روزگار مختار به روایت ابراهیم گلستان
روایت ابراهیم گلستان از مختار کریمپور شیرازی، روزنامهنگار و فعال سیاسی طرفدار مصدق و مردم سالیانی پیش از این نوشته شد، در حدود چهل سال پیش اما چاپش تا امروز طول کشید. روایت گلستان گرچه حول محور زندگی مختار میگذرد، گزارشی دقیق و پرجزئیات از روزگاری به دست میدهد که مختار در آن زیسته، مبارزه کرده و کشته شده بود.
شرق: روایت ابراهیم گلستان از مختار کریمپور شیرازی، روزنامهنگار و فعال سیاسی طرفدار مصدق و مردم سالیانی پیش از این نوشته شد، در حدود چهل سال پیش اما چاپش تا امروز طول کشید. روایت گلستان گرچه حول محور زندگی مختار میگذرد، گزارشی دقیق و پرجزئیات از روزگاری به دست میدهد که مختار در آن زیسته، مبارزه کرده و کشته شده بود. تکنگاری درباره کریمپور شیرازی از آنجا که به دست و قلم نویسنده قَدَری چون گلستان صورت گرفته، از گزارشی صِرف از زندگی یک شخصیت گیرم تاریخی فراتر میرود و به زمانه و زمینهای میرسد که مختار در آن زیست و مبارزه کرد. روایت گلستان از همولایتیاش، مختار کریمپور شیرازی بیشک مبتنی بر درک و دریافت شخصی این نویسنده است، گرچه از مرتبه خاطرهنویسی و روایت خطی یک زندگینامه فراتر میرود. گلستان پیش از این نیز در مکتوباتی مانند «نامه به سیمین» و «برخوردها در زمانه برخورد» موضوعی شخصی را تا حد رمان ارتقا داده و روایتی دیگر از تاریخ میسازد که مبتنی بر درک عمیق و بیواسطه او از مقاطعی از تاریخ معاصر ما است. «نامه به سیمین» پاسخ نامهای است به دوست دیرینهاش سیمین دانشور که به تحلیلی از وضعیت روشنفکری ایران و رد چند روایت جاافتاده تاریخی منجر میشود. «برخوردها در زمانه برخورد» نیز روایتی از خاطرات گلستان در دوران ملیشدن صنعت نفت و مواجههاش با مهندس بازرگان و دیلن تامس در جنوب ایران است و این دو کتاب بهاضافه «مختار در روزگار» نشان از نوعی تاریخنگاری منحصربهفرد دارند که شاید تنها از عهده نویسندهای برآید که جز زبان و نثر خاص و تبحر در داستانپردازی، در بزنگاههای مهم تاریخ معاصر ایران حضور داشته و بیواسطه در جریان امور بوده است و به نوشتن داستان و سرهمکردن روایات تاریخی از روی کتابها و مستندات موجود بسنده نمیکند. نویسندهای که میگوید با هر واقعه تاریخی که درگیر بوده روراست بوده و این روراستی از روایتهایش بهخوبی پیداست. «مختار در روزگار» که اخیرا در نشر بازتابنگار منتشر شده، با توصیفاتِ جزئی از مختار آغاز میشود: «پسرِ نوکرِ پدرِ فریدون، بینی بزرگ تیزی داشت، با چشمهای ریز در حدقههای تنگِ کشیده، با صورتی که پوشیده بود از کُرک و جوشهای چرکدار که یا کنده بودشان و خیسی خونابه داشتند یا نوکشان سفید بود و رسیده برای بترکاندشان. قدش برای سنش کوتاه نبود اما از قوز کوچکی که گردن او را فرورفته بین شانهها نشان میداد کوتاه مینمود، و وقتی که، سالها بعد، سنش زیادتر شد قدکوتاه مانده بود یا شاید از همین علت چنین به چشم میآمد. شاید دستهایش از تناسب عادی درازتر بود که پاهایش را چپیده در تنه میدیدی. با چنین پاها هم خوب تند میدوید و هم در فوتبال محکم به توپ میکوبید -و محکمتر به ساق پای روبهروییها. بسیار مهربان و شوخ بود، با لبخندی همیشهحاضر و ذهنی همیشهآماده، بسیار باهوش بود و در مدرسه حاجت نداشت درسها را با زحمت و مرور مکرر به حافظه بسپارد. شعرهای زیاد از بر داشت، و از همان زمانِ مدرسه شعر و قصیده هم میگفت. صدای تیزی داشت و لهجهای که نمیدانم از کجای فارس بود، نیریز یا فسا، شاید، هرچند شیرازی در نامخانوادگیاش میآمد. اسمش مختار بود و نامخانوادگیاش کریمپورشیرازی».
ابراهیم گلستان در مقدمه کوتاه خود بر کتاب آورده که از نوشتن «مختار در روزگار» چهار دهه میگذرد اما تصمیمی به چاپ آن نداشته تا امروز که بیهیچ تغییری آن را به چاپ میسپارد: «مختار در روزگار را در حدود 40 سال پیش نوشتم در خانه قبلی، در همین انگلستان که الان هستم اما پی چاپش نبودم. و ماند. همانطور که برخوردها در زمانه برخورد مانده بود، که هنوز نبود شرح همه برخوردها که باید میبود و همانطور درآمد سرانجام بیآنکه دست زده باشم به کاملکردنش آنطور که فکر میکردم باید بشود». ابراهیم گلستان میگوید «مختار در روزگار» هم میتوانست کاملتر باشد: «از مختار هم میخواستم چند سطری تکمیلی بنویسم افزون بر اینکه هست و از پیش بود؛ که اگر مینوشتم باید از آخرین دیدارم از مختار میگفتم، در حیاط خانه مصدق که هنوز خانه مسکونی و محل اداره مصدق بود، پیش از ویرانکردن آن به ضرب گلوله... یا باید یاد میکردم از نامهای که کیانوری نوشت و برایم فرستاد... و دعوتی که مصرانه کرده بود برای پیوستن به او... اما هیچکدام نشد و پیش نیامد. و مختار همان است که بود، همان است که میبینید».