|

چالش‌های زندگی انسان در 10 هزار سال قبل

چالش‌های زندگی انسان در ۱۰ هزار سال قبل چه بوده؟ انسانی که هزاران سال پیش از ما زندگی می‌کرده، چه نوع زیستی داشته، نیازهایش را چگونه برطرف می‌کرده و با چه مسائلی دست‌و‌پنجه نرم می‌کرده؟ اینها از‌جمله مسائلی است که «دکتر حامد وحدتی‌نسب»، انسان‌شناس پیش از تاریخ از دانشگاه ایالتی آریزونا، استاد تمام و مدیر گروه باستان‌شناسی دانشگاه تربیت مدرس، در یک نشست مجازی به آنها پرداخت و به این رشته از پرسش‌ها که ممکن است در ذهن هر‌یک از ما باشد، پاسخ گفت

چالش‌های زندگی انسان در 10 هزار سال قبل

محمدرضا نسب‌عبداللهی: چالش‌های زندگی انسان در ۱۰ هزار سال قبل چه بوده؟ انسانی که هزاران سال پیش از ما زندگی می‌کرده، چه نوع زیستی داشته، نیازهایش را چگونه برطرف می‌کرده و با چه مسائلی دست‌و‌پنجه نرم می‌کرده؟ اینها از‌جمله مسائلی است که «دکتر حامد وحدتی‌نسب»، انسان‌شناس پیش از تاریخ از دانشگاه ایالتی آریزونا، استاد تمام و مدیر گروه باستان‌شناسی دانشگاه تربیت مدرس، در یک نشست مجازی به آنها پرداخت و به این رشته از پرسش‌ها که ممکن است در ذهن هر‌یک از ما باشد، پاسخ گفت. آنچه در ادامه می‌خوانید متن این سخنرانی است.

موضوعی که قرار است درموردش صحبت بکنم، عنوانش است: «زندگی روزمره و چالش‌های پیش‌روی جوامع انسانی در ۱۰ هزار سال قبل». به طور ساده، می‌خواهیم ببینیم انسان در ۱۰ هزار سال قبل چگونه زندگی می‌کرده است؟ معیشتش چگونه بوده؟ ساختار اجتماعی‌اش به چه صورت بوده؟ به چه چیزهایی فکر می‌کرده؟ و اینکه زندگی‌کردن به سبک ۱۰ هزار سال پیش، چه فواید و مضراتی داشته است؟

نخستین نکته‌ای که باید به آن اشاره کنم، این است که وقتی ما می‌گوییم ۱۰ هزار سال قبل، ابتدا باید مشخص بکنیم کجا؟ صحبت‌هایی که من می‌خواهم بکنم اساسا متمرکز بر منطقه‌ای است که ما الان در آن قرار داریم؛ همان جایی که به آن می‌گوییم خاور نزدیک یا خاورمیانه یا جنوب غرب آسیا. به هر صورت هرکدام از این اسامی را به کار ببریم درست است. طبیعتا معیشت و زندگی ۱۰ هزار سال قبل در استرالیا، در جنوب شرق آسیا، آمریکای شمالی و اروپا به شکل دیگری بوده است که امروز موضوع بحث ما نیست.

از کدام مردمان حرف می‌زنیم؟

نکته دوم این است که باید یک ذهنیتی داشته باشیم که ۱۰ هزار سال قبل یعنی دقیقا چه مقدار قبل؟ یعنی از نظر زمانی بتوانیم درکش بکنیم. بیشتر ما با شنیدن مثلا صد سال پیش، یک درک زمانی و تصویرسازی ذهنی خواهیم داشت و ناخودآگاه ذهنمان می‌رود به دورانی که مربوط به پهلوی اول است. در افکارمان شکل لباس‌ها، فرم زندگی، مدل خانه‌ها، شکل کوچه‌ها و فناوری‌ای که در آن موقع رایج بوده را بازسازی و به تصویر می‌کشیم. این تصویرسازی منتج از مطالعات ما، مستندها، فیلم‌ها و تعاریفی است که در رابطه با زندگی صد سال پیش خوانده، دیده یا شنیده‌ایم.

وقتی هم که می‌گوییم ۵۰۰ سال پیش، باز هم توانایی تصویرسازی و درکش را داریم؛ چراکه اگر تنها کمی تاریخ کشورمان را خوانده باشیم، می‌دانیم که این بازه زمانی مربوط به سلسله صفویان است و اطلاعاتی درمورد وضعیت ایران در دوران صفویه داریم. اطلاعاتی مانند اینکه مرز‌های ایران در دوره صفویه چگونه بوده است، مردم چگونه زندگی می‌کرده‌اند و شهر‌های مهم کجا بودند. از ۵۰۰ سال که عقب‌تر می‌رویم، مثلا هزار سال پیش، باز هم برای بیشتر ما قابل فهم است؛ چون باز هم قادر به تصویرسازی ذهنی هستیم. تقریبا هزار سال پیش مقارن با حکومت یعقوب لیث صفاری (رادمان فرزند ماهک) در بخش‌های شرقی و جنوبی ایران است و اولین حکومت ایرانی است که در برابر عرب‌ها قد علم کرده بود و اگر یعقوب لیث یک بدشانسی خیلی کوچکی نمی‌آورد (بیماری و مرگ بلافاصله) می‌توانست حتی بساط خلیفه را هم جمع بکند.

اما دو هزار سال پیش چطور؟ دو هزار سال پیش ما می‌رویم در عصر شاهنشاهی‌های ایران، زمانی که اُرُد اشکانی، کراسوس سردار عظیم روم را شکست می‌دهد و باز هم چیز‌های کم و بیش خوبی درمورد معماری، زندگی و باور‌های دو هزار سال پیش می‌دانیم، هرچند این آگاهی در مقایسه با ادوار متأخرتر به نسبت در نزد عامه مردم کم‌رنگ‌تر شده است. تقریبا از اینجا به بعد دیگر متخصصان امور هستند که خیلی بهتر می‌توانند آن فضا را درک بکنند. اگر دو هزار سال پیش را ضرب در دو بکنیم و برویم به چهار هزار سال پیش، اینجاست که تصویرسازی ذهنی ما شروع می‌کند به مات‌شدن، چون عامه مردم چیز زیادی درباره این بازه زمانی نمی‌دانند؛ بله متخصصان عیلام و تمدن عیلام درموردش می‌خوانند و می‌دانند و می‌نویسند؛ اما مردمان عادی مثل یک مهندس، یک جراح، یک دندان‌پزشک، یک راننده و... چندان درمورد تمدن عیلام نمی‌دانند. این کمتر دانستن درباره تمدن عیلام در نزد ایرانیان، خود نکته مهمی است که بحثی جداگانه را می‌طلبد.

چهار هزار سال پیش در ایران، دوران پادشاهی عیلام است که به نسبت زمان خود، قلمرو جغرافیایی بزرگی دارد. انشان و شوش از شهرهای مهم عیلام بودند و زیگورات عظیم چغازنبیل در خوزستان شاهکار معماری عیلامی‌ها است. کم و بیش درمورد مذهب‌شان می‌دانیم، همچنین می‌دانیم که خط مستقل و زبان متفاوتی از زبان فارسی کهن داشتند. در جهان خط به صورت مستقل از هم در چندین نقطه و با زمان‌های متفاوتی ابداع شده و یکی از مراکزی که خط به صورت کاملا جداگانه در آن ابداع شده، عیلام است. نکته جالب درباره نگارش و خط عیلامی این است که با اینکه قلمرو جغرافیایی عیلام بسیار نزدیک و همسایه تمدن‌های میان‌رودان (بین‌النهرین) بوده است که خط سومری در آن ابداع شده بود؛ اما خط و نگارش عیلامی مستقل از نگارش سومری بوده است. در پاسخ به این پرسش که مذهب‌شان چه بوده است؟ ما می‌دانیم خدایان متعددی داشتند؛ اما شاید جالب‌تر از همه‌ این باشد که می‌توان عیلامی‌ها را نخستین ساکنان فلات امروزین ایران نامید که اولین سلسله پادشاهی را در این جغرافیا بنا نهادند. اگر از عیلامی‌هایی که در چهار هزار سال پیش در فلات ایران زندگی می‌کردند، عبور بکنیم و این چهار هزار سال را ضرب در دو بکنیم و برویم به هشت هزار سال پیش، طبیعی است که قدرت تصویرسازی ذهنی ما درمورد آن مردمانی که در ایران زندگی می‌کردند، مبهم‌تر، گنگ‌تر و مات‌تر می‌شود.

استقرارهای انسانیِ فلات ایران در 8000 سال پیش

هرچقدر در زمان به عقب‌تر می‌رویم اطلاعاتمان درباره مردمان و نحوه زیستشان کمتر و محدودتر می‌شود. با این وجود، پژوهش‌های دامنه‌دار باستان‌شناسان در فلات ایران – به‌ویژه در سه دهه گذشته - اطلاعات نسبتا خوبی در مورد استقرار‌های انسانی در هشت هزار سال پیش برایمان فراهم ساخته است. هشت هزار سال پیش (عصر نوسنگی) زمانی است که نخستین دهکده‌های دامپروری و کشاورزی شکل گرفته‌اند و تقریبا اهلی‌سازی‌های جانوری و کشت گیاهان که در ادامه به آنان اشاره می‌کنم، کامل شده است. ساکنین این دهکده‌های کوچک، خانه‌های چهارگوش به هم پیوسته دارند، سفالگری می‌کنند و کماکان از ابزار سنگی که یک عنصر اساسی فناوری در تمام دوران پارینه‌سنگی بوده، استفاده می‌کنند. هنوز بشر، به‌ جز موارد معدودی که مس طبیعی را به ‌صورت چکش‌خورده استفاده می‌کردند، به فلز دسترسی پیدا نکرده است.

در این روستاهای کوچک ما بخش‌هایی را می‌بینیم که به نظر می‌آید مخصوص جمع‌شدن افراد بوده است و به احتمال خیلی زیاد یک‌سری اعمال آیینی در این فضا‌ها انجام می‌شده است. در این دوران، دسته‌های کوچک و از هم جدای جوامع شکارورز-گردآورنده دوران پارینه‌سنگی، اکنون بزرگ‌تر شده و قبایل را شکل داده است. هر قبیله‌ای رئیسی داشته، اما اینکه این ریاست موروثی بشود و مقام ریاست از پدر به فرزندش به ارث برسد، خیلی کمتر بوده است، بلکه رئیس را انتخاب می‌کردند. اطلاعاتی که باستان‌شناسان از سبک معماری خانه‌ها، مدل تدفین‌ها و الگوی تغذیه افراد به دست آورده‌اند، نشان می‌دهد که تمایزات طبقاتی چندان شکل نگرفته بوده و افراد در خانه‌های تقریبا یکسانی زندگی می‌کردند و طبیعتا جایگاه اجتماعی افراد نیز کم‌و‌بیش همسان بوده و از معیشت مشابهی هم برخوردار بودند. دو هزار سال دیگر به این هشت هزار سال اضافه بکنید، می‌رسید به ۱۰ هزار سال پیش، جایی که دقیقا نقطه‌ای است که ما می‌خواهیم درباره‌اش صحبت کنیم. پس تقریبا می‌توانیم حدس‌هایی بزنیم که ما می‌خواهیم در مورد کدام گروه از مردم صحبت بکنیم؛ جوامعی که درست در لبه مرز گذار از زندگیِ متحرک شکارورز-گردآورنده به زندگیِ یکجانشینی کشاورز-دامپروری قرار داشتند.

زندگی در 10000 سال پیش؛ تلفیقی از شکار، جمع‌آوری، کشاورزی و دامپروری

ما می‌خواهیم درباره مردمانی صحبت بکنیم که کشاورزی و دامپروری را ابداع کردند. ضمن اینکه شکار و جمع‌آوری را هم که برای صد‌ها هزار سال تنها نوع معیشت غذای انسان بوده است، به‌ طور ‌کامل کنار نگذاشتند و تلفیقی از شکار، جمع‌آوری و بیشتر کشاورزی و دامپروری سبک زندگی‌شان را شکل می‌داد و در ادامه به این می‌پردازم که حالا اینها منجر به چه اتفاق‌هایی شده است. پیش از ورود به بحث این قسمت، شاید خالی از لطف نباشد که اشاره‌ای به یک فیلم غلط‌انداز هالیوودی با نامی کاملا مرتبط با بحث امروزمان داشته باشم؛ فیلم 10 هزار پیش از میلاد، محصول سال 2008 کشور ایالات متحده. با نگاه به‌ عنوان فیلم و با توجه به حجم فراوان اطلاعات دانشمندان درباره نحوه زیست مردمان در این بازه زمانی، شخص منتظر است تا شاهد بازسازی‌های زیبایی از زندگی مردمان این عصر باشد، هرچند محصول نهایی چیز خیلی عجیب‌وغریبی است. در این فیلم شمشیر آهنی (آهن تقریبا هشت‌ هزار سال بعدتر از داستان فیلم استحصال شد) هست، کشتی‌های بزرگ وجود دارد و اهرام مصر ساخته شده است (اینها هفت‌هزار سال بعد از زمان فیلم پدید آمدند)، ساختار امپراتوری وجود دارد و ده‌ها مورد اشتباه دیگر. شاید بخشی از این موارد را بتوان به پای استفاده از تخیلات نویسنده و کارگردان گذاشت، اما اشاره به این فیلم از این نظر مهم است که چنانچه پس از خواندن این متون و دیدن عنوان فیلم، قصد داشته باشید از فیلم به گزاره‌های ملموس علمی برسید، سخت به بیراهه رفته‌اید.

دوران پارینه‌سنگی و انقلاب شناختی در انسان

اجداد انسان‌ها برای چندین میلیون سال به‌ صورت شکارورز و گردآورنده زندگی می‌کردند. این دورانی است که به آن دوران پارینه‌سنگی می‌گوییم و از پارینه‌سنگی قدیم در حدود سه‌ونیم میلیون سال قبل شروع شده و با آغاز نوسنگی یعنی در حدود ۱۲ هزار سال پیش این دوران تمام می‌شود. دوران پارینه‌سنگی عصری به غایت مهم است؛ به‌‌ویژه هزاره‌های انتهایی آن. در اواخر دوران پارینه‌سنگی، انسان هوشمند در حوالی 300 هزار سال پیش در آفریقا از طریق گونه‌زایی از جوامع قبلی (احتمالا نوعی از انسان هایدلبرگ) پا به عرصه وجود گذاشت. این انسان از نگاه فرم و ریخت اندامی بسیار شبیه به ما بوده و البته این را هم می‌دانیم که در کنار انسان هوشمند، انسان‌های دیگری هم روی کره زمین زندگی می‌کردند؛ از آن جمله نئاندرتال‌ها، دنیسوا‌ها، انسان نِشِر رامله، انسان فلورزی و ... ولی ما تمرکزمان روی انسان هوشمند است.

حوالی 50 هزار و به قول برخی از دانشمندان، 70 هزار سال پیش، تحولی عمیق در ظرفیت شناختی و ذهنی انسان هوشمند رخ داد که به نام انقلاب شناختی از آن یاد می‌شود. ظهور انقلاب شناختی تأثیری در ریخت و ظاهر انسان نداشت و صرفا گستره عظیمی از توانایی‌هایِ درک پیچیدگی‌هایِ جهان پیرامونی را برایش به ارمغان آورد. به عبارتی دیگر، نگاه فرد به جهان پیرامونش و به خودش و به دیگر افراد تغییر‌ کرد. درک عمیق‌تری از جهان پیدا کرد، مفهوم ماورا را ساخت، توانست به چیز‌هایی فکر کند و در مورد چیز‌هایی صحبت کند که هرگز ندیده بوده است؛ مانند جهان پس از مرگ و به سبب همین پیچیدگی ذهنی است که نام علمی گونه ما مزین به دو بار هوشمند شده است: انسان هوشمند هوشمند. هوشمند نخست، نشانه بدن مدرن است و هوشمند دوم حکایت از ذهن پیچیده و زبان نمادپرداز دارد.

زبانِ پیچیده، مهم‌ترین دستاورد انقلاب شناختی در مغز است. به بیانی دیگر به دلیل انقلاب شناختی است که انسان‌های هوشمند هوشمند که در 50 هزار سال قبل زندگی می‌کردند، این قابلیت را پیدا کردند که در مورد مفاهیمی صحبت کنند که فراتر از مفاهیم روزمره زندگی مانند شکار، غذا، آب و هوا و... بودند. انقلاب شناختی این توانایی را به مغز داد که صاحب آن بتواند در مورد مفاهیمی ورای زندگی روزمره بیندیشد و حرف بزند. همین زبانِ پیچیده نمادگرا است که به او اجازه داد تا با افراد بیشتری وارد ارتباط شده و کار گروهی منسجم‌تری انجام بدهد و به قول هراری نویسنده کتاب‌های انسان خردمند و انسان خداگونه، مهم‌ترین برگ برنده انسان هوشمند هوشمند که منجر به این شد که این انسان فاتح تمام کره زمین شود، توانایی در انجام کار‌های گروهی در مقیاس بزرگ بوده که داشتن این توانایی را مرهون انقلاب شناختی است.

زبان پیچیده نمادگرا تنها دستاورد انقلاب شناختی نبوده است؛ چراکه در پس آن، انسان انواع و اقسام ابداعات فناورانه را هم انجام داد. ابداعاتی همچون تیر‌و‌کمان، استفاده از سَم، تله و تور ماهی‌گیری و ساخت ادوات سنگی ظریف‌تر و کاربردی‌تر، همگی منجر به افزایش توانایی انسان هوشمند هوشمند در شکار و تغذیه شد. این تغذیه بهتر، طول عمر را بیشتر کرد و از همه مهم‌تر نرخ زاد‌و‌ولد را بالاتر برد و منجر به ازدیاد چشمگیر جمعیت شد. نتیجه مستقیم این ازدیاد جمعیت، پراکنده‌شدن جوامع انسانی در سرتاسر کره زمین بود. در 30 هزار سال پیش، انسان تقریبا به تمامی نقاط کره زمین رسیده بوده است؛ از قاره آمریکا گرفته تا استرالیا. تقریبا در بازه زمانی 10 تا 12 هزار سال پیش، انسان به بیشینه نقاط کره زمین رسیده است؛ البته هنوز استقرارهای انسانی در جزایر اقیانوس آرام که نیازمند فناوری دریانوردی پیچیده‌ای بوده است، آغاز نشده بود.

گذار از دوران شکار و گردآوری به دوران تولید غذا

اگر روی بازه زمانی 20 تا ۱۰ هزار سال پیش تمرکز کنیم، خواهیم دید که در این دوران، انسان هوشمند هوشمند آرام‌آرام آماده می‌شود تا از دوران پارینه‌سنگی -دورانی که در آن چیزی تولید نمی‌کرد بلکه فقط جمع آوری و شکار می‌کرده- گذر بکند و به دوران تولید غذا (دوران نوسنگی) وارد شود. در خلال هزاره‌های پایانی پارینه‌سنگی (20 تا ۱۰ هزار سال قبل) همبستگی‌های بسیار بیشتری بین انسان و محیط به وجود آمد، جمعیت انسان‌ها زیاد شدند و به ‌خاطر همین ازدیاد جمعیتی و البته پیشرفت‌های فناورانه مرتبط با شکار که پیش‌تر به آنها اشاره شد، شکار کمتر و کمتر شد (بسیاری از گونه‌های جانوری در همین بازه زمانی منقرض شدند مانند ماموت، ماستودون، خرس غارنشین، کرگدن پشمالو و‌...) و از طرفی پیوند میان حیوان و انسان استوارتر می‌شود.

گرگ خاکستری نخستین گونه جانوری بوده که در اثر همنشینی با انسان دچار فرایند اهلی‌سازی شد و در نهایت مبدل به سگ اهلی شد. اینکه انسان‌ها عامدانه با بزرگ‌کردن توله‌گرگ‌ها، آنها را اهلی کردند یا اینکه گرگ‌ها خود انتخاب کردند تا در حاشیه کمپ‌های انسان‌ها به زندگی پرداخته و سرانجام اهلی شوند، محل بحث میان دانشمندان است. آنچه بر اساس تحقیقات مبتنی بر ژنتیک و ریخت‌شناسی روشن است، این است که اهلی‌سازی گرگ به دفعات و در چندین بازه زمانی (نخست 34 تا 30 هزار سال پیش و مجددا در 17 تا 12 هزار سال پیش) در نقاط مختلف زمین رخ داده است. ابتدا در آسیای مرکزی و اروپای غربی و سپس در جنوب شرق آسیا. همنشینی با گرگ اهلی‌شده که اکنون می‌بایست سگ نامیده شود، بازی برد-بردی برای هر دو طرف بوده است؛ چراکه همان‌گونه که سگ‌ها از بقایای دورریخته غذا در کنار کمپ انسان‌ها استفاده می‌کردند، انسان‌ها نیز از آنها در فرایند شکار، محافظت و حتی حمل بار استفاده می‌کردند. پس از اهلی‌سازی گرگ، انسان آرام‌آرام شروع می‌کند به نگهداری‌ از بچه‌های برخی از حیوانات (بز وحشی و قوچ که اولی نیای بز اهلی و دومی نیای گوسفندان امروزین است). به نوعی این حیوانات در حکم ذخیره روز مبادا بودند و در زمان‌هایی که شکار کم می‌شده، فراهم‌آورنده پروتئین مورد نیاز گروه‌های انسانی بودند.

درباره پیوند انسان و گیاه هم می‌دانیم که آگاهی از مکان و فصل رویش گیاهان همواره در طول دوران پارینه‌سنگی برقرار بوده است؛ چرا‌که شواهد خوبی از وجود مواد گیاهی در رژیم غذایی نئاندرتال‌ها بر اساس آنالیز عنصری پلاک‌های دندان‌های آنها به دست آمده است. این گیاهان هم می‌توانستند نقش دارویی داشته باشند (تسکین دردهای جهاز هاضمه و کمک به هضم غذا) و هم نقش مزه‌دارکردن غذا را داشته باشند. در هزاره‌های پایانی دوران پارینه‌سنگی، گیاهان خودرو نیز همچون جانوران اشاره‌شده، بیشتر و بیشتر وارد سبد غذایی انسان شدند. پس می‌بینیم که در حوالی 13 هزار سال پیش، به موازات ازدیاد جمعیت‌های انسانی، فراوانی حیوانات مورد شکار کمتر و استفاده انسان از حساب ذخیره‌اش (حیوانات اهلی‌شده و گیاهانی که در مقیاس محدود کشت می‌کرده) بیشتر شده است. حال باید یک واقعه عظیم اقلیمی را نیز به تمامی این معادلات افزود و آن یخبندان بسیار عظیمی است که در ۱۲‌هزار‌و 700 سال قبل در سرتاسر جهان رخ می‌دهد به نام دریاس جوان. یکی از دلایل برشمرده‌شده برای بروز دریاس جوان، برخورد شهاب‌سنگی به نسبت بزرگ (با ابعاد چندین کیلومتر) به سطح کره زمین و آتش‌سوزی گسترده در پی آن بوده است. این یخبندان عظیم که قرار بوده اساسا نسل ما را منقرض کند، باعث می‌شود یک چرخش اساسی در معیشت انسان رخ بدهد. به سبب شکار بی‌رویه و در پس آن بروز یخبندان دریاس جوان، بسیاری از منابع زیست‌محیطی مورد نیاز برای زندگی شکارورزی-گردآوری از دسترس انسان خارج و انسان ناچار شد به آن صندوق ذخیره روز مبادا پناه ببرد. آن صندوق ذخیره روز مبادا همان حیوان‌ها و گیاهانی بود که نگهداری و در مقیاس محدود کشت می‌کرده است. رابطه تنگاتنگ انسان و گیاه در بازه ۱۰ هزار سال قبل، اینجا کامل می‌شود. انسان از هزاران سال قبل‌تر، گیاهان را می‌شناخته و می‌دانسته کدام فصل و در کدام مناطق می‌تواند آنها را پیدا بکند. آرام‌آرام و با توجه به تغییرات معیشتی و تغییرات اقلیمی که رخ داد، انسان به صورت کاملا ناخودآگاه به سمتی هل داده شد که برود گیاهان مدنظرش را کشت و محصولات گیاهی را ذخیره کند. کشت و مراقبت از محصولات گیاهی نیازمند زندگی‌کردن در کنار زمین‌هایی بود که محصولات در آنها کشت می‌شدند و این آغاز ورود به عصر نیمه‌یکجانشینی و سرانجام یکجانشینی است.

پیدایش سفال

بی‌دلیل نیست که تقریبا پیدایش نخستین ظروف سفالین با آغاز کشاورزی و ذخیره‌کردن مازاد محصول ارتباطی تنگاتنگ دارد. گرچه قدیمی‌ترین سفال به قدمت 18 هزار سال پیش، مربوط می‌شود به جنوب چین، اما در جنوب غرب آسیا و فلات ایران، پیدایش سفال به زمانی حدودا 9 هزار سال پیش بازمی‌گردد.

شایان اشاره است که ابداع سفال هم چیزی نبوده که ایده‌اش بخواهد از جایی نازل بشود، بلکه انسان پیش‌تر هم می‌دانسته که با ورز دادن و حرارت‌دادن گل رس، می‌تواند اشیایی را بسازد که در برابر سرما، خیس‌شدن و گرما مقاوم باشند (از‌جمله پیکرک‌های گل پخته‌شده 25‌هزار‌ساله از شرق اروپا). اینکه چرا انسان‌ها در پیش از کشاورزی و یکجانشینی ظروف سفالین نمی‌ساختند، نکته‌ای بدیهی است؛ چراکه موادی که بخواهند در آن ظروف ذخیره کنند، تولید نمی‌کردند و حمل‌ونقل ظروف سفالین در زندگی با سبک معیشتی شکارورز-گردآورندگی که مستلزم تحرک فراوان بوده، مقرون‌به‌صرفه نبوده است.

تحرک کمتر و چالش‌های زندگی یکجانشینی در ۱۰ هزار سال قبل

در ۱۰ هزار سال قبل، رابطه انسان با اطرافش یعنی گیاهان و حیوانات مستحکم‌تر شد. انسان، گیاهان را نگهداری و کشت می‌کرد و طبیعی هم هست که گیاهان وقتی کشت می‌شوند، محصول خیلی بیشتری از نیاز افراد آن جامعه تولید می‌کنند و به‌ خاطر نگهداری مازاد محصول، انسان‌ها با آزمون و خطا، فرایند‌های ذخیره‌سازی را شروع کرده و در نهایت به ابداع‌کردن ظروف سفالی دست زدند. انسان کشاورز که نیازمند این بوده است که در کنار منابع غذایی خود بماند، نسبت به اجداد شکارورز-گردآورنده‌اش تحرک کمتری داشته است. تحرک بدنی کمتر کاملا در تضاد با زیست‌شناسی اندام انسان بوده؛ چراکه بدن اجداد این کشاورزان اولیه برای صدها هزار سال این‌گونه طراحی شده بود تا همواره در پی منابع غذایی در تحرک و جابه‌جایی باشند.

از طرف دیگر، برخلاف اینکه برخی فکر می‌کنند وضعیت معیشتی انسان -‌از نظر میزان کالری دریافتی و تنوع غذایی‌- با یکجانشینی بهتر شد، اتفاقا دانشمندان متوجه شدند کاملا برعکس است و از نظر معیشتی اوضاع بدتر شده است. یک گروه شکارورز-گردآورنده، انواع و اقسام میوه‌ها، قارچ‌های خوراکی، دانه‌ها و ریشه‌های خوراکی و حیوانات کوچک و بزرگ را در سر راه خودشان گردآوری و شکار می‌کنند و تنوع غذایی نسبتا خوبی دارند، اما یک گروه کشاورز مدام باید از محصول خودشان استفاده کنند و طبیعتا تنوع غذایی کمتر و هیدرات‌کربن بیشتری نسبت به شکارورزان دارند. مضافا اینکه در این سبک از زندگی، فرد کشاورز ملزم به تحمیل حرکاتی به عضلات بدنش هست (خم‌شدن پیوسته برای وجین و دروکردن، روی دو زانو نشستن ممتد برای آسیاب‌کردن و‌...) که اساسا با طراحی زیستی رخ‌داده در خلال صدها هزار سال قبل که تحرک‌محور بوده، فاصله زیادی داشته است. پژوهش‌های آسیب‌شناسی استخوان‌های باستانی به روشنی نشان داده که انجام یک‌سری کار‌های تکراری مانند شخم‌زدن زمین، وجین و برداشت محصول، دو زانو نشستن و آسیاب‌کردن، منجر به بروز عارضه‌های فرسایشی جدی در مهره‌های ستون فقرات و کشکک زانوها شده که خود در ادامه باعث بروز انواع دردهای استخوانی و مفصلی شده است.

ضمن اینکه همان‌گونه که اشاره شد، یکباره حجم زیادی از هیدرات‌کربن (گندم و جو) وارد رژیم غذایی انسان شد؛ کربوهیدرات‌هایی که قبلا آن‌قدر در رژیم غذایی ما نقش نداشتند و تنها منابع در دسترس، آن‌هم نه همیشه، میوه‌ها، دانه‌ها و در نهایت خوش‌شانسی مواجهه با یک کندوی عسل وحشی بود. چنین حجم بالای مواد قندی در کنار بیماری‌های اسکلتی که به آنها اشاره شد، منجر به شیوع فراوان بیماری‌های لثه و دندان شد. همچنین تقریبا از همین بازه زمانی است که آثار فرسایش شدید تاج دندان بر اثر سایش پودر سنگ ناشی از گندم و جوی آسیاب‌شده مشاهده می‌شود.

همنشینی با حیوانات اهلی و بیماری‌های جدید انسانی

یک انگاره اشتباه دیگر که در مورد تفاوت‌های زندگی شکارورز-گردآوری پارینه‌سنگی و کشاورز-دامپروری نوسنگی و یکجانشینی در ذهن برخی وجود دارد، این است که کشاورزان زمان بیشتری نسبت به شکارورز -گردآورندگان داشتند. داده‌هایی که در این چند ‌ده سال اخیر از زندگی‌کردن با جوامع شکارورز-گردآورنده فعلی جمع‌آوری شده است، نشان می‌دهد این گزاره برعکس بوده است. به این معنا که اتفاقا یک گروه شکارورز-گردآورنده با یک فعالیت محدود چند‌ساعته توانایی جمع‌آوری کالری مورد نیاز برای یک روز گروه را دارا بوده و بیشتر شکارورز-گردآورندگان پس از انجام کار روزانه، بقیه روز اساسا کاری نمی‌کردند. اما این کشاورز-دامپروران هستند که مدام باید درگیر فعالیت‌های متفاوتی برای داشت، نگهداری، برداشت و ذخیره‌سازی محصول و همان‌طور گله‌های‌شان باشند. اما هنوز مهم‌ترین مسئله و پیچیده‌ترین بخش داستان تبعات یکجانشینی در راه است. همنشینی انسان با حیوانات در پی یکجانشینی بر دو سنخ بوده است: نخست حیواناتی که انسان عامدانه آنها را در مجاورت خویش قرار داد (سگ، بز و گوسفند و سپس گاو، خوک، اسب، پرندگان و‌...) و حیواناتی که به جهت استفاده از محصولات انسانی، مجاورت در کنار انسان‌ها را انتخاب کردند (انواع انگل‌ها، حشرات و جوندگان).

هرکدام از این حیوانات پیش از همنشینی با انسان‌ها، میزبان سویه‌های میکروب‌های متعلق به گونه خودشان بودند. پس از این همنشینی است که به تدریج سویه‌های بیماری‌های مشترک دام و انسان پدیدار شدند؛ بیماری‌هایی که قبلا فقط در حیوانات وجود داشتند و تنها از حیوانی به حیوان دیگر منتقل می‌شد. مثال‌های بیماری‌های کشنده و همه‌گیر انسانی با منشأ حیوانی فراوان است؛ سل، سیاه‌زخم، آبله، آنفلوانزا، سرخک، سرخچه، تیفوس، طاعون و... . اینها بیماری‌هایی هستند که از ۱۰ هزار سال پیش و بعد از همنشینی انسان با حیواناتی که اطرافش بود، به وجود آمدند. تبعات زندگی یکجانشینی تنها در دردهای اسکلتی و مفاصل و بیماری‌های دندان و لثه و حتی بیماری‌های مشترک انسان و دام خلاصه نمی‌شد؛ یکی از مهم‌ترین تبعات این تغییر در معیشت، تغییر در نگاه انسان به جهان و جامعه پیرامونی و رنج‌های روحی و روانی بود.

یکی از مهم‌ترین مفاهیم جوامع انسانی که شکل‌گیری آن مقارن با آغاز یکجانشینی است، مفهومی است به نام مالکیت زمین. البته این به آن معنی نیست که مفهوم مالکیت در اعصار پارینه‌سنگی وجود نداشته؛ چراکه هر فردی به هر روی مالک برخی ادوات و لوازم شخصی (مانند لوازم شکار) بوده و یک دسته کوچک شکارورز-گردآورنده مالکیت خود بر قلمروی که در آن می‌زیسته را درک می‌کرده است. اما به جهت تحرک دائمی، سبک زندگی مشارکتی و ناممکن‌بودن جابه‌جایی اقلام در مقیاس وسیع، این نوع مالکیت‌ها کوچک و گذرا بودند. اما پس از یکجانشینی افراد، به‌ویژه برای کشاورزی، به زمینی نیاز داشتند که مالکیت آن زمین، نخست در اختیار کل دهکده و بعدتر در اختیار خانواده‌ها قرار داشت. از همان آغازین روزهای شکل‌گیری مالکیت فردی روی زمین، همواره این امکان وجود داشته که زمین برخی (بنا به دلایل زیست‌محیطی مانند جنس و بافت خاک، شیب، میزان در دسترس‌ بودن آب و ...) نسبت به زمین برخی دیگر، محصول بیشتری تولید کند و این به نوعی شروع نابرابری‌های اجتماعی بوده که بعدها موروثی نیز شد. از سوی دیگر درحالی‌که استراتژی جوامع شکارورز-گردآورنده دوران پارینه‌سنگی در مواجهه با دسته‌های انسانی رقیب، دوری‌جستن از تقابل با جابه‌جاشدن بوده، در نزد جوامع کشاورزِ یکجانشین به دلیل اتصال به زمین (که قابل جابه‌جاکردن نبوده)، این استراتژی به تقابل و دفاع از زمین تغییر یافت. نخستین شواهد جنگ و درگیری سازمان‌دهی‌شده میان گروه‌های بزرگ انسانی و در مقیاسی قابل‌ توجه، مربوط به دوران نوسنگی و بعد است.

دانشمندی معروف به نام مارسل اوت در بیان وضعیت انسان در آغاز یکجانشینی جمله پرمفهومی دارد. وی می‌گوید: انسان برای صد‌ها هزار سال برای معیشتش نگاهش بر روی زمین بود و هر‌آنچه را که می‌خواست از روی زمین پیدا می‌کرد. پس از وابستگی به کشاورزی، نگاه انسان از زمین برداشته می‌شود و به آسمان دوخته می‌شود؛ چرا‌که اکنون نیازمند آب است که حضور و بارشش لزوما در دست او نیست و برای اینکه این آب را از آسمان جاری بکند، دست به انواع و اقسام قربانی‌ها و تمسک به انواع آیین‌ها می‌زند و شکل‌گیری آیین‌های پیچیده، به نوعی درهم‌تنیده با بحث یکجانشینی و آغاز کشاورزی است.

ناسازگاری بین معیشت و زیست‌شناسی انسان

پس از خوانش سطور فوق و آشنایی با تبعات زندگی یکجانشینی، ممکن است فرد از خود بپرسد که چرا نخستین جوامع یکجانشین پس از مواجهه با چنین تبعاتی از آن دست نکشیده و به زندگی شکارورز-گردآورنده قبلی بازنگشتند؟ مثال‌هایی از چنین رجعتی به‌ویژه در نزد نخستین جوامع یکجانشین‌شده اروپای غربی و اسکاندیناوی در بافت باستان‌شناسی مستند شده است. اما آنچه مسلم است این است که تمامی این جوامع درنهایت یا با اجبار یا به اختیار سبک زندگی یکجانشینی همراه با کشاورزی-دامپروری را برگزیدند و هم‌اینک نیز تنها کمتر از یک درصد مردم جهان سبک زندگی شکارورز-گردآورنده را دارند. علت اساسی شکست بازگشت از زندگی یکجانشینی همراه با کشاورزی-دامپروری به زندگی شکارورز-گردآورندگی، تفاوت چشمگیر و معنی‌دار در اندازه جمعیت میان این دو است.

 مهم‌ترین پیامد زندگی یکجانشینی، تولید مازاد محصول بوده که این مازاد محصول خود منجر به ازدیاد جمعیتی می‌شده و مجددا همین ازدیاد جمعیت باعث تولید بیشتر شده است؛ فرایندی که به آن اثر گلوله برفی نیز گفته می‌شود (درست مانند حرکت یک گلوله برف در شیب و بزرگ‌تر شدنش با هر چرخش). زمانی که تعداد جمعیت از حدی فراتر رود، دیگر حفظ تعادل معیشتی آن با شکار و گردآوری میسر نبوده و کشاورزی-دامپروری و تولید غذا تنها راه‌حل ممکن بوده است. مضافا اینکه اجتماعات کشاورز-دامپرور به سبب کثرت تعداد به‌راحتی می‌توانستند تا قلمرو شکارورز-گردآورندگان همسایه خود را در پی دسترسی به منابع محیطیِ بیشتر تصرف کنند. شکارورز-گردآورندگان رودررو با موج حرکت کشاورزان اولیه تنها دو گزینه داشتند؛ یا محل را ترک کرده و به مناطق حاشیه‌ای رانده شوند (درست همان اتفاقی که هم‌اکنون برای واپسین بازماندگان‌شان افتاده است) یا سبک معیشت‌شان را تغییر داده و به خیل کشاورزان بپیوندند.

درنهایت تاریخ نشان داد که پیروزی از آن کشاورز-دامپروران بوده است. اما نباید فراموش کرد که ازدیاد جمعیتی که از حوالی 10 هزار سال پیش در پی تولید مازاد محصول آغاز شد، هرگز متوقف نشد. به بیان دیگر گلوله برفی یادشده، کماکان در حال حرکت و بزرگ‌ترشدن است. ماحصل این بزرگ‌شدنِ فزاینده آن است که اکنون بسیاری از اجتماعات انسانی در ابرشهرهای چندین میلیون‌نفری ساکن هستند. نحوه زیست بیشتر انسان‌های شهرنشین به‌مراتب در مقایسه با اجداد کشاورز-دامپرورشان، از سازگاری‌های بدنی و زیست‌شناختی که اجدادشان به آن خو کرده بودند، فاصله دارد.

اکنون ما کارهایی را می‌خواهیم بدنمان انجام بدهد که اساسا هیچ‌گونه سازگاری زیستی با آنها ندارد؛ مثل نشستن پشت میز و روی یک صندلی به مدت چندین ساعت، مواجهه هر‌ روزه و هر لحظه با انواع نابرابری‌های اجتماعی، تقابلات فرهنگی، استفاده از غذاهای ناسالم و بسیاری از موارد دیگر که همگی در نهایت منجر به فراوانی انواع و اقسام بیماری‌های عصبی و جسمانی شده است. ریشه بسیاری از این بیماری‌ها ناشی از ناسازگاری بین معیشت و زیست‌شناسی انسان است.