گفتوگو با «مونا پاد» به مناسبت سومين نمايشگاه انفرادياش در گالري «اعتماد»
به دنبال درک ساختار حياتم
عسل عباسيان: مجسمه و حجم سالهاي پرفرازونشيبي را در ايران از سر گذرانده است. شايد از ابتداييترين سالهاي اوج اين هنر که در زمانه معاصر ما نيز آن را بايد جستوجو کرد، نقش پرويز تناولي غير قابل انکار است. تناولي جدا از آثاري که در اين سالها به جامعه عرضه کرد، در دو بخش؛ يکي بردن مجسمههاي مدرن در فضاي عمومي و در بخش ديگر تربيت شاگردان بسيار در اين حوزه توانسته خود و مجسمه و مجسمهسازي را در ايران به نقطه تثبيت و قابل توجه ارتقا بخشد. مونا پاد از مجسمهسازان پرکار و خوشآتيه امروز هنر ما از اين دست شاگردان پرويز تناولي است که در عين حال که بنمايههاي کارهاي تناولي در آثارش مشهود است، توانسته به زبان و بيان خود دست يافته و آثارش حرف تازه و پيشرويي براي گفتن در فضاي تجسمي امروز ايران داشته باشد. نمايشگاه مروري بر آثار او از سال ۱۳۸۵ تا ۱۳۹۸ در گالري اعتماد بهانه شد که با اين دانشآموخته رشته طراحي صنعتي از دانشگاه الزهرا به گفتوگو بنشينيم و از شاگردي تناولي تا درباره شکلها، موتيفها و کار با متريالهاي مختلفي که او تا امروز دست گرفته است، صحبت کنيم.
مروري بر آثار تقريبا بيش از 13 سال از کارهاي شما اکنون در گالري اعتماد است، چه شد به فکر برپايي اين نمايشگاه افتاديد؟
تقريبا سه سال از آخرين نمايشگاه من ميگذشت. درحاليکه در اين مدت، نمايشگاههاي گروهي و تدريس و ترجمه فرصت کمي براي آمادهسازي يک نمايشگاه انفرادي برايم گذاشته بود، متوجه شدم که هرچه بيشتر در برپايي يک نمايشگاه انفرادي تأخير کنم، درک روند افکار من از جانب مخاطب دچار گسست خواهد شد. در حالي که در سه سال گذشته در نمايشگاههاي گروهي آثار متنوعي از من به نمايش درآمده بود که هم در تکنيک و هم در متريال متفاوت بودند.
بنابراين تصميم گرفتم اين نمايشگاه انفرادي را در کنار مروري بر آثارم برگزار و مجموع افکار و فعاليتهاي سالهاي گذشته را جمعبندي کنم.
مونا پاد از کي درگير حجم و مجسمه شد و خود را به عنوان مجسمهساز شناخت؟
از زماني که به ياد دارم، درک ساختار حيات برايم زيباترين و مرموزترين موضوع جهان بود. خيلي سؤال ميکردم و خيلي گوش ميدادم و خيلي دقيق نگاه ميکردم به روابط طبيعت، به روابط انساني و به روابط قطعات و عملکرد اشيا.
و به تقليد آنها با هر چيزي در اطرافم اشياي کوچکي ميساختم، از خمير نان تا پارچه و سنگ و چوب. تقريبا 12ساله بودم که با لوازم آشپزخانه مادرم ريختهگري انجام دادم، با الک کمي خاک باغچه را صاف کردم و به اندازه يک مشت گل درست کردم، بعد صورت عروسکم را در آن فشار دادم و قالب گرفتم. هرچه سيم لحيمکاري در خانه بود در شيرجوش ريختم و روي گاز آشپزخانه آب کردم و قالب را با آن پر کردم. سه صورتک قلعي درست کرده بودم که يکي از آنها را تا سالهاي آخر دانشگاه هميشه به گردن داشتم.
رشته طراحي صنعتي و شناخت و تجربه انواع روشهاي ساخت و متريال و سالها کار در کارخانهها و شرکتهاي صنعتي، از طرفي ذهن کنجکاو مرا تا حدي سيراب ميکرد و از طرف ديگر برنامهريزي توليد و دقت در تهيه نقشههاي ساخت به درک من از قاعدهمندي وجود هر چيز در جهان کمک ميکرد.
به موازات کار و حرفهاي که به آن تعهد داشتم، با موسيقي، عکاسي و ساخت احجام کوچک به دنبال بيان شخصي خودم بودم و در نهايت روزي رسيد که ادامه کار در يک مجموعه توليد صنعتي مرا به وحشت انداخت که شايد هرگز در زندگي فرصت بيان شخصي و استفاده از آنچه اندوختهام را پيدا نکنم.
شانس با من يار بود و توانستم مجسمهسازي را به صورت حرفهاي در محضر استاد پرويز تناولي آغاز کنم.
نمايشگاه اخير شما در سه بخش تعريف و به نمايش گذاشته شده است. آيا خودتان کارنامه کارهايتان را در اين سه بخش و به صورت مجزا و مرزبنديشده از يکديگر ميدانيد؟
به لحاظ زماني شايد بتوان اين سه بخش را تفکيک کرد، ولي به لحاظ ساختار تفکر از ابتدا تا امروز روند فکري من در تکتک کارها جاري است.
از همان ابتدا محور وجود به عنوان اصليترين عامل ساختار حيات در مجسمههاي من ديده ميشود.
اين محور، ترجمه حجمي از ماهيت است که چون در زبان فلسفه، مفهومي صلب و مشخص دارد و (اين امر برايم دستوپاگير بود) اسم آن را ناوجود گذاشتم.
وجود از تنيدگي ماده به دور محوري ساخته ميشود (هر وجودي به دور اصل و مأموريتي تنيده شده و شکل ميگيرد، آنگاه موجود ميشود. مأموريت سنگ وجود آن را شکل ميدهد و مأموريت انسان وجود انسان را).
در گفتوگو با مخاطبان آثارم به اين نتيجه رسيدم که کمکم اين محور در کارهايم درک و ديده ميشود و ميتوانم کمکم بار اين مفهوم کليدي ذهنيام را سبک کنم و از ساخت موجودات قابل تشخيص در فرم و شکل، به خلوص ديدن محورهانزديکتر شوم.
حتي در روباتها و کارهاي شيشه اخير، محورها با وضوح بيشتري ديده ميشوند. در کارهاي سه سال اخيرم محور به صورت ميلهاي دو سر تيز درآمده که هم تأکيدي بر ديناميک اين اتفاق دارد و هم کمکم اين محور به اصل غيرمادي خود تبديل ميشود.
از طرفي تعريف ساختار مجدد اين محور توسط بشر و تسلط به تغيير شکل ماده از جانب او باعث ايجاد جهاني موازي با جهان الهي شده که آن را جهان صنعتي ميخوانند و ما خالقاني به مهرباني خدا نبودهايم.
اين موضوع نمايشگاه گذشته من بود.
قطعات صنعتي و بازيافتي دوستان قديمي من هستند.
حتي در بسياري از مجسمههاي برنزي من از قطعات برنزي بازيافتي صنعتي به صورت مستقيم استفاده شده است که از ديد بعضي از منتقدان که نقد متريال ميکنند، دور ماند.
اولين روبات خودم را هفت سال پيش ساختم؛ ولي گالريها به نمايش آن علاقهاي نداشتند، در سال جاری در مروري بر آثار ميتوانستم بعضي از آنها را به نمايش بگذارم.
حرکتکردن اين اشيای صنعتي ساخت بشر، حيات آنها را يادآوري ميكند و اينکه ما با آنها چه خواهيم کرد؟ و سرنوشت اشيا چه خواهد بود؟
در گذشته بر روي مدال تمرکز داشتيد و آثار متعددي در اين موضوع داريد. چرا آنها جايي در اين نمايشگاه مروري بر آثار پيدا نکردند؟
من هميشه مدالهايي ميسازم؛ ولي چون مدالها قطعات کوچکي هستند که به نسبت قيمت پاييني دارند، معمولا بهسرعت خريده ميشوند يا آنها را هديه ميدهم؛ بنابراين فقط يک مدال براي نمايش در اختيارم بود.
مونا پاد را ما در سالهاي اخير بيشتر بهعنوان شاگرد پرويز تناولي ميشناسيم. از تجربه کار با تناولي برايمان بگوييد.
وقتي استاد تناولي پس از سالها، دوباره آموزش مجسمهسازي در ايران را از سر گرفتند، دورهاي به نام «معکوس» در مؤسسه ماه مهر برگزار کردند. در اين دوره به آموزش تکنيک اختصاصي خودشان پرداختند که روشي بسيار بديع بود.
در اين روش که به نظر من تنها روش اکسپرسيو ساخت مجسمههاي فلزي در جهان است، با حذف بسياري از مراحل ساخت مدل تا قالبگيري، سرعت ساخت چنان بالا ميرود که آرتيست ميتواند مجسمههايي با ثبت همزمان احساس خويش پديد آورد.
معکوس تنها تکنيک نبود؛ بلکه فلسفه و تفکر ساخت معکوس دنيايي غني از روند ساختار جهان بود.
اين دوره من را به آرزوي ديرينهام که ساخت شاعرانه و نوعي بيان شخصي بود، رساند. آرام گرفتم و در محضر استادي زانو به زمين گذاشتم که سالها به دنبالش بودم. در ادبيات و تاريخ شنيده بودم و آرزو داشتم استادي داشته باشم که به سبک گذشتهها، نهتنها تکنيکها را از او بياموزم که جهانبيني و تفکر و انسانيت و زندگي را از او بياموزم.
درباره استاد مطالب زيادي به چاپ رسيده و تقريبا همه هنردوستان به ابعاد شخصيت هنري استاد واقف هستند. برايتان از نکاتي ميگويم که کمتر کسي ميداند؛ ولي بسيار مهم است.
شخصيت موفق استاد براي شاگردانش افق ديد روشني ميسازد. اين باعث ميشود که شاگرد به تلاش براي ساختن آينده اميدوار باشد.
شخصيت سختکوش و پرکار استاد باعث ميشود که شاگرد متوجه شود که سختکوشي و کارگاهنشيني، يک هنرمند را جلو ميبرد؛ نه رابطهسازي و راههاي متفرقه.
محبت و انساندوستي استاد به شاگرد ياد ميدهد که ميتوان دانش را با ديگران به اشتراک گذاشت و از رقيب نترسيد. ميتوان توانايي خود را با ديگران سهيم شد و از رشد ديگران نترسيد. ميتوان بسيار بخشيد و درعينحال بزرگتر شد. ميتوان هر روز گرههاي اطرافيان را باز کرد و خسته نشد. ميتوان زخمهايي را که وارد ميشود، شست و دوباره ايستاد.
شخصيت کنجکاو و متفکر و هوشمند استاد به شاگرد ميآموزد که کنجکاوي سن و زمان ندارد و اصرار بر حرکت به روش گذشته در امکانات امروز تنها فرسودگي و محدوديت ميآورد. بايد تکنولوژي روز را شناخت، بايد متريال روز را شناخت و بايد از امکانات امروز براي بيان بهتر استفاده کرد.
احترام استاد به ديگران، بيان شيوا و انتخاب زيباي کلمات در سخنگفتن، به شاگرد ميآموزد که لازم نيست ديگران تحقير شوند تا شخصي بزرگ شود و ميآموزد که وقتي زيباتر سخن ميگويي، حرفهايت به زيبايي درک و جذب ميشوند.
ميتوانم ساعتها از استاد بگويم و از اينکه چرا بهترين مجسمهسازها و هنرمندان ايران روزي شاگرد ايشان بودهاند.
استاد پرويز تناولي همزمان با عبور دنيا از وضعيت مدرن به پستمدرن، در اروپا و آمريکا به تحصيل و تدريس مشغول بودهاند و اين مقطع مهم تاريخ هنر را از نزديک ديده و لمس کردهاند. ايشان همچنان به صورت پيگير از وضعيت دنياي هنر و بهخصوص مجسمهسازي در دنيا آگاه هستند. تجربه و اشراف استاد بر مجسمهسازي جهان باعث ميشود شاگردان را تا حد ممکن از تکرار ديگران بر حذر دارند و خود واقعي شاگرد بهعنوان يک هنرمند منحصربهفرد امکان ظهور پيدا کند. به اين ترتيب قدمهاي شاگرد محکمتر خواهد شد و اعتمادبهنفس بيشتري پيدا ميكند.
من هنوز و هر روز از استادم ميآموزم و اين دانشگاهي است که براي من پايان ندارد.
در کارهاي گذشته شما نزديکي و شاگردي پرويز تناولي خود را نمايان ميكند، ولي در آثار تازه، گويي مونا پاد خود را از فضاي تناولي جدا ميكند؛ اين درست است؟
ممکن است آثاري که با تکنيک و متريال مشابه ساخته ميشوند، اين حس را ايجاد کنند که شباهتهايي در آثار وجود دارد، ولي به نظر من اين به دليل حجم ملموس سهبعدي است که چشم براي خوانش آسان دست به آناليز مجسمه ميزند و آن را به حجم، رنگ، متريال و کلا عناصر سازنده ابژه تفکيک ميكند.
حال سؤال من اين است: چرا در نقاشي يا عکس کسي نميگويد بوم، رنگ و کاغذ عکاسي متريال مشابهي است و بهجاي خوانش اثر به آناليز متريال ساخت اثر نميپردازد؟
بيننده از قبل قبول کرده که دنبال مفهوم داخل کادر باشد تا آناليز ساختار کادر اثر.
متريال مجسمهسازي هرکدام شخصيت خود را دارند که بدون شک بر مفهوم اثر تأثيرگذار است.
برنز گرم و سنگين است و دوست دارم حرفهاي ماندگارتري را با آنها شريک شوم.
آلومينيم سرد و امروزي است، آسان، نرم و بيروح است و بخشي از نگاه من به وضعيت روز.
شيشه و آينه خود انسان امروز است؛ شکننده و براق.
استاد هميشه از علاقه من به تنوع متريال و روش ساخت استقبال کردهاند.
از کجا ايده کارهاي متحرک و روباتيک سراغ شما آمد و در اين بخش شما در جستوجوي چه چیزی هستيد و چه ميخواهيد بگوييد؟
در زندگي روزمره و در هرچه که ميسازم يا خراب ميكنم، دنبال درک ساختار حياتم؛ چه در بحث «وجود و ناوجود» که مدتهاست به آن دلبستهام چه در مبحث «خلقت موازي» که در آن سرنوشت مخلوقاتمان به گاراژهاي بازيافت ختم ميشود يا در تکنيک «معکوس» که در آن بازسازي خلقت را تمرين ميكنم.
روباتهاي من حاصل همين دغدغهها بود؛ جانگرفتن همان قطعاتي که در «خلقت موازي» سعي ميکردم عميقتر نگاهشان کنم.
مجموعه روباتيکي که در سال 92 طراحي کردم، شامل هفت روبات بود که متأسفانه در آن زمان فرصتي براي نمايش آنها پيدا نشد.
تقريبا اين نمايشگاه بيانکننده اين است که مونا پاد سعي کرده است همه نوع متريالي را استفاده کند و اين تبحر را نشان دادهايد. آيا خودتان الان تمايل به متريال خاص و مشخصي پيدا کردهايد؟
به واسطه رشته تحصيلي و سالها کار صنعتي، به انواع مختلف روشهاي ساخت و انواع متريال اشراف دارم و اين براي من مثل يک جعبه مدادرنگي است که نميتوانم و نميدانم چه زمانی کدام به کمک حرف تازهام خواهد آمد. البته در بسياري از موارد خود متريال يا روش ساخت من را صدا ميزند و کاري با هم انجام ميدهيم.
فکر انتشار کتاب از کجا آمد و آيا آثار در کتاب همان آثار بهنمايشدرآمده در گالري است؟
به نظرم رسيد يک بار به صورت جامع چند سال گذشته را در يک کتاب کاتالوگ جمعآوري کنم.
کمکم بعضي از کارهايم را فراموش ميكنم، حتي عکسي از آنها ندارم. اين کتاب حدود 80 درصد از کارهاي 14 سال گذشته را در کنار هم به نمايش گذاشته است؛ حدود 90 اثر که تقريبا 40 اثر در نمايشگاه حاضر در ديد عموم قرار گرفت.
بازی با جهان پیرامون
حسین گنجی. منتقد
هنر نو، دیگر قالبپذیر نیست و بلکه قالبگریز و تنوعطلب است. منظورم از هنر نو، هنر امروز است، هنر در سال ۱۳۹۸ شمسی و نه مدرنیست که تا حدودی امروزه در هنر حداقل، دیگر نو محسوب نمیشود و سالهاست خود را به کهنه نزدیک کرده است. این قالبپذیرنبودن یعنی اگر در مدرنیته از قالبهای معمول و رسوبگرفته سنت خارج شد و قالبهای تازهای تعریف و جانمایی شد، اما در هنر امروز خود این قالبها نیز موانعی بر سر خلق هنری دانسته شدند و بسیاری از آن بیرون زدند. این نوع نگاه در هنر جهانی در حال رشد و در ایران معدودی را درگیر خود کرده است. این منش هنری به شدت وابسته به تجربهگرایی جدید و با مفاهیم و متریالهای امروزین است. به نوعی که ابزار و ایدههای تازه خارج از چارچوبها و قالبهای رسمی پیشروی و سعی میکنند در سرزمینهای جدید، خود را در قالبهای نو تعریف کنند که هنر آینده بر آنها استوار خواهد بود.
مجسمهسازی به دلیل داشتن بعد سوم همواره از قوت جانبخشی و اعتبار خلقشوندگی بالاتری برخوردار است.مجسمهسازی، تندیسگری یا پیکرتراشی هنر همگذاری یا شکلدادن به اشیاست. این با هم قراردادن یا شکلدهی ممکن است در هر اندازه یا با هر متریال و مصالحی انجام شود. این اشیا و ابزارها در دل زمانه خود تعریف و معنای مشخص خود را دارند و بیان هنرمند بر بهرهگیری از آنها استوار است. نمایشگاه مروری بر آثار بیش از یک دهه مونا پاد در گالری اعتماد به خوبی این روند را به مخاطب نشان می دهد. کسی که در وادی دیگری از هنر فعال بود و مجسمهسازی او را انتخاب و شکار کرد و به دنیای حجمها و متریالهای مختلف آورد. او در سه بخش در این نمایشگاه که با عنوان بخش اول، شیشه، آینه و ترکیب مواد، بخش دوم مجسمههای روباتیک و بخش سوم، مرور آثار، تندیسها و حجمها به خوبی سیر تأثیرپذیری هنرمند از محیط خود تا بهرهگیری متنوع و متکثر هنرمند امروز از متریالهای مختلف، تا سیر اندیشگی او از فلسفه تا ادبیات و علم را به نمایش گذاشته است. شاید رمز موفقیت هنرمند بهخصوص مجسمهساز امروز این باشد که تعصبی بر قالب یا بر متریال و مصالح یا بر مفهومگرایی صرف ندارد و میتواند حرف امروز خود را ولو با هر ابزاری که جهان پیرامونی او در اختیارش قرار میدهد، بزند که این حرف و مفهوم و نگاه است که در هنر مهم است و نه شکلدهی و قالببندی و مصالح، که خود ظرفاند و نه محتوا.
عسل عباسيان: مجسمه و حجم سالهاي پرفرازونشيبي را در ايران از سر گذرانده است. شايد از ابتداييترين سالهاي اوج اين هنر که در زمانه معاصر ما نيز آن را بايد جستوجو کرد، نقش پرويز تناولي غير قابل انکار است. تناولي جدا از آثاري که در اين سالها به جامعه عرضه کرد، در دو بخش؛ يکي بردن مجسمههاي مدرن در فضاي عمومي و در بخش ديگر تربيت شاگردان بسيار در اين حوزه توانسته خود و مجسمه و مجسمهسازي را در ايران به نقطه تثبيت و قابل توجه ارتقا بخشد. مونا پاد از مجسمهسازان پرکار و خوشآتيه امروز هنر ما از اين دست شاگردان پرويز تناولي است که در عين حال که بنمايههاي کارهاي تناولي در آثارش مشهود است، توانسته به زبان و بيان خود دست يافته و آثارش حرف تازه و پيشرويي براي گفتن در فضاي تجسمي امروز ايران داشته باشد. نمايشگاه مروري بر آثار او از سال ۱۳۸۵ تا ۱۳۹۸ در گالري اعتماد بهانه شد که با اين دانشآموخته رشته طراحي صنعتي از دانشگاه الزهرا به گفتوگو بنشينيم و از شاگردي تناولي تا درباره شکلها، موتيفها و کار با متريالهاي مختلفي که او تا امروز دست گرفته است، صحبت کنيم.
مروري بر آثار تقريبا بيش از 13 سال از کارهاي شما اکنون در گالري اعتماد است، چه شد به فکر برپايي اين نمايشگاه افتاديد؟
تقريبا سه سال از آخرين نمايشگاه من ميگذشت. درحاليکه در اين مدت، نمايشگاههاي گروهي و تدريس و ترجمه فرصت کمي براي آمادهسازي يک نمايشگاه انفرادي برايم گذاشته بود، متوجه شدم که هرچه بيشتر در برپايي يک نمايشگاه انفرادي تأخير کنم، درک روند افکار من از جانب مخاطب دچار گسست خواهد شد. در حالي که در سه سال گذشته در نمايشگاههاي گروهي آثار متنوعي از من به نمايش درآمده بود که هم در تکنيک و هم در متريال متفاوت بودند.
بنابراين تصميم گرفتم اين نمايشگاه انفرادي را در کنار مروري بر آثارم برگزار و مجموع افکار و فعاليتهاي سالهاي گذشته را جمعبندي کنم.
مونا پاد از کي درگير حجم و مجسمه شد و خود را به عنوان مجسمهساز شناخت؟
از زماني که به ياد دارم، درک ساختار حيات برايم زيباترين و مرموزترين موضوع جهان بود. خيلي سؤال ميکردم و خيلي گوش ميدادم و خيلي دقيق نگاه ميکردم به روابط طبيعت، به روابط انساني و به روابط قطعات و عملکرد اشيا.
و به تقليد آنها با هر چيزي در اطرافم اشياي کوچکي ميساختم، از خمير نان تا پارچه و سنگ و چوب. تقريبا 12ساله بودم که با لوازم آشپزخانه مادرم ريختهگري انجام دادم، با الک کمي خاک باغچه را صاف کردم و به اندازه يک مشت گل درست کردم، بعد صورت عروسکم را در آن فشار دادم و قالب گرفتم. هرچه سيم لحيمکاري در خانه بود در شيرجوش ريختم و روي گاز آشپزخانه آب کردم و قالب را با آن پر کردم. سه صورتک قلعي درست کرده بودم که يکي از آنها را تا سالهاي آخر دانشگاه هميشه به گردن داشتم.
رشته طراحي صنعتي و شناخت و تجربه انواع روشهاي ساخت و متريال و سالها کار در کارخانهها و شرکتهاي صنعتي، از طرفي ذهن کنجکاو مرا تا حدي سيراب ميکرد و از طرف ديگر برنامهريزي توليد و دقت در تهيه نقشههاي ساخت به درک من از قاعدهمندي وجود هر چيز در جهان کمک ميکرد.
به موازات کار و حرفهاي که به آن تعهد داشتم، با موسيقي، عکاسي و ساخت احجام کوچک به دنبال بيان شخصي خودم بودم و در نهايت روزي رسيد که ادامه کار در يک مجموعه توليد صنعتي مرا به وحشت انداخت که شايد هرگز در زندگي فرصت بيان شخصي و استفاده از آنچه اندوختهام را پيدا نکنم.
شانس با من يار بود و توانستم مجسمهسازي را به صورت حرفهاي در محضر استاد پرويز تناولي آغاز کنم.
نمايشگاه اخير شما در سه بخش تعريف و به نمايش گذاشته شده است. آيا خودتان کارنامه کارهايتان را در اين سه بخش و به صورت مجزا و مرزبنديشده از يکديگر ميدانيد؟
به لحاظ زماني شايد بتوان اين سه بخش را تفکيک کرد، ولي به لحاظ ساختار تفکر از ابتدا تا امروز روند فکري من در تکتک کارها جاري است.
از همان ابتدا محور وجود به عنوان اصليترين عامل ساختار حيات در مجسمههاي من ديده ميشود.
اين محور، ترجمه حجمي از ماهيت است که چون در زبان فلسفه، مفهومي صلب و مشخص دارد و (اين امر برايم دستوپاگير بود) اسم آن را ناوجود گذاشتم.
وجود از تنيدگي ماده به دور محوري ساخته ميشود (هر وجودي به دور اصل و مأموريتي تنيده شده و شکل ميگيرد، آنگاه موجود ميشود. مأموريت سنگ وجود آن را شکل ميدهد و مأموريت انسان وجود انسان را).
در گفتوگو با مخاطبان آثارم به اين نتيجه رسيدم که کمکم اين محور در کارهايم درک و ديده ميشود و ميتوانم کمکم بار اين مفهوم کليدي ذهنيام را سبک کنم و از ساخت موجودات قابل تشخيص در فرم و شکل، به خلوص ديدن محورهانزديکتر شوم.
حتي در روباتها و کارهاي شيشه اخير، محورها با وضوح بيشتري ديده ميشوند. در کارهاي سه سال اخيرم محور به صورت ميلهاي دو سر تيز درآمده که هم تأکيدي بر ديناميک اين اتفاق دارد و هم کمکم اين محور به اصل غيرمادي خود تبديل ميشود.
از طرفي تعريف ساختار مجدد اين محور توسط بشر و تسلط به تغيير شکل ماده از جانب او باعث ايجاد جهاني موازي با جهان الهي شده که آن را جهان صنعتي ميخوانند و ما خالقاني به مهرباني خدا نبودهايم.
اين موضوع نمايشگاه گذشته من بود.
قطعات صنعتي و بازيافتي دوستان قديمي من هستند.
حتي در بسياري از مجسمههاي برنزي من از قطعات برنزي بازيافتي صنعتي به صورت مستقيم استفاده شده است که از ديد بعضي از منتقدان که نقد متريال ميکنند، دور ماند.
اولين روبات خودم را هفت سال پيش ساختم؛ ولي گالريها به نمايش آن علاقهاي نداشتند، در سال جاری در مروري بر آثار ميتوانستم بعضي از آنها را به نمايش بگذارم.
حرکتکردن اين اشيای صنعتي ساخت بشر، حيات آنها را يادآوري ميكند و اينکه ما با آنها چه خواهيم کرد؟ و سرنوشت اشيا چه خواهد بود؟
در گذشته بر روي مدال تمرکز داشتيد و آثار متعددي در اين موضوع داريد. چرا آنها جايي در اين نمايشگاه مروري بر آثار پيدا نکردند؟
من هميشه مدالهايي ميسازم؛ ولي چون مدالها قطعات کوچکي هستند که به نسبت قيمت پاييني دارند، معمولا بهسرعت خريده ميشوند يا آنها را هديه ميدهم؛ بنابراين فقط يک مدال براي نمايش در اختيارم بود.
مونا پاد را ما در سالهاي اخير بيشتر بهعنوان شاگرد پرويز تناولي ميشناسيم. از تجربه کار با تناولي برايمان بگوييد.
وقتي استاد تناولي پس از سالها، دوباره آموزش مجسمهسازي در ايران را از سر گرفتند، دورهاي به نام «معکوس» در مؤسسه ماه مهر برگزار کردند. در اين دوره به آموزش تکنيک اختصاصي خودشان پرداختند که روشي بسيار بديع بود.
در اين روش که به نظر من تنها روش اکسپرسيو ساخت مجسمههاي فلزي در جهان است، با حذف بسياري از مراحل ساخت مدل تا قالبگيري، سرعت ساخت چنان بالا ميرود که آرتيست ميتواند مجسمههايي با ثبت همزمان احساس خويش پديد آورد.
معکوس تنها تکنيک نبود؛ بلکه فلسفه و تفکر ساخت معکوس دنيايي غني از روند ساختار جهان بود.
اين دوره من را به آرزوي ديرينهام که ساخت شاعرانه و نوعي بيان شخصي بود، رساند. آرام گرفتم و در محضر استادي زانو به زمين گذاشتم که سالها به دنبالش بودم. در ادبيات و تاريخ شنيده بودم و آرزو داشتم استادي داشته باشم که به سبک گذشتهها، نهتنها تکنيکها را از او بياموزم که جهانبيني و تفکر و انسانيت و زندگي را از او بياموزم.
درباره استاد مطالب زيادي به چاپ رسيده و تقريبا همه هنردوستان به ابعاد شخصيت هنري استاد واقف هستند. برايتان از نکاتي ميگويم که کمتر کسي ميداند؛ ولي بسيار مهم است.
شخصيت موفق استاد براي شاگردانش افق ديد روشني ميسازد. اين باعث ميشود که شاگرد به تلاش براي ساختن آينده اميدوار باشد.
شخصيت سختکوش و پرکار استاد باعث ميشود که شاگرد متوجه شود که سختکوشي و کارگاهنشيني، يک هنرمند را جلو ميبرد؛ نه رابطهسازي و راههاي متفرقه.
محبت و انساندوستي استاد به شاگرد ياد ميدهد که ميتوان دانش را با ديگران به اشتراک گذاشت و از رقيب نترسيد. ميتوان توانايي خود را با ديگران سهيم شد و از رشد ديگران نترسيد. ميتوان بسيار بخشيد و درعينحال بزرگتر شد. ميتوان هر روز گرههاي اطرافيان را باز کرد و خسته نشد. ميتوان زخمهايي را که وارد ميشود، شست و دوباره ايستاد.
شخصيت کنجکاو و متفکر و هوشمند استاد به شاگرد ميآموزد که کنجکاوي سن و زمان ندارد و اصرار بر حرکت به روش گذشته در امکانات امروز تنها فرسودگي و محدوديت ميآورد. بايد تکنولوژي روز را شناخت، بايد متريال روز را شناخت و بايد از امکانات امروز براي بيان بهتر استفاده کرد.
احترام استاد به ديگران، بيان شيوا و انتخاب زيباي کلمات در سخنگفتن، به شاگرد ميآموزد که لازم نيست ديگران تحقير شوند تا شخصي بزرگ شود و ميآموزد که وقتي زيباتر سخن ميگويي، حرفهايت به زيبايي درک و جذب ميشوند.
ميتوانم ساعتها از استاد بگويم و از اينکه چرا بهترين مجسمهسازها و هنرمندان ايران روزي شاگرد ايشان بودهاند.
استاد پرويز تناولي همزمان با عبور دنيا از وضعيت مدرن به پستمدرن، در اروپا و آمريکا به تحصيل و تدريس مشغول بودهاند و اين مقطع مهم تاريخ هنر را از نزديک ديده و لمس کردهاند. ايشان همچنان به صورت پيگير از وضعيت دنياي هنر و بهخصوص مجسمهسازي در دنيا آگاه هستند. تجربه و اشراف استاد بر مجسمهسازي جهان باعث ميشود شاگردان را تا حد ممکن از تکرار ديگران بر حذر دارند و خود واقعي شاگرد بهعنوان يک هنرمند منحصربهفرد امکان ظهور پيدا کند. به اين ترتيب قدمهاي شاگرد محکمتر خواهد شد و اعتمادبهنفس بيشتري پيدا ميكند.
من هنوز و هر روز از استادم ميآموزم و اين دانشگاهي است که براي من پايان ندارد.
در کارهاي گذشته شما نزديکي و شاگردي پرويز تناولي خود را نمايان ميكند، ولي در آثار تازه، گويي مونا پاد خود را از فضاي تناولي جدا ميكند؛ اين درست است؟
ممکن است آثاري که با تکنيک و متريال مشابه ساخته ميشوند، اين حس را ايجاد کنند که شباهتهايي در آثار وجود دارد، ولي به نظر من اين به دليل حجم ملموس سهبعدي است که چشم براي خوانش آسان دست به آناليز مجسمه ميزند و آن را به حجم، رنگ، متريال و کلا عناصر سازنده ابژه تفکيک ميكند.
حال سؤال من اين است: چرا در نقاشي يا عکس کسي نميگويد بوم، رنگ و کاغذ عکاسي متريال مشابهي است و بهجاي خوانش اثر به آناليز متريال ساخت اثر نميپردازد؟
بيننده از قبل قبول کرده که دنبال مفهوم داخل کادر باشد تا آناليز ساختار کادر اثر.
متريال مجسمهسازي هرکدام شخصيت خود را دارند که بدون شک بر مفهوم اثر تأثيرگذار است.
برنز گرم و سنگين است و دوست دارم حرفهاي ماندگارتري را با آنها شريک شوم.
آلومينيم سرد و امروزي است، آسان، نرم و بيروح است و بخشي از نگاه من به وضعيت روز.
شيشه و آينه خود انسان امروز است؛ شکننده و براق.
استاد هميشه از علاقه من به تنوع متريال و روش ساخت استقبال کردهاند.
از کجا ايده کارهاي متحرک و روباتيک سراغ شما آمد و در اين بخش شما در جستوجوي چه چیزی هستيد و چه ميخواهيد بگوييد؟
در زندگي روزمره و در هرچه که ميسازم يا خراب ميكنم، دنبال درک ساختار حياتم؛ چه در بحث «وجود و ناوجود» که مدتهاست به آن دلبستهام چه در مبحث «خلقت موازي» که در آن سرنوشت مخلوقاتمان به گاراژهاي بازيافت ختم ميشود يا در تکنيک «معکوس» که در آن بازسازي خلقت را تمرين ميكنم.
روباتهاي من حاصل همين دغدغهها بود؛ جانگرفتن همان قطعاتي که در «خلقت موازي» سعي ميکردم عميقتر نگاهشان کنم.
مجموعه روباتيکي که در سال 92 طراحي کردم، شامل هفت روبات بود که متأسفانه در آن زمان فرصتي براي نمايش آنها پيدا نشد.
تقريبا اين نمايشگاه بيانکننده اين است که مونا پاد سعي کرده است همه نوع متريالي را استفاده کند و اين تبحر را نشان دادهايد. آيا خودتان الان تمايل به متريال خاص و مشخصي پيدا کردهايد؟
به واسطه رشته تحصيلي و سالها کار صنعتي، به انواع مختلف روشهاي ساخت و انواع متريال اشراف دارم و اين براي من مثل يک جعبه مدادرنگي است که نميتوانم و نميدانم چه زمانی کدام به کمک حرف تازهام خواهد آمد. البته در بسياري از موارد خود متريال يا روش ساخت من را صدا ميزند و کاري با هم انجام ميدهيم.
فکر انتشار کتاب از کجا آمد و آيا آثار در کتاب همان آثار بهنمايشدرآمده در گالري است؟
به نظرم رسيد يک بار به صورت جامع چند سال گذشته را در يک کتاب کاتالوگ جمعآوري کنم.
کمکم بعضي از کارهايم را فراموش ميكنم، حتي عکسي از آنها ندارم. اين کتاب حدود 80 درصد از کارهاي 14 سال گذشته را در کنار هم به نمايش گذاشته است؛ حدود 90 اثر که تقريبا 40 اثر در نمايشگاه حاضر در ديد عموم قرار گرفت.
بازی با جهان پیرامون
حسین گنجی. منتقد
هنر نو، دیگر قالبپذیر نیست و بلکه قالبگریز و تنوعطلب است. منظورم از هنر نو، هنر امروز است، هنر در سال ۱۳۹۸ شمسی و نه مدرنیست که تا حدودی امروزه در هنر حداقل، دیگر نو محسوب نمیشود و سالهاست خود را به کهنه نزدیک کرده است. این قالبپذیرنبودن یعنی اگر در مدرنیته از قالبهای معمول و رسوبگرفته سنت خارج شد و قالبهای تازهای تعریف و جانمایی شد، اما در هنر امروز خود این قالبها نیز موانعی بر سر خلق هنری دانسته شدند و بسیاری از آن بیرون زدند. این نوع نگاه در هنر جهانی در حال رشد و در ایران معدودی را درگیر خود کرده است. این منش هنری به شدت وابسته به تجربهگرایی جدید و با مفاهیم و متریالهای امروزین است. به نوعی که ابزار و ایدههای تازه خارج از چارچوبها و قالبهای رسمی پیشروی و سعی میکنند در سرزمینهای جدید، خود را در قالبهای نو تعریف کنند که هنر آینده بر آنها استوار خواهد بود.
مجسمهسازی به دلیل داشتن بعد سوم همواره از قوت جانبخشی و اعتبار خلقشوندگی بالاتری برخوردار است.مجسمهسازی، تندیسگری یا پیکرتراشی هنر همگذاری یا شکلدادن به اشیاست. این با هم قراردادن یا شکلدهی ممکن است در هر اندازه یا با هر متریال و مصالحی انجام شود. این اشیا و ابزارها در دل زمانه خود تعریف و معنای مشخص خود را دارند و بیان هنرمند بر بهرهگیری از آنها استوار است. نمایشگاه مروری بر آثار بیش از یک دهه مونا پاد در گالری اعتماد به خوبی این روند را به مخاطب نشان می دهد. کسی که در وادی دیگری از هنر فعال بود و مجسمهسازی او را انتخاب و شکار کرد و به دنیای حجمها و متریالهای مختلف آورد. او در سه بخش در این نمایشگاه که با عنوان بخش اول، شیشه، آینه و ترکیب مواد، بخش دوم مجسمههای روباتیک و بخش سوم، مرور آثار، تندیسها و حجمها به خوبی سیر تأثیرپذیری هنرمند از محیط خود تا بهرهگیری متنوع و متکثر هنرمند امروز از متریالهای مختلف، تا سیر اندیشگی او از فلسفه تا ادبیات و علم را به نمایش گذاشته است. شاید رمز موفقیت هنرمند بهخصوص مجسمهساز امروز این باشد که تعصبی بر قالب یا بر متریال و مصالح یا بر مفهومگرایی صرف ندارد و میتواند حرف امروز خود را ولو با هر ابزاری که جهان پیرامونی او در اختیارش قرار میدهد، بزند که این حرف و مفهوم و نگاه است که در هنر مهم است و نه شکلدهی و قالببندی و مصالح، که خود ظرفاند و نه محتوا.