چراغهای رابطه تاریکاند
شرق: از امانوئل بُوو، نویسنده فرانسوی اخیرا کتابی با عنوانِ «دوستان» با ترجمه منصور انصاری در نشر نگاه منتشر شده است. این نویسنده قرن نوزدهم (۱۹۴۵- ۱۸۹۸) تا چند دهه پس از مرگش به فراموشی سپرده شد و به قول معروف در محافل ادبی چندان تحویل گرفته نمیشد. اما بعد از مدتها، رمانهای بوو جایگاه خود را در ادبیات فرانسه و نیز ادبیات جهان پیدا کرد. امانوئل بوو راوی زندگیهای بربادرفته و ویران است. رمانهای خوشخوان و درعینحال تأملبرانگیز این نویسنده فرانسوی در دو دهه اخیر مورد اقبال واقع شده و به زبانهای مختلف نیز ترجمه شده است. امانوئل بوو در پاریس از پدری یهودی مهاجر از اوکراین و مادری اهل لوکزامبورگ متولد شد. او از همان نوجوانی در 14سالگی تصمیم گرفت که نویسنده شود. در سال 1915 او را به مدرسه شبانهروزی در انگلیس فرستادند و او در همانجا تحصیلات خود را به پایان رساند. از آن پس امانوئل بدون وقفه مینوشت، سال 1936 بود که انتشارات فلاماریون فرانسه رمان «شخصیت زن» را از بوو برای بار نخست منتشر کرد. او این رمان را در سال 1936 نوشته بود و «اکنون دیگر وقت آن رسیده بود که امانوئل بوو از فراموشی خارج شود». این نویسنده فرانسوی شاید به دلیل موضوعاتی که محور رمانهایش قرار میداد، سالها نادیده گرفته شد؛ چراکه درست در زمانهای که نویسندگان بزرگ از موضوعات بزرگی همچون جنگ و سیاست مینوشتند، او از روابط انسانی و مسائل خُردی مینوشت که چندان به چشم نمیآمد یا به عبارت دقیقتر او جنگ را از لنز تأثیراتی که بر زندگی روزمره و روان آدمها گذاشته بود میکاوید و از اینرو از ارتباط مخدوش انسانی مینوشت، از خودخواهی و حقارت و تنهایی و انزوایی که انسان را به مرز فروپاشی میرساند. امانوئل بوو علاوه بر رمان و داستان در روزنامههای معتبر فرانسوی آن دوران نیز گزارشها و مقالاتی بهخصوص درباره وقایع جنایی و حوادث عجیب مینوشت اما با نوشتن در این مسیر موفقیت چندانی به دست نیاورد و شهرتی دست و پا نکرد. گرچه بسیاری از منتقدان و نزدیکان او به اهمیت کار او دستکم در انتخاب موضوعات بهظاهر نابهنگام بهعنوان مصالح رمانهایش واقف بودند و یکی از این اظهارنظرها به این قرار است: «در سال 1942، در دورانی که امکان تشخیص دوست از دشمن ممکن نبود و معلوم نبود دشمن در پشت کدام نقاب چهره خود را پنهان نموده، امانوئل بوو کتاب «تله» را نوشت» که از قضا درباره همین نقابها و مخدوشبودن روابط انسانی بود. امانوئل بوو خود نیز عمیقا این تنش روانی را تجربه کرد و شاید از اینرو بود که در سال 1945 در اثر بیماری غریبی که بیش از جسم او به روحش آسیب رسانیده بود از دنیا رفت. داستانهای بوو از همان ابتدا با فضاسازی دقیق و روایت جزئیات فضای حاکم بر رمان در فرانسه حین جنگ یا بعد از جنگ را بازسازی میکند بیآنکه روایت را از وسط میدان جنگ بازگو کند، برای نمونه او در رمان «دوستان» از یک خانه سرد و بیروح و ساکنانش آغاز میکند: «از خواب که بیدار میشوم، دهانم باز است... موهای خشک افتادهاند روی پیشانیام. لای انگشتانم را باز میکنم و موهایم را عقب میکشم. کار بیخودی است؛ مثل ورقهای یک کتاب نو راست میشوند و دوباره میافتند روی چشمانم... چشمانم را باز میکنم، ملافهها را تا چانه بالا میکشم تا مبادا رختخوابم دوباره سرد شود. سقف براثر رطوبت لکهلکه شده؛ سقف اتاقم درواقع همان پشتبام است. بعضی جاها زیر کاغذدیواریها هوا جمع شده. اسباب و اثاثم شبیه خرتوپرتهای سمساری است که در پیادهرو ولو شدهاند. لولۀ بخاری کوچک شبیه زانویی است که با کهنهپارچهای باندپیچی شده. بالای پنجره سایبانی کج آویزان شده که دیگر به درد لای جرز هم نمیخورد... همین که بارانی میبارد، اتاقم سرد میشود. اصلاً نمیشود باور کرد کسی در این سرما اینجا خوابیده باشد». بعد نوبت میرسد به ساکنان ساختمان برای مثال خانواده لکوآن که در همین طبقه زندگی میکنند. «از مردِ خانواده خوشم نمیآید. البته رفتارم با او کاملاً مؤدبانه است. فکر کنم چون دیر از خواب بلند میشوم از من ناراحت و دلخور است. لکوآن، هر شب، حدود ساعت هفت به خانه بازمیگردد، با لباسهای کار لولهشده زیر بغل و سیگاری روشن گوشه لب؛ توتون سیگارش انگلیسی است؛ همین چیزها باعث شده تا مردم مدام بگویند که والا وضع این کارگرها از همه بهتر است... وقتی کسی با او صحبت میکند، طرف را حسابی برانداز میکند، چون به خیالش میخواهد دستش بیندازد. با پُوزخندی میگوید میدانید، چهار سال جنگ... من... آلمانیها هم نتوانستند سرم کلاه بگذارند. حالا شما میخواهید از پس من بربیایید؟».
شرق: از امانوئل بُوو، نویسنده فرانسوی اخیرا کتابی با عنوانِ «دوستان» با ترجمه منصور انصاری در نشر نگاه منتشر شده است. این نویسنده قرن نوزدهم (۱۹۴۵- ۱۸۹۸) تا چند دهه پس از مرگش به فراموشی سپرده شد و به قول معروف در محافل ادبی چندان تحویل گرفته نمیشد. اما بعد از مدتها، رمانهای بوو جایگاه خود را در ادبیات فرانسه و نیز ادبیات جهان پیدا کرد. امانوئل بوو راوی زندگیهای بربادرفته و ویران است. رمانهای خوشخوان و درعینحال تأملبرانگیز این نویسنده فرانسوی در دو دهه اخیر مورد اقبال واقع شده و به زبانهای مختلف نیز ترجمه شده است. امانوئل بوو در پاریس از پدری یهودی مهاجر از اوکراین و مادری اهل لوکزامبورگ متولد شد. او از همان نوجوانی در 14سالگی تصمیم گرفت که نویسنده شود. در سال 1915 او را به مدرسه شبانهروزی در انگلیس فرستادند و او در همانجا تحصیلات خود را به پایان رساند. از آن پس امانوئل بدون وقفه مینوشت، سال 1936 بود که انتشارات فلاماریون فرانسه رمان «شخصیت زن» را از بوو برای بار نخست منتشر کرد. او این رمان را در سال 1936 نوشته بود و «اکنون دیگر وقت آن رسیده بود که امانوئل بوو از فراموشی خارج شود». این نویسنده فرانسوی شاید به دلیل موضوعاتی که محور رمانهایش قرار میداد، سالها نادیده گرفته شد؛ چراکه درست در زمانهای که نویسندگان بزرگ از موضوعات بزرگی همچون جنگ و سیاست مینوشتند، او از روابط انسانی و مسائل خُردی مینوشت که چندان به چشم نمیآمد یا به عبارت دقیقتر او جنگ را از لنز تأثیراتی که بر زندگی روزمره و روان آدمها گذاشته بود میکاوید و از اینرو از ارتباط مخدوش انسانی مینوشت، از خودخواهی و حقارت و تنهایی و انزوایی که انسان را به مرز فروپاشی میرساند. امانوئل بوو علاوه بر رمان و داستان در روزنامههای معتبر فرانسوی آن دوران نیز گزارشها و مقالاتی بهخصوص درباره وقایع جنایی و حوادث عجیب مینوشت اما با نوشتن در این مسیر موفقیت چندانی به دست نیاورد و شهرتی دست و پا نکرد. گرچه بسیاری از منتقدان و نزدیکان او به اهمیت کار او دستکم در انتخاب موضوعات بهظاهر نابهنگام بهعنوان مصالح رمانهایش واقف بودند و یکی از این اظهارنظرها به این قرار است: «در سال 1942، در دورانی که امکان تشخیص دوست از دشمن ممکن نبود و معلوم نبود دشمن در پشت کدام نقاب چهره خود را پنهان نموده، امانوئل بوو کتاب «تله» را نوشت» که از قضا درباره همین نقابها و مخدوشبودن روابط انسانی بود. امانوئل بوو خود نیز عمیقا این تنش روانی را تجربه کرد و شاید از اینرو بود که در سال 1945 در اثر بیماری غریبی که بیش از جسم او به روحش آسیب رسانیده بود از دنیا رفت. داستانهای بوو از همان ابتدا با فضاسازی دقیق و روایت جزئیات فضای حاکم بر رمان در فرانسه حین جنگ یا بعد از جنگ را بازسازی میکند بیآنکه روایت را از وسط میدان جنگ بازگو کند، برای نمونه او در رمان «دوستان» از یک خانه سرد و بیروح و ساکنانش آغاز میکند: «از خواب که بیدار میشوم، دهانم باز است... موهای خشک افتادهاند روی پیشانیام. لای انگشتانم را باز میکنم و موهایم را عقب میکشم. کار بیخودی است؛ مثل ورقهای یک کتاب نو راست میشوند و دوباره میافتند روی چشمانم... چشمانم را باز میکنم، ملافهها را تا چانه بالا میکشم تا مبادا رختخوابم دوباره سرد شود. سقف براثر رطوبت لکهلکه شده؛ سقف اتاقم درواقع همان پشتبام است. بعضی جاها زیر کاغذدیواریها هوا جمع شده. اسباب و اثاثم شبیه خرتوپرتهای سمساری است که در پیادهرو ولو شدهاند. لولۀ بخاری کوچک شبیه زانویی است که با کهنهپارچهای باندپیچی شده. بالای پنجره سایبانی کج آویزان شده که دیگر به درد لای جرز هم نمیخورد... همین که بارانی میبارد، اتاقم سرد میشود. اصلاً نمیشود باور کرد کسی در این سرما اینجا خوابیده باشد». بعد نوبت میرسد به ساکنان ساختمان برای مثال خانواده لکوآن که در همین طبقه زندگی میکنند. «از مردِ خانواده خوشم نمیآید. البته رفتارم با او کاملاً مؤدبانه است. فکر کنم چون دیر از خواب بلند میشوم از من ناراحت و دلخور است. لکوآن، هر شب، حدود ساعت هفت به خانه بازمیگردد، با لباسهای کار لولهشده زیر بغل و سیگاری روشن گوشه لب؛ توتون سیگارش انگلیسی است؛ همین چیزها باعث شده تا مردم مدام بگویند که والا وضع این کارگرها از همه بهتر است... وقتی کسی با او صحبت میکند، طرف را حسابی برانداز میکند، چون به خیالش میخواهد دستش بیندازد. با پُوزخندی میگوید میدانید، چهار سال جنگ... من... آلمانیها هم نتوانستند سرم کلاه بگذارند. حالا شما میخواهید از پس من بربیایید؟».