|

اما آیا این هنر است؟*

چندی پیش از نمایشگاهی که برای آثار محسن وزیری‌مقدم؛ نقاش و مجسمه‌ساز معاصر ایرانی، با عنوان پروژه‌های تحقق‌نیافته در کارخانه آرگو که به سالیان نزدیک مرمت شده است؛ دیدن می‌کردم، این سؤال برایم پیش آمد که حد و مرز هنر تا کجا می‌تواند باشد و اساسا چه چیزی است که هنر را از غیر آن متمایز می‌کند؟ یا اینکه هنرمند کیست و چه کسی به او این لقب را می‌دهد؟ در میانه همان نمایشگاه که به همت بنیاد وزیری‌مقدم برپا شده بود، مستندی پخش می‌شد از زندگی‌اش. جایی از آن مستند به گفته خود او، توتی شالویا، استاد پژوهش در آکادمی هنر رم، با دیدن تابلوهایش او را خطاب قرار داد که: تو نقاش خوبی هستی، اما هنرمند نیستی! این خطابه عریان و احتمالا دردناک برای او که منجر به ازبین‌رفتن سقف آرزوهایش در مقطعی از زندگی‌اش شد، بار دیگر سؤال‌های مطرح‌شده را در ذهن آدمی برمی‌انگیزد که بالاخره هنر چیست و هنرمند کیست؟

اما آیا این هنر است؟*

فهیم فاریابی: چندی پیش از نمایشگاهی که برای آثار محسن وزیری‌مقدم؛ نقاش و مجسمه‌ساز معاصر ایرانی، با عنوان پروژه‌های تحقق‌نیافته در کارخانه آرگو که به سالیان نزدیک مرمت شده است؛ دیدن می‌کردم، این سؤال برایم پیش آمد که حد و مرز هنر تا کجا می‌تواند باشد و اساسا چه چیزی است که هنر را از غیر آن متمایز می‌کند؟ یا اینکه هنرمند کیست و چه کسی به او این لقب را می‌دهد؟ در میانه همان نمایشگاه که به همت بنیاد وزیری‌مقدم برپا شده بود، مستندی پخش می‌شد از زندگی‌اش. جایی از آن مستند به گفته خود او، توتی شالویا، استاد پژوهش در آکادمی هنر رم، با دیدن تابلوهایش او را خطاب قرار داد که: تو نقاش خوبی هستی، اما هنرمند نیستی! این خطابه عریان و احتمالا دردناک برای او که منجر به ازبین‌رفتن سقف آرزوهایش در مقطعی از زندگی‌اش شد، بار دیگر سؤال‌های مطرح‌شده را در ذهن آدمی برمی‌انگیزد که بالاخره هنر چیست و هنرمند کیست؟

تمامی پرسش‌های مطرح‌شده تا به اینجای کار نشان از آن دارد که ما با نوعی تفکر فلسفی سر و کار داریم. سؤال‌هایی که شاید هیچ‌گاه تمامی نداشته باشند و خود آنها به تنهایی حتی اگر جوابی برایشان وجود نداشته باشد در حکم ارابه‌ای هستند که حرکت رو به جلوی آن را ایجاد می‌کنند. فلسفه یا به طور دقیق‌تر فکر فلسفی یا فلسفیدن، در تاریخ مکتوب ٢٥٠٠ساله خود همواره به دنبال طرح پرسش‌هایی از ماهیت هستی و انسان بوده است؛ اما این لغت دامنه‌ای وسیع‌تر به‌عنوان یک متد شناختی در سایر پدیده‌های فکری مانند علوم، سیاست، اخلاق، هنر و... دارد، به این معنی که پرسش‌های اساسی از ذات آن معارف را مطرح می‌کند، نه به امید رسیدن به جواب که فراهم‌شدن بستری برای طرح پرسش‌های جدیدتر و در نتیجه پیمودن راه شناخت به شکلی بی‌انتها از طریق آن پرسش‌ها.

فلسفه هنر که در واقع عنوانی است بر پرسش‌های فلسفی در باب هنر نیز ماهیتا به دنبال این پرسش پدید می‌آید که هنر بالاخره چیست؟ یا این پرسش که اما آیا این هنر است؟ سؤالی فلسفی که از ابتدای تاریخ فلسفه که به یونان نسبتش می‌دهند نه بدان معنی که ملت‌های کهن دیگر فکر فلسفی نمی‌کردند، بلکه بدان جهت که منابع مکتوب از این دوران در دست است همواره پاسخ‌های هنجاری از طریق فیلسوفان و هنرمندانی که در جریان کار درگیر این پرسش بوده‌اند مطرح شده است؛ برای مثال افلاطون و ارسطو هنر را تقلید از طبیعت می‌دانستند. سقراط در نخستین کوشش شناخته‌شده برای تعریف هنر، آن را میمسیس به معنای بازنمایی تعریف کرد. یا در کتاب هنر چیست لئون تولستوی چنین تعریفی از هنر بیان می‌شود: هنر یک فعالیت انسانی است، به این معنی که شخص، عالمانه و با استفاده از برخی نشانه‌های خارجی، احساساتی را که تجربه کرده است به دیگران سرایت می‌دهد و این دیگران مبتلای این احساسات می‌شوند و خود آنها را تجربه می‌کنند. او در اینجا مثالی می‌آورد از کودکی که احساس ترس خود را در مواجهه با یک گرگ برای دیگران تعریف می‌کند و متذکر می‌شود که حتی اگر آن کودک برخوردی با گرگ نداشته و تنها بر اثر شنیدن نام گرگ ترسیده باشد و آن احساس ترس را در دیگران برانگیزد، کار او هنر است و به این جهت آثاری را که فاقد این انتقال احساساتی است که هنرمند تجربه کرده باشند، هنر نمی‌داند.

در جاهای دیگر نیز هنر را معادل زیبایی فرض می‌کنند، یعنی اساسا کارکردی که برای هنر قائل می‌شوند تولید زیبایی است؛ برای مثال افلاطون زیبایی را هماهنگی کل با اجزاء و در واقع تناسب می‌دانست و بر همین اساس دو نوع زیبایی طبیعی و هندسی قائل بوده است که مورد اول را نسبی و مورد دوم را مطلق فرض می‌کرد. بعدها هگل براساس نظریات او این دسته‌بندی را به زیبایی طبیعی و هنری تغییر داد. به نظر می‌رسد در طول تاریخ هنر هرگاه که اندیشمندان خواسته‌اند از طریق تعریف هنر کارکردی برای آن قائل شوند، از ارائه تعریفی دقیق بازمانده‌اند؛ برای مثال اسؤالد هنفلینگ در کتاب چیستی هنر، برای تعریفی که تولستوی بیان می‌دارد مثال نقضی می‌آورد به این صورت که شخص می‌تواند اثری هنری، مثلا یک گلدان را خلق کند بدون آنکه قصد داشته باشد احساساتی را که تجربه کرده است به دیگران سرایت دهد. در جواب کسانی که هنر را معادل زیبایی می‌گیرند نیز نایجل واربرتون مثال‌هایی می‌آورد از اشیائی که به گفته او در دورانی زیبا نبوده‌اند؛ مانند اثر چشمه مارسل دوشان یا اثر چهار دقیقه و سی و سه ثانیه جان کیج که در دوره‌های بعد اثر هنری خوانده شده‌اند.

در این میان هستند متفکرانی مانند ویتگنشتاین که به دنبال بیان چنین تعاریفی از واژگان نمی‌گردند زیرا اعتقاد دارند که واژه‌ها به‌هیچ‌وجه نیازمند تعریف آنها براساس شروط لازم و کافی نیستند و واژه می‌تواند، بی‌نیاز از هرگونه تعریفی، نقش معناشناختی خود را به خوبی ایفا کند. از مجموعه سخنان رانده‌شده تا اینجا و به اعتقاد بابک احمدی، مؤلف کتاب حقیقت و زیبایی، اثر هنری در محور ارتباطات اجتماعی معنی پیدا می‌کند. این سخن بدان معنی است که انسان‌ها در هر دوره بنا بر مناسبات اجتماعی و روح فرهنگی حاکم بر جامعه خود چیزی را هنر می‌پندارند که ممکن است در دوره‌های قبل و بعد از آنها هنر نبوده و نخواهد بود.

چیزی که آرتور کلمن دانتو در کتاب آنچه هنر است به‌گونه‌ای دیگر بیان می‌دارد: هنر و غیر هنر را صرفا می‌توان بر مبنای نظریه از یکدیگر جدا ساخت، در واقع بر پایه زمینه و بافتی که یک ابژه در آن ظاهر می‌شود و مورد تأمل قرار می‌گیرد. به‌عنوان نمونه مساجد (مانند مساجد سلجوقی و صفوی) و کلیساها (مانند کلیساهای گوتیک و باروک) را که از ابتدا کارکردی هنری نداشته‌اند و نقش مذهب کارکرد غالب آنها بوده است، امروزه اثر هنری می‌دانیم و به‌عنوان میراث فرهنگی حفاظت می‌کنیم.

یورگ گروتر در کتاب زیبایی‌شناسی در معماری می‌نویسد یکی از مهم‌ترین عوامل روانی-اجتماعی که بر احساس زیبایی‌شناسی ما اثر می‌گذارد، مدل فرهنگی حاکم است و منظور از آن مد یا سبکی است که مردم دوره‌ای پذیرفته‌اند [...] کافی است به تمامی نقاشانی فکر کنیم که امروز پس از مرگشان بسیار مشهورند اما در زمان حیاتشان نه‌تنها ناشناخته که مطرود هم بودند. از دیدگاه دانتو مخرج مشترک تمامی آثار هنری معناست و این همان چیزی است که سبب می‌شود او بگوید که هنر معاصر اساسا از سوی فلسفه به حرکت درآمده است؛ از نظر او اثر هنری معنایی مجسم است و معنا همان‌قدر با عین مادی در هم تافته است که روح با بدن.

تا به اینجای کار تا حدودی با نظریات و تفکرات مطروحه در باب هنر و چیستی آن آشنا شدیم اما مطالب بیان‌شده حتی در حکم پیش‌درآمدی مختصر هم بر مسئله هنر نمی‌توانند باشند. به نظر نگارنده این سطور، اصولا یافتن تعریفی جهان‌شمول برای این پدیده غیرممکن است، دلیل این امر نیز بنا به ماهیت آن قابل درک است. در کل موضوعاتی از این جنس جواب‌های قطعی و روشن برای تولیدات خود ندارند که اگر این‌چنین بود به احتمال زیاد زایایی هنر از میان می‌رفت و این امکان وجود داشت که بشود پایان آن را اعلام کرد. گویا آنچه درباره این پدیده قطعی به نظر می‌رسد برخی از ویژگی‌های آن است که در تمام آنچه از هنر به معنای واقعی در دوران‌های مختلف شاهد هستیم یکسان است. یکی از این ویژگی‌های افزوده‌شدن به آنچه پیش از این هنر خوانده می‌شده، است. مصداق این سخن را به آسانی می‌توان در شعر و ادبیات فارسی جست‌وجو کرد، آنجا که جلال‌الدین محمد بلخی متخلص به مولانا در غزلی می‌گوید:

هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود

وارهد از حد جهان بی حد و اندازه شود

او به خوبی رسالت انسانی را درک کرده است. اگر از سخن او برای مقصود خویش استفاده کنیم به راحتی این ویژگی هنر قابل درک می‌شود و آن‌گونه که در ابتدای این نوشته شرح حالی از وزیری‌مقدم بیان شد که او هنرمند نام نگرفته بود، به همین روی است که قاعدتا مسئله زدن حرفی نو در هنر از اساسی‌ترین و حتی شاید سخت‌ترین مقوله‌های آن باشد. اما تاریخ نشان داده است که بیان مفاهیم جدید و نو همیشه مورد استقبال قرار نمی‌گیرد و حتی بعضا به قیمت جان هنرمند تمام می‌شود. نمونه آن نویسنده مشهور روس، فئودور داستایفسکی است که رمان‌های او را به خوبی می‌شناسیم یا آن هنگام که گوستاو ایفل سازه مهندسی خود را در قالب برج ایفل به منصه ظهور گذاشت، بسیاری او را به باد انتقاد گرفتند که چهره شهر را از میان برده است.

ویژگی بعدی که برای هنر می‌توان برشمرد، آن‌گونه که از دانتو نقل شد، واجد معنا بودن آن است، تفسیر و تأویل معنا آن‌گونه که در نظر هنرمند بوده است و آن‌گونه که ناظر درک می‌کند، خود محلی از مناقشه دارد. در این راستا ایدئولوژی‌هایی از قبیل «هنر برای هنر» و «هنر برای مردم» طرح شده است، به این معنی که هنرمند صرف‌نظر از اینکه مخاطب چه برداشتی از هنر او دارد باید به کار خود بپردازد یا اینکه او هنر را باید مانند ابزار طوری در دست بگیرد که عامه‌ترین مخاطب او نیز پیام را واضح و روشن و بدون هیچ بیراهه‌ای دریافت کند. به نظر می‌آید درباره این ویژگی دادن فرصت به مخاطب برای یافتن فرصت تأویل منحصربه‌فرد خود، چیزی است که به ذات هنر نزدیک‌تر است.

پانوشت‌ها:

*عنوان این نوشته برگرفته از کتاب «اما آیا این هنر است» به قلم سینتیا فریلند است. این عنوان در کتاب آنچه هنر است آرتور کلمن دانتو نیز ذکر شده است.

منابع:

1-آنچه هنر است، آرتور کلمن دانتو، ترجمه فریده فرنودفر، نشر چشمه، 1393

2-چیستی هنر، اسؤالد هنفلینگ، ترجمه علی رامین، نشر هرمس، 1393

3-پرسش از هنر، نایجل واربرتون، ترجمه مرتضی عابدینی فرد، نشر ققنوس، 1388

4-هنر چیست؟، لئون تولستوی، ترجمه کاوه دهگان، مؤسسه انتشارات امیرکبیر، 1394

5-اما آیا این هنر است؟، سینتیا فریلند، ترجمه کامران سپهران، نشر مرکز، 1400

6-حقیقت و زیبایی، بابک احمدی، نشر مرکز، 1374

7-تاریخ هنر، ارنست گامبریج، ترجمه علی رامین، نشر نی، 1395

8-سرگذشت فلسفه، برایان مگی، ترجمه حسن کامشاد، نشر نی، 1386

9-زیبایی‌شناسی در معماری، یورگ کورت گروتر، ترجمه جهانشاه پاکزاد و عبدالرضا همایون، نشر دانشگاه شهید بهشتی، 1383