در ستایش مرتضی ممیز؛ در زمانه نگاههای ممیزانه
من به آنان گفتم:/ آفتابی لب درگاه شماست/ که اگر در بگشایید به رفتار شما میتابد
«باید هنرمند مثل یک بلور شفاف باشد و نور خورشید بهآسانی از او عبور کند و طیف هنرمند را منعکس کند». مرتضی ممیز آنگاه که این عبارت را در وصف سهراب سپهری مینوشت و از شعر او و نقاشی او شاهدمثال میآورد که هنرمند ایرانی باید چگونه اضلاعی داشته باشد، بهنوعی ناخواسته پرده از جهان فکری خود کنار میزد. روش کاری که در آن اصیلبودن و تأمل و تعمق داشتن و ظرف مکانی و زمانی محیط زیست خود را شناختن بخشهای بیچونوچرای آن است.
اگر امروز که ۱۵ سال از رفتن ممیز میگذرد (پنجم آذر ۱۳۸۴) بخواهیم به این پرسش پاسخ دهیم که چگونه ممیز، ممیزی شد که دیگر برای همیشه در صحنه هنر ایران ثبت شد و نسلهای بعد از او نیز با او ارتباط میگیرند و از او میآموزند و به آن ارجاع میدهند، باید پیش از هر چیزی به این توجه کنیم که او جهانش را چگونه میدید و چگونه میاندیشید. چگونهدیدن و چگونهاندیشهکردن، گاهی از آثار هنرمند هم مهمتر است، بهویژه وقتی درمییابیم که ممیز هرگز بیاشتباه نبود و براساس درسگرفتن از خطا یا اشتباهاتش به او امکان ممیزشدن داده شد. امکانی که بعد از او نصیب خیلیها که شاید از منظر ما شایستگی هم داشتند، تعلق نگرفت. او اینگونه نبود که خود را قبول داشته باشد و دیگران را نبیند یا نشنود و نخواند. مهمترین مزیت او که باعث شد ممیز شود، این بود که بیشتر گوش بود برای شنیدن تا دهانی برای گفتن و بیشتر چشم بود برای نظارهکردن تا قلم و دستی برای کشیدن و به تصویر درآوردن.
«پیجویی و دقت در کار همکاران باید موشکافانه و بدون حسادت انجام گیرد. حسادت بینایی و شعور فنی هنرمند را کور میکند و به تواناییهای او لطمه میزند. حسادت در جوامع کمفرهنگ، کثیف و مخرب است و با توجه به این نکته میتوان خود و دیدگاه خود را اصلاح کرد و برای تعالی خود راهگشایی کرد».
این عبارتهای درخشان از اوست، وقتی یادداشت خواندنی «در این سوی مصورکردن» را مینوشت. او در این اندک یادداشتها، ناخواسته انگار به الزامات یک طراح و گرافیست و بهتر بگوییم یک هنرمند، اشاره کرده است. شاید پرسیده شود از ممیز حرفزدن کافی نیست؟ و باید پاسخ داد برای همیشه تاریخ که تا امکان یادگیری وجود دارد، اشاره به ممیز مثل اشاره به همه هنرمندان جوان و پیری که مطلبی برای یادگیری و آموختن دارند، کافی نخواهد بود. در این یادآوریها و ارجاعات چیزی هست که نه در درون ما بلکه در درون ممیز است که ما را به او هدایت میکند. منظور و مراد ما به رجوع متواتر به یک شخصیت، به یک انسان، به یک اندیشمند، به یک هنرمند، به یک خالق، بیش و پیش از اینکه نیاز او به یادآوری باشد، که دیگر نیست که چنین نیازی داشته باشد، نیاز امروز ما به اوست. ما از آن رو که نیازمندیم، از آن رو که فقیریم، بهمرور، به تکرار، به خواندن، به دیدن از هر زاویهای که میشود و هنوز به آن دست نیافتهایم، رو میآوریم و آن را بررسی میکنیم. بهویژه اگر موضوع، هنر خلاقه باشد. بهویژه اگر بررسی اولین رگههای شکلگیری یک هنر مدرن و پرکاربرد در جامعه باشد.
بهویژه اگر پای استدلالیون به قول مولوی همواره چوبین باشد. مرتضی ممیز برای جامعه هنری ایران و بستر معاصر اندیشگی و روشنفکری ایران و برای رشته نوپای گرافیک ایران که خود از بنیانگذاران اولیه آن بود، حکم چشمهای را دارد که به وقت تشنگی باید به آن مراجعه کرد. روزی خود در توصیف فرشید مثقالی نوشت: «معرفی او بهعنوان هنرمند، واقعیتی است مسلم و نه تعاریف فریبنده. گرافیک معاصر ایران به فرشید مدیون است». و این عبارت منحصر به مثقالی نیست و دایرهای را به وجود میآورد که از مثقالی تا ممیز تا چند نام دیگر را نیز شامل میشود. کسانی که توانستند با منش و کار خود چیزی به این جهان و جریان هنری زمانه خود بیفزایند. مرتضی ممیز با تمام شأن و اعتباری که در حرفه خود داشت، به جای رفتار ممیزانه، سعی کرد رفتار یادگیرندهای داشته باشد. دامنه ارتباطات و اشخاصی که با آنها مراودات ذهنی، هنری و گفتمانی داشت و دغدغههای چندگانهای که در زندگیاش دنبال میکرد و همین عرصههای مختلف حضور و بروز، عمده سرچشمههای کارهای او و به عبارت دیگر جهان ذهنی او را تشکیل داده بود.
مرتضی ممیز با حوزه آبشخوری وسیعی که برای خود فراهم کرده بود، به قول خودش، زیرکانه؛ نه با شمشیر و نه با تفنگ، بلکه با قلم و نوع نگاهی که منابع و سرچشمههای فراوانی برای خود داشت، جریانی هنرمندانه و بیبدیل چه در اثر، چه در زندگی و چه در حرفه و ارتباطهایش ایجاد کرد، با وجود تمام خطا و صحت رفتارهایش؛ زیرا که او هم مثل هر انسانی، انسان بود. ممیزشدن جدا از یک ذکاوت و استعداد هنری، نیازمند بستر و ظرف زمانی و مکانی نیز بود که او را در این مسیر یاریگر باشد؛ بستری که میتوان شروع آن را در دوران پس از مشروطه و ورود مطبوعات و مدرنیته نصفهونیمه به ایران و نسل طلایی آن دوران تا بعد از دوران کودتای ۲۸ مرداد و اتفاقات بعد از آن دانست. دورانی که از نیما تا شاملو و اخوان و سهراب را در شعر و جمالزاده و جلال آلاحمد و صادق هدایت و گلشیری را در ادبیات و نامی و وزیریمقدم و هانیبال الخاص و دیگران را در نقاشی، و بسیاری دیگر را در دیگر رشتهها به شکل رشتهکوههای عظیم و مرتفع در دل خود جای داده بود. اما این زمینه و این اتمسفری که از آن سخن گفتیم، و زیست میان این رشتهکوهها که میتوانست هر استعدادی را به کوهی بدل کند، یک
ویژگی همهگیر هم داشت که ممیز نیز از آن بیبهره نبود. آن هم کار و کار و کارِ بیوقفه بود. اساسا همین ویژگی است که به ما این امکان را میدهد تا رد پای او را در فضای هنری و تجاری، در فضای ارتباطی و آکادمیکی، در فضای صنفی و بینارشتهای، در فضای تئوری و عملی، مشاهده کنیم؛ رد پایی که بعد از سالهای سال هنوز پررنگ و تأثیرگذار مانند خط میخی بر دیوارههای سنگی، عمیق و واضح و حذفنشدنی مانده است.
من به آنان گفتم:/ آفتابی لب درگاه شماست/ که اگر در بگشایید به رفتار شما میتابد
«باید هنرمند مثل یک بلور شفاف باشد و نور خورشید بهآسانی از او عبور کند و طیف هنرمند را منعکس کند». مرتضی ممیز آنگاه که این عبارت را در وصف سهراب سپهری مینوشت و از شعر او و نقاشی او شاهدمثال میآورد که هنرمند ایرانی باید چگونه اضلاعی داشته باشد، بهنوعی ناخواسته پرده از جهان فکری خود کنار میزد. روش کاری که در آن اصیلبودن و تأمل و تعمق داشتن و ظرف مکانی و زمانی محیط زیست خود را شناختن بخشهای بیچونوچرای آن است.
اگر امروز که ۱۵ سال از رفتن ممیز میگذرد (پنجم آذر ۱۳۸۴) بخواهیم به این پرسش پاسخ دهیم که چگونه ممیز، ممیزی شد که دیگر برای همیشه در صحنه هنر ایران ثبت شد و نسلهای بعد از او نیز با او ارتباط میگیرند و از او میآموزند و به آن ارجاع میدهند، باید پیش از هر چیزی به این توجه کنیم که او جهانش را چگونه میدید و چگونه میاندیشید. چگونهدیدن و چگونهاندیشهکردن، گاهی از آثار هنرمند هم مهمتر است، بهویژه وقتی درمییابیم که ممیز هرگز بیاشتباه نبود و براساس درسگرفتن از خطا یا اشتباهاتش به او امکان ممیزشدن داده شد. امکانی که بعد از او نصیب خیلیها که شاید از منظر ما شایستگی هم داشتند، تعلق نگرفت. او اینگونه نبود که خود را قبول داشته باشد و دیگران را نبیند یا نشنود و نخواند. مهمترین مزیت او که باعث شد ممیز شود، این بود که بیشتر گوش بود برای شنیدن تا دهانی برای گفتن و بیشتر چشم بود برای نظارهکردن تا قلم و دستی برای کشیدن و به تصویر درآوردن.
«پیجویی و دقت در کار همکاران باید موشکافانه و بدون حسادت انجام گیرد. حسادت بینایی و شعور فنی هنرمند را کور میکند و به تواناییهای او لطمه میزند. حسادت در جوامع کمفرهنگ، کثیف و مخرب است و با توجه به این نکته میتوان خود و دیدگاه خود را اصلاح کرد و برای تعالی خود راهگشایی کرد».
این عبارتهای درخشان از اوست، وقتی یادداشت خواندنی «در این سوی مصورکردن» را مینوشت. او در این اندک یادداشتها، ناخواسته انگار به الزامات یک طراح و گرافیست و بهتر بگوییم یک هنرمند، اشاره کرده است. شاید پرسیده شود از ممیز حرفزدن کافی نیست؟ و باید پاسخ داد برای همیشه تاریخ که تا امکان یادگیری وجود دارد، اشاره به ممیز مثل اشاره به همه هنرمندان جوان و پیری که مطلبی برای یادگیری و آموختن دارند، کافی نخواهد بود. در این یادآوریها و ارجاعات چیزی هست که نه در درون ما بلکه در درون ممیز است که ما را به او هدایت میکند. منظور و مراد ما به رجوع متواتر به یک شخصیت، به یک انسان، به یک اندیشمند، به یک هنرمند، به یک خالق، بیش و پیش از اینکه نیاز او به یادآوری باشد، که دیگر نیست که چنین نیازی داشته باشد، نیاز امروز ما به اوست. ما از آن رو که نیازمندیم، از آن رو که فقیریم، بهمرور، به تکرار، به خواندن، به دیدن از هر زاویهای که میشود و هنوز به آن دست نیافتهایم، رو میآوریم و آن را بررسی میکنیم. بهویژه اگر موضوع، هنر خلاقه باشد. بهویژه اگر بررسی اولین رگههای شکلگیری یک هنر مدرن و پرکاربرد در جامعه باشد.
بهویژه اگر پای استدلالیون به قول مولوی همواره چوبین باشد. مرتضی ممیز برای جامعه هنری ایران و بستر معاصر اندیشگی و روشنفکری ایران و برای رشته نوپای گرافیک ایران که خود از بنیانگذاران اولیه آن بود، حکم چشمهای را دارد که به وقت تشنگی باید به آن مراجعه کرد. روزی خود در توصیف فرشید مثقالی نوشت: «معرفی او بهعنوان هنرمند، واقعیتی است مسلم و نه تعاریف فریبنده. گرافیک معاصر ایران به فرشید مدیون است». و این عبارت منحصر به مثقالی نیست و دایرهای را به وجود میآورد که از مثقالی تا ممیز تا چند نام دیگر را نیز شامل میشود. کسانی که توانستند با منش و کار خود چیزی به این جهان و جریان هنری زمانه خود بیفزایند. مرتضی ممیز با تمام شأن و اعتباری که در حرفه خود داشت، به جای رفتار ممیزانه، سعی کرد رفتار یادگیرندهای داشته باشد. دامنه ارتباطات و اشخاصی که با آنها مراودات ذهنی، هنری و گفتمانی داشت و دغدغههای چندگانهای که در زندگیاش دنبال میکرد و همین عرصههای مختلف حضور و بروز، عمده سرچشمههای کارهای او و به عبارت دیگر جهان ذهنی او را تشکیل داده بود.
مرتضی ممیز با حوزه آبشخوری وسیعی که برای خود فراهم کرده بود، به قول خودش، زیرکانه؛ نه با شمشیر و نه با تفنگ، بلکه با قلم و نوع نگاهی که منابع و سرچشمههای فراوانی برای خود داشت، جریانی هنرمندانه و بیبدیل چه در اثر، چه در زندگی و چه در حرفه و ارتباطهایش ایجاد کرد، با وجود تمام خطا و صحت رفتارهایش؛ زیرا که او هم مثل هر انسانی، انسان بود. ممیزشدن جدا از یک ذکاوت و استعداد هنری، نیازمند بستر و ظرف زمانی و مکانی نیز بود که او را در این مسیر یاریگر باشد؛ بستری که میتوان شروع آن را در دوران پس از مشروطه و ورود مطبوعات و مدرنیته نصفهونیمه به ایران و نسل طلایی آن دوران تا بعد از دوران کودتای ۲۸ مرداد و اتفاقات بعد از آن دانست. دورانی که از نیما تا شاملو و اخوان و سهراب را در شعر و جمالزاده و جلال آلاحمد و صادق هدایت و گلشیری را در ادبیات و نامی و وزیریمقدم و هانیبال الخاص و دیگران را در نقاشی، و بسیاری دیگر را در دیگر رشتهها به شکل رشتهکوههای عظیم و مرتفع در دل خود جای داده بود. اما این زمینه و این اتمسفری که از آن سخن گفتیم، و زیست میان این رشتهکوهها که میتوانست هر استعدادی را به کوهی بدل کند، یک
ویژگی همهگیر هم داشت که ممیز نیز از آن بیبهره نبود. آن هم کار و کار و کارِ بیوقفه بود. اساسا همین ویژگی است که به ما این امکان را میدهد تا رد پای او را در فضای هنری و تجاری، در فضای ارتباطی و آکادمیکی، در فضای صنفی و بینارشتهای، در فضای تئوری و عملی، مشاهده کنیم؛ رد پایی که بعد از سالهای سال هنوز پررنگ و تأثیرگذار مانند خط میخی بر دیوارههای سنگی، عمیق و واضح و حذفنشدنی مانده است.