درباره نمایش «زیر آسمان پاریس» به نویسندگی و کارگردانی پیروز میرزایی
یک شادی بیوقفه و بیدلیل
محمدحسن خدایی
پاریس شهر مهمی است، در باب آن کتابها نوشته شده و عشاق پیر و جوان، ملاقات با آن را تجربهای تکین و دورانساز دانستهاند. همان شهری که همینگوی کبیر در رابطهاش کتاب نوشته و جناب پیروز میرزایی در مقام نویسنده، بازیگر و کارگردان، این جمله تکرارشونده و حالا کلاسیکشده را از همان کتاب چراغ راه خویش قرار داده که «اگر بخت یارت بوده باشد تا در جوانی در پاریس زندگی کنی، باقی عمرت را، هر جا که بگذرانی، با تو خواهد بود؛ چون پاریس، جشنی است بیکران». اصولا اجراهایی که این روزها در سالنهای خصوصی بر صحنه آورده میشود محصول نوعی اضطرار و شتابناکی است. چه بازیها، چه کارگردانی، چه طراحی صحنه، گویی از دل یک وضعیت استثنائی بیرون آمده و لاجرم نوشتن در رابطه با آثار این دوره را بدل به کنشی کرده گرفتار وجدان معذب. چراکه هیچ کدام از نمایشها در حالت طبیعی تمرین، تولید و اجرا نمیشوند. بنابراین این نوشتار هم معطوف به همین وضعیت پاندمیک و همهگیری است و پیشاپیش این حقیقت را اعلام میکند که هر نوع اجرا و نوشتن در باب اجرا، این روزها امری است عبث که تنها نمیتوان با ضرورت آن را با این جمله توجیه کرد که «میبایست چراغ سالنهای تئاتر را روشن نگه داشت!» اما با فرض تمام این مصائب دوران کرونایی، میشود نکاتی را در باب این نمایش متذکر شد که صمیمانه در تمنای مفرح و انتقادی بودن است.
پیروز میرزایی در نمایش «زیر آسمان پاریس» به آدمهایی میپردازد که جنگ زندگی آنان را به گروگان گرفته اما همچنان حفظ ظاهر میکنند و هیچگاه کلام خوش، لبخند ِروی لب و ژستهای بانشاط را از خود دریغ نمیکنند. روایتی از آشنایی یک زوج پاریسی که در نهایت به ازدواج ختم میشود. زن که گویا یک روسپی شناختهشده است، از جانب مرد که کافهای را اداره میکند دعوت شده هر صبح برای صرف صبحانه میهمان کافه باشد. زن که مشتاقانه این دعوت را پذیرفته این بار اعلام میکند که تصمیم دارد شغل خویش را عوض کند. مرد از زن خواستگاری کرده و ازدواج آنان رسمیت مییابد و هر دو در کافه با یکدیگر مشغول پذیرایی از مشتریان میشوند. اما به زودی جنگ آغاز شده و شرایط زندگی این زوج عاشقپیشه، دگرگون میشود. طنز ماجرا اینجاست که گویی هیچ عاملی نمیتواند این شادیهای کوچک را از آنان سلب کند. در ادامه فرزندی به دنیا میآید، بیآنکه درس بخواند بزرگ شده و به میدان جنگ میرود و در یکی از جبههها و در نبرد با دشمن کشته میشود. اما این زن و مرد همچنان لبخند میزنند، با شور و حرارت از آینده میگویند و مانند کودکان خیالبافی میکنند.
ایدهای که پیروز میرزایی به کار بسته جذاب است. یک شادی همیشگی و غیر قابل تغییر در مقابل هر نوع فاجعه. اما به لحاظ اجرائی، شاید چندان موفقیتی برای گروه اجرائی حاصل نشده باشد. چراکه اجرا قسمت زیادی از اتفاقات دراماتیک را نقل میکند تا آنکه به نمایش گذارد. پیروز میرزایی در مقام بازیگر نقش کسی را دارد که گوشهای از کافه روی صندلی نشسته و در حال نوشتن خاطرات است. یک راوی که امر دراماتیک را به شکل سهلالوصول برای مخاطبان تعریف میکند و لذت تماشای صحنههای پرافتوخیز را از آنان دریغ میکند. فرمی که به لحاظ روایی دوپاره میشود و چه اجرا و چه مخاطبان را سرگردان میکند. فیالواقع اگر اجرا بر همان وجه نمایشی خویش وفادار میماند میتوانست قابل اعتنا باشد و ماندگارتر.
اشکان افشاری و پروا محزون در نقش ایوو و فرانسوا، در خدمت ژستهای اغراقآمیز این دو شخصیت تغییرناپذیر هستند. بنابراین نوسانی در لحن و اطوارشان دیده نمیشود و از ابتدا تا انتها، بازیشان در یک خط مستقیم کمنوسان به پیش میرود. یک تمهید اجرائی که قرار است ایدئولوژی ضد جنگ نمایش را عینیت بخشد و از دل بیتفاوتی نسبت به فاجعه یک وضعیت کمیک و بلاهتآمیز را نمایان کند.
در نهایت «زیر آسمان پاریس» را میتوان اجرائی دانست که همچنان از جایگاهی که میتوانست در فضای تئاتر ما کسب کند، فاصله دارد. پیروز میرزایی بهتر آن است که یک پاریس انضمامی خلق کند و با بسط و گسترش قصه، از وجه نقلی اجرا بکاهد و کنش دراماتیک را افزایش دهد. فیالواقع حیف است ایدههای خوب را با اجراهای سهلانگارانه از کار بیندازیم.
پاریس شهر مهمی است، در باب آن کتابها نوشته شده و عشاق پیر و جوان، ملاقات با آن را تجربهای تکین و دورانساز دانستهاند. همان شهری که همینگوی کبیر در رابطهاش کتاب نوشته و جناب پیروز میرزایی در مقام نویسنده، بازیگر و کارگردان، این جمله تکرارشونده و حالا کلاسیکشده را از همان کتاب چراغ راه خویش قرار داده که «اگر بخت یارت بوده باشد تا در جوانی در پاریس زندگی کنی، باقی عمرت را، هر جا که بگذرانی، با تو خواهد بود؛ چون پاریس، جشنی است بیکران». اصولا اجراهایی که این روزها در سالنهای خصوصی بر صحنه آورده میشود محصول نوعی اضطرار و شتابناکی است. چه بازیها، چه کارگردانی، چه طراحی صحنه، گویی از دل یک وضعیت استثنائی بیرون آمده و لاجرم نوشتن در رابطه با آثار این دوره را بدل به کنشی کرده گرفتار وجدان معذب. چراکه هیچ کدام از نمایشها در حالت طبیعی تمرین، تولید و اجرا نمیشوند. بنابراین این نوشتار هم معطوف به همین وضعیت پاندمیک و همهگیری است و پیشاپیش این حقیقت را اعلام میکند که هر نوع اجرا و نوشتن در باب اجرا، این روزها امری است عبث که تنها نمیتوان با ضرورت آن را با این جمله توجیه کرد که «میبایست چراغ سالنهای تئاتر را روشن نگه داشت!» اما با فرض تمام این مصائب دوران کرونایی، میشود نکاتی را در باب این نمایش متذکر شد که صمیمانه در تمنای مفرح و انتقادی بودن است.
پیروز میرزایی در نمایش «زیر آسمان پاریس» به آدمهایی میپردازد که جنگ زندگی آنان را به گروگان گرفته اما همچنان حفظ ظاهر میکنند و هیچگاه کلام خوش، لبخند ِروی لب و ژستهای بانشاط را از خود دریغ نمیکنند. روایتی از آشنایی یک زوج پاریسی که در نهایت به ازدواج ختم میشود. زن که گویا یک روسپی شناختهشده است، از جانب مرد که کافهای را اداره میکند دعوت شده هر صبح برای صرف صبحانه میهمان کافه باشد. زن که مشتاقانه این دعوت را پذیرفته این بار اعلام میکند که تصمیم دارد شغل خویش را عوض کند. مرد از زن خواستگاری کرده و ازدواج آنان رسمیت مییابد و هر دو در کافه با یکدیگر مشغول پذیرایی از مشتریان میشوند. اما به زودی جنگ آغاز شده و شرایط زندگی این زوج عاشقپیشه، دگرگون میشود. طنز ماجرا اینجاست که گویی هیچ عاملی نمیتواند این شادیهای کوچک را از آنان سلب کند. در ادامه فرزندی به دنیا میآید، بیآنکه درس بخواند بزرگ شده و به میدان جنگ میرود و در یکی از جبههها و در نبرد با دشمن کشته میشود. اما این زن و مرد همچنان لبخند میزنند، با شور و حرارت از آینده میگویند و مانند کودکان خیالبافی میکنند.
ایدهای که پیروز میرزایی به کار بسته جذاب است. یک شادی همیشگی و غیر قابل تغییر در مقابل هر نوع فاجعه. اما به لحاظ اجرائی، شاید چندان موفقیتی برای گروه اجرائی حاصل نشده باشد. چراکه اجرا قسمت زیادی از اتفاقات دراماتیک را نقل میکند تا آنکه به نمایش گذارد. پیروز میرزایی در مقام بازیگر نقش کسی را دارد که گوشهای از کافه روی صندلی نشسته و در حال نوشتن خاطرات است. یک راوی که امر دراماتیک را به شکل سهلالوصول برای مخاطبان تعریف میکند و لذت تماشای صحنههای پرافتوخیز را از آنان دریغ میکند. فرمی که به لحاظ روایی دوپاره میشود و چه اجرا و چه مخاطبان را سرگردان میکند. فیالواقع اگر اجرا بر همان وجه نمایشی خویش وفادار میماند میتوانست قابل اعتنا باشد و ماندگارتر.
اشکان افشاری و پروا محزون در نقش ایوو و فرانسوا، در خدمت ژستهای اغراقآمیز این دو شخصیت تغییرناپذیر هستند. بنابراین نوسانی در لحن و اطوارشان دیده نمیشود و از ابتدا تا انتها، بازیشان در یک خط مستقیم کمنوسان به پیش میرود. یک تمهید اجرائی که قرار است ایدئولوژی ضد جنگ نمایش را عینیت بخشد و از دل بیتفاوتی نسبت به فاجعه یک وضعیت کمیک و بلاهتآمیز را نمایان کند.
در نهایت «زیر آسمان پاریس» را میتوان اجرائی دانست که همچنان از جایگاهی که میتوانست در فضای تئاتر ما کسب کند، فاصله دارد. پیروز میرزایی بهتر آن است که یک پاریس انضمامی خلق کند و با بسط و گسترش قصه، از وجه نقلی اجرا بکاهد و کنش دراماتیک را افزایش دهد. فیالواقع حیف است ایدههای خوب را با اجراهای سهلانگارانه از کار بیندازیم.