کارگزاران و میراث هاشمی
ابوالفضل تقوایی . کارشناس علوم سیاسی
یک: کارگزاران سازندگی حزبی سیاسی و برآمده از دوران نوسازی در دولت هاشمیرفسنجانی است. این نوسازی، به پیدایش طبقه متوسط جدید انجامید؛ طبقهای که با پیدایی آن کارگزاران پا به عرصه سیاسی ایران گذاشت و راه را برای به قدرت رسیدن دولت اصلاحات و گفتمان تغییرخواهی هموار کرد. در دوره هاشمی مبنا اصلاح ساختار اقتصادی کشور و در دوران خاتمی، راهبرد اصلاحات، اصلاح ساخت سیاسی قدرت بود که هیچیک از این دو با کامیابی قرین نشد. اصلاح و آزادسازی اقتصادی و عبور از اقتصاد دولتی، سرانجام با بنبست روبهرو شد و توسعه سیاسی و پروژه جامعه مدنی فرجامی ناکام یافت.
کارگزاران هنگامی به نیروی سیاسی مدافع جریان اصلاحات بدل شد که از سوی جریان محافظهکار یا همان راست سنتی مورد پذیرش قرار نگرفت. میل به قدرت سیاسی این نیروی تکنوکرات با انتخابات دوره پنجم مجلس شورای اسلامی خود را نشان داد. با قدرتگرفتن احمدینژاد، وزیران و مدیران اقتصادی تکنوکرات برکنار شدند و گفتمان اصلاحات در هیاهوی سیاستهای پوپولیستی فراموش شد و کارگزاران و اصلاحطلبان، به محاقی هشتساله رفتند.
انتخابات ریاستجمهوری سال ۹۲ تلاش برای بازگشت دوباره این دو به عرصه سیاست رسمی بود؛ یعنی توافق ناگزیر بر نامزدی حسن روحانی که چهره سیاسی مستقل و نماینده فکری هاشمی بود. ائتلافی که باعث بهقدرترسیدن دولت اعتدال شد اما انتخابات دوره یازدهم مجلس مناقشه میان جبهه اصلاحات بر سر انتخاب راهبردی مشترک را تشدید کرد. انتخاباتی که با مشارکت کارگزاران سازندگی و عدم حضور بسیاری از اصلاحطلبان پس از ردصلاحیت نامزدهای نمایندگی آنان همراه بود. دو: نسبت حزب کارگزاران سازندگی بهعنوان حزبی اثرگذار در جبهه اصلاحات، با نظام سیاسی تناسبی تمام با راهبرد برگزیده آنان خواهد داشت اما این راهبرد تا چه اندازه میتواند متأثر از میراث رهبر معنوی این حزب باشد. میراث هاشمی برای حزبی که بنیادش در زمان دولت او شکل گرفت و هویت خود را از نام آن دولت گرفت، راهبردی است که در چهار دهه پس از انقلاب، هاشمی خود به آن وفادار ماند. در واقع آنچه هاشمی را در تمام دوران قدرتمداری و سیاستورزی در مقام سیاستمداری بانفوذ و عملگرا در عرصه سیاست ایران نگاه داشت، الزام به راهبرد «بقا در قدرت» بود که در هر دوره و زمانی به شکلی خود را نمایان کرد. از زمان
معاونت وزارت کشور در دولت موقت، ریاست مجلس و دو دوره ریاستجمهوری، هاشمی نقشآفرین عرصه قدرت بود. هاشمی، سیاستمداری بود که سیاست تعدیل در مواجهه با گروهها و جناحهای سیاسی را برگزید که در تعدیل، وجه از مهار و کنترل نهفته است. با همه اینها در عالم سیاست گاهی شرایط بهگونهای بسته میشود که بازیگران را مجبور به رعایت قواعد قدرت و کنش در محدوده تعریفشده رسمی میکنند. اهمیت هاشمی در جمهوری اسلامی، در ایجاد موقعیتهایی بود که میتوانست راههایی برای گشودن بنبستها نشان دهد که چنین سیاستمداری، میتوانست محل رجوع و مشاوره سیاستمداران و نیروهای سیاسی، به مثابه برایند تحلیلی از شرایط موجود باشد. هاشمی، محاسبهگر دقیق قدرت جناحهای سیاسی کشور بود که محاسبهگری و میل به توازنبخشی با تکیه بر حفظ ساخت قدرت تا پایان دوره ریاستجمهوری او و پس از آن، تا انتخابات دوره نهم ریاستجمهوری، باقی ماند.این توازن و گرهگشایی در غیاب احزاب قدرتمند و نیروهای سیاسی مخالف با سیاست چانهزنی با رقیبان و سیاست رایزنی به دست میآمد. سیاست هاشمی، فقط سیاست مهار و کنترل نیروها و ایجاد توازن نبود.
تلاش برای حفظ جایگاه در سیاست رسمی، بخشی دیگر از راهبرد بقا در قدرت بود که در غیاب خود در قالب جانشین او بروز و نمود مییافت؛ همچنان که گرایش به حسن روحانی از سوی کارگزاران تمایل به جانشین هاشمی محسوب میشد.
فقط در سالهای عزلت سیاسی و بهقدرترسیدن محمود احمدینژاد است که او از موقعیت ویژه خود در ساختار قدرت فاصله گرفت و به نقد بخشهای غیرانتخابی پرداخت. این دوره، دوران دوری هاشمی از قدرت و ورود پررنگ گروههایی خاص به حوزه تصمیمگیری و سیاستگذاری است؛ اتفاقی که بر وزن تشکلهای سیاسی همسو با آنان افزود و دامنه نفوذ آنان را عمق و گسترش داد.
سه: انتخابات دوم اسفندماه سال 98 نقطه عطفی در تاریخ انتخابات پس از انقلاب بود؛ زیرا بیشترین میزان ردصلاحیت در آن انتخابات رخ داد. مشارکت حزب کارگزاران سازندگی در آخرین دوره انتخابات مجلس شورای اسلامی نشان داد آنان تا حدی طراحی موجود در فرایند بررسی صلاحیتها را پذیرفتهاند. بیانیه راهبردی کارگزاران درباره چرایی شرکت در انتخابات، وعظی اخلاقی و گلایهآمیز به تصمیمگیرندگان برای شرکت در انتخاباتی بود که رقابت را به موافقت با وضع موجود تقلیل داد و نشان از انتخاب راهبردی دارد که به باور تحلیلگران، هدف شراکت در قدرت در غیاب نیروهای اصلاحخواه را دنبال میکرد. نقدی که مشارکت در انتخابات مجلس را، نه رسم اصلاحات که پاسخی به واقعیت شرایط عینی و اذعان و ناگزیری به همزیستی با وضع موجود، برای ماندن در قدرت رسمی میدانست. در سیاست وقتی حزبی سیاسی اثرگذاری بر حکومت و تأثیر بر روند وضع موجود را از دست میدهد و هر کنش سیاسی در دایره بسته قدرت بیاثر میشود، تحلیل شرایط واقعی موجود، میتواند به بازنگری و انتخاب راهبردی با هدف بقا در قدرت منجر شود؛ راهبردی که متضمن پذیرش صورتبندی و بازیگری در قلمرو تعریفشده خواهد بود.
یک: کارگزاران سازندگی حزبی سیاسی و برآمده از دوران نوسازی در دولت هاشمیرفسنجانی است. این نوسازی، به پیدایش طبقه متوسط جدید انجامید؛ طبقهای که با پیدایی آن کارگزاران پا به عرصه سیاسی ایران گذاشت و راه را برای به قدرت رسیدن دولت اصلاحات و گفتمان تغییرخواهی هموار کرد. در دوره هاشمی مبنا اصلاح ساختار اقتصادی کشور و در دوران خاتمی، راهبرد اصلاحات، اصلاح ساخت سیاسی قدرت بود که هیچیک از این دو با کامیابی قرین نشد. اصلاح و آزادسازی اقتصادی و عبور از اقتصاد دولتی، سرانجام با بنبست روبهرو شد و توسعه سیاسی و پروژه جامعه مدنی فرجامی ناکام یافت.
کارگزاران هنگامی به نیروی سیاسی مدافع جریان اصلاحات بدل شد که از سوی جریان محافظهکار یا همان راست سنتی مورد پذیرش قرار نگرفت. میل به قدرت سیاسی این نیروی تکنوکرات با انتخابات دوره پنجم مجلس شورای اسلامی خود را نشان داد. با قدرتگرفتن احمدینژاد، وزیران و مدیران اقتصادی تکنوکرات برکنار شدند و گفتمان اصلاحات در هیاهوی سیاستهای پوپولیستی فراموش شد و کارگزاران و اصلاحطلبان، به محاقی هشتساله رفتند.
انتخابات ریاستجمهوری سال ۹۲ تلاش برای بازگشت دوباره این دو به عرصه سیاست رسمی بود؛ یعنی توافق ناگزیر بر نامزدی حسن روحانی که چهره سیاسی مستقل و نماینده فکری هاشمی بود. ائتلافی که باعث بهقدرترسیدن دولت اعتدال شد اما انتخابات دوره یازدهم مجلس مناقشه میان جبهه اصلاحات بر سر انتخاب راهبردی مشترک را تشدید کرد. انتخاباتی که با مشارکت کارگزاران سازندگی و عدم حضور بسیاری از اصلاحطلبان پس از ردصلاحیت نامزدهای نمایندگی آنان همراه بود. دو: نسبت حزب کارگزاران سازندگی بهعنوان حزبی اثرگذار در جبهه اصلاحات، با نظام سیاسی تناسبی تمام با راهبرد برگزیده آنان خواهد داشت اما این راهبرد تا چه اندازه میتواند متأثر از میراث رهبر معنوی این حزب باشد. میراث هاشمی برای حزبی که بنیادش در زمان دولت او شکل گرفت و هویت خود را از نام آن دولت گرفت، راهبردی است که در چهار دهه پس از انقلاب، هاشمی خود به آن وفادار ماند. در واقع آنچه هاشمی را در تمام دوران قدرتمداری و سیاستورزی در مقام سیاستمداری بانفوذ و عملگرا در عرصه سیاست ایران نگاه داشت، الزام به راهبرد «بقا در قدرت» بود که در هر دوره و زمانی به شکلی خود را نمایان کرد. از زمان
معاونت وزارت کشور در دولت موقت، ریاست مجلس و دو دوره ریاستجمهوری، هاشمی نقشآفرین عرصه قدرت بود. هاشمی، سیاستمداری بود که سیاست تعدیل در مواجهه با گروهها و جناحهای سیاسی را برگزید که در تعدیل، وجه از مهار و کنترل نهفته است. با همه اینها در عالم سیاست گاهی شرایط بهگونهای بسته میشود که بازیگران را مجبور به رعایت قواعد قدرت و کنش در محدوده تعریفشده رسمی میکنند. اهمیت هاشمی در جمهوری اسلامی، در ایجاد موقعیتهایی بود که میتوانست راههایی برای گشودن بنبستها نشان دهد که چنین سیاستمداری، میتوانست محل رجوع و مشاوره سیاستمداران و نیروهای سیاسی، به مثابه برایند تحلیلی از شرایط موجود باشد. هاشمی، محاسبهگر دقیق قدرت جناحهای سیاسی کشور بود که محاسبهگری و میل به توازنبخشی با تکیه بر حفظ ساخت قدرت تا پایان دوره ریاستجمهوری او و پس از آن، تا انتخابات دوره نهم ریاستجمهوری، باقی ماند.این توازن و گرهگشایی در غیاب احزاب قدرتمند و نیروهای سیاسی مخالف با سیاست چانهزنی با رقیبان و سیاست رایزنی به دست میآمد. سیاست هاشمی، فقط سیاست مهار و کنترل نیروها و ایجاد توازن نبود.
تلاش برای حفظ جایگاه در سیاست رسمی، بخشی دیگر از راهبرد بقا در قدرت بود که در غیاب خود در قالب جانشین او بروز و نمود مییافت؛ همچنان که گرایش به حسن روحانی از سوی کارگزاران تمایل به جانشین هاشمی محسوب میشد.
فقط در سالهای عزلت سیاسی و بهقدرترسیدن محمود احمدینژاد است که او از موقعیت ویژه خود در ساختار قدرت فاصله گرفت و به نقد بخشهای غیرانتخابی پرداخت. این دوره، دوران دوری هاشمی از قدرت و ورود پررنگ گروههایی خاص به حوزه تصمیمگیری و سیاستگذاری است؛ اتفاقی که بر وزن تشکلهای سیاسی همسو با آنان افزود و دامنه نفوذ آنان را عمق و گسترش داد.
سه: انتخابات دوم اسفندماه سال 98 نقطه عطفی در تاریخ انتخابات پس از انقلاب بود؛ زیرا بیشترین میزان ردصلاحیت در آن انتخابات رخ داد. مشارکت حزب کارگزاران سازندگی در آخرین دوره انتخابات مجلس شورای اسلامی نشان داد آنان تا حدی طراحی موجود در فرایند بررسی صلاحیتها را پذیرفتهاند. بیانیه راهبردی کارگزاران درباره چرایی شرکت در انتخابات، وعظی اخلاقی و گلایهآمیز به تصمیمگیرندگان برای شرکت در انتخاباتی بود که رقابت را به موافقت با وضع موجود تقلیل داد و نشان از انتخاب راهبردی دارد که به باور تحلیلگران، هدف شراکت در قدرت در غیاب نیروهای اصلاحخواه را دنبال میکرد. نقدی که مشارکت در انتخابات مجلس را، نه رسم اصلاحات که پاسخی به واقعیت شرایط عینی و اذعان و ناگزیری به همزیستی با وضع موجود، برای ماندن در قدرت رسمی میدانست. در سیاست وقتی حزبی سیاسی اثرگذاری بر حکومت و تأثیر بر روند وضع موجود را از دست میدهد و هر کنش سیاسی در دایره بسته قدرت بیاثر میشود، تحلیل شرایط واقعی موجود، میتواند به بازنگری و انتخاب راهبردی با هدف بقا در قدرت منجر شود؛ راهبردی که متضمن پذیرش صورتبندی و بازیگری در قلمرو تعریفشده خواهد بود.