مدرنیسم و هنر مدرن
شرق: «هنر مدرن» و «مدرنیسم» دو عنوان جدید از سری کتابهای مختصر مفید نشر ماهی است که به تازگی منتشر شدهاند. «هنر مدرن» کتابی است نوشته دیوید کاتینگتون که توسط احمدرضا تقاء به فارسی منتشر شده است. این کتاب در پنج فصل با این عناوین نوشته شده: «جریان آوانگارد»، «رسانههای مدرن، پیامهای مدرن»، «از پیکاسو تا بتهای پاپ: هنرمند و معروفیت»، «کیمیاگری: هنر مدرن و مصرفگرایی» و «پس از پسا: دیگر چه؟». کتاب مقدمهای هم دارد که در آن به تعریف هنر مدرن و تناقضهای موجود در آن پرداخته شده است. پرسشی که نویسنده در مقدمهاش طرح کرده این است که چرا هربار با نمونهای تازه از هنر مدرن مواجه میشویم از یکسو با سردرگمی و حتی تحقیر روبهرو هستیم و از سوی دیگر شاهد علاقهای روزافزون به این هنر هستیم. این پرسش و اینکه سبب اصلی چنین تناقضی چیست محور کتاب «هنر مدرن» به شمار میروند. نویسنده در اثرش تلاش کرده در مفهوم هنر مدرن کندوکاو کند و بگوید چرا هنر مدرن پدید آمد و اصلا چه معنایی دارد و مدرنبودنش در چیست. البته او خود میگوید که این پرسشها، پرسشهای دیگری هم پدید میآورند چراکه «همه آثاری که طی صد و اندی سال اخیر خلق
شدهاند مصداق هنر مدرن شمرده نمیشوند. ما باید به بررسی این پرسش پیچیده بپردازیم که هنر به اصطلاح مدرن، که تا اواخر قرن بیستم مدرنیستی نامیده میشد، چه نسبتی با دگرگونیهای پویای فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسیای دارد که طی صدوپنجاه سال گذشته در قالب مدرنیته در دنیای غرب رخ نموده است. بر پایه کدام معیار فلان اثر مدرنیستی است و فلان اثر نه؟ این گزینش به رأی چه کسی صورت گرفته و اصولا سازوکار آن چگونه بوده است؟ آیا این وضعیتی ادامهدار است (نسبت هنر مدرن با هنر معاصر چیست؟) این وضعیت بازنمود کدام روایت از مدرنیته یا واکنش به کدامشان بوده است؟ و سرانجام میرسیم به لغت روز: پسامدرنیسم. نسبت پسامدرنیسم با هنر چیست؟ آیا هنر پسامدرنیستی دیگر مدرن به حساب نمیآید یا اینکه صرفا دیگر مدرنیستی نیست؟ و در هریک از این دو حالت چرا؟ نسبت این ادعا با هنر و با مفهوم امر مدرن چیست؟» نویسنده میگوید بررسی این پرسشها نکتهای را روشن میکند؛ اینکه سردرگمی عموم مردم در مواجهه با هنر مدرن در طول صدوپنجاه سال گذشته امری همیشگی بوده است، یعنی از وقتی هنرمندان آوانگارد به شکلی آگاهانه و رادیکال تلاش کردند کنشهای هنر سنتی را به
چالش بکشند. به عبارتی، نویسنده میگوید این دو اصطلاح کموبیش مترادفند: هنر مدرن بر اساس تعریف، از حیث ویژگیها، آرمانها و تداعیها آوانگارد است و از سوی دیگر آنچه آوانگاردها تولید میکنند ضرورتا هنر مدرن است. از اینرو نویسنده کارش را با بررسی خاستگاهها و معنای اصطلاح آوانگارد آغاز میکند. او درباره گرایش تعدادی از هنرمندان و نویسندگان به آرمانهای آوانگارد در میانه قرن نوزدهم به اختصار نوشته: «رشد سرمایهداری در جوامع مدرن غربی طی این قرن و روند پیوسته دستاندازی ارزشهای تجاری بر همه جنبههای فعالیتهای فرهنگی در این جوامع پارهای هنرمندان را به تلاش برای گریز از سنتها، کالاشدگی و رخوت رضایتمندانه هنر رسمی برانگیخت که آینه تمامنمای آن ارزشها به شمار میآمد. نویسندگانی چون بودلر و فلوبر و نقاشانی چون مانه با نفس تعلق خود به طبقه بورژوای مادهگرا و جاهطلب مشکل داشتند و بیزاریشان از آن ارزشها سبب میشد هم از نهادهای اجتماعی و هنری موجود کناره بگیرند و هم دچار حس بیگانگی روحی بس عمیقی شوند». نویسنده معتقد است که سرچشمه آوانگاردیسم همین حس «بیگانگی مضاعف» بوده است. البته نکته دیگر هم اینکه این حس
بیگانگی آوانگاردها تجربهای یکسویه نبوده و درواقع سردرگمی عامه مردم در رویارویی با هنر مدرن در اصل نتیجه بدگمانی به این هنر است و باور به اینکه هنر مدرن صداقت ندارد و به اصطلاح سر بیننده کلاه میگذارد.
آنطور که اشاره شد، «مدرنیسم» دیگر کتاب تازه مجموعه مختصر مفید نشر ماهی است. نویسنده این کتاب کریستوفر باتلر است و محسن ملکی آن را به فارسی برگردانده است. این کتاب شامل چهار بخش با این عناوین است: آثار مدرنیستی، جنبشهای مدرنیستی و سنت فرهنگی، هنرمند مدرنیست و مدرنیسم و سیاست.نویسنده در فصل اول کتاب نوشته که اثرش درباره ایدهها و تکنیکهایی است که هنرمندان در سالهای بین 1909 تا 1939 در خلق آثار هنری نوآورانه به کار میگرفتند. او میگوید که این کتاب در وهله اول درباره مدرنیته نیست، یعنی درباره تنشها و فشارهای پدیدآمده در این دوره به سبب از دست رفتن باور به مذهب، افزایش وابستگی به علم و فناوری، توسعه بازارها و بروز پدیده کالاییشدن بر اثر رواج سرمایهداری، رشد فرهنگ تودهای و تأثیرگذاری آن، دستاندازی بوروکراسی به حریم خصوصی و تغییر باورهای موجود در باب رابطه بین دو جنس. درواقع موضوع اصلی این کتاب تأثیر عمیق این تحولات بر فهم ما از آثار هنری مشخص است. نویسنده کتاب معتقد است که بخش اعظم هنر مدرنیستی گرایش رهاییبخش و فردگرایانه داشته است. او در فصل سوم کتاب میگوید که گرایش آغازین هنر مدرنیستی ارائه تجربه
ذهنی و تأکید بر اهمیت آن به شکلی بیسابقه بود: «هنرمندان مهم این دوره که تأکید بر نقش صور خیال، نمادگرایی، رویا و ناخودآگاه را از اواخر قرن نوزدهم به ارث برده بودند، همواره به دنبال خودشکوفایی فرد بودند، آن هم از طریق راههای خیالپردازانه، شهودی و، چنانکه خواهیم دید، تجلیبار رسیدن به حقیقت که اغلب با اشکال عقلانیتر یا عمومیتر استدلال مغایرت داشت. این نکته درباره همه هنرها به یک اندازه صدق میکند: از دروننگریهای اپرای پلئاس دبوسی و آریای رویای کلوتائمنسترا در اپرای الکترای ریشارد اشتراوش گرفته تا اشعار آپولینر و الیوت؛ بیان اکسپرسیونیستی احساس در شعر گاتفرید بن و بالههای انتظار و پییروِ ماهزده شونبرگ؛ فوویستهایی که در بیان حالات خود به پیروی از ونگوگ رنگ طبیعی را کنار میگذاشتند؛ و نظرگاه آشکارا ذهنی کوبیسم و انتزاعات مکاشفهای کاندینسکی. استفاده مدرنیستها از جریان سیال ذهن و تکیه آن بر تداعی تصاویر (که معمولا محرکش را ضمیر ناخودآگاه میدانستند) ویژگی بنیادین همه هنرهاست. هدف از این کار وفاداری بیشتر به فرایندهای درونی خصوصی است، اغلب با خصایصی که برگسون بر آنها تاکید میکرد و مربوط میشود به
انعطافپذیری تجربه ما از زمان ذهنی (دیرند) در مقابل زمان عمومی. این افکار وقتی بر کاغذ میآید، از قراردادهای عمومی معمول نوشتار به مفهوم سابق آن پیروی نمیکند». نویسنده در فصل چهارم به سراغ رابطه مدرنیسم و سیاست رفته است. او در بخشی از این فصل، دو سنت را در دل مدرنیسم پی گرفته است؛ سنتی که حول محور آوانگاردیسم میچرخد و گروه دیگری از هنرمندان که زبانهای متفاوت هنر را امری ذاتا اجتماعی و حتی مثل بازی میبینند.
شرق: «هنر مدرن» و «مدرنیسم» دو عنوان جدید از سری کتابهای مختصر مفید نشر ماهی است که به تازگی منتشر شدهاند. «هنر مدرن» کتابی است نوشته دیوید کاتینگتون که توسط احمدرضا تقاء به فارسی منتشر شده است. این کتاب در پنج فصل با این عناوین نوشته شده: «جریان آوانگارد»، «رسانههای مدرن، پیامهای مدرن»، «از پیکاسو تا بتهای پاپ: هنرمند و معروفیت»، «کیمیاگری: هنر مدرن و مصرفگرایی» و «پس از پسا: دیگر چه؟». کتاب مقدمهای هم دارد که در آن به تعریف هنر مدرن و تناقضهای موجود در آن پرداخته شده است. پرسشی که نویسنده در مقدمهاش طرح کرده این است که چرا هربار با نمونهای تازه از هنر مدرن مواجه میشویم از یکسو با سردرگمی و حتی تحقیر روبهرو هستیم و از سوی دیگر شاهد علاقهای روزافزون به این هنر هستیم. این پرسش و اینکه سبب اصلی چنین تناقضی چیست محور کتاب «هنر مدرن» به شمار میروند. نویسنده در اثرش تلاش کرده در مفهوم هنر مدرن کندوکاو کند و بگوید چرا هنر مدرن پدید آمد و اصلا چه معنایی دارد و مدرنبودنش در چیست. البته او خود میگوید که این پرسشها، پرسشهای دیگری هم پدید میآورند چراکه «همه آثاری که طی صد و اندی سال اخیر خلق
شدهاند مصداق هنر مدرن شمرده نمیشوند. ما باید به بررسی این پرسش پیچیده بپردازیم که هنر به اصطلاح مدرن، که تا اواخر قرن بیستم مدرنیستی نامیده میشد، چه نسبتی با دگرگونیهای پویای فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسیای دارد که طی صدوپنجاه سال گذشته در قالب مدرنیته در دنیای غرب رخ نموده است. بر پایه کدام معیار فلان اثر مدرنیستی است و فلان اثر نه؟ این گزینش به رأی چه کسی صورت گرفته و اصولا سازوکار آن چگونه بوده است؟ آیا این وضعیتی ادامهدار است (نسبت هنر مدرن با هنر معاصر چیست؟) این وضعیت بازنمود کدام روایت از مدرنیته یا واکنش به کدامشان بوده است؟ و سرانجام میرسیم به لغت روز: پسامدرنیسم. نسبت پسامدرنیسم با هنر چیست؟ آیا هنر پسامدرنیستی دیگر مدرن به حساب نمیآید یا اینکه صرفا دیگر مدرنیستی نیست؟ و در هریک از این دو حالت چرا؟ نسبت این ادعا با هنر و با مفهوم امر مدرن چیست؟» نویسنده میگوید بررسی این پرسشها نکتهای را روشن میکند؛ اینکه سردرگمی عموم مردم در مواجهه با هنر مدرن در طول صدوپنجاه سال گذشته امری همیشگی بوده است، یعنی از وقتی هنرمندان آوانگارد به شکلی آگاهانه و رادیکال تلاش کردند کنشهای هنر سنتی را به
چالش بکشند. به عبارتی، نویسنده میگوید این دو اصطلاح کموبیش مترادفند: هنر مدرن بر اساس تعریف، از حیث ویژگیها، آرمانها و تداعیها آوانگارد است و از سوی دیگر آنچه آوانگاردها تولید میکنند ضرورتا هنر مدرن است. از اینرو نویسنده کارش را با بررسی خاستگاهها و معنای اصطلاح آوانگارد آغاز میکند. او درباره گرایش تعدادی از هنرمندان و نویسندگان به آرمانهای آوانگارد در میانه قرن نوزدهم به اختصار نوشته: «رشد سرمایهداری در جوامع مدرن غربی طی این قرن و روند پیوسته دستاندازی ارزشهای تجاری بر همه جنبههای فعالیتهای فرهنگی در این جوامع پارهای هنرمندان را به تلاش برای گریز از سنتها، کالاشدگی و رخوت رضایتمندانه هنر رسمی برانگیخت که آینه تمامنمای آن ارزشها به شمار میآمد. نویسندگانی چون بودلر و فلوبر و نقاشانی چون مانه با نفس تعلق خود به طبقه بورژوای مادهگرا و جاهطلب مشکل داشتند و بیزاریشان از آن ارزشها سبب میشد هم از نهادهای اجتماعی و هنری موجود کناره بگیرند و هم دچار حس بیگانگی روحی بس عمیقی شوند». نویسنده معتقد است که سرچشمه آوانگاردیسم همین حس «بیگانگی مضاعف» بوده است. البته نکته دیگر هم اینکه این حس
بیگانگی آوانگاردها تجربهای یکسویه نبوده و درواقع سردرگمی عامه مردم در رویارویی با هنر مدرن در اصل نتیجه بدگمانی به این هنر است و باور به اینکه هنر مدرن صداقت ندارد و به اصطلاح سر بیننده کلاه میگذارد.
آنطور که اشاره شد، «مدرنیسم» دیگر کتاب تازه مجموعه مختصر مفید نشر ماهی است. نویسنده این کتاب کریستوفر باتلر است و محسن ملکی آن را به فارسی برگردانده است. این کتاب شامل چهار بخش با این عناوین است: آثار مدرنیستی، جنبشهای مدرنیستی و سنت فرهنگی، هنرمند مدرنیست و مدرنیسم و سیاست.نویسنده در فصل اول کتاب نوشته که اثرش درباره ایدهها و تکنیکهایی است که هنرمندان در سالهای بین 1909 تا 1939 در خلق آثار هنری نوآورانه به کار میگرفتند. او میگوید که این کتاب در وهله اول درباره مدرنیته نیست، یعنی درباره تنشها و فشارهای پدیدآمده در این دوره به سبب از دست رفتن باور به مذهب، افزایش وابستگی به علم و فناوری، توسعه بازارها و بروز پدیده کالاییشدن بر اثر رواج سرمایهداری، رشد فرهنگ تودهای و تأثیرگذاری آن، دستاندازی بوروکراسی به حریم خصوصی و تغییر باورهای موجود در باب رابطه بین دو جنس. درواقع موضوع اصلی این کتاب تأثیر عمیق این تحولات بر فهم ما از آثار هنری مشخص است. نویسنده کتاب معتقد است که بخش اعظم هنر مدرنیستی گرایش رهاییبخش و فردگرایانه داشته است. او در فصل سوم کتاب میگوید که گرایش آغازین هنر مدرنیستی ارائه تجربه
ذهنی و تأکید بر اهمیت آن به شکلی بیسابقه بود: «هنرمندان مهم این دوره که تأکید بر نقش صور خیال، نمادگرایی، رویا و ناخودآگاه را از اواخر قرن نوزدهم به ارث برده بودند، همواره به دنبال خودشکوفایی فرد بودند، آن هم از طریق راههای خیالپردازانه، شهودی و، چنانکه خواهیم دید، تجلیبار رسیدن به حقیقت که اغلب با اشکال عقلانیتر یا عمومیتر استدلال مغایرت داشت. این نکته درباره همه هنرها به یک اندازه صدق میکند: از دروننگریهای اپرای پلئاس دبوسی و آریای رویای کلوتائمنسترا در اپرای الکترای ریشارد اشتراوش گرفته تا اشعار آپولینر و الیوت؛ بیان اکسپرسیونیستی احساس در شعر گاتفرید بن و بالههای انتظار و پییروِ ماهزده شونبرگ؛ فوویستهایی که در بیان حالات خود به پیروی از ونگوگ رنگ طبیعی را کنار میگذاشتند؛ و نظرگاه آشکارا ذهنی کوبیسم و انتزاعات مکاشفهای کاندینسکی. استفاده مدرنیستها از جریان سیال ذهن و تکیه آن بر تداعی تصاویر (که معمولا محرکش را ضمیر ناخودآگاه میدانستند) ویژگی بنیادین همه هنرهاست. هدف از این کار وفاداری بیشتر به فرایندهای درونی خصوصی است، اغلب با خصایصی که برگسون بر آنها تاکید میکرد و مربوط میشود به
انعطافپذیری تجربه ما از زمان ذهنی (دیرند) در مقابل زمان عمومی. این افکار وقتی بر کاغذ میآید، از قراردادهای عمومی معمول نوشتار به مفهوم سابق آن پیروی نمیکند». نویسنده در فصل چهارم به سراغ رابطه مدرنیسم و سیاست رفته است. او در بخشی از این فصل، دو سنت را در دل مدرنیسم پی گرفته است؛ سنتی که حول محور آوانگاردیسم میچرخد و گروه دیگری از هنرمندان که زبانهای متفاوت هنر را امری ذاتا اجتماعی و حتی مثل بازی میبینند.