نقش توهم در هنر نقاشی
عبدالرحمن نجلرحیم. مغزپژوه
تحولات در عرصه هنر نقاشی در سه قرن گذشته، نشان میدهد نگاه غیرشرمگینانه به توهمات تا چه اندازه غبار رازآلودی را از ساختار تن-ذهن انسان زدوده و تا چه حد هنر تجسمی نیز در این زمینه یاریدهنده بوده است. ژان فرانسوا شوریه، هنرشناس فرانسوی مینویسد از دورانی که توهم در هنر چهره مینمایاند و به رسمیت شناخته میشود، نمایندگان اولیه آن، ویلیام بلیک (۱۷۵۷-۱۸۲۷)، شاعر و نقاش انگلیسی و فرانسیسکو گویا (۱۷۴۶ـ ۱۸۲۸) نقاش اسپانیایی هستند. ویلیام بلیک، در توهمات خود از چهارسالگی خدا را و در هشتسالگی درختی را میبیند که پر از فرشتگان با بالهای سفید درخشان بودند. عارفمسلکی او و عدم تابعیت از سنت مسیحیت زمان، موجب خشم اربابان و متولیان کلیسای انگلیس میشد. او را دیوانهای بیش قلمداد نمیکردند. اگرچه توهمات بلیک مانع خلاقیت و تواناییهای ذهنی-مغزی او نشد. با وجود دیوانهپنداری از سوی دیگران، بلیک با کنترل بر توهمات خود به نقاشی پرداخت. او با جسمانیتبخشیدن به این توهمات در کارهای نقاشی و اشعار خود نشان داد هنر حتی اگر بخواهد میتواند به توهمات ماورایی هم بپردازد. مجبور به انسانی، زمینی و جسمانی کردن آنهاست. چون به قول شون گالاگر، پدیدارشناس معاصر، «ذهنیت انسان را بدن او شکل میدهد». نقاشیها و شعرهای بلیک اگرچه توهمی است ولی صدای اعتراضی انقلابی است به عقاید مستبدانه کلیسا و سلطنت دوران. فرانسیسکو گویا، نیز فرزند زمان خود در اسپانیای قرن هجدهم است. او میتوانست و جرئت آن را داشت که چون انسانی مدرن، دنیای توهمی و گاه ترسناک و سیاهی را برای آگاهانیدن و رهانیدن انسان معاصر، تصویر کند. کمی بعد از ویلیام بلیک، نقاش انگلیسی دیگری میزیسته که ریچارد داد (۱۸۱۷-۱۸۸۶) نام دارد. او براساس توهمات اسکیزوفرنیک، پدرش را به قتل میرساند و در آسایشگاه روانی-جنایی به مدت 9 سال، تابلوی معروف خود را به اتمام میرساند. هماکنون چیزی نزدیک به دو قرن ارزش تابلوی او، به عبارتی کارکرد مغز او در این دوران، مورد توجه اهل هنر قرار میگیرد. خوابگردیهای توهمآلود بانو مکبث در نمایش مکبث اثر شکسپیر، پس از کشتن پادشاه دانکن، به زیبایی در نقاشیهای یوهان هاینریش فوسلی (۱۷۴۱ـ۱۸۲۵) که در قرن هجدهم کار تئاتر هم میکرده، به نمایش درمیآید. او توهمات هنگام فلج خواب خود را هم نقاشی کرده است. ونسان وان گوگ (۱۸۵۳ـ۱۸۹۰) نقاش برجسته هلندی به علت حملات صرعی یا افسردگی شیدایی دوقطبی دچار حملات توهمی حاد میشد که در کارهای او منعکس است. وان گوگ خود را در مسیحیت زاهدانهای غرق کرد که بنیادگرایانهتر از کلیسای اصلاحطلبی بود که با تعلیمات آن بزرگ شده بود. وان گوگ در عرض یک سال زندگی در شهر آرل فرانسه، 200 تابلو میکشد. یعنی هر 36 ساعت یک کار جدید میآفریند. 200 نامه برای تئو برادرش مینویسد که هر نامه کمتر از شش صفحه نیست. اینها علائم سندرم گشویند را نشان میدهد که پارهای از شخصیت مبتلایان به صرع توهمی است. در ضمن وان گوگ ابسنت استفاده میکرد که مشروبی از گیاهی به نام افصنتین و الکل است که شاید اثر توهمزایی بر بعضی افراد داشته باشد. درهرحال شاید کسی نتواند تأثیر توهمات خود را چنین ماهرانه در کنترل و اراده خود دربیاورد و بتواند آن را در کارهایی چون «شب پرستاره» یا «گلهای آفتابگردان» به تصویر بکشد. اودیلون ردون (۱۸۴۰ـ۱۹۱۶)، کسی که مارسل دوشامب
(۱۸۸۷ ـ۱۹۶۸) او را به اندازه هنری ماتیس
(۱۸۶۰ـ۱۹۵۴) تأثیرگذار میداند، در هنر توهمی جایگاه ویژهای دارد. آلفرد کوبین (۱۸۷۷ـ۱۹۵۹) اتریشی، آثاری مشابه کافکا تصویر میکند. این دنیای عجیب توسط سوررئالیستهایی چون خوان میرو (۱۸۹۳ـ۱۹۸۳) و سالوادور دالی (۱۹۰۴ـ۱۹۸۹) اسپانیایی، ماکس ارنست (۱۸۹۱ـ۱۹۷۶) آلمانی و رنه ماگریت
(۱۸۹۸ـ۱۹۶۷) بلژیکی دنبال شده است. در این میان نمیتوان به آشفتگیهای دنیای توهمی ادوارد مونک (۱۸۶۳-۱۹۴۴) نروژی در تابلوهایش نگاه نکرد. دورانی که تجربیات هنری ماتیس (۱۸۶۹ـ۱۹۵۴)، معیارهای زاویه دید واحد در نقاشی را به هم میریزد. پابلو پیکاسو (۱۸۸۱-۱۹۷۳) در کوبیسم خود، پارههای تصویری ازهمگسیخته واقعیت با نگاه از زاویههای مختلف را با اشکال هندسی ترکیب میکند. او هنر را دروغی برای رسیدن به حقیقت میداند. ماکس ارنست، نقاش سوررئالیست آلمانی تکنیک کولاژ (چسبانهکاری) و فروتاژ (مالشکاری) را و کورت شویترز (۱۸۸۷ـ۱۹۴۸) نگارگر سوررئالیست آلمانی، تکنیک اسمبلاژ (جفتکاری) را در خدمت سوررئالیسم و تصویر دنیای توهمی قرار میدهند. در کارهای دوروتا تنینگ (۱۹۱۰ـ۲۰۱۲) انگلیسی، همسر ارنست، این تکنیکها اشکال مسخشده و مثلهشدهای پیدا میکنند و هنر دیگر بههیچوجه واقعیت را بازنمایی نمیکند. ابستراکسیون، تجرید یا انتزاع در کارهای واسیلی کاندینسکی (۱۸۶۶ـ۱۹۴۴) روسی، ییت موندریان (۱۸۷۲ـ۱۹۴۴) هلندی، بریجیت رایلی (۱۹۳۱ ـ) انگلیسی و سپس در رنگپاشی جکسون پولاک (۱۹۱۲ـ۱۹۵۶) آمریکایی، دوستداران هنر را هم بیشتر از قبل به دنیای توهمی
درون هنر میکشاند. سمیر زکی، مغزپژوه با استفاده از تابلوهای موندریان، در یکی از کارهای مغزپژوهی خود، این سؤال را مطرح میکند که آیا هنرمندان نیز با تجربیات و مهارتهای هنری خود چون عصبپژوهان به دنبال ساخت و کارهای مغز خود در عمیقترین لایهها هستند؟ در کارهای زیگمار پولکه (۱۹۴۱-۲۰۱۰) تأثیرات هنر توهمی را میتوان دنبال کرد. او در سالهای 60 و 70 قرن گذشته به مواد روانگردان رو میآورد. تا سال ۲۰۰۷ تأثیرات توهمی را در نقاشیهای خود با کمک کولاژ نشان میدهد. خانم هنرمند ژاپنی هماکنون بیش از 90ساله معاصر به نام یایویی کوساما (۱۹۲۹-…)، نقاشی است که بیشتر عمر خود را در آسایشگاه روانی گذرانده، ادعا میکند که از کودکی در توهم بوده و بر اساس آن برای دیگران نقاشی میکند. او با تصاویر تکراری بیامان لکهها و نقطههای رنگی و نورانی، بهصورت وسواسی اجباری نهتنها دنیای هنر بلکه دنیای مد ازجمله لوئی ویتون را مفتون خود میکند. الیور ساکس در کتاب توهمات خود میگوید: احساس ازدستدادن، غم غربت یا نوستالژی و ازدستدادن روزگار گذشته میتواند مایه و پایه توهمات باشد. او فرانکو ماگنانی (۱۹۳۴ ـ ) نقاشی را مثال میزند که
سالها از دهکده محل رشدش، پونتیتو در ایتالیا، پس از اشغال آن توسط نازیها در سال ۱۹۴۳ و مهاجرت به آمریکا، بیخبر مانده بود. اما در توهماتش تصاویر دقیقی از این دهکده دائما در ذهنش زنده میشد و باعث شد که او صدها تابلوی نقاشی از منظرههای مختلف از این دهکده بکشد، که شباهت اعجابانگیزی از نظر جزئیات تصویری به دهکدهای داشت که سالها از آن دور بوده است. در ایران اگر بخواهیم از یک نقاش هنرمند توهمی نام ببریم، آن شخص ایران درودی خواهد بود. بنا به همه شواهد ذکرشده، توهم، بخشی از زندگی ما، ازجمله هنر تجسمی است. ماندگاری آن در طول سیر تکامل زیستی ما و تجلیاش در هنر، مانند تخیل و خواب، رؤیا و کابوس، گواهی است بر قابل استفاده بودنش برای محکزدن، شناخت، ارزیابی واقعیتها و پیداکردن راههای مقابله با مشکلات عینی زندگی اجتماعی. درنهایت اینکه توهم در انسان و تجلی آن در هنر، نفیکننده واقعیات بر پایه حواس در انسان نیست بلکه تقویتکننده آن است. دستیابی به اساس نورولوژیک پدیداری توهم و شکلگیری آن در مغز انسان به کمک بررسی کارهای هنری، میتواند ما را به این نتیجه برساند که معنویت را از طریق آنچه در تن-مغز -ذهن ما میگذرد،
جستوجو کنیم و مسئولیت هستن یا بودن در شرایط زیست زمینی خود را با همه عظمت و پیچیدگیهای آن بپذیریم.
تحولات در عرصه هنر نقاشی در سه قرن گذشته، نشان میدهد نگاه غیرشرمگینانه به توهمات تا چه اندازه غبار رازآلودی را از ساختار تن-ذهن انسان زدوده و تا چه حد هنر تجسمی نیز در این زمینه یاریدهنده بوده است. ژان فرانسوا شوریه، هنرشناس فرانسوی مینویسد از دورانی که توهم در هنر چهره مینمایاند و به رسمیت شناخته میشود، نمایندگان اولیه آن، ویلیام بلیک (۱۷۵۷-۱۸۲۷)، شاعر و نقاش انگلیسی و فرانسیسکو گویا (۱۷۴۶ـ ۱۸۲۸) نقاش اسپانیایی هستند. ویلیام بلیک، در توهمات خود از چهارسالگی خدا را و در هشتسالگی درختی را میبیند که پر از فرشتگان با بالهای سفید درخشان بودند. عارفمسلکی او و عدم تابعیت از سنت مسیحیت زمان، موجب خشم اربابان و متولیان کلیسای انگلیس میشد. او را دیوانهای بیش قلمداد نمیکردند. اگرچه توهمات بلیک مانع خلاقیت و تواناییهای ذهنی-مغزی او نشد. با وجود دیوانهپنداری از سوی دیگران، بلیک با کنترل بر توهمات خود به نقاشی پرداخت. او با جسمانیتبخشیدن به این توهمات در کارهای نقاشی و اشعار خود نشان داد هنر حتی اگر بخواهد میتواند به توهمات ماورایی هم بپردازد. مجبور به انسانی، زمینی و جسمانی کردن آنهاست. چون به قول شون گالاگر، پدیدارشناس معاصر، «ذهنیت انسان را بدن او شکل میدهد». نقاشیها و شعرهای بلیک اگرچه توهمی است ولی صدای اعتراضی انقلابی است به عقاید مستبدانه کلیسا و سلطنت دوران. فرانسیسکو گویا، نیز فرزند زمان خود در اسپانیای قرن هجدهم است. او میتوانست و جرئت آن را داشت که چون انسانی مدرن، دنیای توهمی و گاه ترسناک و سیاهی را برای آگاهانیدن و رهانیدن انسان معاصر، تصویر کند. کمی بعد از ویلیام بلیک، نقاش انگلیسی دیگری میزیسته که ریچارد داد (۱۸۱۷-۱۸۸۶) نام دارد. او براساس توهمات اسکیزوفرنیک، پدرش را به قتل میرساند و در آسایشگاه روانی-جنایی به مدت 9 سال، تابلوی معروف خود را به اتمام میرساند. هماکنون چیزی نزدیک به دو قرن ارزش تابلوی او، به عبارتی کارکرد مغز او در این دوران، مورد توجه اهل هنر قرار میگیرد. خوابگردیهای توهمآلود بانو مکبث در نمایش مکبث اثر شکسپیر، پس از کشتن پادشاه دانکن، به زیبایی در نقاشیهای یوهان هاینریش فوسلی (۱۷۴۱ـ۱۸۲۵) که در قرن هجدهم کار تئاتر هم میکرده، به نمایش درمیآید. او توهمات هنگام فلج خواب خود را هم نقاشی کرده است. ونسان وان گوگ (۱۸۵۳ـ۱۸۹۰) نقاش برجسته هلندی به علت حملات صرعی یا افسردگی شیدایی دوقطبی دچار حملات توهمی حاد میشد که در کارهای او منعکس است. وان گوگ خود را در مسیحیت زاهدانهای غرق کرد که بنیادگرایانهتر از کلیسای اصلاحطلبی بود که با تعلیمات آن بزرگ شده بود. وان گوگ در عرض یک سال زندگی در شهر آرل فرانسه، 200 تابلو میکشد. یعنی هر 36 ساعت یک کار جدید میآفریند. 200 نامه برای تئو برادرش مینویسد که هر نامه کمتر از شش صفحه نیست. اینها علائم سندرم گشویند را نشان میدهد که پارهای از شخصیت مبتلایان به صرع توهمی است. در ضمن وان گوگ ابسنت استفاده میکرد که مشروبی از گیاهی به نام افصنتین و الکل است که شاید اثر توهمزایی بر بعضی افراد داشته باشد. درهرحال شاید کسی نتواند تأثیر توهمات خود را چنین ماهرانه در کنترل و اراده خود دربیاورد و بتواند آن را در کارهایی چون «شب پرستاره» یا «گلهای آفتابگردان» به تصویر بکشد. اودیلون ردون (۱۸۴۰ـ۱۹۱۶)، کسی که مارسل دوشامب
(۱۸۸۷ ـ۱۹۶۸) او را به اندازه هنری ماتیس
(۱۸۶۰ـ۱۹۵۴) تأثیرگذار میداند، در هنر توهمی جایگاه ویژهای دارد. آلفرد کوبین (۱۸۷۷ـ۱۹۵۹) اتریشی، آثاری مشابه کافکا تصویر میکند. این دنیای عجیب توسط سوررئالیستهایی چون خوان میرو (۱۸۹۳ـ۱۹۸۳) و سالوادور دالی (۱۹۰۴ـ۱۹۸۹) اسپانیایی، ماکس ارنست (۱۸۹۱ـ۱۹۷۶) آلمانی و رنه ماگریت
(۱۸۹۸ـ۱۹۶۷) بلژیکی دنبال شده است. در این میان نمیتوان به آشفتگیهای دنیای توهمی ادوارد مونک (۱۸۶۳-۱۹۴۴) نروژی در تابلوهایش نگاه نکرد. دورانی که تجربیات هنری ماتیس (۱۸۶۹ـ۱۹۵۴)، معیارهای زاویه دید واحد در نقاشی را به هم میریزد. پابلو پیکاسو (۱۸۸۱-۱۹۷۳) در کوبیسم خود، پارههای تصویری ازهمگسیخته واقعیت با نگاه از زاویههای مختلف را با اشکال هندسی ترکیب میکند. او هنر را دروغی برای رسیدن به حقیقت میداند. ماکس ارنست، نقاش سوررئالیست آلمانی تکنیک کولاژ (چسبانهکاری) و فروتاژ (مالشکاری) را و کورت شویترز (۱۸۸۷ـ۱۹۴۸) نگارگر سوررئالیست آلمانی، تکنیک اسمبلاژ (جفتکاری) را در خدمت سوررئالیسم و تصویر دنیای توهمی قرار میدهند. در کارهای دوروتا تنینگ (۱۹۱۰ـ۲۰۱۲) انگلیسی، همسر ارنست، این تکنیکها اشکال مسخشده و مثلهشدهای پیدا میکنند و هنر دیگر بههیچوجه واقعیت را بازنمایی نمیکند. ابستراکسیون، تجرید یا انتزاع در کارهای واسیلی کاندینسکی (۱۸۶۶ـ۱۹۴۴) روسی، ییت موندریان (۱۸۷۲ـ۱۹۴۴) هلندی، بریجیت رایلی (۱۹۳۱ ـ) انگلیسی و سپس در رنگپاشی جکسون پولاک (۱۹۱۲ـ۱۹۵۶) آمریکایی، دوستداران هنر را هم بیشتر از قبل به دنیای توهمی
درون هنر میکشاند. سمیر زکی، مغزپژوه با استفاده از تابلوهای موندریان، در یکی از کارهای مغزپژوهی خود، این سؤال را مطرح میکند که آیا هنرمندان نیز با تجربیات و مهارتهای هنری خود چون عصبپژوهان به دنبال ساخت و کارهای مغز خود در عمیقترین لایهها هستند؟ در کارهای زیگمار پولکه (۱۹۴۱-۲۰۱۰) تأثیرات هنر توهمی را میتوان دنبال کرد. او در سالهای 60 و 70 قرن گذشته به مواد روانگردان رو میآورد. تا سال ۲۰۰۷ تأثیرات توهمی را در نقاشیهای خود با کمک کولاژ نشان میدهد. خانم هنرمند ژاپنی هماکنون بیش از 90ساله معاصر به نام یایویی کوساما (۱۹۲۹-…)، نقاشی است که بیشتر عمر خود را در آسایشگاه روانی گذرانده، ادعا میکند که از کودکی در توهم بوده و بر اساس آن برای دیگران نقاشی میکند. او با تصاویر تکراری بیامان لکهها و نقطههای رنگی و نورانی، بهصورت وسواسی اجباری نهتنها دنیای هنر بلکه دنیای مد ازجمله لوئی ویتون را مفتون خود میکند. الیور ساکس در کتاب توهمات خود میگوید: احساس ازدستدادن، غم غربت یا نوستالژی و ازدستدادن روزگار گذشته میتواند مایه و پایه توهمات باشد. او فرانکو ماگنانی (۱۹۳۴ ـ ) نقاشی را مثال میزند که
سالها از دهکده محل رشدش، پونتیتو در ایتالیا، پس از اشغال آن توسط نازیها در سال ۱۹۴۳ و مهاجرت به آمریکا، بیخبر مانده بود. اما در توهماتش تصاویر دقیقی از این دهکده دائما در ذهنش زنده میشد و باعث شد که او صدها تابلوی نقاشی از منظرههای مختلف از این دهکده بکشد، که شباهت اعجابانگیزی از نظر جزئیات تصویری به دهکدهای داشت که سالها از آن دور بوده است. در ایران اگر بخواهیم از یک نقاش هنرمند توهمی نام ببریم، آن شخص ایران درودی خواهد بود. بنا به همه شواهد ذکرشده، توهم، بخشی از زندگی ما، ازجمله هنر تجسمی است. ماندگاری آن در طول سیر تکامل زیستی ما و تجلیاش در هنر، مانند تخیل و خواب، رؤیا و کابوس، گواهی است بر قابل استفاده بودنش برای محکزدن، شناخت، ارزیابی واقعیتها و پیداکردن راههای مقابله با مشکلات عینی زندگی اجتماعی. درنهایت اینکه توهم در انسان و تجلی آن در هنر، نفیکننده واقعیات بر پایه حواس در انسان نیست بلکه تقویتکننده آن است. دستیابی به اساس نورولوژیک پدیداری توهم و شکلگیری آن در مغز انسان به کمک بررسی کارهای هنری، میتواند ما را به این نتیجه برساند که معنویت را از طریق آنچه در تن-مغز -ذهن ما میگذرد،
جستوجو کنیم و مسئولیت هستن یا بودن در شرایط زیست زمینی خود را با همه عظمت و پیچیدگیهای آن بپذیریم.