تسکین درد مزمن با ایرانیخواندن فضانورد آمریکایی
عقبماندگی و مُرفین الفاظگرایی
احسان دستغیب:فردوسی بزرگ شاعر حماسهسرای پارسیگو، این مصراع ساده اما پرمایه را سرود که «توانا بود هرکه دانا بود». امروزه و در یکی، دو سده اخیر معنای این مصراع باز به مراتب بیشتر عیان شده و بهویژه در روابط بینالملل و افزایش قدرت سیاسی خود را بهمراتب بیشتر نشان میدهد. اگر از این واژه دانایی، دانشمحوری، تدبیر، اندیشه و نظم را استخراج کنیم، درمییابیم که امروزه در عرصه سیاست جهانی و روابط بینالملل کشورهایی قدرت سیاسی و نفوذ بیشتری دارند که در حوزه علم و فناوری پیشرفت پرشتابتری داشته و تمرکز خود را بر رونق اقتصادی برآمده از سیاستهای دانشمحور استوار کردهاند؛ بنابراین قدرت سیاسی و توانایی عملکرد خود را در صحنه جهانی با بهرهگیری از چنین نقشه راهی گسترش دادهاند و بهاینترتیب طمع و فزونیخواهی خود را بر کشورهای عقبمانده از این کارزار یا درگیرمانده در حاشیهها تحمیل کردهاند. سرمایهگذاری قوی در تحقیق و توسعه به کشورها اجازه میدهد تا فناوریهای جدید را توسعه داده و بنگاههای تجاری خلاق را برای افزایش رشد اقتصادی خود تحریک کنند. علاقه دولتها به علم و فناوری رویکری اساسی و بسیار حائز اهمیت است. این امر با مقتضیات جنگ جهانی دوم برانگیخته شد و در دوران جنگ سرد گسترش یافت. وسعت این علاقه با ماشینیشدن حملونقل، ارتباطات و جنگی که از زمان جنگ جهانی اول رخ داده است و همچنین با انقلابهای متوالی در عرصه فناوری، چه در گذشته و چه در آینده تعیین میشود. قدرت سیاسی و نظامی دیگر اساسا با داشتن قلمرو، تعداد افراد زیر اسلحه و تعداد سلاحهای موجود سنجیده نمیشود، بلکه با پیشرفتهای علمی و نوآوریهای تکنولوژیک و ورود به عرصههای نوین و قدرت و نفوذ اقتصادی، تجاری و البته رسانهای و بهرهگیری حداکثری از اینها در قبال رقبا ارزیابی میشود. اغلب نزد دانشمندان علوم سیاسی از قدرت بهعنوان توانایی تأثیرگذاری بر رفتار دیگران با یا بدون مقاومت تعریف میشود. قدرت را میتوان شیطانی یا ناعادلانه دانست؛ اما اعمال قدرت برای انسانها بهعنوان موجودات اجتماعی بومی پذیرفته شده است. استفاده از قدرت همیشه نیازی به اجبار، زور یا تهدید به زور ندارد. قدرت شباهت زیادی به چیزی دارد که طیفی از دانشمندان علوم سیاسی آن را «نفوذ» مینامند. تمام تلاشهای سیاسیون در کشورهای نظاممند و شایستهسالار بر این نکته استوار است که افرایش قدرت و نفوذ سیاسی دولتشان با کمترین هزینه و بیشترین دریافت و کارآمدی استوار باشد و اگر در روش و منش ترسیمشده، خشونت و جنگی نیز لازم استف هزینه آن بر دوش دیگران فرود آید. هنگامی که خوی امپریالیستی در کنار روشهای مبتنی بر ترویج دانش و گسترش فناوری و علوم استوار شود، خروجی این ترکیب، خواهینخواهی و هرچند ظالمانه، به صورت «منطقی» منجر به این خواهد شد که کشور توسعهطلب با افزایش توانایی عملکرد خود به ربایش منابع دیگر کشورها نیز روی آورد. به این منظور با کمک از قدرت سیاسی و قدرت افزونتری که بنا بر توانمندی دانشمحوری و نظم ساختاری به دست آورده است، ابتدا رقبا و کشورهای دارای قدرت بالقوه را در حوزه اقتصادی و سیاسی تضعیف کرده و به انزوا میکشاند و سپس منابع آنها را با کمترین هزینه به سمت خود جذب میکند. در این میان کشورهایی که از نظم ساختاری بیبهره بوده و از الگوی توسعه مناسب برخوردار نیستند، در معرض بیشترین آسیبها قرار میگیرند. هنگامی که از ربایش منابع سخن میگوییم ممکن است منابع زیرزمینی، نفت و گاز و معادن به ذهن خطور کند یا در مرحله بعد خروج سرمایه را یادآور شود؛ اما آنچه دستکم در چند دهه اخیر بهمراتب اهمیت بیشتری یافته، خروج نیروی انسانی کارآمد، مهاجرت طبقه متوسط و فرار مغزهاست. کشورهای عقبمانده از کارزار توسعه ساختارمند و نظام عقلگرا در این میان دچار بیشترین آسیبها شدهاند و در جهانی که سرعت توسعه و ترقی پرشتاب و بیدرنگ است، لاجرم دچار انزوا میشوند. این انزوا یک عزلت تمامعیار اقتصادی-سیاسی خواهد بود که نفوذ کشورِ در گردباد فرورفته را بهشدت در عرصه روابط بینالملل کاهش خواهد داد و آنچه به جا خواهد گذاشت جز لفاظی، حسرت و استناد به رویدادهایی بیحاصل و بدون درآمد نخواهد بود. اعتبار ملی به صورتی درخور، از دستاوردهای علمی و فناوری ناشی میشود. آنچه امروز صحنه قدرت ملتها را به نمایش میگذارد، فرای مسابقات تسلیحاتی، رقابت علمی و فناوری است؛ بنابراین ارزش علم و فناوری در محاسبات قدرت ملی بهشدت افزایش یافته است. امروزه، توزیع قدرت ملی برگرفته از علم و فناوری و بنابراین کسب منافع فراوان اقتصادی و سیاسی، حداقل به طور بالقوه، به میزان بیسابقهای پویا شده است. این نتیجه تعدادی از انقلابهای علمی گذشته و پیشبینیشده برای آینده است که در پی همدیگر با شتاب بیشتری دنبال میشوند. در این میان آنچه اهمیت دارد، استفاده از ظرفیتها و ابزارها، خصوصا ظرفیت نیروی انسانی است و کشوری پیروزمند است که از هر ظرفیتی به سود منافع خود بهره ببرد. مصداقی که میتوان برای این موضوع آورد، مورد فضانورد آمریکایی بهاصطلاح ایرانیتبار، «یاسمن مقبلی» است که برگزیدهشدن ایشان از سوی ناسا بهعنوان یکی از فرماندهان مأموریت فضاپیمای دراگون احساسات پرطمطراقی را برای بخشی از جامعه ایرانی ایجاد کرده که یادآور همان لفاظیهایی است که مالباختگان را بیشتر به خود دچار میکند. ممکن است برای برخی، تبار ایرانی خانم «مقبلی» حالتی نوستالژیک ایجاد کند؛ اما در عرصه واقعیتگرایی، آنچه اهمیت دارد نخست درک این مطلب است که در مختصات عرصه علم و فناوری این نقش و مأموریت ایشان تا چه اندازه واقعا اهمیت دارد و دوم اینکه منافع حاصل از عملکرد ایشان نصیب کدام دولت و کدام پرچم میشود و بالاخره به پرسشهای اساسیتر رسید که اساسا شاخصههای ایرانیبودن کدام است. اینکه صرفا شخصی بر حسب تصادف از والدینی ایرانی متولد شده باشد و هرازچندی هم سفره نوروزی پهن کند، ممکن است طبق برخی از تعاریف حقوقی و مدنی ایرانیاش بدانیم؛ اما آیا میتوان ایراندوستش هم دانست؟ دوم اینکه چرا چنین اشخاصی و به واسطه کدام سیاستها، رویدادها و منشها اینگونه افراد بهعنوان ظرفیتها و ابزارهای رشد و توسعه برای کشور در دسترس کشوری دیگر قرار گرفتهاند و چرا ایران منابع عظیم خود را در عرصههای مختلف از دست میدهد؟ مدتهاست که ایراندوستان باتدبیر به حاشیه رانده شدهاند و مجالی برای ایراندوستساختنِ ایرانیتباران فراهم نشده است. شاید بهتر باشد به جای رجوع به الفاظگرایی که از سر ضعف و برآمده از احساس انزواست، بیشتر به این نکات بیندیشیم که چه شد که امثال «یاسمین مقبلی»ها به جای آنکه در خدمت ایران و زیر پرچم ایران باشند، زیر پرچم آمریکا هستند و چه سیاستهای نادرستی اعمال شده که جایگاه ایران در عرصه جهانی متزلزل شده است و چگونه میتوان با اتخاذ سیاستهای درست و اصلاحات ساختارمند، مغزهای ایران را بهعنوان منابع و نیروی انسانی کارآمد برای کشور نگه داشت.