|

گزارش میدانی از بازار شب عید

بازار تهران در آستانه نوروز، شلوغ بود اما وضعیت خرید مثل هر سال نبود. فروشندگان و مردم هرچند نگران از وضعیت اقتصادی، همچنان به تغییرات کوچک دل بسته‌اند.

گزارش میدانی از بازار شب عید

به گزارش گروه رسانه ای شرق؛ پنج‌شنبه، ۲۳ اسفند، روزی که انتظار داشتم بازارهای تهران پر از شور و هیاهوی خرید شب عید باشد، تصمیم گرفتم برای خانواده‌ام عیدی بخرم. از میان تمام گزینه‌های موجود، کوچه برلن را انتخاب کردم؛ جایی که هم قیمت‌ها مناسب‌تر بود و هم برای هر سلیقه‌ای لباس پیدا می‌شد اما وقتی سوار تاکسی شدم و مسیر جمهوری تا سعدی را طی کردم، صحبت‌های راننده باعث شد نگاهم به بازار تغییر کند.

راننده، مردی میانسال با صورتی خسته و نگاهی پر از گلایه، انگار منتظر فرصتی برای درد دل بود. همین‌که سوار شدم، بی‌مقدمه گفت: «دارید می‌روید سپهسالار کفش بگیرید؟ اگه کفش دارید دیگه نگیرید! همه‌چی گرون شده».

بازار شب عید؛ آرام‌تر از همیشه اما هنوز زنده

بعد ادامه داد: «الان کارفرما پول کارگر نداره، چک‌ها پاس نمی‌شن. خیابونا رو نگاه کن، خلوت شده. بچه‌ها همه چی دست خودشونه، مدرسه‌ها زود تعطیل کردن...» جملاتش پراکنده اما همه از یک چیز حکایت داشت؛ نارضایتی از وضعیت اقتصادی. راننده طوری صحبت می‌کرد که انگار می‌ترسد قبل از رسیدن به مقصد، فرصت تمام شود و نتواند همه‌ دردهایش را بگوید. همین شد که علاوه بر خرید تصمیم گرفتم گزارشی هم از حال و هوای بازار شب عید تهیه کنم.

بازار؛ خلوت، آرام، بی‌رمق

اولین چیزی که توجهم را جلب کرد، سکوت بازار بود. سال‌های قبل در روزهای منتهی به عید، در این خیابان‌ها جای سوزن انداختن نبود اما حالا، خبری از آن شور و شوق همیشگی نبود.

مغازه‌ای توجهم را جلب کرد؛ کیف و کفش چرم. بوی چرم هنوز در فضا بود اما مشتری‌ای در مغازه دیده نمی‌شد. مردی که پشت دخل ایستاده بود با خوشرویی دعوت به صحبت کرد. سنش را که پرسیدم گفت ۶۱ سال دارد و چندین دهه است که در همین حرفه مشغول است. با همان لبخند اما لحنی پر از درد، گفت: «مهم‌ترین اصل اینه که ما ایرانی هستیم اما بازار امسال نه تنها از پارسال بدتره بلکه کم پیش اومده که همچین وضعیتی دیده باشم».

وقتی از او پرسیدم چرا اوضاع این‌طور شده، مکثی کرد و بعد با لحنی تلخ گفت: «چرا؟ چون مردم دیگه پول ندارن. وقتی اولویت یه خانواده شده خرید برنج و گوشت و مرغ، دیگه کسی به فکر خرید کیف و کفش نیست».

بعد ادامه داد: «تا پارسال این مغازه مال خودم بود اما فروختم. دیگه نمی‌صرفید سرمایه‌ام اینجا بماند. فروختم و مجدد همین را اجاره کردم الان یه کارگر دارم اما می‌دونید چقدر سخته که یه کارگر رو نگه دارم؟»

بازار شب عید؛ آرام‌تر از همیشه اما هنوز زنده

وقتی از او پرسیدم که چه باید کرد نگاهش را از ویترین مغازه به خیابان دوخت و گفت: «باید کاری کنیم که قدرت خرید مردم بالا بره، وقتی مردم امید داشته باشن، بازار هم راه میفته اما وقتی آدم نمی‌دونه فرداش چی می‌شه، چطور می‌تونه خرید کنه؟»

مغازه‌های لباس؛ قیمت‌های بالا، کیفیت پایین

بعد از خداحافظی با مرد کیف‌فروش به راه افتادم و به یک مغازه‌ مانتو و شومیز رسیدم. چهار مرد مغازه را اداره می‌کردند. قیمت‌ها را که پرسیدم اعداد عجیب و غریبی شنیدم اما آنچه بیشتر مرا متعجب کرد کیفیت اجناس بود. یکی از فروشنده‌ها، مردی ۳۷ ساله، گفت: «امسال اوضاع فروش خوب نبود اما انتظار داشتیم حداقل شب عید، اوضاع بهتر بشه اما ...» حرف‌هایش را که شنیدم حس کردم تنها کاری که از دستم برمی‌آید خریدن یک مانتو است حتی اگر از کیفیتش راضی نباشم.

از مغازه بیرون آمدم، هوا عالی بو، پسری نوجوان در کنار خیابان، ساز می‌زد و نوای دلنشینش در سکوت کوچه برلن پیچیده بود. همان لحظه، سه زن کُردزبان با ساندویچ فلافل کنارم نشستند. باب گفت‌وگو را باز کردم و از آن‌ها درباره‌ بازار پرسیدم. یکی از آن‌ها که از کرمانشاه آمده بود گفت: «سال ۱۳۹۲ برای خرید اومدم تهران پر بود از لباس‌های باکیفیت اما حالا همه‌چی گرون شده، جنس‌ها هم بی‌کیفیت.»

بعد از کمی گفت‌وگو به یک مغازه‌ لوازم آرایشی رفتم. قیمت یک شامپو را که پرسیدم، باورم نشد؛ ۲ ماه پیش ۲۰۰ هزار تومان بود حالا ۲ و نیم برابر شده بود. وقتی با تعجب به فروشنده گفتم این قیمت‌ها از کجا آمده، گفت: «با دلار ۵۰ تومنی آوردم، حالا شده ۹۰ تومن».

من وضعم خوبه، خدا به مردمم هم بده

با این حال، چیزی که در میان تمام این سختی‌ها برایم عجیب بود، امید مردم بود. در یکی از مغازه‌های کفش، چهار زن با لهجه‌ لری وارد شدند. با خنده کفش‌ها را امتحان کردند اما وقتی از قیمت‌ها مطلع شدند، ناگهان سکوت کردند و مغازه را ترک کردند.

بازار شب عید؛ آرام‌تر از همیشه اما هنوز زنده

یک فروشنده‌ کفش که مغازه‌اش پر از اجناس خارجی بود با آرامش گفت: «مردم شاید پول هم داشته باشن اما می‌ترسن. نمی‌دونن چی می‌شه. نه خونه می‌خرن، نه ماشین، نه حتی یه لباس. همه عقب نشستن» اما در پایان جمله‌ای گفت که در ذهنم ماندگار شد: «من وضعم خوبه، خدا به مردم هم بده».

کارگران افغان در بازار شب عید؛ چرا افغان‌ها جایگزین کارگران ایرانی شدند؟

در طول گشت ‌و گذارم، چیزی که توجهم را جلب کرد، حضور گسترده‌ کارگران افغان در مغازه‌ها بود. ابتدا به نظر می‌رسید که این فقط یک تصادف است اما هرچه بیشتر دقت کردم، متوجه شدم که در بسیاری از مغازه‌ها از فروشگاه‌های پوشاک گرفته تا فست‌فودها بیشتر کارگران از مهاجران افغان هستند.

کنجکاو شدم و از یکی از فروشنده‌های کفش که مغازه‌اش نسبتاً بزرگ بود، درباره‌ این موضوع پرسیدم. مردی که به نظر می‌رسید صاحب مغازه باشد، بی‌پرده گفت: «چون توقع‌شون کمتره، دستمزد پایین‌تری می‌گیرن، سخت‌کوش‌ترن، اعتراضی هم نمی‌کنن.»

او توضیح داد که این کارگران با ماهی ۱۰ تا ۱۲ میلیون تومان، تا ۹ شب کار می‌کنند، در حالی که یک کارگر ایرانی برای همین کار، حقوق بالاتری طلب می‌کند و توقعات بیشتری دارد.

در یک مغازه‌ فست‌فود هم همین مسئله را دیدم. وقتی از صاحب مغازه پرسیدم چرا بیشتر کارگرانش افغان هستند، پاسخ مشابهی شنیدم: «اینا راضی‌ترن. دنبال بیمه نیستن، اضافه‌کار رو بدون حرف زدن انجام میدن، دیرکرد حقوق رو تحمل می‌کنن. برای ما به‌ صرفه‌تره.»

بازار شب عید؛ آرام‌تر از همیشه اما هنوز زنده

این مسئله از یک‌سو نشان‌دهنده‌ وابستگی برخی کسب‌وکارها به نیروی کار مهاجر بود و از سوی دیگر، بازتابی از شرایط اقتصادی‌ای که باعث شده کارفرمایان برای کاهش هزینه‌ها، کارگران افغان را ترجیح دهند اما در نهایت، این موضوع یک سوال مهم را در ذهنم ایجاد کرد: آیا این روند در آینده تغییری خواهد کرد یا همچنان شاهد افزایش تعداد کارگران مهاجر در بازارهای ایران خواهیم بود؟

پایان یک روز، آغاز یک دغدغه

در نهایت، بعد از چهار ساعت گشت ‌و گذار در بازار، به یک فست ‌فود رفتم. برخلاف بقیه جاها، شلوغ بود اما وقتی دقت کردم، فهمیدم که مردم کمتر از قبل سفارش می‌دهند. زنی با ۲ کودک فقط یک پیتزا متوسط گرفته بود. از صندوقدار پرسیدم: «بازار چطوره؟» نگاهی به اطراف کرد و گفت: «پنج‌شنبه‌ آخر ساله اما بازار مثل هر سال نیست».

چهار ساعت قدم زدم، حرف زدم، شنیدم. مغازه‌دارها، کارگران، مردم همه یک چیز می‌گفتند؛ «قدرت خرید کم شده است» اما تمام این مشاهدات تنها یک چیز را نشان می‌داد؛ مردم هنوز امید دارند اما نگرانی هم دارند. شاید تنها سرمایه‌ای که برایشان باقی مانده همین امید است. امید به روزهایی آینده...

 

 

منبع: ایرنا