|

گزارشی از یادبود محمدرحیم اخوت

زخم‌خوردۀ زمانه خود

محمدرحیم اخوت را «تکیه‌گاه نویسندگان اصفهان» خواندند، او به‌گواه یاران و دوستان نزدیکش سنت «جنگ اصفهان» را ادامه داده و در جلسات داستان‌خوانی تکیه‌ای بود برای داستان‌نویسان و شاعران نوپایی که در اصفهان می‌نوشتند و خانه محمدرحیم اخوت و جلسات عصر پنجشنبه‌ها برای آنها مأمن و پناهی بود. این داستان‌نویس و منتقد، بیست‌وسوم بهمن سال پیش‌ در هفتادوشش سالگی از دنیا رفت. اخوت دهم آذرماه در اصفهان متولد شده بود و تا آخر عمر در اصفهان ماند. شیفتگی او به شهر زادگاهش در تمام آثار او نیز پیداست. او مانند بیشتر نویسندگان هم‌دوره‌اش، در دهه چهل نویسندگی را با نوشتن در مجله «فردوسی» آغاز کرد. اخوت گرچه در دور اول «جنگ اصفهان» نبود، اما با چهره‌های جنگ ارتباط و دوستی نزدیک داشت.

زخم‌خوردۀ زمانه خود

شرق: محمدرحیم اخوت را «تکیه‌گاه نویسندگان اصفهان» خواندند، او به‌گواه یاران و دوستان نزدیکش سنت «جنگ اصفهان» را ادامه داده و در جلسات داستان‌خوانی تکیه‌ای بود برای داستان‌نویسان و شاعران نوپایی که در اصفهان می‌نوشتند و خانه محمدرحیم اخوت و جلسات عصر پنجشنبه‌ها برای آنها مأمن و پناهی بود. این داستان‌نویس و منتقد، بیست‌وسوم بهمن سال پیش‌ در هفتادوشش سالگی از دنیا رفت. اخوت دهم آذرماه در اصفهان متولد شده بود و تا آخر عمر در اصفهان ماند. شیفتگی او به شهر زادگاهش در تمام آثار او نیز پیداست. او مانند بیشتر نویسندگان هم‌دوره‌اش، در دهه چهل نویسندگی را با نوشتن در مجله «فردوسی» آغاز کرد. اخوت گرچه در دور اول «جنگ اصفهان» نبود، اما با چهره‌های جنگ  ارتباط و دوستی نزدیک داشت. اخوت از دهه چهل نوشتن را به‌طور جدی دنبال کرد اما سال‌ها بعد در قامت داستان‌نویس شهرت یافت. او در دهه هفتاد آثاری منتشر کرد که مورد توجه منتقدان و اصحاب ادبیات قرار گرفت. «نام‌ها و سایه‌ها» از آثار معروف اخوت به‌شمار می‌رود که چند جایزه ادبی را از آن خود کرد. در فاصله  دو ماه که از مرگ این نویسنده می‌گذرد، دوستان او در یک نشست اینترنتی جمع شدند تا از شخصیت، منش و آثار اخوت بگویند. در این نشست که به‌همت مؤسسه فرهنگی-هنری پیدایش (رویش دیگر) جمعه بیست‌وششم فروردین برگزار شد، دکتر ضیاء موحد، استاد تمام مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران و شاعر و منتقد ادبی، یونس تراکمه، داستان‌نویس و منتقد ادبی، حسام‌الدین نبوی‌نژاد، شاعر و پژوهشگر ادبیات و مدیرمسئول فصلنامه «زنده‌رود»، هوشیار انصاری‌فر، شاعر و منتقد ادبی و مازیار اخوت داستان‌نویس و شاعر حضور داشتند. در ادامه بخش‌هایی از صحبت‌های دکتر موحد، یونس تراکمه و حسام‌الدین نبوی‌نژاد در این یادبود را می‌خوانید:


اهلیت زبانی اخوت

ضیاء موحد ابتدای نشست از آشنایی‌اش با محمدرحیم اخوت گفت و از منش او که در کمک به داستان‌نویسان دریغ نمی‌کرد و اشاره کرد به روزگار سختِ رفته بر اخوت که چاپِ کتاب‌هایش با موانع بسیار مواجه بود و همین امر او را به عزلت و ناامیدی رساند تا حدی که دیگر مداوای بیماری‌اش را جدی نگرفت:

من با محمدرحیم دیر آشنا شدم. او در شماره «زنده‌رود» که به‌مناسبت درگذشت محمد حقوقی منتشر شد، می‌نویسد: «من آقای حقوقی را اول‌بار در دی‌ماه 1356 دیدم» و این سالی است که یک سال پیش از آن، من به خارج رفته بودم. منظورم این است که رحیم در حلقۀ اولیه اصحاب جنگ غایب بود و از این بابت هم همیشه تأسف می‌خورد که چرا زودتر با افرادی که پایه‌گذار جنگ اصفهان بودند آشنا نشده است. آخرین شماره جنگ اصفهان پیش از انقلاب در سال 1352 در تهران منتشر شد و سردبیری‌ و همه کارهایش هم به دوش من افتاد. درست یادم نیست که چه سالی «آقارحیم» را دیدم. البته در مدرسه جلالیه که برادرانم هم آنجا بودند، هم‌مدرسه‌ای بودیم اما آنها کوچک‌تر بودند و با من هم‌کلاسی نبودند. تا آنجا که یادم می‌آید بچه بسیار شیطونی بود... در کوچ آقای نجفی و گلشیری و حقوقی به تهران، از آن جمع تنها آقای میرعلایی مانده بود و نسل دوم که به‌همت آقای نبوی‌نژاد «زنده‌رود» را پایه‌گذاری کردند و البته آقای گلشیری و تراکمه هم نقش مهمی داشتند، باید در اینجا از همت بلند و خستگی‌ناپذیر آقای نبوی‌نژاد و موسوی فریدنی و مزاجی و زنده‌یاد آقارحیم و آقای تراکمه و احمد اخوت هم نام ببرم و البته دیگرانی هم هستند. در همان دوران بود که با رحیم آشنا شدم و بعد دوست شدیم. در او مخاطبی دیدم عاشق شعر و با شعوری ممتاز که شعر را از هر کس که بود همدلانه می‌خواند و تحسین می‌کرد. همین ویژگی کمیاب او باعث می‌شد گهگاه که به اصفهان می‌آمدم تلفنی قراری می‌گذاشتیم و دیداری و بحث شعر و ادب به‌خصوص شعر. با او بیشتر درباره شعر صحبت می‌کردیم. این دوران شکوفایی آقای اخوت بود و از مشخصاتش این بود که تنها به خودش نمی‌پرداخت و مواظب دیگران هم بود. جلسه‌های خانگی او محل پرورش استعدادها شده بود. کتاب «چهارفصل» که من به دوستان و مخاطبان توصیه‌اش می‌کنم، نشانۀ دقت و انضباط او در رسیدگی به کارهای دیگران بود. اخوت در «چهارفصل» به آثار کیوان قدرخواه، حقوقی و من پرداخته بود؛ همه پر از بصیرت‌های تازه. من به سهم خود باید بگویم مقالۀ بلند او درباره کارهای من، یکی از بهترین نوشته‌ها در این بحث شد. یکی از ویژگی‌های شخصیت و کار آقای اخوت، حال‌ و احوال نوستالژیکی بود که نسبت به اصفهان داشت. اخوت و مرحوم جمشید مظاهری که «سروش‌یار» تخلص کرده بود و کیوان قدرخواه، گنجینه‌هایی بودند از اطلاعات که با درگذشت آنها این اطلاعات در خاک شد. وقتی به آقارحیم می‌گفتم برویم سری به محله‌های قدیمی اصفهان بزنیم، همیشه آمادۀ همراهی و مشتاق توضیحات ارزنده بود، تو گویی که اولین‌بار است که پا به این محله‌ها می‌گذارد. این را هم بگویم که دیدار ما که دیر به دیر هم انجام می‌شد، معمولا با دیدن حمید ارباب‌شیرانی پایان می‌یافت. حمید هم اصفهان‌شناس بی‌نظیری بود... اما به داستان‌های آقارحیم که برسیم حکایت دیگری است. از رمان «تعلیق» که در 1378 منتشر شد، با فاصله چند داستان می‌رسیم به مهم‌ترین اثر او «نام‌ها و سایه‌ها»، که در 1383 چاپ شد،ولی چون در این سال برای ارزیابی کتاب سال رفته بود باید سال چاپ آن 1382 باشد و به هر حال، نام آقارحیم به‌عنوان نویسندۀ داستان‌های کوتاه و بلند بر سر زبان‌ها افتاد. در این رمان اخیر، با نویسنده‌ای آشنا می‌شویم که آگاه است از شگردها و مباحث مربوط به ساخت داستان‌نویسی و چرخش‌های زبانی با تغییر شخصیت‌ها. تغییر زبان با تغییر شخصیت،‌ شگردی آشناست اما اجرای آن اهلیت زبانی می‌خواهد. به‌طور معترضه بگویم، نمونه اعلای آن، شاید موفق‌ترین و نزدیک‌ترین پیروی یا سرمشق از کار جیمز جویس، مقاله‌ای است به‌عنوان «مفاوضه مولانا عقیل و جناب دکتر آلامود درباره خنیاگر کوهستان» از پرویز داریوش که در «اندیشه و هنر» 1339 چاپ شده و تمام تکنیک‌ها و ریزه‌کاری‌های جیمز جویس را در این مقاله با طنز -که جزء ارکان کار جویس است- تنظیم کرده. این حاشیه‌ای که رفتم و جمله معترضه‌ای که گفتم به این دلیل است که خیلی دوست دارم دوستان این مقاله را بخوانند... این کتاب (نام‌ها و سایه‌ها)، داستانی دارد. می‌دانید که در همان سال داوران به‌اتفاق آرا این کتاب را انتخاب کرده بودند اما ناگهان حذف شد و این اتفاق، کمیته داوران را بسیار ناراحت کرد. به‌خصوص آقای نجفی و سیدحسینی به‌وضوح خشمناک بودند و آقای نجفی می‌گفت این نادیده‌گرفتنِ آرای داوران توهین است و تصمیم گرفت که دیگر در این داوری‌ها شرکت نکند. البته ماجرا این بود که بعدها معلوم شد یکی از داوران، مخفیانه رأی خود را پس گرفته و به‌اقرار خودش در جلسه انتخابیه رودربایستی کرده و درواقع رأی او منفی بوده است. در هر صورت آنها هم که آماده بودند چنین صدای مخالفی باشد، استقبال کردند و کتاب را حذف کردند. این اولین ضربه‌ای بود که به رحیم وارد شد. توجه کنید که مسئله نه جایزه است و نه احتیاجی به جایزه. چون این کتاب، همان سال جایزۀ یلدا و مهرگان را برده بود و نیازی به شناخته‌شدن نداشت. من از همان سال مخالف بودم به کتاب‌های ادبی و هنری و در حوزه کلام جایزه بدهند، برای اینکه این نوع آثار معمولا جنبه انتقادی دارند و آنها هم از این نوع کتاب‌ها خوششان نمی‌آید و در صلاحیت‌شان نیست به این کتاب‌ها جایزه بدهند. بعد هم چنین تصمیمی گرفتند که دیگر به این نوع کتاب‌ها جایزه ندهند. البته من یکی دو دوره در جایزه کتاب سال بودم، ما آن موقع چنین مشکلی پیدا نکرده بودیم. در هر صورت ناراحتی آقای محمدرحیم اخوت به خاطر این نبود که کتابش را لایق این جایزه ندانستند، یا توجهی به جایزه داشت. مسئله، دست‌کم گرفتن کار بود. و این درواقع آغاز ضربه‌های دیگر و مجوز چاپ‌ ندادن به کتاب‌های اخوت یکی پس از دیگری شد. من این سال‌های آخر که ایشان را می‌دیدم، هر بار شکسته‌تر می‌شد. او پرنده‌ای بود که باید در فضای باز شهبازی کند نه‌اینکه تبدیلش کنند به مرغ خانگی و هر روز هم یک مصیبتی... بعد هم مدام فکر می‌کرد دیگر مخاطبی پیدا نمی‌کند. یک‌جا هم این حرف را زده که «ما وقتی می‌نویسیم برای این است که دیگران بخوانند، مخاطب داشته باشیم، بحث کنیم». اما همه درها بسته بود و او که تمام عشق زندگی‌اش نویسندگی و ادبیات بود، زیر فشارهای متعدد قرار گرفت و حالاتی که به او دست داد بسیار طبیعی بود. البته خودش هم کمی تقصیر داشت که برخی مداواها را جدی نمی‌گرفت، ولی خوب اصولا ناامیدی عجیبی به او دست داده بود. من در این جلسه که بنای سخن‌گفتن به‌اختصار است، این مسئله را به شکل نسبتا مفصل مطرح کردم تا بگویم مواظب دوستان اطراف‌تان باشید. وقتی چنین مسائلی برایشان پیش می‌آید، این تماس‌ها و سراغ‌گرفتن‌ها و رفت‌وآمدها خیلی موثر است... محمدرحیم اخوت و نیکبخت از معدود افرادی بود که اگر زبان خارجی نمی‌دانستند اما یک حُسن داشتند، یعنی مدعی بودند -لااقل آقای نیکبخت که مدعی بود- همه چیزهایی که به فارسی نوشته شده را خوانده، و من گمان می‌کنم محمدرحیم اخوت هم همین‌طور بود و به همه این متون آشنا بود و با هم که حرف می‌زدیم معلوم بود گنجینه‌ای است از اطلاعات، بنابراین می‌توانست راهنمایی کند. آقای نجفی همیشه تأسف می‌خورد که چرا اخوت زودتر به من مراجعه نکرد. و این حرف را در مورد چند نفر هم می‌زد. چراکه به‌قول گلشیری، آقای نجفی برای راه‌انداختنِ کسی که می‌خواست نویسندگی کند معلم بسیار طراز اولی بود و به همین دلیل ناراحت می‌شد اگر استعدادی را متوجه نمی‌شد و به‌قول خودش از زیر دستش در می‌رفت و نمی‌توانست با او کار کند. اما محمدرحیم با همین کتاب «نام‌ها و سایه‌ها» معلوم شد که از این مراحل گذشته و خودش با مطالعه فراوان توانسته خیلی به فن و فوت نویسندگی اشراف پیدا کند و این از تأثیر او بر شاگردانش پیدا بود. یکی دو تا از شاگردانش که اتفاقی به آنها برخوردم، به‌طرز عجیبی از آن جلسات خانه آقای اخوت تعریف می‌کردند که چقدر از او یاد گرفتند و این تأثیری بود که او در داستان‌نویسی اصفهان گذاشت. اما من بحث دیگری دارم: از «جنگ اصفهان» بگذریم که حالا دوره‌ای بود، چرا دیگر حلقه‌ای محکم و استوار و مداوم که تشکیل نمی‌شود و چرا با اینکه این‌همه نویسندگان ما در نشرهای مرکز سهم دارند، در اصفهان این صداها خاموش است. در صورتی که آنجا پر از استعداد است، پر از کسانی که می‌توانند با هم کارهای عمده‌ای انجام دهند. ببینید سهم آقای نجفی، هوشنگ گلشیری، آقای بدیعی در ادبیات ما چقدر زیاد است. البته می‌دانم موانع زیاد است. همان موقع هم که ما می‌خواستیم جنگ اصفهان را دربیاوریم موانعی داشتیم. اصفهان هم همیشه شهری بوده که جنبه‌های سیاسی در آن غلبه داشته، شهر کارگری بوده و طبعا حساس می‌شوند. همه‌جا هم همین‌طور بوده و هست.

کلمات زخم‌خورده

یونس تراکمه از محمدرحیم اخوت می‌گوید که در بستری فرهنگی بالید و به جمعی اشاره می‌کند که زمینه پیداییِ این افراد را فراهم می‌آورد. تراکمه که همواره در سخنرانی‌ها و مطالبش گریزی به وضعیت کلی موجود نیز می‌زند با رویکردی انتقادی، دوران اخوت را با وضعیت امروز قیاس می‌کند و می‌گوید:

هیچ اتفاقی و هیچ شخصی در عرصه هنر که مبنایش بر خلاقیت است، ناگهانی ظهور پیدا نمی‌کند. بستری باید باشد تا یک اثر یا نویسنده و شاعر پیدا شود و مُهر خودش را بر پیشانی آن زمانه‌ بزند. واِلا هر کدام از ما در دهه‌های گذشتۀ عمرمان، شاعران و نویسندگان زیادی دیدیم که فکر می‌کردیم یا چنین استنباطی تلقین شده بود که این‌ها ماندگارند، ولی سه چهار دهه بعد اثری از آنان نبود. ادبیات مقولۀ پیچیده‌ای است، ادبیاتی می‌مانَد که پاسخی به نیاز شخصی و زمانه خودش داده باشد. چنین آدم‌هایی هم ناگهانی ظاهر نمی‌شوند که آسمان باز شود و پیدا شوند، شاعران و نویسندگان باید خیلی زحمت بکشند تا اثر ماندگاری خلق کنند. ما وقتی از رحیم اخوت صحبت می‌کنیم، از یکی از همین آدم‌ها صحبت می‌کنیم که شاهد و زخم‌خوردۀ زمانه خودش است و این زخم و شهودش را با کلمه و شکل‌دادن به کلمه می‌تواند به مخاطبش منتقل کند و در ادبیات مملکتی ماندگار شود. ما از داستان‌های اخوت، لذت فرهنگی و هنری برده‌ایم. هنر ساختار است و اگر رحیم اخوت برای ما جوابگوی یک زمانه است، به خاطر ساختارهایی است که در آثارش تعبیه کرده است. وقتی به پیشینه ادبیات معاصر در اصفهان نگاه می‌کنم، سال‌های دهه چهل تا پنجاه سال‌های مهمی در ادبیات اصفهان است؛ بدون اینکه برنامه‌ریزی قبلی شده باشد، گلشیری، حقوقی، دوستخواه، نجفی، یک‌جوری پیش می‌آید که یک‌جا جمع می‌شوند و ممکن بود دو تا از آنها در آن زمان در اصفهان نباشند و آن اتفاقِ ادبیات معاصر در اصفهان رخ ندهد. این اتفاقات پشتوانه‌ای هستند که منجر می‌شوند به یکی مانند رحیم اخوت. یعنی هیچ آدمی خلق‌الساعه پیدا نمی‌شود، مخصوصا در عرصه هنر که بر خلاقیت هنرمند متکی است و از آنجا ریشه می‌گیرد. در دهه چهل که من در اصفهان دانشجو بودم و با جنگ اصفهان آشنایی و مراوده پیدا کردم، سال‌ها رحیم را می‌دیدم در پیاده‌روهای چهارباغ بالا که از دانشگاه می‌آمدم. هم او مرا می‌شناخت و هم من او را، اما هیچ به روی خودمان نمی‌آوردیم که همدیگر را دیدیم. وقتی هم که اولین‌بار پیش آمد با هم روبه‌رو شویم طوری برخورد کردیم که انگار سال‌هاست همدیگر را می‌شناسیم. هیچ فردی به‌تنهایی رشد نمی‌کند، همه حاصل یک جماعت هستیم، حاصل بگومگو در جمع هستیم. ضرورت‌هایی این چهارتا آدم را در یک مقطع زمان دور هم جمع کرد. ما وقتی جمعی و جلساتی داشتیم در بده‌بستان‌های آن جلسات به‌هم کمک کردیم و دست هم را گرفتیم. ما در یک دیالوگ جمعی رشد کردیم- اگر رشد کرده باشیم. و رحیم همیشه در کنار ما بود. این اشتراکی که انگار همه را می‌شناسیم، حاصل آن خلاقیت هنری است که غریبگی را بین دو تا هنرمند از بین می‌برد و برای این است که می‌گویم اولین باری که با رحیم به‌هم معرفی شدیم و دست دادیم، انگار هم را می‌شناختیم.

عصر پنجشنبه با اخوت

حسام‌الدین نبوی‌نژاد، در آغاز از دشواری سخن‌گفتن از محمدرحیم اخوت گفت چراکه با او دوستی دیرینه داشته است. او به نقش اخوت در داستان‌نویسی اصفهان اشاره می‌کند و اینکه نشست‌های هفتگی خانه محمدرحیم اخوت تا چه‌حد برای داستان‌نویسان نسل تازه موثر بوده است:

سخن‌گفتن از محمدرحیم اخوت بالنسبه کار مشکلی است. چراکه من سابقه دوستی چندین ساله‌ای با او داشتم و هر یادی از او خاطره‌ای را برای من زنده می‌کند. به هر حال «آقارحیم» که ما دوستان با این اسم خطابش می‌کردیم، کار اصلی‌اش داستان‌نویسی بود با چند مجموعه داستان و رمان. اگر به فضای فرهنگی ایران، از دهۀ چهل سده گذشته تا امروز نگاه کنیم، دو نوع شاعر و نویسنده داریم؛ یکی گروه نویسندگانی که اثری را می‌نوشتند و منتشر می‌کردند و گروه دوم شاعران و نویسندگانی بودند که ضمن کار خودشان منتقد هم بودند و با ایجاد فضاها و نشست‌های هفتگی یا دایرکردن کلاس‌ها در پیشبرد داستان‌نویسی نقش موثری داشتند و از این گروه نمونه بارزش هوشنگ گلشیری و رضا براهنی بودند. محمدرحیم اخوت هم از همین گروه دوم بود. یعنی به‌جز داستان‌نویسی و کار اصلی خود، از سالیان دور محفلی را عصرهای پنجشنبه در خانه‌اش برگزار می‌کرد که در آن جمعیتی حدود ده پانزده نفر شرکت می‌کرد و اکثرا از نویسندگان و شاعران نوپا بودند و خوب صاحب‌نظرانی هم در این جلسات شرکت می‌کردند که به پربارترشدنش کمک می‌کرد. من هم چندین بار در این جلسات شرکت کردم و کسانی که می‌آمدند اگر کاری داشتند، می‌خواندند و بعد حاضران به‌نوبت درباره کار صحبت می‌کردند و نقاط قوت و ضعف کار را می‌گفتند، که همین امر در درک حاضران از داستان‌نویسی موثر بود و از آن مهم‌تر تربیتی بود که به آنها می‌بخشید.