قلبت را به من بده
سميرا حسيني: چند پله را كه بالا ميآيد كمي مينشيند، نفسي تازه ميكند و بعد پلههاي طبقه بعدي را طي ميكند. ريحانه 14سال دارد با اندامي نحيف كه زود خسته ميشود، خسته هم بشود به قلبش فشار ميآيد. همين شش ماه پيش بود كه نامش را در فهرست اهداي قلب نوشتند. دو بار هم براي اهداي قلب در بيمارستان بستري شد اما هربار به دليلي عملش انجام نشد.
ساختماني كه ريحانه در آن زندگي ميكند، آسانسور ندارد او آهسته چهار طبقه پله را بالا ميآيد و نفسش به شماره ميافتد. «دکتر گفته نبايد زياد فعاليت داشته باشم. مامان ميگوید بازي نکنم تا حالم بد نشود. اوايل خيلي زود خسته ميشدم، يادم میآید يک روز كه رفتم كلاس زبان خيلي حالم بد شد، كلاسم نزديك بود اما من خسته شده بودم و نزديك خانه حالم بد شد. يكي از همسايهها وقتي ديد من حالم بد شده است با پدرم تماس گرفت، من را بردند بيمارستان. اما الان بهترم. چندبار از دكترم پرسيدم ميشود بروم دوچرخهسواري يا سورتمه اما اجازه نداد؛ براي همين نميتوانم با دوستانم دوچرخهسواري كنم. قبلا کلاس کاراته ميرفتم، پيشرفت زيادي داشتم و مربيهایم خيلي از من راضيبودند اما بعد از مشكلاتي كه برایم پیش آمد، ديگر نتوانستم به ورزش ادامه بدم». مكث كوتاهي ميكند، ميگويد: «ميدانم براي كساني که عزيزشان دچار مرگ مغزي ميشود، تصميم سختي است كه اعضاي بدنش را اهدا كنند اما با اين کار آنها ميتوانند به فرد ديگري زندگي دوباره ببخشند. من دو بار براي اهداي قلب در بيمارستان بستري شدم، حتي داشتم لباس اتاق عمل تنم ميکردم که پرستار گفت عمل کنسل شده
است. البته اين را هم بگویم كمي از اتاق عمل ميترسم». اين را كه ميگويد به نقطهاي خيره ميشود. وقتي ميپرسيم بعدازاینکه عمل پيوند قلب انجام دادي و حالت خوب شد، اولين كاري كه انجام ميدهي چيست، چشمانش برق ميزند و با هيجان ميگويد «ميروم كلاس كاراته! البته سوار سورتمه هم ميشوم. قبلا يك بار سوار شدم اما الان وقتي بیرون ميرويم، فقط از دور دوستانم را تماشا ميكنم كه سوار سورتمه شدهاند. غذاي فستفودي هم ميخورم. الان به خاطر بيماري نميتوانم زياد غذاي فستفودي بخورم. اميدوارم زودتر برايم يك قلب پيدا شود».
مادر ريحانه نگاهي به ريحانه ميكند و ميگويد: «بعضي وقتها كه دخترم خسته ميشود، پدرش او را از پلهها بالا ميآورد، چندبار خواستيم خانهمان را بهخاطر دخترم جابهجا كنيم اما قيمت خانهها خيلي بالاست». كمي مكث ميكند و ادامه ميدهد: «دو سال كه ريحانه سرما خورد، دكتر به ما گفت صداي اضافهاي از قلب او ميشنود. از ما خواست او را به دكتر قلب نشان دهيم. فكر نميكرديم موضوع جدي باشد اما وقتي او را برديم دكتر قلب، گفتند قلبش سوراخ است و بايد عمل شود. چندماه بعد او را عمل كرديم اما بازهم حالش خوب نشد تا اينكه دكترها آبان سال گذشته اسمش را در فهرست پيوند گذاشتند و گفتند حتما بايد پيوند قلب بشود. روزهاي سختي بود».
چشمهايش تر ميشوند. از روزهايي ميگويد كه از بيمارستان براي اهداي قلب با آنها تماس گرفتند: «يك بار بهمن پارسال بود، شب با ما تماس گرفتند و گفتند برايش قلب پيدا شده است. همان شب دو دختر كوچكم را به خانه مادرم بردم و با ريحانه و پدرش به بيمارستان رفتيم و دخترم بستري شد. آن شب تا صبح خوابم نبرد، صبح چند آزمايش از دخترم گرفتند و قرار بود او را به اتاق عمل ببرند اما ظهر به ما خبر دادند عمل كنسل شده است و چون فرد ديگري بود كه شرايط اورژانسي داشت، قلب را به او پيوند زدند. اوايل ارديبهشت امسال هم براي اهداي قلب با ما تماس گرفتند. ما میهماني بوديم. آن لحظه خيلي خوشحال شدم، گفتند اين بار ديگر دخترم عمل پيوند را انجام ميدهد. صبح زود ريحانه را به بيمارستان برديم. دخترم را همان لحظه بستري کردند و همهچيز آماده بود اما ساعت ۱۱ صبح پرستار به ما گفت عمل کنسل است؛ چون قلب شرايط اهدا را ندارد. خيلي ناراحت شدم. پولي كه هزينه كرديم به كنار، هر بار استرس زيادي به ما وارد ميشد. بار اول بيش از يک ميليون هزينه بستري شد. بار دوم هم حدود ۷۰۰ هزار تومان بود. وقتي يكي از پزشكان ناراحتي من را ديد، به ما گفت كساني هستند كه 10 بار
براي پيوند در بيمارستان بستري ميشوند و عملشان كنسل ميشود؛ شما كه دومين بار است».
بر اساس آمار ديماه سال گذشته وزارت بهداشت اعلام كرد حدود ۲۵ هزار نفر در فهرست انتظار اهداي عضو قرار دارند كه از اين تعداد روزانه حدود ۱۰ نفر بابت نياز به عضو پيوندي، از دنيا ميروند. همچنين سالانه حدود ۱۶ هزار حادثه در کشور اتفاق ميافتد و حدود هشت هزار نفر در اين حوادث دچار مرگ مغزي ميشوند. از اين تعداد بين دوهزارو 500 تا چهار هزار نفر ميتوانند هشت عضو پيوندي و بيش از ۵۰ بافت از بدن خود را به همنوع و هموطنشان اهدا کنند. اين در حالي است که برای مثال در سال گذشته فقط ۹۲۶ اهداي عضو در کشور انجام شده است.بيماران مرگ مغزي روي تخت بيمارستان نفس ميکشيدند اما با دستگاه. در قصه اهداي عضو خانوادههاي ايثارگري هستند كه با گذشتن از اعضاي كالبد عزيزانشان، نااميدي مطلق همنوعان نيازمند به عضوشان را به لحظاتي سرشار از اميد تبديل ميكنند و شادي وصفناپذير اين درماندگان را به نظاره مينشينند... تصميمي دشوار كه ارادهاي قوي ميخواهد و اين خانوادهها چه آزمون الهي غريبي را با سربلندي پشت سر ميگذارند؛ گويي در آن لحظات عجيب، در اوج وصل هستند.فاطمه باقري، مادر احمدرضا شاكر يكي از همان افراد ايثارگر است. 9 بهمن سال 96 ساعت
1:45 بامداد بود كه پسرش در يك سانحه رانندگي دچار مرگ مغزي شد. احمدرضا فقط 18 سال داشت. مادرش درباره آن روزهاي سخت ميگويد: «بعد از 24 ساعت به ما اعلام کردند پسرم دچار مرگ مغزي شده است. شب آخر وقتي به ملاقات پسرم رفتم، از پرستار درباره مرگ مغزي پرسيدم، او برايم همه چيز را توضيح داد و در آخر من از او پرسيدم شما تا حالا بيمار مرگ مغزي را ديدهايد که به زندگي بازگردد و او در پاسخ کوتاهي گفت نه و من همان لحظه تصميم خودم را گرفتم. آن شب بسيار با خودم فکر کردم، احمدرضا هفت سال به صورت حرفهاي ووشو کار ميکرد و چند مدال آورد. سه سال آخر وارد تيم فوتبال شده بود، خيلي زحمت کشيده بود و حيف بود اعضاي بدنش زير خاك برود. واقعا صحنه سختي بود؛ از يک طرف اميدم نااميد ميشد و همه دستگاهها از روي بدن بچهام برداشته ميشد و جنازه فرزندم را تحويلم ميدادند، از طرف ديگر اميد داشتم با رفتن بچهام، چند نفر ديگر به زندگي بازميگردند. آن شب وقتي به خانه برگشتم، با همسر و دخترم درباره اهداي عضو احمدرضا صحبت کردم؛ چون ميدانستم اميدي نيست، نميتوانستم ببينم بچهام ذرهذره نابود ميشود.
دخترم قبول کرد، اما همسرم کمي ترديد داشت که او نیز در نهايت با تصميم ما موافقت كرد. در نهايت، هشت عضو پسرم پيوند زده شدند. من ميدانم احمدرضا از اين کار ما خوشحال است. خيلي سخت است، اما به آرامش بعدش ميارزد؛ چون حس ميکنم پسرم زنده است. من در يک شب صاحب هشت فرزند شدم و هشت نفر از بيمارستان نجات پيدا کردند. اين هشت نفر هرکدام عزيزانی را دارند که چشمبهراه آنها بودند. تا حالا دو نفر از كساني را كه اعضاي پسرم به آنها پيوند شده، ملاقات كردهام. وقتي دختري را كه پانکراس فرزندم به بدنش پيوند زده شد، در آغوش ميگيرم، احساس ميکنم احمدم را به آغوش کشيدهام. آن يکي هم آقايي در کرمانشاه است که کبد پسرم به او پيوند زده شده است و همسرش با من تماس گرفت و گفت شما با اين کار جان چهار نفر را نجات داديد. من دو بچه دارم، يک سال تمام در انتظار اهداي کبد بوديم و همسرم ذرهذره پيش چشم ما آب ميشد».
نفس عميقي ميكشد و ادامه ميدهد: «من و دخترم کارت اهداي عضو داشتيم، اما پسرم کارت اهداي عضو نداشت. شايد خيليها کارت اهداي عضو داشته باشند، اما جرئت اين تصميم را ندارند. من کارت عضو دارم، اما ممکن است اگر زماني مرگ مغزي شوم، دختر و همسرم قدرت آن را نداشته باشند که اجازه اين کار را بدهند؛ چون داشتن اين کارتها کافي نيست و اوليايدم بايد اجازه اين کار را بدهند. شايد اگر خانوادهها بدانند هنگام حيات دوست داريم هنگامي که فوت ميکنيم اعضاي بدنمان اهدا شود، راحتتر تصميم بگيرند. خيليها هستند که کارت اهداي عضو هم دارند، اما اوليايدم قدرت تصميمگيري ندارند و بعد از اينکه عزيزشان را خاک ميکنند، از اينکه اعضاي بدنش را اهدا نکردهاند پشيمان ميشوند. خدا را شاکر هستم از اينکه اعضاي فرزندم را اهدا کردم. از اين کار خيلي خوشحالم. آرامشي که الان دارم، به خاطر هشت تکه اعضاي احمدرضاست که در بدن چند نفر ديگر کار ميکند. حتي يکي از پزشکان از ما پرسيد اجازه ميدهيد بافت قفسه سينه را هم دربياوريم، من اصلا نميدانستم بافت چيست، اما در پاسخ گفتم هرچيزي را که ميبينید به فرد ديگري جان دوبارهاي ميبخشد، تخليه کنيد. بعدها
متوجه شدم هريک بافت را براي 50 نفر پيوند ميزدند».
محمدمرصاد کريمي کوچکترين فرد در ايران است که يک قلب اهدايي در سينه او ميتپد. يک سال و نيم داشت که نفسهايش به شماره افتاد و هر لحظه امکان داشت قلب کوچکش از حرکت بايستد. همان روزها خانوادهاش با نااميدي نامش را در فهرست انتظار اهداي قلب گذاشتند. حکمت کريمي، پدر محمدمرصاد که حالا نزديک به شش سال دارد، درباره آنروزهاي پراسترس به «شرق» ميگويد: «محمدمرصاد چهار ماهش بود که متوجه شديم ويروسي وارد بدنش شده که ماهيچههاي قلبش را تخريب کرده است. پاي چپ پسرم به دليل مشکل مادرزادي کوچکتر از پای ديگرش بود، براي درمان اين عارضه به بيمارستان رفته بوديم كه متوجه شديم قلب او نيز دچار مشكل شده است. ويروس را با دارو از بين بردند، اما شدت تخريب زياد بود و بعد از يک سال، ماهيچههای قلب در نهايت بازسازي نشدند و يک سال و نيمش بود که به فهرست پيوند وارد شد. بعد از يک هفته، يک مورد براي پيوند پيدا شد؛ قلب يک کودک سهساله بود. وقتي دکتر گفت دارودرماني ديگر جواب نميدهد و بايد پيوند قلب صورت بگيرد، ما نااميد شديم. ما از عنوان پيوند ترس داشتيم، اما پسرم نفسنفس ميزد و ما ميدانستيم هر لحظه ممکن است قلب او از کار بيفتد. انتظار
نداشتيم براي پسرم قلب پيدا شود. در کمال نااميدي، يک هفته بعد از اينکه پسرم وارد فهرست انتظار شد، با ما تماس گرفتند و اعلام کردند اهداکننده پيدا شده است. آن لحظه که به ما گفتند، هم ناراحت بوديم و هم خوشحال؛ حس عجيبي بود؛ از طرفي براي کودکي که مرگ مغزي شده بود، ناراحت بوديم و از طرفي براي تولد دوباره پسرمان خوشحال. پسرم کوچکترين فردي بود که در ايران پيوند اعضا شده است. دکتر به ما گفت تاکنون زير 15 کيلو عمل پيوند قلب انجام نشده و اگر هم بوده موفقتآميز نبوده و کودک فوت شده است. به همين دلیل استرس زيادي داشتيم، اما خوشبختانه پسرم تحمل کرد و زنده ماند و درحالحاضر زندگيای عادي دارد. آن روز که ما وارد بيمارستان شديم، به ما گفتند قبل از عمل نبايد چيزي به او بدهيم. او مدام از من و مادرش آب ميخواست، اما از اینکه نميتوانستيم به او آب بدهيم، دلمان کباب شده بود. همه چيز براي عمل آماده بود، ما منتظر بوديم به اتاق عمل برود، اما ساعت چهار بعدازظهر پزشک معالجش وارد اتاق شد و گفت به او آب بدهيم؛ چراکه عمل کنسل شده است و خانواده اهداکننده پشيمان شدهاند. از شنيدن اين حرف خيلي نااميد شديم. همسرم گريه ميکرد. ميخواستيم
از بيمارستان خارج شويم که پزشک وارد اتاق شد و گفت خانواده اهداکننده براي اهداي قلب موافقت کردهاند و فرزندم به اتاق عمل رفت».
مادر محمدمرصاد ميگويد: «گاهي دستش را روي سينهاش ميگذارد و به دوستان و فاميل ميگويد من قلبم را عوض كردم». اين را كه ميگويد، ياد آن روزها ميافتد، كمي بغض ميكند و ادامه ميدهد: «ماه رمضان بود كه به ما گفتند پسرم بايد پيوند قلب شود.
آن لحظه تمام تنم يخ کرد و پاهايم سست شد و ديگر تواني براي راهرفتن نداشتم. همان روزها نام پسرم وارد فهرست پيوند شد. چند روز بعد از آن با ما تماس گرفتند، اما گفتند خانواده اهداکننده پشيمان شدهاند. چند روز بعد فرد ديگري براي پيوند پيدا شد که براي پيوند به پسر من مناسب نبود تا اينکه در نهايت اهداشونده ديگري پيدا شد. شرايط بسيار سختي بود. من مادرم، درک ميکنم خانواده اهداکننده چه حالي دارد. من هرگز راضي نبودم يک خانواده عزادار شود تا محمدمرصاد من نفس بکشد. همين الان هم که درباره آن صحبت ميکنم، حالم بد ميشود. خانواده اهداکنندگان دل بزرگي دارند. الان هر لبخند پسرم را مديون آن خانواده هستم. سه سال است پسرم پيوند قلب شده، اما ما هرگز خانواده اهداکننده را نديدهايم. من آرزو دارم يک بار هم که شده با اين خانواده ملاقات کنم يا حتي يک بار تلفني با آنها صحبت کنم. يکي از بزرگترين آرزوهاي من ملاقات با خانواده اهداکننده است. فقط يک بار با آنها صحبت کنم و بگویم این را که پسرم راه ميرود و نفس ميکشد، مديون آن خانواده هستم و هم خودم و هم پسرم تا وقتي زندهايم، دستبوس اين خانواده هستيم».
ايران در زمينه اهداي عضو جزء كشورهاي بنام دنياست، مهدي شادنوش، سرپرست مرکز مدیریت پیوند و امور بیماریهای وزارت بهداشت، دراينباره به «شرق» ميگويد: «در حوزه پيوند اعضا در خاورميانه و غرب آسيا ايران جزء كشورهاي صاحبنام است و در كل جهان نيز ما جزء 23 كشور اول جهان در پيوند ارگانهاي مختلف بدن هستيم. ما حتي در برخي حوزههاي پيوند عضو رتبه اول جهان را داریم؛ برای مثال بيشترين تعداد پيوند كبد در يك مركز متعلق به مركز پيوند شيراز است، در اين مركز سالانه 700 عمل پيوند كبد انجام ميشود. ما حتي در برخي روشهاي پيوند نيز صاحب سبك هستيم؛ برای مثال عمل ميكرولاپراسكوپي كه توسط دكتر سيمفروش ابداع شده، امروزه بهعنوان يك تكنيك در ساير كشورهاي جهان از آن استفاده میشود. ايران در حوزه پيوند اعضا دانش بالايي دارد. هيچ نوع پيوندي نيست كه ما نتوانيم در كشور انجام دهيم و همه آنها نيز بهصورت رايگان انجام ميشود».البته به گفته شادنوش اين به معناي اهداي عضو خوب نيست، او دراينباره ميگويد: «بنا بر استاندارد و شاخص جهاني بهازاي 80 ميليون جمعيت كشور بايد در شاخص «پيانپي» عدد 40 را داشته باشيم كه متأسفانه در سال گذشته كه
بيشترين اهدا را نسبت به 18 سال گذشته داشتيم، عدد اين شاخص 11.5 بود كه اين بهدليل ميزان پايين موافقت خانوادهها براي اهداي عضو بيمار مرگ مغزيشان است. بايد فرهنگسازي بيشتري در اين حوزه شود، رسانهها و تأثيرگذاران اجتماعي با آگاهيدادن به مردم ميتوانند نقش مؤثری در اين زمینه ايفا كنند. مردم اطلاعات كافي درباره مرگ مغزي ندارند و بسياري از مردم فكر ميكنند كسي كه دچار مرگ مغزي شده است، دوباره ميتواند به زندگي بازگردد؛ درحاليكه وقتي مرگ مغزي فردي اعلام ميشود، به آن معني است كه او ديگر امكان بازگشت به زندگي را ندارد».
سرپرست مرکز مدیریت پیوند و امور بیماریهای وزارت بهداشت در تشريح چگونگي تأييد مرگ مغزي در بيمارستانها ميافزايد: «گروهي بهعنوان تأييدكننده مرگ مغزي در دانشگاههاي علوم پزشكي كشور وجود دارند كه اين افراد با حكم وزير بهداشت در اين كميته منصوب شدهاند؛ وضعيت بيمار مرگ مغزي توسط افراد اين گروه كه با تخصصهاي مختلف و با صلاحيت در آن حضور دارند و جزء بهترينها هستند، بررسي ميشود و اگر مرگ مغزي بيمار تأييد شود، به اين معناست كه حتي يك درصد هم امكان بازگشت به حيات اين فرد وجود ندارد. بافتهاي بدن فردي كه دچار مرگ مغزي ميشود پس از چند روز فاسد ميشود و امكان استفاده از ارگانهاي اهدايي او نيز ديگر وجود ندارد».اين پزشك در پاسخ به اين پرسش كه حداكثر تا چه مدت فرصت براي اهداي اعضاي بدن کسی که دچار مرگ مغزي شده، وجود دارد، ميگويد: «به شرايط و عضو اهدايي بستگي دارد. برخي از ارگانهاي بدن در زمان بسيار كوتاهي حتي زير شش ساعت نيز از بين ميروند و امكان اهداي آنها وجود ندارد و براي برخي ارگانهاي ديگر تا چند روز فرصت اهدا وجود دارد. امسال تلاش كرديم بهجاي جشن نفس در هفته آخر اردیبهشت شهر نفس را داشته باشيم كه
احتمالا مردم شاهد فعاليتهاي ما در اين حوزه در مجامع عمومي مانند مترو، ميادين بزرگ و صداوسيما بودند. از طرف ديگر در ماههاي گذشته زيرساختهايمان را افزايش داديم، بهطوريكه در دو ماه گذشته دو قلب از دو استان توسط هواپيماي جت به مراكز پيوند منتقل شد و به بيماران پيوند زده شد و خوشبختانه حال هر دو بيمار خوب است. با تقويت اين زيرساختها و كارهايي كه در اين زمينه انجام میشود، اميدواريم زمينه پيوند بيش از پيش فراهم شود. فقط بايد در اين زمينه فرهنگسازي بيشتري صورت بگيرد تا اگر خداي نكرده براي فردي حادثهاي پيش آمد و دچار مرگ مغزي شد، آمادگي اهداي عضو وجود داشته باشد».به گفته اين مسئول وزارت بهداشت 25 هزار نفر در بخشهاي مختلف اهداي عضو در ليست انتظار هستند. روزانه از اين تعداد بين 8 تا 10 نفر بهدليل اينكه به آنها عضو اهدا نميشود، جان خود را از دست ميدهند. هر فردي كه دچار مرگ مغزي ميشود تا هشت عضو او را ميتوانند اهدا كنند كه هريك از اينها ميتواند جان يك نفر و به تبع آن جان يك خانواده را نجات دهد.
سميرا حسيني: چند پله را كه بالا ميآيد كمي مينشيند، نفسي تازه ميكند و بعد پلههاي طبقه بعدي را طي ميكند. ريحانه 14سال دارد با اندامي نحيف كه زود خسته ميشود، خسته هم بشود به قلبش فشار ميآيد. همين شش ماه پيش بود كه نامش را در فهرست اهداي قلب نوشتند. دو بار هم براي اهداي قلب در بيمارستان بستري شد اما هربار به دليلي عملش انجام نشد.
ساختماني كه ريحانه در آن زندگي ميكند، آسانسور ندارد او آهسته چهار طبقه پله را بالا ميآيد و نفسش به شماره ميافتد. «دکتر گفته نبايد زياد فعاليت داشته باشم. مامان ميگوید بازي نکنم تا حالم بد نشود. اوايل خيلي زود خسته ميشدم، يادم میآید يک روز كه رفتم كلاس زبان خيلي حالم بد شد، كلاسم نزديك بود اما من خسته شده بودم و نزديك خانه حالم بد شد. يكي از همسايهها وقتي ديد من حالم بد شده است با پدرم تماس گرفت، من را بردند بيمارستان. اما الان بهترم. چندبار از دكترم پرسيدم ميشود بروم دوچرخهسواري يا سورتمه اما اجازه نداد؛ براي همين نميتوانم با دوستانم دوچرخهسواري كنم. قبلا کلاس کاراته ميرفتم، پيشرفت زيادي داشتم و مربيهایم خيلي از من راضيبودند اما بعد از مشكلاتي كه برایم پیش آمد، ديگر نتوانستم به ورزش ادامه بدم». مكث كوتاهي ميكند، ميگويد: «ميدانم براي كساني که عزيزشان دچار مرگ مغزي ميشود، تصميم سختي است كه اعضاي بدنش را اهدا كنند اما با اين کار آنها ميتوانند به فرد ديگري زندگي دوباره ببخشند. من دو بار براي اهداي قلب در بيمارستان بستري شدم، حتي داشتم لباس اتاق عمل تنم ميکردم که پرستار گفت عمل کنسل شده
است. البته اين را هم بگویم كمي از اتاق عمل ميترسم». اين را كه ميگويد به نقطهاي خيره ميشود. وقتي ميپرسيم بعدازاینکه عمل پيوند قلب انجام دادي و حالت خوب شد، اولين كاري كه انجام ميدهي چيست، چشمانش برق ميزند و با هيجان ميگويد «ميروم كلاس كاراته! البته سوار سورتمه هم ميشوم. قبلا يك بار سوار شدم اما الان وقتي بیرون ميرويم، فقط از دور دوستانم را تماشا ميكنم كه سوار سورتمه شدهاند. غذاي فستفودي هم ميخورم. الان به خاطر بيماري نميتوانم زياد غذاي فستفودي بخورم. اميدوارم زودتر برايم يك قلب پيدا شود».
مادر ريحانه نگاهي به ريحانه ميكند و ميگويد: «بعضي وقتها كه دخترم خسته ميشود، پدرش او را از پلهها بالا ميآورد، چندبار خواستيم خانهمان را بهخاطر دخترم جابهجا كنيم اما قيمت خانهها خيلي بالاست». كمي مكث ميكند و ادامه ميدهد: «دو سال كه ريحانه سرما خورد، دكتر به ما گفت صداي اضافهاي از قلب او ميشنود. از ما خواست او را به دكتر قلب نشان دهيم. فكر نميكرديم موضوع جدي باشد اما وقتي او را برديم دكتر قلب، گفتند قلبش سوراخ است و بايد عمل شود. چندماه بعد او را عمل كرديم اما بازهم حالش خوب نشد تا اينكه دكترها آبان سال گذشته اسمش را در فهرست پيوند گذاشتند و گفتند حتما بايد پيوند قلب بشود. روزهاي سختي بود».
چشمهايش تر ميشوند. از روزهايي ميگويد كه از بيمارستان براي اهداي قلب با آنها تماس گرفتند: «يك بار بهمن پارسال بود، شب با ما تماس گرفتند و گفتند برايش قلب پيدا شده است. همان شب دو دختر كوچكم را به خانه مادرم بردم و با ريحانه و پدرش به بيمارستان رفتيم و دخترم بستري شد. آن شب تا صبح خوابم نبرد، صبح چند آزمايش از دخترم گرفتند و قرار بود او را به اتاق عمل ببرند اما ظهر به ما خبر دادند عمل كنسل شده است و چون فرد ديگري بود كه شرايط اورژانسي داشت، قلب را به او پيوند زدند. اوايل ارديبهشت امسال هم براي اهداي قلب با ما تماس گرفتند. ما میهماني بوديم. آن لحظه خيلي خوشحال شدم، گفتند اين بار ديگر دخترم عمل پيوند را انجام ميدهد. صبح زود ريحانه را به بيمارستان برديم. دخترم را همان لحظه بستري کردند و همهچيز آماده بود اما ساعت ۱۱ صبح پرستار به ما گفت عمل کنسل است؛ چون قلب شرايط اهدا را ندارد. خيلي ناراحت شدم. پولي كه هزينه كرديم به كنار، هر بار استرس زيادي به ما وارد ميشد. بار اول بيش از يک ميليون هزينه بستري شد. بار دوم هم حدود ۷۰۰ هزار تومان بود. وقتي يكي از پزشكان ناراحتي من را ديد، به ما گفت كساني هستند كه 10 بار
براي پيوند در بيمارستان بستري ميشوند و عملشان كنسل ميشود؛ شما كه دومين بار است».
بر اساس آمار ديماه سال گذشته وزارت بهداشت اعلام كرد حدود ۲۵ هزار نفر در فهرست انتظار اهداي عضو قرار دارند كه از اين تعداد روزانه حدود ۱۰ نفر بابت نياز به عضو پيوندي، از دنيا ميروند. همچنين سالانه حدود ۱۶ هزار حادثه در کشور اتفاق ميافتد و حدود هشت هزار نفر در اين حوادث دچار مرگ مغزي ميشوند. از اين تعداد بين دوهزارو 500 تا چهار هزار نفر ميتوانند هشت عضو پيوندي و بيش از ۵۰ بافت از بدن خود را به همنوع و هموطنشان اهدا کنند. اين در حالي است که برای مثال در سال گذشته فقط ۹۲۶ اهداي عضو در کشور انجام شده است.بيماران مرگ مغزي روي تخت بيمارستان نفس ميکشيدند اما با دستگاه. در قصه اهداي عضو خانوادههاي ايثارگري هستند كه با گذشتن از اعضاي كالبد عزيزانشان، نااميدي مطلق همنوعان نيازمند به عضوشان را به لحظاتي سرشار از اميد تبديل ميكنند و شادي وصفناپذير اين درماندگان را به نظاره مينشينند... تصميمي دشوار كه ارادهاي قوي ميخواهد و اين خانوادهها چه آزمون الهي غريبي را با سربلندي پشت سر ميگذارند؛ گويي در آن لحظات عجيب، در اوج وصل هستند.فاطمه باقري، مادر احمدرضا شاكر يكي از همان افراد ايثارگر است. 9 بهمن سال 96 ساعت
1:45 بامداد بود كه پسرش در يك سانحه رانندگي دچار مرگ مغزي شد. احمدرضا فقط 18 سال داشت. مادرش درباره آن روزهاي سخت ميگويد: «بعد از 24 ساعت به ما اعلام کردند پسرم دچار مرگ مغزي شده است. شب آخر وقتي به ملاقات پسرم رفتم، از پرستار درباره مرگ مغزي پرسيدم، او برايم همه چيز را توضيح داد و در آخر من از او پرسيدم شما تا حالا بيمار مرگ مغزي را ديدهايد که به زندگي بازگردد و او در پاسخ کوتاهي گفت نه و من همان لحظه تصميم خودم را گرفتم. آن شب بسيار با خودم فکر کردم، احمدرضا هفت سال به صورت حرفهاي ووشو کار ميکرد و چند مدال آورد. سه سال آخر وارد تيم فوتبال شده بود، خيلي زحمت کشيده بود و حيف بود اعضاي بدنش زير خاك برود. واقعا صحنه سختي بود؛ از يک طرف اميدم نااميد ميشد و همه دستگاهها از روي بدن بچهام برداشته ميشد و جنازه فرزندم را تحويلم ميدادند، از طرف ديگر اميد داشتم با رفتن بچهام، چند نفر ديگر به زندگي بازميگردند. آن شب وقتي به خانه برگشتم، با همسر و دخترم درباره اهداي عضو احمدرضا صحبت کردم؛ چون ميدانستم اميدي نيست، نميتوانستم ببينم بچهام ذرهذره نابود ميشود.
دخترم قبول کرد، اما همسرم کمي ترديد داشت که او نیز در نهايت با تصميم ما موافقت كرد. در نهايت، هشت عضو پسرم پيوند زده شدند. من ميدانم احمدرضا از اين کار ما خوشحال است. خيلي سخت است، اما به آرامش بعدش ميارزد؛ چون حس ميکنم پسرم زنده است. من در يک شب صاحب هشت فرزند شدم و هشت نفر از بيمارستان نجات پيدا کردند. اين هشت نفر هرکدام عزيزانی را دارند که چشمبهراه آنها بودند. تا حالا دو نفر از كساني را كه اعضاي پسرم به آنها پيوند شده، ملاقات كردهام. وقتي دختري را كه پانکراس فرزندم به بدنش پيوند زده شد، در آغوش ميگيرم، احساس ميکنم احمدم را به آغوش کشيدهام. آن يکي هم آقايي در کرمانشاه است که کبد پسرم به او پيوند زده شده است و همسرش با من تماس گرفت و گفت شما با اين کار جان چهار نفر را نجات داديد. من دو بچه دارم، يک سال تمام در انتظار اهداي کبد بوديم و همسرم ذرهذره پيش چشم ما آب ميشد».
نفس عميقي ميكشد و ادامه ميدهد: «من و دخترم کارت اهداي عضو داشتيم، اما پسرم کارت اهداي عضو نداشت. شايد خيليها کارت اهداي عضو داشته باشند، اما جرئت اين تصميم را ندارند. من کارت عضو دارم، اما ممکن است اگر زماني مرگ مغزي شوم، دختر و همسرم قدرت آن را نداشته باشند که اجازه اين کار را بدهند؛ چون داشتن اين کارتها کافي نيست و اوليايدم بايد اجازه اين کار را بدهند. شايد اگر خانوادهها بدانند هنگام حيات دوست داريم هنگامي که فوت ميکنيم اعضاي بدنمان اهدا شود، راحتتر تصميم بگيرند. خيليها هستند که کارت اهداي عضو هم دارند، اما اوليايدم قدرت تصميمگيري ندارند و بعد از اينکه عزيزشان را خاک ميکنند، از اينکه اعضاي بدنش را اهدا نکردهاند پشيمان ميشوند. خدا را شاکر هستم از اينکه اعضاي فرزندم را اهدا کردم. از اين کار خيلي خوشحالم. آرامشي که الان دارم، به خاطر هشت تکه اعضاي احمدرضاست که در بدن چند نفر ديگر کار ميکند. حتي يکي از پزشکان از ما پرسيد اجازه ميدهيد بافت قفسه سينه را هم دربياوريم، من اصلا نميدانستم بافت چيست، اما در پاسخ گفتم هرچيزي را که ميبينید به فرد ديگري جان دوبارهاي ميبخشد، تخليه کنيد. بعدها
متوجه شدم هريک بافت را براي 50 نفر پيوند ميزدند».
محمدمرصاد کريمي کوچکترين فرد در ايران است که يک قلب اهدايي در سينه او ميتپد. يک سال و نيم داشت که نفسهايش به شماره افتاد و هر لحظه امکان داشت قلب کوچکش از حرکت بايستد. همان روزها خانوادهاش با نااميدي نامش را در فهرست انتظار اهداي قلب گذاشتند. حکمت کريمي، پدر محمدمرصاد که حالا نزديک به شش سال دارد، درباره آنروزهاي پراسترس به «شرق» ميگويد: «محمدمرصاد چهار ماهش بود که متوجه شديم ويروسي وارد بدنش شده که ماهيچههاي قلبش را تخريب کرده است. پاي چپ پسرم به دليل مشکل مادرزادي کوچکتر از پای ديگرش بود، براي درمان اين عارضه به بيمارستان رفته بوديم كه متوجه شديم قلب او نيز دچار مشكل شده است. ويروس را با دارو از بين بردند، اما شدت تخريب زياد بود و بعد از يک سال، ماهيچههای قلب در نهايت بازسازي نشدند و يک سال و نيمش بود که به فهرست پيوند وارد شد. بعد از يک هفته، يک مورد براي پيوند پيدا شد؛ قلب يک کودک سهساله بود. وقتي دکتر گفت دارودرماني ديگر جواب نميدهد و بايد پيوند قلب صورت بگيرد، ما نااميد شديم. ما از عنوان پيوند ترس داشتيم، اما پسرم نفسنفس ميزد و ما ميدانستيم هر لحظه ممکن است قلب او از کار بيفتد. انتظار
نداشتيم براي پسرم قلب پيدا شود. در کمال نااميدي، يک هفته بعد از اينکه پسرم وارد فهرست انتظار شد، با ما تماس گرفتند و اعلام کردند اهداکننده پيدا شده است. آن لحظه که به ما گفتند، هم ناراحت بوديم و هم خوشحال؛ حس عجيبي بود؛ از طرفي براي کودکي که مرگ مغزي شده بود، ناراحت بوديم و از طرفي براي تولد دوباره پسرمان خوشحال. پسرم کوچکترين فردي بود که در ايران پيوند اعضا شده است. دکتر به ما گفت تاکنون زير 15 کيلو عمل پيوند قلب انجام نشده و اگر هم بوده موفقتآميز نبوده و کودک فوت شده است. به همين دلیل استرس زيادي داشتيم، اما خوشبختانه پسرم تحمل کرد و زنده ماند و درحالحاضر زندگيای عادي دارد. آن روز که ما وارد بيمارستان شديم، به ما گفتند قبل از عمل نبايد چيزي به او بدهيم. او مدام از من و مادرش آب ميخواست، اما از اینکه نميتوانستيم به او آب بدهيم، دلمان کباب شده بود. همه چيز براي عمل آماده بود، ما منتظر بوديم به اتاق عمل برود، اما ساعت چهار بعدازظهر پزشک معالجش وارد اتاق شد و گفت به او آب بدهيم؛ چراکه عمل کنسل شده است و خانواده اهداکننده پشيمان شدهاند. از شنيدن اين حرف خيلي نااميد شديم. همسرم گريه ميکرد. ميخواستيم
از بيمارستان خارج شويم که پزشک وارد اتاق شد و گفت خانواده اهداکننده براي اهداي قلب موافقت کردهاند و فرزندم به اتاق عمل رفت».
مادر محمدمرصاد ميگويد: «گاهي دستش را روي سينهاش ميگذارد و به دوستان و فاميل ميگويد من قلبم را عوض كردم». اين را كه ميگويد، ياد آن روزها ميافتد، كمي بغض ميكند و ادامه ميدهد: «ماه رمضان بود كه به ما گفتند پسرم بايد پيوند قلب شود.
آن لحظه تمام تنم يخ کرد و پاهايم سست شد و ديگر تواني براي راهرفتن نداشتم. همان روزها نام پسرم وارد فهرست پيوند شد. چند روز بعد از آن با ما تماس گرفتند، اما گفتند خانواده اهداکننده پشيمان شدهاند. چند روز بعد فرد ديگري براي پيوند پيدا شد که براي پيوند به پسر من مناسب نبود تا اينکه در نهايت اهداشونده ديگري پيدا شد. شرايط بسيار سختي بود. من مادرم، درک ميکنم خانواده اهداکننده چه حالي دارد. من هرگز راضي نبودم يک خانواده عزادار شود تا محمدمرصاد من نفس بکشد. همين الان هم که درباره آن صحبت ميکنم، حالم بد ميشود. خانواده اهداکنندگان دل بزرگي دارند. الان هر لبخند پسرم را مديون آن خانواده هستم. سه سال است پسرم پيوند قلب شده، اما ما هرگز خانواده اهداکننده را نديدهايم. من آرزو دارم يک بار هم که شده با اين خانواده ملاقات کنم يا حتي يک بار تلفني با آنها صحبت کنم. يکي از بزرگترين آرزوهاي من ملاقات با خانواده اهداکننده است. فقط يک بار با آنها صحبت کنم و بگویم این را که پسرم راه ميرود و نفس ميکشد، مديون آن خانواده هستم و هم خودم و هم پسرم تا وقتي زندهايم، دستبوس اين خانواده هستيم».
ايران در زمينه اهداي عضو جزء كشورهاي بنام دنياست، مهدي شادنوش، سرپرست مرکز مدیریت پیوند و امور بیماریهای وزارت بهداشت، دراينباره به «شرق» ميگويد: «در حوزه پيوند اعضا در خاورميانه و غرب آسيا ايران جزء كشورهاي صاحبنام است و در كل جهان نيز ما جزء 23 كشور اول جهان در پيوند ارگانهاي مختلف بدن هستيم. ما حتي در برخي حوزههاي پيوند عضو رتبه اول جهان را داریم؛ برای مثال بيشترين تعداد پيوند كبد در يك مركز متعلق به مركز پيوند شيراز است، در اين مركز سالانه 700 عمل پيوند كبد انجام ميشود. ما حتي در برخي روشهاي پيوند نيز صاحب سبك هستيم؛ برای مثال عمل ميكرولاپراسكوپي كه توسط دكتر سيمفروش ابداع شده، امروزه بهعنوان يك تكنيك در ساير كشورهاي جهان از آن استفاده میشود. ايران در حوزه پيوند اعضا دانش بالايي دارد. هيچ نوع پيوندي نيست كه ما نتوانيم در كشور انجام دهيم و همه آنها نيز بهصورت رايگان انجام ميشود».البته به گفته شادنوش اين به معناي اهداي عضو خوب نيست، او دراينباره ميگويد: «بنا بر استاندارد و شاخص جهاني بهازاي 80 ميليون جمعيت كشور بايد در شاخص «پيانپي» عدد 40 را داشته باشيم كه متأسفانه در سال گذشته كه
بيشترين اهدا را نسبت به 18 سال گذشته داشتيم، عدد اين شاخص 11.5 بود كه اين بهدليل ميزان پايين موافقت خانوادهها براي اهداي عضو بيمار مرگ مغزيشان است. بايد فرهنگسازي بيشتري در اين حوزه شود، رسانهها و تأثيرگذاران اجتماعي با آگاهيدادن به مردم ميتوانند نقش مؤثری در اين زمینه ايفا كنند. مردم اطلاعات كافي درباره مرگ مغزي ندارند و بسياري از مردم فكر ميكنند كسي كه دچار مرگ مغزي شده است، دوباره ميتواند به زندگي بازگردد؛ درحاليكه وقتي مرگ مغزي فردي اعلام ميشود، به آن معني است كه او ديگر امكان بازگشت به زندگي را ندارد».
سرپرست مرکز مدیریت پیوند و امور بیماریهای وزارت بهداشت در تشريح چگونگي تأييد مرگ مغزي در بيمارستانها ميافزايد: «گروهي بهعنوان تأييدكننده مرگ مغزي در دانشگاههاي علوم پزشكي كشور وجود دارند كه اين افراد با حكم وزير بهداشت در اين كميته منصوب شدهاند؛ وضعيت بيمار مرگ مغزي توسط افراد اين گروه كه با تخصصهاي مختلف و با صلاحيت در آن حضور دارند و جزء بهترينها هستند، بررسي ميشود و اگر مرگ مغزي بيمار تأييد شود، به اين معناست كه حتي يك درصد هم امكان بازگشت به حيات اين فرد وجود ندارد. بافتهاي بدن فردي كه دچار مرگ مغزي ميشود پس از چند روز فاسد ميشود و امكان استفاده از ارگانهاي اهدايي او نيز ديگر وجود ندارد».اين پزشك در پاسخ به اين پرسش كه حداكثر تا چه مدت فرصت براي اهداي اعضاي بدن کسی که دچار مرگ مغزي شده، وجود دارد، ميگويد: «به شرايط و عضو اهدايي بستگي دارد. برخي از ارگانهاي بدن در زمان بسيار كوتاهي حتي زير شش ساعت نيز از بين ميروند و امكان اهداي آنها وجود ندارد و براي برخي ارگانهاي ديگر تا چند روز فرصت اهدا وجود دارد. امسال تلاش كرديم بهجاي جشن نفس در هفته آخر اردیبهشت شهر نفس را داشته باشيم كه
احتمالا مردم شاهد فعاليتهاي ما در اين حوزه در مجامع عمومي مانند مترو، ميادين بزرگ و صداوسيما بودند. از طرف ديگر در ماههاي گذشته زيرساختهايمان را افزايش داديم، بهطوريكه در دو ماه گذشته دو قلب از دو استان توسط هواپيماي جت به مراكز پيوند منتقل شد و به بيماران پيوند زده شد و خوشبختانه حال هر دو بيمار خوب است. با تقويت اين زيرساختها و كارهايي كه در اين زمينه انجام میشود، اميدواريم زمينه پيوند بيش از پيش فراهم شود. فقط بايد در اين زمينه فرهنگسازي بيشتري صورت بگيرد تا اگر خداي نكرده براي فردي حادثهاي پيش آمد و دچار مرگ مغزي شد، آمادگي اهداي عضو وجود داشته باشد».به گفته اين مسئول وزارت بهداشت 25 هزار نفر در بخشهاي مختلف اهداي عضو در ليست انتظار هستند. روزانه از اين تعداد بين 8 تا 10 نفر بهدليل اينكه به آنها عضو اهدا نميشود، جان خود را از دست ميدهند. هر فردي كه دچار مرگ مغزي ميشود تا هشت عضو او را ميتوانند اهدا كنند كه هريك از اينها ميتواند جان يك نفر و به تبع آن جان يك خانواده را نجات دهد.