انسان، گمشده شهر امروز
از دیرباز شهر ایرانی تبلور مکانی آسمانی بر روی زمین بود؛ شهری که عشق جوهره وجودی آن را شکل میداد. ورای چهره زمینیاش، روحی ملکوتی در کالبد آن جریان داشت. چنانکه میتوان گفت با ظهور شهر ایرانی، خیال شیرین بهشت موعود بر روی زمین خاکی به واقعیت پیوست. بدین روی شهر ایرانی ترکیب نوای شورانگیزی میشود لبریز از اوج و فرودهای زیبا که جسم و جان آدمی را به وجد میآورد؛ شهری مملو از سرزندگی، نشاط، خاطره و حادثه. با گذشت زمان و طلوع خورشید مدرنیته، شهر ایرانی پیوند آسمانی خود را میگسلد و عالمی نو و زمینی برپا میدارد. غنای معماری سنتی با طنازیهای فرنگی در هم میآمیزد و شمایلی نو حادث میشود؛ این حکایت دلدادگی شهر ایرانی با ظهور مدرنیته در دوره قاجار است
لاله حلاج، پژوهشگر شهری: از دیرباز شهر ایرانی تبلور مکانی آسمانی بر روی زمین بود؛ شهری که عشق جوهره وجودی آن را شکل میداد. ورای چهره زمینیاش، روحی ملکوتی در کالبد آن جریان داشت. چنانکه میتوان گفت با ظهور شهر ایرانی، خیال شیرین بهشت موعود بر روی زمین خاکی به واقعیت پیوست. بدین روی شهر ایرانی ترکیب نوای شورانگیزی میشود لبریز از اوج و فرودهای زیبا که جسم و جان آدمی را به وجد میآورد؛ شهری مملو از سرزندگی، نشاط، خاطره و حادثه. با گذشت زمان و طلوع خورشید مدرنیته، شهر ایرانی پیوند آسمانی خود را میگسلد و عالمی نو و زمینی برپا میدارد. غنای معماری سنتی با طنازیهای فرنگی در هم میآمیزد و شمایلی نو حادث میشود؛ این حکایت دلدادگی شهر ایرانی با ظهور مدرنیته در دوره قاجار است. لیک هنوز ارزشها پابرجایند و در میان همهمه عناصر نوین وارداتی عطر خوش سنت و هویت ایرانی به مشام میرسد. در دوره معاصر و با ظهور ماشین در شهر، طراحیهای شهری حول محور ماشین میچرخد. کوچههای تنگ و کاهگلی جای خود را به بزرگراهها، خیابانها و بلوارهای عریض میدهد. میدانها که روزی مکان حضور مردمان محلات و مراودات اجتماعی بود به فلکهها و چهارراههایی برای توقف و مکث اتومبیلها تبدیل میشود؛ و اینگونه است که بخش وسیعی از عرصه شهر به انحصار ماشینها در میآید و انسانِ ماشینمحور مقهور سرعت زندگی ماشینی شده، فرصت مکث و حضور در فضاهای شهری را از دست میدهد.
شهر که مقرر بود کالبدی آرام و لبریز از حضور باشد، در عصر امروزین گرفتار ساختمانهایی به سبک سوپرمدرن شده که قدرت هرگونه تعامل و برخورد را از شهروند خود سلب کرده و در واقع به نرمی، شیوه زندگی انسان امروزی را به زندگی رباتی، فارغ از هرگونه خلاقیت و قدرت ابتکار عمل در فضاهای شهری، بدل میکند. فغان از روزی که شهر مانند آنچه زمانی در فیلمهای تخیلی میدیدیم، سرد و بیروح در میان برجهای شیشهای و مکعبهای زمخت محبوس شود و شهروندان ناگزیر از شرایط مهیاشده، مقهور سبک زندگی که به آنها تحمیل شده است، شوند.
علیرغم احساس نیاز به وجود فضا و مکانهای [spaces & places] پرنشاط و سرزنده، متأسفانه پروژههایی که با هدف احیا و زندهسازی بافتهای فرسوده شکل گرفتهاند به نظر میرسد در اغلب موارد نهتنها سرزندگی و طراوت را به فضا بازنگردانده، بلکه تجسم شمایلی شبهمدرن از فرسودگی را به تصویر میکشند. فضاهایی سرد و بیروح که هیچ جذابیتی برای مخاطب ندارند و با وجود صرف هزینههای هنگفت، متروک و مهجور واقع میشوند. شاید فضاهایی چنین عظیم و بیهویت، پاسخی درخور نیاز درونی مخاطب نباشد و رکود و سکوت در آنها زنگ خطری است که بازاندیشی را طلب میکند. بیش از
50 سال از انتشار کتاب جین جیکوبز به نام «مرگ و زندگی شهرهای آمریکایی» میگذرد. جیکوبز در این کتاب نشان داد که چگونه رشد بیرویه استفاده از ماشین میتواند زندگی شهری را به نابودی کشانده و فضاهایی مرده و خالی از حضور انسانها را شکل دهد. سؤال همواره او این بود که «آیا ما شهرها را برای مردم میسازیم یا برای ماشینها»؟ ساختمانهای عظیم با نماهای کور که به خیابان دید ندارند، بزرگراههای وسیع در جایجای شهر که حضور مردم را به حداقل میرساند، تفکیک فضاهای فراغتی و تفریحی شهر و محدودکردن آن به فضاهای مشخص و تعریفشده، ازجمله دغدغههای وی به شمار میرفت؛ مسائلی که شهرهای ما نیز امروز با آن مواجه هستند. شهر که بنا بود از آنِ انسان و در اختیار وی باشد، به مکانی برای حضور و عبور آهن و فولاد در قالب ساختمانهای آهنی مکعبگون و ماشینهای رنگارنگ بدل شده است. تهران را تصور کنید؛ شهری با بزرگراههای مملو از اتومبیل و خیابانهایی که دو سمت آن به مأمنی برای استراحت اتومبیلها اختصاص دارد! شهری با برجهایی به رنگ فولاد و شیشه که حداقل از شعاع یک کیلومتری میتوان آن را دید و نمیتوان ارتباطی میان کاربر طبقه دوازدهم برج با عابر پیادهرو مقابل آن متصور شد. شهری که شهروندان آن روزبهروز با هم بیگانهتر میشوند و طراحی شهری به سبک امروزین، به این فاصلهها دامن میزند. فراغت شهروندان در فضاهای چهارفصل سپری میشود. زمستان و تابستان ندارد؛ مراکز خرید، شهربازیهای سرپوشیده، رستورانهای گردان برجها و فضاهای مشابه طراحیشده لبریز از مردمی است که بودن در این فضاهای بسته را به قدمزدن و نشستن روی نیمکت کنار خیابانهای آکنده از اتومبیلهای دودزا و پرسروصدا ترجیح دادهاند. این رهاورد مدرنیسم برای شهرهایمان است. ماشین که قرار بود ابزاری در اختیار انسان و اسباب راحتی وی باشد، امروزه نهتنها به معضلی در زندگی شهری بدل شده، در صدر طراحیهای شهری قرار گرفته، خود به عنوان محور اصلی طراحی شهری مطرح شده است. البته زندگی در دنیای پرسرعت و در حال گذار امروزی ناگزیر از وجود ماشین است، اما باید ماشین ابزاری در خدمت انسان باشد و نه مخل آسایش و آرامش وی.
آسمانخراشهای منفرد و ساختمانهای غولپیکر، بزرگراههای وسیع و مراکز خرید چندمنظوره مردم را به استفاده هرچه بیشتر از ماشین دعوت کرده و عملا فضای شهری کارکرد و معنای خود را از دست میدهد. عرصه شهرهای بزرگ امروزی جولانگاهی برای عبور و مرور اتومبیلها و برجهایی از آهن و شیشه است که نمایی مدرن و به ظاهر جذاب ارائه میکند. اما جایگاه انسان در عرصه شهر کجاست؟ روزبهروز بزرگراههای بیشتری ساخته میشود، بر تعداد پارکینگها افزوده میشود، تبلیغات و تابلوهای شهری برای انسانهای سوار بر اتومبیل تنظیم و طراحی میشوند. ماشین به الگویی برای طراحی فضاهای شهری تبدیل شده و شهر مقیاس انسانی خود را از دست داده است؛ و انسان در این شهر ماشینی تا چه اندازه تنهاست! گاه اندیشیده میشود که با ساختن بزرگراهها و پارکینگهای بیشتر از بار ترافیکی شهر کاسته میشود؛ در حالی که ساخت بزرگراههای جدید در واقع دعوت به استفاده بیشتر و وسیعتر از اتومبیل است! و کمکی به بهبود کیفیت فضاهای شهری و کاهش ترافیک ماشینها نمیکند. توجه به بعد انسانی شهر و فراهمآوردن بسترهایی که شهروندان را به پیادهروی در شهر ترغیب کند، میتواند راهگشای تنهایی انسان امروزی و نشاطبخش شهر مدرن باشد. ایجاد پیادهراههای جدید و تبدیل خیابانها به مسیرهای پیاده به جای گسترش مسیرهای سواره، تنوع و اختلاط کاربریها به جای ساختمانهای عظیم و منفرد، توسعه لبههای نرم شهری به جای جدارههای سخت و نفوذناپذیر، راهکارهایی است که به واسطه آن میتوان مردم را به حضور و مکث در فضاهای شهری تشویق کرد تا شور زندگی در شهر جریان یابد. چنانکه فضاهای متنوع و ساده شهری در گذشته، انسان را در انتخاب و آفرینش عملکرد آزاد میشمرد و برایش «حق» قائل بود تا سبک زندگی خویش را آنگونه که میپسندد، طرح ریزد و همانا شهروندی خلاق و شهری با فضاهای شهری زنده و پویا رقم میخورد.
کپنهاگ از اولین شهرهای اروپایی بود که در دهه 60 میلادی مشکل را درک کرد؛ بدینترتیب که عبور و مرور اتومبیل و تعداد پارکینگها در مرکز شهر کاهش پیدا کرد. خیابان اصلی و قدیمی کپنهاگ به نام استروگت به مسیر پیاده تبدیل شد. تغییری بزرگ در محدوده مرکزی شهر که این نگرانی را ایجاد کرد که «آیا این پروژه موفقیتآمیز خواهد بود؟»؛ نتیجه بسیار موفقتر از آنچه بود که اندیشیده شده بود. این تغییر سبب افزایش 35درصدی عبور و مرور افراد پیاده شد؛ مردم بیشتری به مرکز شهر دسترسی داشتند و زندگی شهری به معنای واقعی آن تبلور یافت. تجربه کپنهاگ ثابت کرد کاهش عبور و مرور اتومبیلها، پارکینگها و خیابانها، مردم را به حضور در فضای شهری و توقف و مکث در آن دعوت کرده، به سرزندگی و نشاط در فضاهای شهری میانجامد.
رواست که در برهه کنونی پایتخت پیش از آن که دیر شود و ماشین و زندگی ماشینی بر تهران مسلط شده، قدرت ابتکار عمل و خلاقیت را از شهروند بگیرد، چارهای اندیشیده شود و طرحی نو درانداخته شود؛ شاید شهر از سلطه نفسگیر اتومبیل رهایی یافته، به سوی شهر انسانی هدایت شود. این امر میسر نمیشود مگر با برنامهریزیهای جامع و طراحی شهری انسانمحور. تجربه کپنهاگ نشان میدهد توسعه فضاهای پیادهمحور و حذف اتومبیل از بخشهایی از شهر، نهتنها معضلآفرین نیست بلکه روح تازهای در بطن شهر دمیده و فضاهایی برای ابراز و ادراک شهروند مهیا میکند. وقت آن است که مجموعه مدیریت شهری تهران ابتکار عمل به خرج داده و تهران و شهروندانش را از سلطه همواره اتومبیل رهایی بخشد. بافتهای مرکزی شهر که دربردارنده ابنیه تاریخی و فضاهای مشجر قدیمی است، از گزینههای مناسب و اولویتدار برای حذف اتومبیل هستند. در این بین توسعه زیرساختهای سیستم حملونقل عمومی و استفاده از بستههای تشویقی برای ایجاد علاقهمندی و دعوت به سرمایهگذاری و حضور شهروندان در فضاهای پیادهمحور، مؤثر خواهد بود.