چرا احساس میکنیم نسل سوختهایم؟
الهام فخاری. روانشناس و کنشگر فرهنگی
نمایی پخش میشود، خبری فراگیر و موجی از ناخرسندی پدید میآورد. ساعت نهونیم شب از دفتر کار بیرون آمدم و گمان میکردم که در خلوتی شب زود به خانه میرسم. در ایستایی سنگینترین ترافیک سال 1400 پیامها و گفتوگوهای شبکههای اجتماعی را میدیدم. از جنگ و آوارگی تا تکنوشتهایی شخصیتر، گویا چیز مشترکی را نشان میدادند: ناخرسندی و خود را نسل سوخته پنداشتن. واگویههای خیلی از دوستان در این روزها را برایم فراخوانی میکند که باور دارند زندگی ما که سوخته و کسانی که هنوز توان مالی دارند، گمان میکنند شاید بتوان کاری و راهی برای فرزند/فرزندان خود یافت و این راه را بیشگاهان در دورشدن از ایران و رفتن میبینند. گرچه نسلهای دوران قاجار و پهلوی هم دچار ناامیدی بودهاند ولی کجای کار گیر و گره داشته و چرا ما امروز به این نتیجه رسیدهایم که در بهبود، توسعه و ساماندهی ناکام ماندهایم؟ آیا تکاپوهای نسلها از هنگام جنگ ایران پهناور با روسیه، مشروطهخواهی، ملیشدن نفت، انقلاب و دفاع در برابر یورش عراق کمرنگ شده است؟ یا پایداری و استواری آدمها بر باورها و ارزشهای میهنی و فلسفی نادیده گرفته میشوند؟ چه بسا نسل سوخته پنداری برخاسته از مسئله بازداری و ناتوانی ما در «خود بودن» باشد. برای نسل من که نماهایی مهآلود از انقلاب و ضربههایی هولناک و ژرف از کشاکشهای داخلی و جنگ به یاد داریم، دوران سخت هشتساله جنگ با عراق، تکانههای سازندگی پس از جنگ، بهار باور به اصلاحات، یک دهه رویارویی و چالش با پدیدهای شگفت در سیاست و پیامدهایش، فشار بیامان تحریمهای دهههای اخیر گویی خستگی روانی و اجتماعی پدید آورده و چنین به نظر میرسد که زندگیمان در میان تنشها و خواستههای بزرگترها و در پیچوخم بنبستها و تنگناهای بزرگسالی خودمان سوخته است؛ بیآنکه تجربهای از رهایی، آفرینندگی و اثربخشی پایدار داشته باشیم. متخصصان قدرنادیده و سرخورده، کنشگرانی بازداریشده و گویی ویرانی رؤیایی دستنیافتنی را در فیلمها، داستانها و سرودههای این نسلها میتوان دید.
در کتابفروشی کتاب تازه چاپ 1400 از نشر نی به قلم دکتر محمد سمیعی، دانشیار دانشگاه تهران، را دیدم و برداشتم. کتاب «توسعه و خوشبختی در میان ایرانیان: چرا احساس میکنیم نسلهای سوختهایم؟» در 296 صفحه و در ساختاری دربردارنده پیشگفتار (مقدمه)، شش گفتار و یک بخش نتیجهگیری تنظیم شده و در پایان هم اشارهها (منابع) و نمایه آورده
شده است.
سمیعی در پیشگفتار به درنگی که او را به نوشتن این کتاب برانگیخته میپردازد. او از درماندگی، خویشناباوری و ناخشنودی ایرانیان امروز میگوید و نمونههایی از تجربههای دردناک خوشبختنبودن و دستوپازدنهای بیدستاورد مردم را بازگو میکند. از سوگندهای ناراستین و فریبهای کوچک روزمره تا دیو فساد در ساختارها یاد میکند و با همه این بازگوییها میخواهد بگوید که ما برای رسیدن به زیرساختهای توسعه چه بهای گزاف و چه تلاشهای ارزندهای در روند تاریخ تمدن داشتهایم ولی چنین درماندهایم. او باور دارد که اگر آگاه شویم و بتوانیم درست پیش برویم از همین چالشها میشود راهی برای بهبود یافت یا ساخت و البته که پیشنیاز این کار باز نگهداشتن شناخت و ذهنهاست.
در گفتار یک او به بازشناسی «شاخصهای توسعه و احساس خوشبختی در ایران» بر پایه پژوهشهای ملی در 50 سال گذشته و پایداری شگفتانگیز نامطلوببودن شاخص «احساس خوشبختی» از 1353 تاکنون پرداخته است. گفتار دو درباره پنداره (مفهوم) خوشبختی و متغیرهای همپیوند با آن است. یکی از عاملهای اثرگذار بر احساس خوشبختی جهانیشدن و پیامدهای آن به شمار رفته است. از این رو در گفتار سه آرمانشهر فرنگی و افسانههای سرمایهداری بازگو و نقد میشود. گفتار چهار «سراب مارکسیسم» آرمانشهر خیالی ویرانگر دیگری که بیشتر در شرق گسترش یافت را نقد کرده است. پس از نقد غرب و شرق، نویسنده در گفتار پنج به آسیبشناسی آنچه تجربه جمهوری اسلامی در ایران رقم زده میپردازد و نام آن را جدال آرمان و واقعیت گذاشته است. او یکی از اثرگذارترین مسئلههای این تجربه را چالش آزادی بیان میداند و باور دارد چالشهای آزادی بیان بهویژه از برجستهترین عاملهای اختلال در احساس خوشبختی ایرانیان است. در این راستا گفتار شش درباره آزادی بیان و بازدارندههای پایدار آن در تاریخ معاصر ایران است.
نویسنده میگوید وارداتیبودن برداشت از آزادی بیان، چیرگی یک تفسیر ویژه و نشنیدن صدای نخبگان از ریشههای این وضعیت و از عاملهای آسیبرسان به احساس خوشبختی مردم هستند. در نتیجهگیری او در رویارویی با این چالشها از دو گونه شخصیتی پررنگ یاد کرده است: دمغنیمتشمرها و آرمانگراهای افراطی. پول و سرمایه هم فراوان باشد، اگر به عاملهای اجتماعی و روانی توجه نشود، مردم احساس خوشبختی نمیکنند. در هر کشور مردم، آدمها، باورها، عاطفهها، رفتارها و بازخوردها هستند که آبادانی و پیشرفت را شدنی میکنند و همه اینها برای پربارساختن تجربه زندگی کوتاه فردی و اجتماعی است. آگاهی ما از چیستی و چرایی ناخشنودیهایمان کمک میکند تا راه و روشی درست در راستای حل مسئله پیدا کنیم. هیچیک از ما نمیخواهد نسل سوخته باشد، هر ایرانی میخواهد به توان خود اثربخش و بهرهمند از زندگی در کنار خویشاوندان و دوستان در پهنه سرزمین مادری زندگی کند ولی آیا کسانی در نهادهای اثرگذار هستند که دریافتی درست از چنین وضعیتی که دههها به درازا کشیده، داشته باشند؟
نمایی پخش میشود، خبری فراگیر و موجی از ناخرسندی پدید میآورد. ساعت نهونیم شب از دفتر کار بیرون آمدم و گمان میکردم که در خلوتی شب زود به خانه میرسم. در ایستایی سنگینترین ترافیک سال 1400 پیامها و گفتوگوهای شبکههای اجتماعی را میدیدم. از جنگ و آوارگی تا تکنوشتهایی شخصیتر، گویا چیز مشترکی را نشان میدادند: ناخرسندی و خود را نسل سوخته پنداشتن. واگویههای خیلی از دوستان در این روزها را برایم فراخوانی میکند که باور دارند زندگی ما که سوخته و کسانی که هنوز توان مالی دارند، گمان میکنند شاید بتوان کاری و راهی برای فرزند/فرزندان خود یافت و این راه را بیشگاهان در دورشدن از ایران و رفتن میبینند. گرچه نسلهای دوران قاجار و پهلوی هم دچار ناامیدی بودهاند ولی کجای کار گیر و گره داشته و چرا ما امروز به این نتیجه رسیدهایم که در بهبود، توسعه و ساماندهی ناکام ماندهایم؟ آیا تکاپوهای نسلها از هنگام جنگ ایران پهناور با روسیه، مشروطهخواهی، ملیشدن نفت، انقلاب و دفاع در برابر یورش عراق کمرنگ شده است؟ یا پایداری و استواری آدمها بر باورها و ارزشهای میهنی و فلسفی نادیده گرفته میشوند؟ چه بسا نسل سوخته پنداری برخاسته از مسئله بازداری و ناتوانی ما در «خود بودن» باشد. برای نسل من که نماهایی مهآلود از انقلاب و ضربههایی هولناک و ژرف از کشاکشهای داخلی و جنگ به یاد داریم، دوران سخت هشتساله جنگ با عراق، تکانههای سازندگی پس از جنگ، بهار باور به اصلاحات، یک دهه رویارویی و چالش با پدیدهای شگفت در سیاست و پیامدهایش، فشار بیامان تحریمهای دهههای اخیر گویی خستگی روانی و اجتماعی پدید آورده و چنین به نظر میرسد که زندگیمان در میان تنشها و خواستههای بزرگترها و در پیچوخم بنبستها و تنگناهای بزرگسالی خودمان سوخته است؛ بیآنکه تجربهای از رهایی، آفرینندگی و اثربخشی پایدار داشته باشیم. متخصصان قدرنادیده و سرخورده، کنشگرانی بازداریشده و گویی ویرانی رؤیایی دستنیافتنی را در فیلمها، داستانها و سرودههای این نسلها میتوان دید.
در کتابفروشی کتاب تازه چاپ 1400 از نشر نی به قلم دکتر محمد سمیعی، دانشیار دانشگاه تهران، را دیدم و برداشتم. کتاب «توسعه و خوشبختی در میان ایرانیان: چرا احساس میکنیم نسلهای سوختهایم؟» در 296 صفحه و در ساختاری دربردارنده پیشگفتار (مقدمه)، شش گفتار و یک بخش نتیجهگیری تنظیم شده و در پایان هم اشارهها (منابع) و نمایه آورده
شده است.
سمیعی در پیشگفتار به درنگی که او را به نوشتن این کتاب برانگیخته میپردازد. او از درماندگی، خویشناباوری و ناخشنودی ایرانیان امروز میگوید و نمونههایی از تجربههای دردناک خوشبختنبودن و دستوپازدنهای بیدستاورد مردم را بازگو میکند. از سوگندهای ناراستین و فریبهای کوچک روزمره تا دیو فساد در ساختارها یاد میکند و با همه این بازگوییها میخواهد بگوید که ما برای رسیدن به زیرساختهای توسعه چه بهای گزاف و چه تلاشهای ارزندهای در روند تاریخ تمدن داشتهایم ولی چنین درماندهایم. او باور دارد که اگر آگاه شویم و بتوانیم درست پیش برویم از همین چالشها میشود راهی برای بهبود یافت یا ساخت و البته که پیشنیاز این کار باز نگهداشتن شناخت و ذهنهاست.
در گفتار یک او به بازشناسی «شاخصهای توسعه و احساس خوشبختی در ایران» بر پایه پژوهشهای ملی در 50 سال گذشته و پایداری شگفتانگیز نامطلوببودن شاخص «احساس خوشبختی» از 1353 تاکنون پرداخته است. گفتار دو درباره پنداره (مفهوم) خوشبختی و متغیرهای همپیوند با آن است. یکی از عاملهای اثرگذار بر احساس خوشبختی جهانیشدن و پیامدهای آن به شمار رفته است. از این رو در گفتار سه آرمانشهر فرنگی و افسانههای سرمایهداری بازگو و نقد میشود. گفتار چهار «سراب مارکسیسم» آرمانشهر خیالی ویرانگر دیگری که بیشتر در شرق گسترش یافت را نقد کرده است. پس از نقد غرب و شرق، نویسنده در گفتار پنج به آسیبشناسی آنچه تجربه جمهوری اسلامی در ایران رقم زده میپردازد و نام آن را جدال آرمان و واقعیت گذاشته است. او یکی از اثرگذارترین مسئلههای این تجربه را چالش آزادی بیان میداند و باور دارد چالشهای آزادی بیان بهویژه از برجستهترین عاملهای اختلال در احساس خوشبختی ایرانیان است. در این راستا گفتار شش درباره آزادی بیان و بازدارندههای پایدار آن در تاریخ معاصر ایران است.
نویسنده میگوید وارداتیبودن برداشت از آزادی بیان، چیرگی یک تفسیر ویژه و نشنیدن صدای نخبگان از ریشههای این وضعیت و از عاملهای آسیبرسان به احساس خوشبختی مردم هستند. در نتیجهگیری او در رویارویی با این چالشها از دو گونه شخصیتی پررنگ یاد کرده است: دمغنیمتشمرها و آرمانگراهای افراطی. پول و سرمایه هم فراوان باشد، اگر به عاملهای اجتماعی و روانی توجه نشود، مردم احساس خوشبختی نمیکنند. در هر کشور مردم، آدمها، باورها، عاطفهها، رفتارها و بازخوردها هستند که آبادانی و پیشرفت را شدنی میکنند و همه اینها برای پربارساختن تجربه زندگی کوتاه فردی و اجتماعی است. آگاهی ما از چیستی و چرایی ناخشنودیهایمان کمک میکند تا راه و روشی درست در راستای حل مسئله پیدا کنیم. هیچیک از ما نمیخواهد نسل سوخته باشد، هر ایرانی میخواهد به توان خود اثربخش و بهرهمند از زندگی در کنار خویشاوندان و دوستان در پهنه سرزمین مادری زندگی کند ولی آیا کسانی در نهادهای اثرگذار هستند که دریافتی درست از چنین وضعیتی که دههها به درازا کشیده، داشته باشند؟