|

برجسته‌سازی از نگاه سواد رسانه‌ای

ترفند رسانه‌ها یا حربه‌ای برای غفلت مخاطب

وسیله ارتباط‌جمعی برای القای پیامش به دنبال شگردهای خاص ارتباطی است؛ ارتباط با مخاطبی که همیشه هم از ذکاوت رسانه‌ای یعنی اعتبارسنجی تولیدات اطلاعاتی برخوردار نیست. همچنان‌که در مطالعات رسانه عبارتی وجود دارد با این ادعا که «رسانه‌ها نمی‌توانند تعیین کنند که مردم «چگونه بیندیشند» اما می‌توانند تعیین کنند که «مردم درباره چه» بیندیشند».

 وسیله ارتباط‌جمعی برای القای پیامش به دنبال شگردهای خاص ارتباطی است؛ ارتباط با مخاطبی که همیشه هم از ذکاوت رسانه‌ای یعنی اعتبارسنجی تولیدات اطلاعاتی برخوردار نیست. همچنان‌که در مطالعات رسانه عبارتی وجود دارد با این ادعا که «رسانه‌ها نمی‌توانند تعیین کنند که مردم «چگونه بیندیشند» اما می‌توانند تعیین کنند که «مردم درباره چه» بیندیشند».این عبارت کوتاه ولو با غلظت معنایی، از کارکردهای شاخص رسانه است که ما را به نظریه «برجسته‌سازی» سوق می‌دهد. وسایل ارتباطی اغلب در اهداف خبری خود سمت‌وسو دادن به جریانات خبری و جلب توجه مخاطبان به «آنچه که آنها می‌خواهند» را مدنظر دارند. در این فضاسازی است که اتفاقا اهمیت سواد رسانه‌ای به‌عنوان راهکاری برای گریز از ورطه «برجسته‌سازی» رسانه‌ها و استقلال شخصیت در ورای چارچوب‌های طراحی‌شده رسانه‌ها که به ادعای برخی سویه خطرناکی می‌تواند تلقی شود، نمایان می‌شود. تصور کنید رسانه‌ها به‌طور غیرطبیعی بر موضوعی چه بسا زیاد از حد تأکید دارند؛ چه ایرادی دارد مخاطب ابتدا عینک انتقادی بر چشم بزند آن‌هم برای اینکه شاید ردپای برجسته‌سازی رسانه را حتی به‌مثابه فروش کالای تقلبی مثل «ناآگاهی» یا بردن مخاطبان به «وادی فراموشی و غفلت» را هم به سنجش بگذارد. البته که این تفکر از توان مخاطبی برمی‌آید که آشنا به تفکر انتقادی توأم با شناخت رسانه هم باشد. کمی به عقب برگردیم روزگاری که دونالد شاو و مکسول مک کومبز نظریه برجسته‌سازی را وضع می‌کردند. آن دوران شاید نگاه‌شان بیشتر معطوف به اولویت‌بندی بر اهمیت‌دادن به اخبار بود اما سریع‌تر از آنچه تصور می‌شد ادعای «برجسته‌سازی» به حربه رسانه‌ها مبدل شد تا موضوعاتی برای تفکر مردم یعنی همان افکار عمومی و توده عام نیز ایجاد کنند. کم‌کم می‌شود به این ادعا رسید که برجسته‌سازی ترفند رسانه‌ها برای غفلت است؛ غفلت از آنچه نباید بداند و آنچه نباید بشنود و آنچه نباید بیندیشد. بالاخره این نیز یک تعریف از سواد رسانه‌ای است، یعنی اینکه چگونه در پشت نقاب «فرهیختگی رسانه»، دست‌های‌ عمدتا سیاسی و مهم‌تر از آن اقتصادی برای نیل به هدف‌هایی که عموما صلاح خلق در آن نیست را ببینیم و هدایت‌کنندگان آبشخور فکری جامعه را بشناسیم. رسانه به دنبال بارگذاری اهدافش بر مخاطب است و چه بهتر از مخاطب عامی که گستره اصلی افکار عمومی را شامل می‌شود. پس متولیانش در پس‌زمینه اهدافشان، راهکار را در نشانه‌روی اطلاعاتی می‌دانند تا آنجا که با تکثیر خبر و تعددش، ذهنیت مخاطب را به‌گونه‌ای خاص از مفهوم رودررو می‌کنند. شاید که نه بلکه به نظر برای تقابل با درافتادن به دام «برجسته‌سازی» در مطالب رسانه‌ای باید دید انتقادی داشت؛ چراکه همیشه این گروه‌های ذی‌نفع هستند که حتی در پس‌زمینه رسانه‌ها، توانایی و تاکتیک را آموخته‌اند مبنی بر اینکه چگونه مطلب یا موضوعی را به عنوان اولویت اول خود قرار دهند و رسانه را نیز گاه آگاهانه و گاه برای عقب‌نماندن از «مارپیچ سکوت»، ابزاری برای بیان آنچه آنان می‌خواهند به کار گیرند.به این قطعیت باید رسید که رسانه‌ها همواره بر شناخت و نگرش مخاطب و تعیین اولویت‌های ذهنی و فکری او از طریق انتخاب و برجسته‌سازی برخی موضوعات و رویدادها تأثیر مستقیم می‌گذارند. درحقیقت آنها هستند که تعیین می‌کنند ما چگونه و درباره چه بیندیشیم و در نگاهی دیگر آنچه ما هستیم چه‌بسا آن چیزی است که رسانه‌ها از ما می‌خواهند باشیم. از این رهگذر یادمان نرود که داشتن ذهن پرسشگر و کنجکاو توسط مخاطب حوزه ارتباطات، درهم‌شکستن قالب‌های ذهنی رسانه‌ها و از سوی دیگر پرهیز از تک‌منبعی بودن می‌تواند از گزینه‌هایی باشد که سواد رسانه‌ای در اختیار ما می‌گذارد تا از پرتگاه «برجسته‌سازی» جان سالم به در ببریم. اگرچه چنین رویه و دایره تفکری در همهمه وسایل ارتباط‌جمعی مجازی و سنتی‌اش به این راحتی امکان‌پذیر نیست اما بازهم می‌شود دل به شناخت آن نهاد.