افسردگی چهرهای زنانه دارد
شیوع افسردگی در زنان دو برابر مردان است. درمورد افسردگی ما با دو تعریف روبهرو هستیم. یکی خلق افسرده که فرد، در برخی مواقع یکی از حسهای غمگینی، دلگرفتگی و ناراحتی دارد. یکی بیماری افسردگی است که در آن، فرد با مجموعهای از علامتها و نشانهها روبهروست. مثلا اینکه از چیزی لذت نمیبرد، انرژی و خوابش کم میشود.
مریم رسولیان - روانپزشک و استاد دانشگاه علوم پزشکی ایران
شیوع افسردگی در زنان دو برابر مردان است. درمورد افسردگی ما با دو تعریف روبهرو هستیم. یکی خلق افسرده که فرد، در برخی مواقع یکی از حسهای غمگینی، دلگرفتگی و ناراحتی دارد. یکی بیماری افسردگی است که در آن، فرد با مجموعهای از علامتها و نشانهها روبهروست. مثلا اینکه از چیزی لذت نمیبرد، انرژی و خوابش کم میشود. تمرکز و حس لذت خود را از دست میدهد، افکار ناامیدی و مرگ به سراغش میآید که گاهی به آن افسردگی اساسی هم گفته میشود. این نوع از افسردگی، حدود 15 درصد از افراد را در طول عمرشان درگیر میکند که این 15 درصد میانگین زن و مرد است. همانطورکه گفته شد، آمار ابتلا به افسردگی در زنها، دو برابر مردان است. اینکه چرا افسردگی در زنان بیشتر است، دلایل متعددی دارد. یکی از این دلایل، تغییرات هورمونی و سیکل ماهانه است. مورد دیگر، نقشهای جنسیتی است که به زنها داده میشود یا انتظارات و توقعاتی که به آنها محول میشود. مثل مسئولیتهای خانهداری و بچهداری که درواقع شغلی 24ساعته بدون مرخصی است و فرسودگی و خستگی بسیاری برای زنان به همراه دارد. عامل دیگر شیوع افسردگی در بین زنان، مسائل اجتماعی است؛ اینکه حقوقشان دیده نمیشود و در برخی موارد خودشان نادیده گرفته میشوند. مسئله دیگر، شیوع افسردگی در بین زنانی است که تجربه خشونت خانگی داشتهاند. نتیجه یک پژوهش در این مورد نشان میدهد که شیوع افسردگی در بین زنانی که تجربه خشونت خانگی و همسرآزاری دارند، بین سه تا پنج برابر بیشتر از جمعیت عمومی است. خشونت خانگی، دلایل مختلفی دارد اما یکی از عوامل اصلی آن، پذیرش فرهنگ خشونت بهعنوان یک صفت مردانه مثبت است؛ مرد باید خشن باشد، اتوریته داشته باشد که اتوریته معادل با خشونت تعریف میشود. این خشونت مردان نیز یکی از آن مواردی است که باعث میشود زنان بیشتر دچار افسردگی شوند.
در بسیاری موارد، افسردگی در زنان دیرتر تشخیص داده میشود؛ چراکه اختلال و آشفتگی در مسئولیتهای او در خانه، نمود کمتری دارد. مثلا اگر بر اثر افسردگی، انگیزه خود را برای انجام امور خانه یا میل جنسی از دست بدهد، یا با کودک خود بدرفتار شود، به رفتارش دیرتر از زمانی که فعالیت اجتماعی دارد، جلب میشود؛ چراکه حضور در اجتماع، به دلیل وظایف شهروندی و شغلی که بر دوش افراد است، تمرکز و تعهدی را میطلبد که زمانبندی و شرایط خاص خودش را دارد. البته این موضوع در شرایطی است که زن خانهدار باشد.
مهمتر از این، در بیشتر مواقع، چه در زنان و چه در مردان، افسردگی بهعنوان یک بیماری پذیرفته نمیشود که این ریشه در مباحث فرهنگی دارد. معمولا در مواجهه با فرد افسرده با این جملات که «تو تنبلی، خودت رو لوس نکن، ناشکری نکن، بیارادهای، خودت مقصری و...» روبهرو میشویم؛ انگار که خود فرد افسردگی را انتخاب کرده است. وقتی به این شکل به بیماری نگاه میشود، طبیعتا بار مضاعفی بر دوش فرد گذاشته میشود. از طرفی بسیاری از مردم هر نوع اختلال روانی را معادل با جنون میدانند. در این شرایط، ترس مردم از برچسبی که بابت بیماریهای اینچنین میخورند، از عواملی است که باعث میشود که هم بیمار فشار بیشتری تحمل کند و هم برای درمان خود اقدام نکند. این مقاومت برای درمان، باعث شدیدترشدن بیماری میشود. این موضوع در جوانها و بهخصوص دخترها، بسیار شایعتر است.
آن چیزی که بهعنوان تجربه شخصی در مراجعین خود دیدم، این است که مراجعه زنان به مشاور و رواندرمانگر بیشتر است. آنهم به دلیل اینکه اصولا زنها، نگرشهای روانشناختی قویتری دارند. درواقع زنها بیشتر میل به تغییر و بهبود شرایط زندگی خود و فرزندانشان را دارند. همچنین بیشتر از مردان به مداخلات روانشناسی باور دارند. همان اصطلاحی که میگوییم ذهن روانشناختی دارند که مردها به این مسائل خیلی توجهی نشان نمیدهند. به نظر میرسد این مورد خیلی به هوش هیجانی (ایکیو) افراد و نیازهای رفتاری و روانی بین آنها ربط دارد. مصداق بارز آن، صحبتهای زنان و مردان با یکدیگر است. مثلا وقتی که زنان در کنار هم باشند، از تجربیات روزمره زندگی، فرزندان و موارد اینچنین میگویند؛ یعنی مسائلی که بار احساسی دارد. این موضوع حتی در بین زنانی که فعالیت اجتماعی هم دارند، دیده میشود. اما مردان وقتی در کنار یکدیگرند، اکثرا بهطور کلی درمورد کارشان یا مسائل اقتصادی و سیاسی صحبت میکنند؛ درواقع مسائلی که برای آنها بار هیجانی شخصی ندارد. یعنی اگر در مسئلهای راهحل و نتیجهگیری منطقی نباشد، وارد نمیشوند. این تفاوتها در رفتارهای اجتماعی وجود دارد و گروهی به نام تکاملگراها، چنین تفاوتهایی را به بحثهای بیولوژیک هم نسبت میدهند. اما بههرحال فارغ از علت، این تفاوتها بین نگرش زن و مرد وجود دارد. به همین دلیل، زنها اگر مشکلی داشته باشند، راحتتر میپذیرند و مطرح میکنند و برای درمان و رفع آن مراجعه میکنند. بنابراین، به دو دلیل که یک، شیوع افسردگی در زنان بیشتر است و دو، راحتتر مراجعه میکنند، آمار مراجعان زن در مراکز رواندرمانی بالاتر است.
در یک دهه اخیر، به دلیل نقش رسانهها و فضای مجازی، روند آگاهی و شناخت مردم درمورد بیماریهای روانی و مراجعه آنها برای درمان، پیشرفت چشمگیری داشته اما به این معنی نیست که در نقطه مطلوبی ایستادهایم. درواقع سواد سلامت و در حوزه ما سواد سلامت روان بیشتر شده اما همچنان آگاهیرسانی ضرورت دارد. کشور ما در میانگین جهانی یا منطقهای (بهطور کلی و نهفقط در کشورهای پیشرفته) به لحاظ تعداد روانپزشک و روانشناس، آگاهی افراد و میزان مراجعه، وضعیت خوبی دارد اما باز هم باید تأکید شود که معرفی بیماری، شناخت و آگاهیدادن به افراد و کاهش قضاوتهای منفی به بیماریهای روانپزشکی، مواردی ضروری است که زمینهساز درمان بهموقع و بهبودی فرد و کاهش آسیبهای اجتماعی برای بیمار میشود.