از بار علمی او استقبال می‌کنند و نامه‌ای به مدیر‌‌گروه خود می‌فرستند تا کلاس نقد ادبی‌شان با همین استاد تدریس شود، اما با این درخواست مخالفت می‌شود. در دانشگاه شهید بهشتی نیز همین داستان وجود دارد. به قول او هیچ‌گاه در دانشگاه شهید بهشتی کلاس فوقی به او ندادند و علت را هم که جویا می‌شوند، می‌گویند: «اینجا اگر به شما کلاس فوق بدهیم، یک عده هستند که شاکی می‌شوند». وقتی هم که دانشجویان می‌گویند تقاضا دارند تا ایشان استاد راهنمای پایان‌نامه‌شان بشود، دانشگاه جواب می‌دهد که بودجه‌ای برای انجام این کار ندارد. او می‌گوید حتی در چند مورد که کار هم خوب پیش رفت و توانستم استاد مشاور چند پایان‌نامه بشوم نیز پولم را ندادند.

دکتر نادری می‌گوید: «گویی یک قانون نانوشته‌ وجود دارد که طبق آن اولین سال‌های کارت پولت را نمی‌دهند و اگر هم بدهند خیلی‌خیلی مبلغ ناچیزی است».

او از برنامه خود در دانشگاه شهید بهشتی می‌گوید که در آن روزها قرار بود یک دپارتمان مخصوص مطالعات مدرنیسم تأسیس کند. به گفته او قرار شده بود تا ۲۰ میلیون از پول دانشگاه را در اختیار داشته باشد تا کتاب‌ها و تجهیزاتی را برای دانشجویان بخرد. فهرست کتاب‌های لازم را می‌نویسد و حتی می‌خواست کتاب‌های دست‌دوم بخرد تا بتواند بیشترین تعداد کتاب‌ را برای این پروژه خریداری کند. اما در هنگام عمل که پرس‌و‌جو می‌کند، دکتر نجومیان که مسئول معاونت پژوهشی دانشکده ادبیات است، می‌گوید پول‌ها صرف خرید دو کامپیوتر شده است؛ کامپیوترهایی که به قول استاد نادری کمک‌حال چندان بزرگی برای دانشجو نیست و آن کتاب‌هایی که هیچ‌گاه خریده نشد، فرصت و ضرورت خیلی بیشتری را نسبت به آن دو کامپیوتر داشتند.

در میان حرف‌هایش به شیوه برخورد دانشکده با او اشاره می‌کند و می‌گوید: «‌تنها سه بار در دانشگاه شهید بهشتی اخطار شنیده‌ام‌؛ یک بار به خاطر نپوشیدن کت‌و‌شلوار بود، این در حالی است که من هیچ کت‌و‌شلواری در کمدم ندارم و به نظر من پوشیدن کت‌و‌شلوار یعنی همین که تو دیگر باید کارمند باشی.

دفعه دوم هم به خاطر این بود که دانشجویان دختر را به اسم کوچک صدا می‌کنم که باز هم سؤال است که چطور می‌توانم دانشجویان پسرم را به اسم کوچک صدا کنم اما در مورد دانشجویان دختر باید به شکل دیگری رفتار کنم؟

دفعه بعدی هم به من گفتند نمره دانشجویانت را کم نکن؛ در حالی که من می‌دانستم تمرینی را که به آنها داده بودم، برای من تنها از طریق کپی‌پیست انجام داده‌اند و هیچ مغزی را روی کارشان نگذاشته‌اند».

سؤالی که حالا ایجاد می‌شود، این است که چرا باید دامنه کنش‌های یک استاد را تنگ کنیم؟ چرا باید اجباری باشد برای تن‌کردن یک لباس رسمی که خودش به معنای نوعی اعمال قدرت و کنترل است؟ چرا همه مصاحبه‌های علمی این استاد با مدرک معتبر از یک دانشگاه خارجی باید نادیده گرفته شود؟ و چرا وقتی در عمل کارنامه درخشانی از دانش وجود دارد که حتی به خاطر فاصله دانشی، در مصاحبه‌های علمی نیز گفت‌وگوی رفت و برگشتی شکل نمی‌گیرد، باید دست‌کم گرفته شود؟

از او درباره وضعیت فعلی دانشگاه می‌پرسم؛ اینکه اعتماد دانشجو به فضای فعلی دانشگاه به‌عنوان یک نهاد علمی تا چه حد برقرار است؟

می‌گوید: «‌تنها بخش دانشگاهی که لایق نام دانشگاه است، دانشجو است».

او که نفوذ استادان سهمیه‌ای و اخراج استادان دغدغه‌مند که دانشجویان را به پیگیری آمال‌شان تشویق می‌کنند، دلسرد‌کننده می‌داند، معتقد است همین فضا این افرادی را که به واسطه بوروکراسی وارد دانشگاه می‌شوند، «کارمند» خطاب می‌کند. او معتقد است دیگر جایگاه پرسشگری دانشگاه در حال انحلال است و همین اعضای انجمن‌های علمی و جمع‌های دانشجویی هستند که دغدغه‌شان در گلویشان گیر کرده است.استادانی که فضای گفت‌وگو می‌دهند. 

به نظر او چیزی که واقعا سیاسی است، «فکر‌کردن» است و هرکس فکر کند، خطرناک است. از همین‌رو اهمیت زنده‌بودن چنین نهادی به اندیشه‌ای است که درون آن جاری است.