بزنگاه سیاست و ادبیات: گفتوگو با علی میرسپاسی درباره «چشمهایش» بزرگ علوی
تاکتیک بدون استراتژی
«بزنگاه سیاست و ادبیات»، محل تلاقی این دو مفهوم است. بسیاری از متفکران اروپایی ازجمله ژیل دلوز، والتر بنیامین، جورجو آگامبن، ژاک رانسیر، آلن بدیو و اسلاوی ژیژک و دیگران به واسطه ادبیات و هنر، پروژههای فکری خود را راهبردی کردهاند. این کار هم به وسعت دامنه ادبیات میافزاید و هم سیاست را از سترونی که همواره گریبانگیرش بوده است، رها میسازد. بگذریم از نویسندگانی مانند آندره مالرو و ماریو بارگاس یوسا که هم دستی در سیاست داشتهاند و هم به شکلی جدی آثاری درخشان در حوزه ادبیات خلق کردهاند؛ اما بحث کنونی ما فراتر از این موضوع است
احمد غلامی: «بزنگاه سیاست و ادبیات»، محل تلاقی این دو مفهوم است. بسیاری از متفکران اروپایی ازجمله ژیل دلوز، والتر بنیامین، جورجو آگامبن، ژاک رانسیر، آلن بدیو و اسلاوی ژیژک و دیگران به واسطه ادبیات و هنر، پروژههای فکری خود را راهبردی کردهاند. این کار هم به وسعت دامنه ادبیات میافزاید و هم سیاست را از سترونی که همواره گریبانگیرش بوده است، رها میسازد. بگذریم از نویسندگانی مانند آندره مالرو و ماریو بارگاس یوسا که هم دستی در سیاست داشتهاند و هم به شکلی جدی آثاری درخشان در حوزه ادبیات خلق کردهاند؛ اما بحث کنونی ما فراتر از این موضوع است. ما با کسانی به گفتوگو مینشینیم که دغدغه خلق و تولید ادبیات ندارند. ادبیات برای آنها بستر مناسبی ایجاد میکند تا اندیشههایشان را از طریق رمان و داستان کوتاه به شکلی انضمامی تحلیل کنند. این به بیان درآمدن زوایای پنهان سیاست، این امکان را پیشروی نظریهپردازان علوم سیاسی و فعالان سیاسی قرار میدهد تا به مردم بهمثابه مردم، بیشازپیش نزدیک شده و دردآشنای آنان باشند. از سوی دیگر هم ادبیات قابلیت خود را میشناسند و درصدد افزایش این قابلیت برخواهد آمد. فارغ از این مسائل، همواره نقدهای میانرشتهای از جذابیت ویژهای برخوردار است و اگر کار به شعبدههای ادبی و سیاسی نکشد، راهگشای دقیقی برای هر دو حوزه خواهد بود. در همین زمینه اولین گفتوگو را با علی میرسپاسی انجام دادهایم. او یکی از نظریهپردازان حوزه جامعهشناسی است که هماکنون استاد جامعهشناسی و مطالعات خاورمیانه در دانشگاه نیویورک و رئیس مرکز مطالعات ایرانشناسی همین دانشگاه است. «تأملی در مدرنیته ایرانی» یکی از کتابهای مهم اوست که در روزنامه «شرق» درباره آن با نویسندهاش به گفتوگو نشستهایم. علی میرسپاسی از دوران دبیرستان علاقه وافری به کتاب «چشمهایش» بزرگ علوی داشته است. این علاقه، او را به بحثی جدی با دو تن از معلمان خود وادار میکند که نگاهی مارکسیستی به ادبیات دارند. میرسپاسی بعد از سالها یاد و خاطره مواجهه با معلمهایش را فراموش نکرده است و با شعفی انکارناپذیر از آن دوران سخن میگوید.
شما در بخش مفصلی از کتاب «آخرین مدینه فاضله، شرح حالی سیاسی از انقلاب ایران» به رمان «چشمهایش» اثر بزرگ علوی پرداختهاید. چرا از میان رمانهای ایرانی، این کتاب را برای نقد و تحلیل انتخاب کردهاید؟ آنطور که در کتاب آمده، گویا با وجود مخالفت معلمان خود، باورتان را به این رمان از دست نداده و تحلیل دقیقی از این اثر ارائه دادهاید. چرا نسبت به این کتاب چنین گرایشی دارید؟
در کتابی که شما به آن اشاره کردید و اکنون در آمریکا زیر چاپ است، من شرح حالی از دوران جوانی و چگونگی آشناییام با مسائل سیاسی و ادبی در دوران دبیرستان را نقل میکنم. در این ارتباط با یکسری از معلمهای دبیرستانی که خیلی به آنها علاقهمند بودم، بحث نسبتا مفصلی درباره رمان «چشمهایش» بزرگ علوی داشتم. من خیلی تحت تأثیر این رمان بودم و دو نفر از معلمان ادبیات ما که اتفاقا گرایشهای چپی داشتند، این رمان را کاری بیارزش میدانستند و بهخصوص معتقد بودند که نمیشود این کار را جزء ادبیات چپ به حساب آورد. در پاسخ شما بهطور مشخص باید بگویم من از نظر ادبی خیلی تحت تأثیر این رمان قرار گرفته بودم؛ اواخر سال1340 بود، نوعی سکوت تمام فضای شهر یا کشور را فرا گرفته بود و این رمان از همان آغاز، خیلی روشن و مستقیم و به دور از هرگونه پیچیدگی و کنایه و مبهمگویی، با چند جمله ظاهرا خیلی ساده، تصویری بسیار روشن از فضای سیاسی و فرهنگی فضای سیاسی و فرهنگی دوره رضاشاه میداد. من بهعنوان جوانی شانزده، هفدهساله که علاقه زیادی به مسائل سیاسی داشتم، این رمان را کار ناممکنی میدانستم، چون در دوران رضاشاه کتابی درباره تاریخ سیاسی ایران وجود نداشت که مسائل سیاسی را به دور از روایت رسمیاش شرح بدهد و دستکم امثال من به چنین کتابهایی دسترسی نداشت. در نتیجه آموختههای ما از مسائل سیاسی و فرهنگی ایران از طریق ادبیاتی بود که بسیار با کنایه و اشاره و مبهمگویی صحبت میکرد، بنابراین این کتاب در همان یکی، دو صفحه اول از نظر فرم ادبی خیلی به دل من نشست.
اما مسئله مهمتری که این رمان تصویر میکرد و به شدت مرا تحت تأثیر قرار داد، مطلبی است که در کتاب مورد اشاره شما مطرح کردهام؛ اینکه من فکر میکنم رمان «چشمهایش» در واقع بیان سنت اولیه بسیار جالب چپ ایران است؛ به عبارتی سنت پسامشروطه چپ است که متأسفانه عمری طولانی نداشت و میشود گفت متعلق به دوران دو جنگ بود که بعدا با غلبه سنت چپ روسی، بسیار کمرنگ شد. بزرگ علوی از نزدیکان تقی ارانی - نمیخواهم بگویم شاگرد ارانی، اما به شدت تحت تأثیر او بود. علوی در این کتاب تصویری از چپ یا مارکسیسم سنت چپ اروپایی ارائه میدهد؛ تحلیلی از ایران آینده که بسیار متأثر از شخصیت دکتر ارانی بود، و این سنت چپ Cosmopolitanism یا جهاننگر است. در دوران رضاشاهی که بحث اصلی ایران مدرن، ایران اینجهانی است که چه نوع ایرانی میتواند باشد. ما اینجا با برخورد دو نوع نگرش از مدرنیته روبهرو هستیم که هم وجوه مشترکی دارند و هم در حوزههایی از هم جدا هستند. و من فکر میکنم موفقیت اساسی بزرگ علوی در رمان «چشمهایش» این است که به دقت این موضوع را نشان میدهد. اینکه یک قشر نخبه یا روشنفکر یا بخش مدرن در جامعه ایران هستند که اهل فکر، اهل هنر و جهاندیده در ارتباط با کشور خود و جهان هستند و نهتنها میاندیشند و فکر دارند، بلکه هدف و دلشوره فکری و تعهدشان، ساختنِ ایرانی مدرن و اینجهانیِ جهاننگر است. آنها فقط ادعا نمیکنند؛ امکانات و ظرفیت هم دارند. با این فرض که استاد ماکان همان کمالالملک است، باید گفت کمالالملک در ایران شخص مهمی بوده که به اروپا رفته و ذهنیتی باز دارد، با هنر جدید اروپا آشنا میشود و البته خودش هم سهم مهمی در ارتباط با هنر اروپا داشته و سبک خودش را دارد و بعد به ایران برمیگردد. یکی از کارهای استاد ماکان این بود که هنر نقاشی را به شکل مدرن و اینجهانی و جهاننگر در ایران آموزش داد و وسعت بخشید. این دیدگاهی امیدوارانه و امیدبخش است که بگوییم استاد ماکان و افراد فعال در حوزه هنر و سایر حوزهها، که به شکلی مخالف دیکتاتوری مدرن رضاشاهی بودند، خواهان ایرانی آباد و آزاد و اینجهانی، در تعامل با جهان بودند. اما مانع اصلی آنها بوروکراسی دولتی بود و در رمان «چشمهایش»، بوروکراسی بزرگ پلیسی که مانع ظرفیت مهم قشر روشنفکر یا تحصیلکرده و نخبه میشود. برای من جالب است که در این رمان، زمانی که بزرگ علوی از قشر طبقه بورژوازی وابسته به حکومت صحبت میکند، با وجود نگاه بسیار انتقادی و منفیاش به اختناق و پلیس، شخصیتی به نام «فرنگیس» را میآورد که میتوان گفت از طبقه بورژوازی ستمگری است که تعهدی به کشورش ندارد، اما تصویری که نویسنده از این زن بهعنوان نمادی از این طبقه نشان میدهد، متفاوت است. یعنی داستان این امکان را میدهد که تصور کنیم حتی این قشر که طبقه حاکمه هستند در شرایطی میتوانند به شکلی به این تفکر یا جنبش و نگرش بپردازند که ما همه میتوانیم متحد شویم و ایران مدرن آیندهنگر را بسازیم.
شاید جوانههای بحث این بود که وظیفه اصلی چپ کار صرفا سیاسی و جنگ طبقاتی نیست بلکه آموزش است، گرچه باید در سیاست نیز وارد شد و مسئله طبقات مهم است. به نظرم این بحث اساسی تقی ارانی بود. بعدها فهمیدم کار اصلی تقی ارانی وقتی از آلمان به ایران برگشت، آموزش بود. او مجله «دنیا» را منتشر کرد که نشریهای چپ اما در واقع نشریه رفرمیستی مدرن بود؛ کار اصلی اوآموزش و رفرم جهانی بود. اتفاقا تقی ارانی متوجه بود «اِلیت» ایران که جزئی از هیئت حاکمه بودند وجوه مشترکی با چپ و کسانی مثل ایرج اسکندری یا آقای بزرگ علوی دارند. از این نظر بسیاری از گزارشها و تحلیلهایی که در مجله «دنیا» منتشر میشد، به قلم هنرمندان و متفکران ایرانی بود که حتی به دربار وابسته بودند اما از نظر ارانی و دوستان او و هیئت تحریریه «دنیا»، این قشر نیز به پیشرفت و آبادانی ایران مدرن کمک میکردند. این نکته بسیار مهمی است که ما در بینش(vision) بزرگ علوی در رمان «چشمهایش» میبینیم، کاری که با جرئت و شهامت انجام داد. یکی از ایرادهای معلمهایم به من این بود که در این رمان، فرنگیس تصویر نسبتا رمانتیکی از طبقه حاکمه یا بورژوازی ارائه میدهد. درواقع آنها رمان را کار چندان خوبی نمیدانستند و یکی از دلایلشان این بود که رمان بهجای صحبت از طبقات زحمتکش و سختیهایشان، به قشر نخبه و اِلیت جامعه میپردازد. پاسخ من به دبیرانم این بود که اتفاقا مشکل اساسی ما نداشتن طبقه بورژوازی ملی یا بخش بورژوازی بسیار قدرتمندی است که بتواند مدرنیته را به ایران بیاورد. ما مدرنیته را به شکل مدرنیته اقتدارگرای رضاشاهی و به شکل چپ یا ملیگرایانه در جنبش مشروطه و پس از آن میبینیم. اینها قشر اِلیت ایران هستند که بیشترشان جزء اشراف و طبقه بورژوای ایران هستند. آقای ارانی با وجود اینکه از طبقه بورژوازی نبود اما از قشر تحصیلکرده و اِلیت ایران بود. کاری که علوی در این رمان میکند، این است که از طرفی به ما امید میدهد و نشان میدهد منابع فکری و انسانی و ایدهای برای ساختن ایران بهتر وجود دارد، البته موانع را نیز نشان میدهد. از نظر علوی جدال اصلی میان دو نگرش است؛ یکی، تصور مدرن ولی بسته و اقتدارگرا از ایران است، نگرشی استبدادی از دنیای مدرن. نگرش دیگر در پی آبادانی و آزادی کشور است. این به نظرم بیان نگاه یا بینش (vision) چپ اروپایی است که گرچه عمری کوتاه داشت؛ اما برای چندین دهه در ادبیات و کارهای سیاسی و ژورنالیستی و در کلیت فرهنگ و سیاست ایران دیده میشد. متأسفانه با غلبه نوعهای دیگر چپ در ایران، این کانون از بین رفت. من در رمان «چشمهایش» این بینش بسیار روشن و آیندهنگر را میدیدم که خواهان این بود که اقشار نخبه ایران در کنار آبادانی و توسعه، برای آزادی ایران نیز بکوشند. با هم متحد شوند و جامعه را سعادتمند کنند.
آیا این تلقی درست است که رمان «چشمهایش» بیانگر مواجهه دو نوع رویکرد به مدرنیته است. مدرنیته اقتدارگرا و مدرنیته نخبهگرا که گرانیگاه آن شخصیت «فرنگیس» است. فرنگیس از طبقه خود منفک شده اما در طبقه دیگر نیز نمیتواند ادغام شود. آیا فکر نمیکنید فرنگیس، تصویر ناکامی ادغام طبقات اجتماعی با تمایلات و منافع متضاد است؟
به نظرم یک روایت از رمان آقای علوی میتواند گفته شما باشد؛ یعنی برجسته کردن دو نوع نگرش به مدرنیته در ایران، یا دو نگرش به هستی ایران جدید. یکی، نگرش معروف به مدرنیته اقتدارگرای رضاشاهی است و دیگری نگرشی که از یک سو دموکراتیک است و از سوی دیگر سنت ابتدایی چپ ایران که بهشدت برخاسته از گرایشهای چپ آلمان، فرانسه و انگلیس بهخصوص چپ آلمان است. و نباید از یاد ببریم که این نگرش در سالهای مشروطه و بعد از آن، سالهای سی و چهل در ایران بسیار مطرح میشود، بهخصوص در اوایل سالهای چهل، و همانطور که گفتم این روایت بسیار منطقی است.
اولین یا دومین باری که این رمان را در دبیرستان خواندم چنین نظری داشتم، شاید چون آن زمان نگرش چپ را نمیدانستم و در حال حاضر هم با توجه به تحقیقات و مطالعاتم شاید بهنوعی میخواهم چنین روایتی از این رمان داشته باشم. فکر میکنم این رمان و بهخصوص کاراکتر و داستان «فرنگیس» میخواهد وجود چنین معضلی را نشان بدهد که یکی از دشواریها و پیچیدگیهای شرایط ایران در آن دوره تاریخی خاص این بود که تفکر و مردمان و منابع، تفاهم لازم برای آبادتر کردن و سعادتمندتر کردن ایران نداشتند؛ چون دو نوع بینش متفاوت داشتند. موضوع فرنگیس فقط این نیست که حالا که توانسته از طبقهاش جدا شود همه چیز را رها کند و به تفکر استاد ماکان بپیوندد که روایتی آزادیخواهانه از مدرنیته است. بلکه مدرنیته در ایران موفق شده بوروکراسی و ساختارهایی را بسازد، اقشاری را از نظر طبقاتی و ساختاری تقویت کند و در نتیجه شاید به طور خیلی کوتاه روایتی امیدوارانه نشان میدهد؛ که راهی برای رسیدن به آزادی و سعادتمندی ایران وجود دارد. شاید نقطه مشترک استاد ماکان و فرنگیس بعد از جدایی از طبقه یا قشر مرفه اقتدارگرای ایران همین باشد. اما در نهایت مشخص میشود که چنین چیزی امکانپذیر نیست. از این نظر میشود گفت رمان «چشمهایش» از سویی رمانی تاریخی، توصیفی و واقعگرا است که روایتی رمانتیک دارد، اما از سوی دیگر میشود گفت روایتی بدبینانه و تراژیک دارد. از سویی به ما میگوید ایران با مشکلات و دشواریهایی روبهرو است که بخشی از آنها جنبه خارجی دارد؛ کشورهای همسایه درمورد ایران سوءنیت دارند. درون کشور نیز مشکلات خاصی وجود دارد؛ قشر نخبه نسبتا کوچکی وجود دارد که دو نوع نگرش متفاوت و ظاهرا آشتیناپذیر برای ساختن وطنشان دارند. البته من مایل بودم با آقای علوی قبل از فوتشان صحبت کنم و ببینیم آیا نظر من درست است یا نه. به نظرم روایت خوشبینانه رمان این است که فرنگیس دست به کاری انقلابی میزند و از دنیای بورژوایی طبقاتی خودش جدا میشود. اما نمیداند که راه سعادت ایران فقط جدا شدن از طبقهاش نیست، بلکه باید طبق افکار کسانی مثل استاد ماکان، خیر و زندگی شرافتمندانه برای همه مردم بخواهد. شاید به عقیده آقای علوی بعد از اشغال ایران و لااقل در سالهای اولیه بعد از رضاشاه، تنها دورهای در تاریخ معاصر ایران است که میتوانیم بگوییم قشر نخبه ایران دو یا چند بینش دارند، ولی دو روایت هست. مسئله اساسیشان آوردن تجدد از طرف دولت بود که امروزه مدرنیته اقتدارگرا نام دارد. بعد از مشروطه چپ (منظورم لزوما حزب توده و مارکسیستها نیست) شامل کسانی میشدند مثل جمالزاده، صادق هدایت، تقی ارانی، بزرگ علوی و همچنین بسیاری از شاعران مانند نیما، شاملو و سیاستمداران. این هم جنبشی بود که لزوما به یک ایدئولوژی خاص محدود نمیشد. در زمان رضاشاه ابتدا جنبشی بزرگ بود. میتوان گفت در سالهای سی تفاهم سیاسی- فرهنگی به وجود آمده بود؛ چپها، مارکسیستها و کسانی با افکار رادیکال و حتی محافظهکاران یا سلطنتطلبها یا حتی طرفداران ملاکین، از طریق پارلمان، روزنامه و در حوزه عمومی مبارزه میکردند. متأسفم که رمان «چشم هایش» فقط داستان دوره رضاشاه را روایت میکند و به دوره بعد نمیپردازد. شاید علوی به دوره بعد از رضاشاه بدبین بوده یا شاید میگوید بعد از استعفای رضاشاه، در سالهایی که در ایران در حوزه عمومی و سیاست نوعی دموکراسی برقرار بود، چنین دشواریهایی وجود داشته. شاید بشود گفت پیام رمان این است که تنها چاره ایران برای حل مشکلاتش همبستگی مردم برای سعادت کشور است، که فرنگیس نهتنها باید از طبقهاش جدا شود بلکه باید در تجربه اولیه زندگیاش به بینش استاد ماکان از جامعه ایران بپیوندد.
با خوانش رمان «چشمهایش» تلاش میکنم در مسیر پروژه فکری شما گام بردارم و درصددم با پرسشهایم این مسیر را ادامه بدهم. شما بارها از چپ در همه ابعاد آن نام بردهاید. از تودهایها و مارکسیستهای غربی و چپهای غیرمارکسیست مانند صادق هدایت و جمالزاده. در این میان شما بهطور خاص از تقی ارانی هم نام میبرید. پرسشم این است که آیا جریان چپ اولیه به مرور زمان از مسیر خودش منحرف شده است؟ دوم اینکه شما با کدام جریان همدلی بیشتری دارید؟ و چه رمانهای دیگری در مسیر مطالعات شما نظرتان را جلب کرده است و آنها را خواندهاید و دلتان میخواهد دربارهشان بیشتر بحث کنید؟ پرسش آخر هم اینکه شما کتابی پژوهشی درباره تقی ارانی دارید، در کتاب «تأملی در مدرنیته ایرانی» هم شما به دکتر ارانی پرداختهاید، سبب گرایش شما به تقی ارانی چیست؟
در مورد نگرش کلیام به آنچه سنت چپ در ایران میگویم و در رابطه با بحثهای روشنفکری که کار اصلی من است، میتوانم بگویم تأکید اساسی من به سهم فرهنگی و فکری این سنت چپ در ایران است. یعنی بر این نکته تأکید دارم که سهم فرهنگی چپ در ساختن مدرنیته ایرانی یا مدرنیته در ایران، تبیین مدرنیته در کشور، چه بوده و نگرش چپ سهم مهمی در این خصوص داشته. فکر میکنم نگرشی که بیشتر با آن تفاهم دارم سنت چپی است که عمدتا از تفکر مشروطیت نشئت میگیرد، سنتی که بهشدت تحت مشروطیت است. منظورم از سنت مشروطیت، قبول این نگرش است که برای ساختن ایرانی جدید و مدرن یا به قولی مدرنیته در ایران باید اقدام به تبیین پروژه روشنگری ایرانی کرد؛ به معنای همان چیزی که امروزه مدرنیته خوانده میشود. یعنی دولت-ملت جدید ایران باید براساس چارچوبهای پروژه روشنگری جهانی ساخته شود که البته میخواهیم آن را در چارچوبهای ایران تبیین کنیم. مشخصاتش این است که از یک سو مدرنیته پروژهای جهانشهری (Cosmopolitanism) است ضمن توجه به اینکه ساختن ایرانی مدرن به معنی ساختن دولت- ملت ایران است با تمام مشخصات تاریخی، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی خاص خود. ولی همزمان با دستاوردهای جهانی روشنگری نیز گفتوگو و تعامل دارد. پروژه روشنگری ایرانی ذهنیت کاملا باز و با تأملی دارد در رابطه با آنچه ما در کلیت آن را پروژه روشنگری مینامیم و این در تفکری است که به آن تفکر جهانشهری میگویم. بعد از مشروطیت مهمترین سنت فکری و فرهنگی که در ایران پدید آمد دارای تفکر مدرن، تجددخواهی جهانشهری روشنگر بود. سنت چپ ایران بود که از سنت چپ اروپا تأثیر گرفته بود. تحول فکری ابتدا از طریق تحول در ادبیات ایران روی داد؛ یعنی نقد ادبیات قدیم و بهطور مشخص به قول انگلیسیها پروداکتیو (خلقکننده) سبب خلق رمان جدید، شعر جدید و نقد ادبی جدید شد. به همین دلیل وقتی در همین زمینه از صادق هدایت هم صحبت میکنم، لزوما نمیخواهم بگویم هدایت چپ یا راست بود اما در فضای چپ میاندیشید. حتی زمانی که حزب توده وجود داشت اطراف اینها بودند. یا اگر نشست مهم نویسندگان ایران را بعد از جنگ جهانی دوم در بخش فرهنگستان شوروی در نظر بگیرید، از ملکالشعرای بهار تا نیما یوشیج و احسان طبری فکر میکردند مسئله و تعهد اساسی نگرش چپ، نقد فرهنگی یا بهخصوص نقد ادبیات قدیم و تولید ادبیات با نگرش فرهنگی چپ است. نگرشی که هم پروژه روشنفکری را و هم پروژه روشنگری را در ایران با کیفیت جهانشهری پذیرفته بود؛ یعنی همیشه در گفتوگو با دستاوردهای علمی و فرهنگی جهان باشیم و از این لحاظ آقای ارانی اهمیت دارد. اساس پروژه روشنگری که جهانشهری است و چاره تمام دردها و مشکلات ایران است، علم جدید است. یعنی قبول اینکه پروژه روشنگری بهاصطلاح «پُست متافیزیکال» است؛ یعنی وارد جهانی شدهایم که تفکرمان هم در زمینههای اقتصاد و تکنولوژی و هم در زمینه مسائلی که امروزه علوم انسانی نامیده میشود، انساناندیش است؛ دیگر متافیزیکی نیست. عرفان، بهخصوص تفکر اسطورهای را کنار میگذاریم و نهتنها در عرصه علم و تکنولوژی و اقتصاد بلکه در ادبیات و نگرش زیباییشناسی هم صاحب چنین تفکری میشویم.
به نظرم این پروژهای است که از نظر زمانی برای اولین بار و از نظر کیفی به میزان بسیار عمیقی با توجه به شرایط دورانِ تقی ارانی، او و جریانی که حول آن بود، همان سنتِ اولیه چپ مطرح کرد. جالب است که بیشتر نوشتههای ارانی راجع به علم است؛ ریاضیات تئوریک، بحث درباره تکنولوژی و... به همین خاطر تفکر ماتریالیستی ارانی، تا حدی تفکر ماتریالیستی مکانیکی هم هست و این برخلاف نظر کسانی است که فکر میکنند به خاطر تأثیر مارکسیسم بوده و به نظرم تفکر ارانی تحت تأثیر تفکر اثباتگرا (positivist) در آن دوران بوده و اینکه ایشان دکترای شیمی داشت. ولی برجسته کردن اینکه ما دنیایمان را خودمان با توجه به علومی که در جهان وجود دارد میفهمیم، برای من مهم است. نمیتوانیم در این مورد سازش کنیم که هم نگاه اسطورهای داشته باشیم، هم سنتهای کهنمان را حفظ کنیم و هم نگاهی علمی داشته باشیم و با چنین تفکری ایران جدید را بسازیم. دلیل توجه من به ارانی و سنت اولیه چپ در ایران، این است که مفصلترین بحث او در سه شماره مجله «دنیا»، نقد عرفان بود. از نظر خودش نقد علمی یا ماتریالیستی بوده که البته در این مورد سوءتفاهم شده. منظور ارانی این نیست که عرفان بهعنوان سوژهای ادبی مورد نقد است، دلشوره و نگرانی ارانی این بود که در سالهای ابتدای رضاشاه عدهای به طور جدی میخواستند پروژه ایران جدید را از طریق افکار عرفانی به وجود بیاورند. به هر حال، بزرگ علوی، ایرج اسکندری، صادق هدایت، حتی جمالزاده، قشر مهمی از نویسندگان و متفکران ایران، جزء سنت روشنگری چپ ایران بودند. سنت روشنگری ایرانی دستاوردهای مهمی داشت و موضوع اساسی نقد آن کهناندیشی بود. مثلا دکتر ارانی در مدتی که زندان نبود و میتوانست مطلب بنویسد، در نوشتههای علمی، روانشناسی یا نوشتههای مهمش درمورد ادبیات و زبان فارسی، از یک سو نقد تفکر و نگرش و سنتهای ضد تجدد، ضد مدرن و ضد پروژه روشنگری را در نظر داشت و از طرف دیگر به تبیین بحث روشنگری ایرانی میپرداخت. به همین خاطر در کتابی که شما نام بردید، من این موضوع را مطرح میکنم که از روی تصادف نیست که مهمترین نوشتههای تقی ارانی در «دنیا» درباره زبان فارسی است و این بسیار مهم است، چون ارانی نگرشی را درباره ملت- دولت ایرانی به دست میداد که لزومش تولید ایدهای جدید از ایران بود. بعد از نقد ناسیونالیسم، شوونیسم، باستانگرایی، تفکرات نیمهفاشیستی، ضد مدرن و رادیکالی که آن زمان رسم بود، ارانی بسیار با دقت، هوشمندانه و خلاقانه، این ایده را مطرح میکند که ما بهعنوان انسانهای متفکری که عدالت و آزادی میخواهیم، چگونه قرار است با ایران بهعنوان یک کشور روبهرو شویم و میگوید من با وجود انتقادهایی که به ملیگرایان افراطی و فاشیستها دارم عمیقا وطندوستی رادیکال هستم اما نه از این زاویه که ایران بهتر از سایر کشورها است یا ایران گذشتهای طلایی دارد که سایر کشورها نداشتهاند. مفهومی که مطرح میکند برای من جالب است، میگوید هستی ما از هستی این آب و خاک است. میگوید من درکی ماتریالیستی از این مسئله دارم؛ مراقبت از وطن را وطنخواهی مینامم؛ یعنی آب و خاک و منابع و تاریخ و فرهنگ این کشور ما را ساخته است، پس وظیفه ما «مراقبت از وطنمان» است که معادل انگلیسی آن care of the nation است. بحث بسیار رادیکالی است؛ از سویی آیا باید کاملا ملیگرایی را رد کنیم و بهسمت تفکر انتزاعی فرامرزی برویم یا درگیر مسائل و تفکر ناسیونالیستی شویم. ارانی پدیده مراقبت از میهن را مطرح میکند که برخاسته از روشنفکری چپ اولیه ایران است، بحثی مادی یا با زبان علوم انسانی و اجتماعی. من بسیار متأثر از این سنت هستم که به نظرم از دو جهت مهم است: یکی تأکید این سنت بر علم و روشنگری و نقد تفکر آن زمان است، تفکری که حتی امروز هم در ایران قوی است و آن رجحان دادن به تفکر اسطورهای و متافیزیک است. برخی از متفکران مهم ایران در دوره رضاشاه نیز از این نظر همچون آقای ارانی و اطرافیانش، بزرگترین دشمن ایجاد ایرانی مدرن و جدید و سعادتمند را این تفکر ضد روشنگری میپنداشتند که البته ادامه پیدا نکرد. جریان بعدی چپی که در ایران به وجود آمد، بعد از کودتای 28 مرداد بود. بهجز مواردی استثنائی مانند شاملو، جنبش چپ بهطور مشخص برخی از المانهای سنت اولیه ارانی و دوستانش از چپ را ادامه داد، ولی ارتباطش را با پروژه روشنگری جهانی رها کرد. شاید احسان طبری و دیگران در این زمینه صحبت میکردند ولی اگر افکار مولانا، عرفان و اسلام مطرح میشد حساسیت خاصی به وجود نمیآمد که مثلا بگویند این بینش چپ چیست. این سنت چپ دچار reduction سیاسی شد؛ با حکومت و امپریالیسم مخالفت میکرد. گاهی امپریالیسم با تجدد اشتباه گرفته میشد. این چپ عمدتا به مبارزه طبقاتی باور و تأکید داشت. البته نمیخواهم بگویم اشتباه بود. در کتاب خاطرات جوانیام دو معلم دبیرستانم در بحثهایشان به من انتقاد میکردند که فقط مبارزه طبقاتی مهم است. برای ارانی هم مبارزه طبقاتی مهم بود اما او به مناسبت انتشار ششمین شماره «دنیا» یادداشت مهمی مینویسد و بحث جالبی را درباره مسئله طبقاتی در ایران مطرح میکند. به هر حال حساسیت تودهایهای بعدی و بسیاری از نیروها و متفکران چپ، نسبت به اعتقاد به علم و روشنگری از بین میرود یا بسیار کمرنگ میشود، حتی در مورد برخی از چپها، پروژه چپ ایران گرایشهای ضد مدرن هم پیدا میکند و به همین دلیل سمپاتی پیدا کردن برخی از متفکرین و گرایشهای مارکسیستی به تفکر کسانی که شبیه جریانات فردیدی بودند شاید تعجبی نداشته باشد. اما بحث من این است اگر تفکری شبیه تفکر ارانی، برخاسته از جنبش مشروطه، مانند بینش متفکران، نویسندگان، شاعران، علما و دانشمندان ایرانی آن دوره ادامه مییافت، لااقل تأثیر جریان چپ که همیشه مردمی بوده فراتر از چپ میشد و در سالهای اواخر چهل و بهخصوص پنجاه، جریانی که باید از نظر چپ ارتجاعی و خطرناک باشد مثل جریان فردیدی-هایدگری در ایران اینقدر قوت نمیگرفت. مسئله دوم این است که چپ تبیین خاصی نداشت که ایران نیک چگونه باید باشد؛ چپیها تاکتیکهای خوبی داشتند اما هیچگونه استراتژی نداشتند. معلوم نبود بینش (vision) چپیها به چه میخواست برسد. از این منظر رمان «چشمهایش» بسیار آموزنده است. بسته به اینکه در چه زمانی و با چه فردی صحبت کنیم، آیا فقط مسئله مبارزه طبقاتی است، یا از بین بردن دولت است؟ استراتژی چیست؟ آیا چپی که در سالهای پنجاه یا بعد از آن فعالیت میکرد، نگرش جهانشهری داشت؟ آیا اگر ایران را بهعنوان پدیدهای ضد امپریالیستی معرفی کنیم، عقلانی است؟ یا به طور مثال، چرا مفهوم مراقبت از وطن که ارانی مطرح کرده بود، مهم نیست؟ ارانی درباره رابطه ایران با تاریخ اسلام و اعراب نیز بحثهای جالبی دارد. بهخصوص با در نظر گرفتن دورانی که این بحثها میشد، نوشتههای ارانی بسیار جالب هستند. جالب اینجاست که ارانی در 37سالگی در زندان فوت کرد و عمر خیلی کوتاهی داشت. از نظر تاریخی نمیخواهم بگویم دوران خوبی از چپ بود اما کسانی که خواهان آبادانی و سعادتمندی و آزادی ایران هستند، باید این افکار را بهروز کرده و در این زمینه گفتوگو کنیم. از این نظر بحث شما را اقدام خیری میبینم.