طبیبانههای ما را میفروشند
هفته پیش برای ایراد سخنرانی به شهر زیبای شیراز سفر کردم. شهری که برای من پر از خاطره است. جوانی 18 ساله بودم که برای ادامه تحصیل در رشته پزشکی به شیراز رفتم و تمام وجودم مملو از تجارب و اتفاقاتی است که در این شهر برای من افتاد. شاید مهمترین نمود حضور در شیراز، همان فضای قدسی حافظیه باشد که نمیدانم چند بار در طول این سالها به آنجا رفتهام.
هفته پیش برای ایراد سخنرانی به شهر زیبای شیراز سفر کردم. شهری که برای من پر از خاطره است. جوانی 18 ساله بودم که برای ادامه تحصیل در رشته پزشکی به شیراز رفتم و تمام وجودم مملو از تجارب و اتفاقاتی است که در این شهر برای من افتاد. شاید مهمترین نمود حضور در شیراز، همان فضای قدسی حافظیه باشد که نمیدانم چند بار در طول این سالها به آنجا رفتهام. ساعتها نشستهام و به انبوه انسانهایی خیره شدهام که از هر طریقه و مسلکی به این مکان آمده و با خواجه شیراز راز و نیاز میکنند. شاید هیچکس به اندازه حافظ در فرهنگ ایرانی ذهنی گشوده برای همگان نداشته باشد. از شگفتیهاست که کسی بتواند همه را با خود همدل کند و این معجزه خواجه شیراز است. هر بار که به شیراز میروم حتی اگر هیچ وقتی نداشته باشم باید سری به حافظیه بزنم، فاتحهای بخوانم. فالی بگیرم و بعد از مقامش خداحافظی کنم به امید دیداری دیگر در آیندهای نزدیک. با خودم فکر میکردم که این مکان چقدر آرامشبخش است و اگر این مکان نبود چگونه میتوانستیم نمودی از همدلی و تفاهم بین عقاید مختلف را به نمایش بگذاریم و تجربه کنیم. داشتم فکر میکردم میراثی که برای ما باقی مانده است نهتنها بسیار باارزش است بلکه میتواند به بهبود روح و روان و ذهن ما نیز یاری برساند و اگر این میراث از دست برود چه طبیب بزرگی را از دست دادهایم. در روزهای پیش، خبر طرحی از نمایندگان محترم مجلس درمورد فروش آثار باستانی و تبدیل ایران به یکی از هابهای فروش میراث فرهنگی، غوغایی را میان دردمندان فرهنگ این مملکت برانگیخت. اگر تا دیروز صدای ما درمورد بیمهریها به میراث فرهنگی به جایی نمیرسید و هر روز میشنیدیم که مکانی باستانی و فرهنگی تخریب شده است حالا دیگر مسئولان محترم خیلی شیک و رسمی صحبت از فروش میراثی میکنند که قرار است به ما هویت ببخشد و ما را معنا و درمان کند. نفت و گازمان که به بهای ناچیزی به کشورهایی همچون چین فروخته میشود و تا آیندهای نزدیک دیگر خبری از ذخایر بزرگ نفت و گاز این مملکت نخواهد بود. دریاچه ارومیه که خشک شد. درختها و جنگلها که ساختمان شدند و از بین رفتند. جنگل هیرکانی که دارد نابود میشود. بعد از آن چه چیزی را میخواهند بفروشند؟ در جایی خوانده بودم که امیرکبیر به تپههای الهیه میرفت تا در تنهایی به حال این مردم گریه کند. چقدر باید این گریهها ادامه یابد؟ چقدر؟