اروپا، دیگر قبله آمال لیبرالهای آمریکایی نیست
قاره سبز در تسخیر راست سنتی
فضای سیاسی اروپا در سالهای اخیر به سود راستگرایان بوده اما در آن سوی آتلانتیک، بخشی از لیبرالهای آمریکایی آرزو داشتند و دارند که ایالات متحده بیش از همیشه شبیه اروپا باشد. در اروپا مراقبتهای بهداشتی بر اساس برابری افراد ارائه میشود و تحصیلات دانشگاهی اگر رایگان نباشد، بسیار ارزانتر از آمریکاست. آداب و رسوم جنسی در اروپا انعطافپذیرتر و آزادتر است و خلاف آمریکا، مالکیت اسلحه در اروپا بهندرت امری پذیرفتهشده تلقی میشود. گرایشهای مذهبی پیروان زیادی ندارد و ناسیونالیسم افراطی و مسلحانه هم کاملا تابو است.
پریشانی گسترده ایالات متحده در دوران ریاستجمهوری جورج بوش و دونالد ترامپ آنچه را که لیبرالهای آمریکایی نسبت به آن تمایل داشتند، مورد تأیید قرار داد؛ قاره اروپا همچنان سرزمین رؤیایی و آینده قابلتصور لیبرالهای آمریکایی بود. اما نکته جالب این است که در سالهای اخیر و خلاف انتظار لیبرالهای آمریکایی، اروپا در راستگرایی به شباهت ایالات متحده درآمده است و تحولات سالهای اخیر نشان میدهد این چرخش به راست در اروپا، اصلا چشماندازی غیرمنتظره نبود. در لندن درحالحاضر یک دولت محافظهکار قدرت را در اختیار دارد و بر اساس نظرسنجیها موقعیت محافظهکاران بهطور فزایندهای باثباتتر از حزب کارگر به نظر میرسد. در فرانسه هم اگر امروز انتخابات برگزار شود، امانوئل مکرون، رئیسجمهور میانهرو این کشور، احتمالا دوباره به پیروزی خواهد رسید. اما نظرسنجیها نشان میدهد که حزب راستگرای افراطی جبهه ملی به رهبری «مارین لوپن»، در مقایسه با سال 2017، رقابتی نزدیکتر با مکرون خواهد داشت. ائتلاف شکننده فعلی ایتالیا هم هر لحظه ممکن است فروبپاشد و ائتلاف راستگرا به رهبری متئو سالوینی و نئوفاشیستها قدرت را در دست بگیرند.
حتی در آلمان، جایی که حکومت 16ساله آنگلا مرکل، صدراعظم دموکراتمسیحی این کشور و قدرتمندترین سیاستمدار دهههای اخیر اتحادیه اروپا هم رو به پایان است، ممکن است یک بار دیگر ائتلافی به رهبری میانهروها و محافظهکاران بر سر کار بیاید و چپهای میانهرو و سبزها شانس کمتری برای حضور تعیینکننده در قدرت خواهند داشت. البته نظرسنجیها میتوانند تغییر کنند و یک انتخابات هم به معنای تغییر فرهنگی بنیادی نیست، اما فضای سیاسی کلی اروپا مدتهاست حرکت خود به سمت راست را آغاز کرده است. پس از بحران مالی سال 2008 و اتخاذ سیاستهای ریاضت اقتصادی از سوی دولتها، احزاب سنتی چپ شروع به فروپاشی کردند و گزینههای ملیگرایانه و راست افراطی اقبال بیشتری پیدا کردند؛ حزب آلترناتیو برای آلمان، جبهه ملی در فرانسه و حزب UKIP در انگلستان، بعد از بحران اقتصادی سال 2008 تأسیس شدند. پس از آن نیز موج مهاجرت پس از فروپاشی سوریه و لیبی در پی جنگ داخلی از دیگر عواملی بود که به تقویت جایگاه راستگرایان در کشورهای اروپایی منجر شد.
این احزاب و جنبشها -منتقد اتحادیه اروپا، بهشدت مخالف مهاجرت، اغلب خواهان رابطه دوستانه با روسیه- در ابتدا و در بسیاری از موارد با واکنش منفی دیگر احزاب روبهرو شدند، اما با گذشت زمان و استقبال افکار عمومی از آنها، مخالفت با این احزاب هم فروکش کرد و سرانجام در کشورهایی مانند مجارستان و لهستان، این احزاب راستگرای افراطی و تازهتأسیس در انتخابات پیروز شدند و قدرت را در دست گرفتند.
احیای محافظهکاران
در اروپای امروز، زندهترین احزاب سنتی اغلب احزاب اصلی یا احزاب جناح راست هستند که سعی در همکاری با احزاب راستگرای تازهتأسیس دارند -بهترین نمونه آن را میتوان حزب محافظهکار بریتانیا دانست که با کمک درخور توجه حزب UKIP در رفراندوم توانست برگزیت را تصویب کند- یا احزابی که در کنار تکنوکراتها تشکیل شدهاند تا علیه راست افراطی ایستادگی کنند. احزاب چپگرای واقعی مانند حزب ژان لوک ملانشون در فرانسه یا حزب کارگر جرمی کوربین تا حد زیادی در این دسته دوم قرار میگیرند. در همین حال، راستگرایان افراطی همچنان به تولید پدیدههای جدید خود ادامه میدهند؛ اخیرا اریک زمور فرانسوی که در ملیگرایی افراطیتر از لوپن است، توانسته توجه ملیگرایان فرانسوی را به خود جلب کند.
اگر نتیجه تمام این تغییر و تحولات، تجدید آرایش سیاسی در اروپا و احیای محافظهکاری سنتی متمرکزتر و درونگراتر باشد، این تحولات در نهایت برای روابط اروپا با آمریکا مفید و اثربخش خواهد بود. اروپایی که بیشتر از آنکه به انساندوستی جهانی، مهاجرت آزاد و بازار آزاد مشهور باشد، حول محور همبستگی ملی متمرکز میشود و این همان اروپایی است که آمریکا میتواند بهراحتی با آن تعامل داشته باشد. اگر این قاره بر اثر این تغییر رویکرد به ثبات سیاسی بیشتر و مسئولیتپذیری دموکراتیک دست یافت، از محبوبیت راستگرایان افراطی هم کاسته خواهد شد و نزاعهای داخلی کاهش خواهد یافت. اما شاید برای چپهای آمریکایی حیرتآور باشد که حتی سیاستمداران اروپایی میانهرو مانند امانوئل مکرون، آنها را به دلیل تضعیف همبستگی ملی با چپگرایی خود مورد سرزنش قرار دهند. این گروه در نهایت مجبور میشوند به این سرزنشها عادت کنند. واقعیت این است که هیچچیز برای تقویت وحدت ملی مفیدتر از تهدید خارجی نیست و سیاست خارجی آمریکا هم سالهاست که چین را تهدیدی جدی علیه امنیت ملی خود میداند.
پس منطقی است که اروپایی که میخواهد رابطهای نزدیکتر با ایالات متحده داشته باشد تا مانع شکلگیری جریانهای مخرب راستگرای افراطی در ساختار اجتماعی خود شود نیز چین را یک تهدید تلقی خواهد کرد و در برابر اقدامات پکن علیه مسلمانان اویغور و تایوان، در کنار ایالات متحده خواهد ایستاد.
فضای سیاسی اروپا در سالهای اخیر به سود راستگرایان بوده اما در آن سوی آتلانتیک، بخشی از لیبرالهای آمریکایی آرزو داشتند و دارند که ایالات متحده بیش از همیشه شبیه اروپا باشد. در اروپا مراقبتهای بهداشتی بر اساس برابری افراد ارائه میشود و تحصیلات دانشگاهی اگر رایگان نباشد، بسیار ارزانتر از آمریکاست. آداب و رسوم جنسی در اروپا انعطافپذیرتر و آزادتر است و خلاف آمریکا، مالکیت اسلحه در اروپا بهندرت امری پذیرفتهشده تلقی میشود. گرایشهای مذهبی پیروان زیادی ندارد و ناسیونالیسم افراطی و مسلحانه هم کاملا تابو است.
پریشانی گسترده ایالات متحده در دوران ریاستجمهوری جورج بوش و دونالد ترامپ آنچه را که لیبرالهای آمریکایی نسبت به آن تمایل داشتند، مورد تأیید قرار داد؛ قاره اروپا همچنان سرزمین رؤیایی و آینده قابلتصور لیبرالهای آمریکایی بود. اما نکته جالب این است که در سالهای اخیر و خلاف انتظار لیبرالهای آمریکایی، اروپا در راستگرایی به شباهت ایالات متحده درآمده است و تحولات سالهای اخیر نشان میدهد این چرخش به راست در اروپا، اصلا چشماندازی غیرمنتظره نبود. در لندن درحالحاضر یک دولت محافظهکار قدرت را در اختیار دارد و بر اساس نظرسنجیها موقعیت محافظهکاران بهطور فزایندهای باثباتتر از حزب کارگر به نظر میرسد. در فرانسه هم اگر امروز انتخابات برگزار شود، امانوئل مکرون، رئیسجمهور میانهرو این کشور، احتمالا دوباره به پیروزی خواهد رسید. اما نظرسنجیها نشان میدهد که حزب راستگرای افراطی جبهه ملی به رهبری «مارین لوپن»، در مقایسه با سال 2017، رقابتی نزدیکتر با مکرون خواهد داشت. ائتلاف شکننده فعلی ایتالیا هم هر لحظه ممکن است فروبپاشد و ائتلاف راستگرا به رهبری متئو سالوینی و نئوفاشیستها قدرت را در دست بگیرند.
حتی در آلمان، جایی که حکومت 16ساله آنگلا مرکل، صدراعظم دموکراتمسیحی این کشور و قدرتمندترین سیاستمدار دهههای اخیر اتحادیه اروپا هم رو به پایان است، ممکن است یک بار دیگر ائتلافی به رهبری میانهروها و محافظهکاران بر سر کار بیاید و چپهای میانهرو و سبزها شانس کمتری برای حضور تعیینکننده در قدرت خواهند داشت. البته نظرسنجیها میتوانند تغییر کنند و یک انتخابات هم به معنای تغییر فرهنگی بنیادی نیست، اما فضای سیاسی کلی اروپا مدتهاست حرکت خود به سمت راست را آغاز کرده است. پس از بحران مالی سال 2008 و اتخاذ سیاستهای ریاضت اقتصادی از سوی دولتها، احزاب سنتی چپ شروع به فروپاشی کردند و گزینههای ملیگرایانه و راست افراطی اقبال بیشتری پیدا کردند؛ حزب آلترناتیو برای آلمان، جبهه ملی در فرانسه و حزب UKIP در انگلستان، بعد از بحران اقتصادی سال 2008 تأسیس شدند. پس از آن نیز موج مهاجرت پس از فروپاشی سوریه و لیبی در پی جنگ داخلی از دیگر عواملی بود که به تقویت جایگاه راستگرایان در کشورهای اروپایی منجر شد.
این احزاب و جنبشها -منتقد اتحادیه اروپا، بهشدت مخالف مهاجرت، اغلب خواهان رابطه دوستانه با روسیه- در ابتدا و در بسیاری از موارد با واکنش منفی دیگر احزاب روبهرو شدند، اما با گذشت زمان و استقبال افکار عمومی از آنها، مخالفت با این احزاب هم فروکش کرد و سرانجام در کشورهایی مانند مجارستان و لهستان، این احزاب راستگرای افراطی و تازهتأسیس در انتخابات پیروز شدند و قدرت را در دست گرفتند.
احیای محافظهکاران
در اروپای امروز، زندهترین احزاب سنتی اغلب احزاب اصلی یا احزاب جناح راست هستند که سعی در همکاری با احزاب راستگرای تازهتأسیس دارند -بهترین نمونه آن را میتوان حزب محافظهکار بریتانیا دانست که با کمک درخور توجه حزب UKIP در رفراندوم توانست برگزیت را تصویب کند- یا احزابی که در کنار تکنوکراتها تشکیل شدهاند تا علیه راست افراطی ایستادگی کنند. احزاب چپگرای واقعی مانند حزب ژان لوک ملانشون در فرانسه یا حزب کارگر جرمی کوربین تا حد زیادی در این دسته دوم قرار میگیرند. در همین حال، راستگرایان افراطی همچنان به تولید پدیدههای جدید خود ادامه میدهند؛ اخیرا اریک زمور فرانسوی که در ملیگرایی افراطیتر از لوپن است، توانسته توجه ملیگرایان فرانسوی را به خود جلب کند.
اگر نتیجه تمام این تغییر و تحولات، تجدید آرایش سیاسی در اروپا و احیای محافظهکاری سنتی متمرکزتر و درونگراتر باشد، این تحولات در نهایت برای روابط اروپا با آمریکا مفید و اثربخش خواهد بود. اروپایی که بیشتر از آنکه به انساندوستی جهانی، مهاجرت آزاد و بازار آزاد مشهور باشد، حول محور همبستگی ملی متمرکز میشود و این همان اروپایی است که آمریکا میتواند بهراحتی با آن تعامل داشته باشد. اگر این قاره بر اثر این تغییر رویکرد به ثبات سیاسی بیشتر و مسئولیتپذیری دموکراتیک دست یافت، از محبوبیت راستگرایان افراطی هم کاسته خواهد شد و نزاعهای داخلی کاهش خواهد یافت. اما شاید برای چپهای آمریکایی حیرتآور باشد که حتی سیاستمداران اروپایی میانهرو مانند امانوئل مکرون، آنها را به دلیل تضعیف همبستگی ملی با چپگرایی خود مورد سرزنش قرار دهند. این گروه در نهایت مجبور میشوند به این سرزنشها عادت کنند. واقعیت این است که هیچچیز برای تقویت وحدت ملی مفیدتر از تهدید خارجی نیست و سیاست خارجی آمریکا هم سالهاست که چین را تهدیدی جدی علیه امنیت ملی خود میداند.
پس منطقی است که اروپایی که میخواهد رابطهای نزدیکتر با ایالات متحده داشته باشد تا مانع شکلگیری جریانهای مخرب راستگرای افراطی در ساختار اجتماعی خود شود نیز چین را یک تهدید تلقی خواهد کرد و در برابر اقدامات پکن علیه مسلمانان اویغور و تایوان، در کنار ایالات متحده خواهد ایستاد.