نگاه سعید معیدفر به کنشگری اجتماعی در مقابل جبر ساختارها
مسئله اجتماعی از سوی ما ساخته میشود
روز گذشته نشست آنلاین «برساخت مسئله قربانیان آسیبهای اجتماعی، گامی در راستای جامعهشناسی مردممدار» به مدد انجمن جامعهشناسی برگزار شد. میهمان این نشست سعید معیدفر بود که استاد جامعهشناسی در زمینه مسائل اجتماعی است. معیدفر همچنین مدیر علمی جمعآوری مقالاتی است که در کتابی با عنوان «گزارش وضعیت اقشار آسیبپذیر و آسیبدیدگان اجتماعی» به چاپ رسیده است. اقشار آسیبپذیر و آسیبدیدگان اجتماعی دقیقا همان گروههایی هستند که در جامعهشناسی مردممدار روی آنها تمرکز و تلاش شده مسائلشان مطالعه و بررسی شود. معیدفر در ابتدای این نشست تلاش کرد تعریف مبانی جامعهشناسی مسائل اجتماعی و نقطه پیوند آن با جامعهشناسی مردممدار را بیان کند.
روز گذشته نشست آنلاین «برساخت مسئله قربانیان آسیبهای اجتماعی، گامی در راستای جامعهشناسی مردممدار» به مدد انجمن جامعهشناسی برگزار شد. میهمان این نشست سعید معیدفر بود که استاد جامعهشناسی در زمینه مسائل اجتماعی است. معیدفر همچنین مدیر علمی جمعآوری مقالاتی است که در کتابی با عنوان «گزارش وضعیت اقشار آسیبپذیر و آسیبدیدگان اجتماعی» به چاپ رسیده است. اقشار آسیبپذیر و آسیبدیدگان اجتماعی دقیقا همان گروههایی هستند که در جامعهشناسی مردممدار روی آنها تمرکز و تلاش شده مسائلشان مطالعه و بررسی شود. معیدفر در ابتدای این نشست تلاش کرد تعریف مبانی جامعهشناسی مسائل اجتماعی و نقطه پیوند آن با جامعهشناسی مردممدار را بیان کند. او در این زمینه گفت: «در جامعهشناسی مردممدار، حرف از این است که هم در تولید دانش و هم در مداخلات اجتماعی، مردم نقشی اساسی دارند. جامعهشناسی مسائل اجتماعی اگرچه موضوعش مسائل مربوط به مردم بود، اما در تبیین و مداخلاتش از روند جامعهشناسی مردممدار فاصله داشته است. به عبارتی، بیشتر گرایشهای کلان به مسائل داشته تا گرایشهایی معطوف به مردم». او در ادامه در یک روند تاریخی رویکردهای موجود در جامعهشناسی مسائل اجتماعی را بررسی کرد و گفت: «در جامعهشناسی مسائل اجتماعی، هفت رویکرد موجود است. شش مورد از این رویکردها تلاش دارند در تعریف و تبیین یک مسئله اجتماعی نگاهی کلاننگر و نخبهگرایانه داشته باشند. این شش رویکرد که از رویکردهای پایهای و ابتدایی جامعهشناسی مسائل اجتماعی است، به دلیل همین رویکرد نخبهگرایانه از جامعهشناسی مردممدار فاصله دارند. در ابتدا پنج رویکرد ابتدایی را بررسی میکنیم.
6 رویکرد کلینگر در جامعهشناسی مسائل اجتماعی
نخستین دیدگاه رویکرد «آسیبشناسی اجتماعی» است. این رویکرد تحت تأثیر نظریه تطورگرایی اجتماعی قرار دارد و عملا مسئله را مطرح میکند؛ ولی در تبیین و مداخله اجتماعی تحت تأثیر نظریه تطورگرایی اجتماعی قرار میگیرد. رویکرد دوم و سوم تحت عنوان «بیسازمانی اجتماعی» و «رفتار کجرو» شناخته میشوند. هر دو اینها تلاش میکنند مسائل اجتماعی را در قالب کارکردگرایی و ساختارگرایی اجتماعی بررسی کنند و در نهایت نحوه مداخله ما در مسائل اجتماعی را در چارچوب همین کارکردگرایی و ساختارگرایی تبیین میکنند. رویکرد چهارم و پنجم نیز به نامهای «تضاد ارزشی» و «دیدگاه انتقادی» خوانده میشوند. این دو دیدگاه در تعریف، تبیین و نوع مداخله در مسائل اجتماعی، تلاش میکنند از نظریه مارکسیستی استفاده کنند و مسائل را زیر چتر آن توضیح دهند. میبینیم که در این پنج مورد، اگرچه موضوع مردم و مسائل اجتماعی است، اما در نوع مداخله از مردم و جامعهشناسی مردممدار فاصله میگیرند. مسائل اجتماعی در این پنج رویکرد در تعریف، تبیین و ارائه راهحل به این شکل است:
در «تعریف»: مسائل اجتماعی رفتارهایی است که مغایر یا منحرف از ارزشها و هنجارهای اجتماعی باشند. برای همین، در این دیدگاهها یکسری هنجار و ارزش را تعریف کرده و بر مبنای آن رفتار و هنجار اجتماعی مسائل را تعریف میکنند. این به نوعی فاصلهگرفتن از موضوع است و آن را در یک چتر کلان دیدن است. برخی دیگر میگویند چیزی مسئله اجتماعی است که در سازمان اجتماعی اختلال ایجاد کند یا با ارزشهای گروههای مسلط ناسازگار باشد. در اینجا هم میبینیم که موضوع را از سطح جامعه و مردم به سطح کلان میکشانند و آن را در قالب گروههای مسلط و قدرتمند تعریف میکنند. بنابراین میبینیم در «تعریف» جامعهشناسی مسائل اجتماعی از مردم و مسائل مردم فاصله میگیرد.
در «تبیین»: در این دیدگاهها، اختلال در روند جامعهپذیری یا جامعهپذیری نامناسب را بهعنوان دلیل پیدایش مسئله در نظر میگیرند یا اینکه بیقانونی و سستی در قوانین دلیل ایجاد مسئله است. برخی دیگر هم تضاد ارزشهای اجتماعی در گروهها یا مفهوم سلطه را عامل ایجاد مسئله میدانند. هرکدام از اینها باشد، باز هم میبینیم که موضوعی از دل جامعه انتخاب شده ولی برای تبیین آن در سطحی کلان و خارج از جامعه به آن پرداخته شده است.
در بخش «راهحلها» هم با چنین مشکلی مواجه هستیم. یکی از دیدگاهها میگوید ما باید افراد منحرف را اصلاح کنیم یا اینکه نهادهای تربیتی را اصلاح کنیم. دیدگاه دیگر میگوید باید یک همنوایی بین کسانی که کجروی میکنند با جامعه ایجاد کنیم. دیگری میگوید باید قوانین را اصلاح یا اینکه با اعمال سلطه مبارزه کنیم. در اینها هم الگوها همین است. مسائل را از کف جامعه به سطح کلان میبرند و به آن نگاه میکنند و برای همین بیش از یک توضیح درباره آن، چیزی نمیتوانند بگویند.
این پنج رویکرد عنوانشده با همه تفاوتهایی که با هم دارند، در چند موضوع مشترک هستند؛ ازجمله اینکه مسئله اجتماعی را بنیادی میبینند و آن را به پدیدههایی پیوند میزنند که به نوعی در زمره پایههای نظم اجتماعی موجود هستند. یعنی مسئله را به جایی وصل میکنند که تقریبا غیرقابلدسترسی است. برای همین تنها میتوانند یک پدیده را توجیه کنند و آن را شرایط خاص اجتماعی اجتنابناپذیر میدانند.
طبیعتا با چنین رویکردهایی یا باید هزینههای زیادی برای حل مسئله اجتماعی بدهیم یا اینکه آن را توجیه کنیم و بگوییم مسئلهای اجتنابناپذیر است. یعنی باید با فقر، بیکاری، خشونت و اعتیاد کنار بیاییم. در مجموع این پنج رویکرد میگویند مسئله اجتماعی تاوان تغییرات مهمی است که ما باید آن را بپردازیم.
در دهه 60 میلادی یک رویکرد ششمی به جامعهشناسی مسائل اجتماعی اضافه شده که به آن رویکرد «برچسبزنی» میگویند. تفاوت این دیدگاه با پنج رویکرد قبلی این است که ذهن را در بررسی مسائل اجتماعی مداخله میدهد. بااینحال در تبیین مسئله اجتماعی مانند قبلی درگیر اشتباهاتی است و به همان مشکلهای قبلی دچار میشود. نگاه به مسئله اجتماعی در این رویکرد هم یک نگاه ساختاری و کلاننگر است و عاملان اجتماعی عملا نقش مهمی در بروز و حل آن ندارند. برای همین این رویکرد نیز مانند پنج رویکرد قبلی نمیتواند هیچ ارتباطی با جامعهشناسی مردممدار برقرار کند.
رویکرد برساختگرایی
اما از دهه 80 رویکرد جدیدی در جامعهشناسی مسائل اجتماعی مطرح میشود که به «برساختگرایی اجتماعی» معروف است و در تعریف، تبیین و ارائه راهحل با رویکردهای قبلی تفاوت فاحشی دارد. در این دیدگاه، نظر بر این است که مسئله اجتماعی یک امر عینی لایتغیر نیست و همچنین مستقل از ذهن ما وجود ندارد، بلکه مسئله اجتماعی از سوی ما ساخته میشود. یعنی برخلاف موارد قبلی که تصور میکرد مسائل اجتماعی از بالا بر ما وارد میشود، این رویکرد مسئله اجتماعی را در پیوند وثیقی با تکتک ما دانسته و همه ما را شریک در آن میداند. در این دیدگاه علت مسئله اجتماعی هم ارزشها، ساختارها و نظام سیاسی اجتماعی حاکم بر جامعه نیست که قابل دسترسی نباشند، بلکه اشتراک ذهنی میان عاملان اجتماعی و مدعیان مسئله از یک طرف و مخاطبان آنها یعنی مردم در تعیین مسئله و مواجهه جدی با آن است. یعنی مسئله اجتماعی بینالاذهانی من جامعهشناس با مردم و جامعه ایجاد میشود. بنابراین نقش عاملان در این دیدگاه مهم تلقی میشود و نگاه به مسئله هم دیگر توجیهی نیست. در این دیدگاه پدیدهای را مسئله اجتماعی میدانیم که از سوی تکتک افراد جامعه صاحب چهار ویژگی باشد؛ به عبارتی مردم را مداخله میدهد. یک اینکه برای عموم مردم مشکلساز باشد. دوم اینکه از سوی مردم شایع باشد و ذهن آنها را درگیر کند. سوم اینکه از سوی مردم قابل حل شناخته شود و لاینحل نباشد. آخرین ویژگی در تعریف مسئله اجتماعی، عزم برای حل آن است. یکی از دلایلی که در کشور ما مسائل روی هم تلنبار میشود، همین مورد آخری است. همین که عزمی برای حل مسئله وجود ندارد، از آنجا میشود فهمید که مسئله اجتماعی یک چیز ریشهدار نیست که به خاطر عمق آن کمکم مردم به آن عادت کرده باشند و بخشی از زندگی آنها باشد. نگاه برساختگرایی چه مزیتی دارد؟ اگر ما کل مسئله فقر، بیماری و اعتیاد را به عنوان مسئله تعریف کنیم، مثل سایر دیدگاهها عملا کاری انجام ندادیم. چون این مسئله یک مشکل قدیمی و مستمر در جوامع است و تقریبا پذیرفته شده است. در واقع استمرار آن موجب میشود که وجدان جمعی درباره آن برانگیخته نشود. برای همین ما برای حل آن نمیتوانیم از مردم کمک بگیریم. اما اگر به جای کل پدیده به بعد و سطح جدید از آن توجه کنیم، برای عموم ناآشنا و نامعمول است و با اخلاقیات فعلی در تضاد قرار میگیرد. برای همین میتوانیم انتظار داشته باشیم مشارکت آنها را برانگیزیم. برای همین ممکن است مردم برای حل آن دست به اقدام عمومی بزنند. با این روش میتوان وجدان اخلاقی جامعه را فعال کرد و نگذاشت پدیدههایی همچون بیکاری، فقر و اعتیاد اشکال غامضتری پیدا کنند؛ چراکه میبینیم این پدیدهها روز به روز در حال تغییر هستند و شکل و شمایل جدیدتری پیدا میکنند؛ چراکه درگیری مردم با این سطوح نرم از مشکل و برانگیختن واکنش آنها میتواند این امیدواری را ایجاد کند که با حلکردن آنها بتوان سطوح سختتر و قدیمیتر مسئله را هم حل کرد. دست پیداکردن به این موفقیتهای کوچک کمک میکند که وجدان جمعی جامعه احساس پیروزی کند و علاقهمند شود به وجوه سختتر مسئله هم بپردازد. این حرکت لایه به لایه هم کمک میکند تا افق اخلاقی جامعه هم حرکت کند و سطح انتظارات جامعه هم بالاتر برود. با چنین رویکردی عاملان اجتماعی میتوانند با یک روند تدریجی از محدوده ساختارهای سخت که موجب پیچیدگی مسئله شدهاند، خارج شده و افق اخلاقیات جامعه را در راستای ارزشهای آرمانی تغییر دهند. به این ترتیب انسان در حصر و جبر ساختارها نیست و کنشگری اجتماعی است که توانایی مداخله در مسائل را دارد.
عامل اجتماعی به کمک برساخت اجتماعی قادر میشود تغییرات را در جامعه رقم بزند. هرکسی که بتواند در جامعه خود مسئله اجتماعی را تعریف کند و عموم جامعه را نسبت به وقوع آن پدیده متقاعد کند، برنده تغییرات اجتماعی جامعه است.