اگر سجایای انسانی ثمره محیط است، پس باید محیط را انسانی کرد
امروز، شاهد مهاجرت معکوس از شهرهای بزرگ به حاشیهها، شهرکها و گتوهای شهری هستیم. اصولا در شهرهای مهاجرپذیر، به دلیل ورود خردهفرهنگهای مختلف در بافت و ساخت منطقه و نبود کنترلهای اجتماعی سنتی و عرفی زادبوم محلی در این فضاهای اجتماعی، با افزایش پدیدههای آسیبشناختی مواجه هستیم
غلامرضا علیزاده-محقق و مدرس دانشگاه: امروز، شاهد مهاجرت معکوس از شهرهای بزرگ به حاشیهها، شهرکها و گتوهای شهری هستیم. اصولا در شهرهای مهاجرپذیر، به دلیل ورود خردهفرهنگهای مختلف در بافت و ساخت منطقه و نبود کنترلهای اجتماعی سنتی و عرفی زادبوم محلی در این فضاهای اجتماعی، با افزایش پدیدههای آسیبشناختی مواجه هستیم. چراکه در مناطق سنتی، افراد یکدیگر را میشناختند و اگر فعل یا ترک فعلی خارج از هنجارهای قومی و قبیلهای مرتکب شوند، شناسایی آنها راحتتر انجام میگیرد و انگشتنما میشوند و از اجتماع قومی و خویشاوندی طرد یا بهشدت مؤاخذه میشوند، ولی در شهرکها و حاشیههای شهرهای بزرگ این عامل کنترلی سنتی و عرفی وجود ندارد و فرد احساس آزادی عمل بیشتری میکند و حتی احتمالا دچار نوعی افراط در جبران نیز میشود. پس از نظر جامعهشناسی شهری، هر شهر و منطقهای که مهاجرپذیر باشد، به تبع میزان مهاجرت، ضریب پدیدههای آسیبشناختی، رفتار مجرمانه و خلاف و پدیدههای کژرفتاری اجتماعی در آن مناطق افزایش مییابد، بنابراین در شهرها و شهرکهای تازهتأسیسی که مورد اقبال مهاجران قرار میگیرند، با میزان افزایش مهاجرت تنوع قومهای زبانی و فرهنگی، آمار رفتارهای خلاف و مبادرت به جرم و بزه نیز رشد پیدا میکند. موضوع دیگر، جابهجایی مکانی است که افراد در یک شهر انجام میدهند. گاهی اوقات در تهران شاهد هستیم که مستأجران، حدود 40 کیلومتر از محل زندگی قبلی دور میشوند تا بتوانند خانهای مناسب با شرایط درآمدشان پیدا کنند. در این شرایط به حاشیهها کشیده میشوند و همین حرکت به سوی حاشیهنشینی، منجر به افزایش میزان تقاضای سکونتگاهها در این مناطق میشود و هزینه اجارهبها را در حاشیههای شهرها نیز افزایش میدهد. با توجه به طولانیشدن فاصله محل سکونت تا محل کار این اقدام هزینه جابهجایی این افراد را افزایش میدهد و از سویی سبب ماندن آنها به مدتهای طولانی در ترافیک سنگین رفت و برگشت میشود و خستگی و استهلاک عصبی ناشی از آن هم به مشکل این بهظاهر شهرنشینان اضافه میشود. در واقع آنقدر این هزینه جابهجایی افزایش پیدا میکند که میزان تفاوت اجارهبها در مرکز شهر و حاشیه شهر را تا حدودی خنثی میکند، اما چاره چیست؟
متأسفانه سیاستگذاری و برنامهریزی شهری براساس بردارهای علمی نداریم. در استاندارد جهانی، گفته شده که هر خانوادهای باید بتواند با 30 تا 35 درصد حقوق یا درآمد ماهانه خود هزینه اجارهبهای ماهانه واحد مسکونی متناسب با پایگاه اجتماعی خود را بپردازد، با 10 درصد حقوق و دستمزد، هزینه پوشاک، با 20 تا 25 درصد آن باید بتواند تغذیه (مناسب و سیری سلولی) خانواده را تأمین کند و حدود 30 درصد باقیمانده را نیز صرف هزینههای فوقبرنامه، تفریحات، آموزش، مسافرتها و پسانداز و سایر امور گذران اوقات فراغت کند.
این در حالی است که در کشور ما، نهتنها این استانداردها را برای لااقل هفت دهک درآمدی نداریم بلکه هفت دهک در تأمین هزینههای نیازهای پایهای و ابتدایی مشکل دارند. ولی در مقابل گروهی حقوقهای نجومی دریافت میکنند و نمیدانند چگونه آن را هزینه کنند، در سوی دیگر بخش بزرگی از لایههای اجتماعی، تحت فشار شدید هزینههای زندگی هستند، حال با توجه به جراحی اقتصادیای که مطرح شده است، چرا همیشه از مردم عادی میخواهیم که گذشت و فداکاری کنند تا بتوانیم از این دوران دشوار عبور کنیم؟ در این مقطع حساس که جامعه بهشدت به تأمین سرمایه اجتماعی و اعتماد اجتماعی نیاز دارد؛ همراهی و فداکاری مدیران ارشد و حقوقبگیران بالا میتواند بسیار مؤثر و اثربخش باشد، این گروه از حقوقبگیران نجومی که خود جامعه را به شکیبایی و صبوری برای جراحی اقتصادی دعوت میکنند، چنانچه خود پیشقدم شوند و مجموعه دریافتی ماهانه خود را به پنج برابر حقوق پایه تعدیل کنند، آنگاه پیام آنها در سطح جامعه با پذیرش مواجه خواهد شد و دولت نیز مجبور به چاپ پول بدون پشتوانه با آثار تورمی نخواهد شد. اینکه با یک روش در ظاهر خداپسندانه حداقل حقوق کارگران را افزایش دهیم ولی در عمل هدف افزودن بیش از 17 میلیون تومان به حقوق دریافتی ماهانه خودمان باشد، این امر را نمیتوان از چشم تیزبین و ریزبین جامعه پنهان کرد و این اقدام بهشدت به وفاق و مشارکت اجتماعی آسیب میزند و موجب برخورد جدلی در جامعه میشود و بر مشکلات کارگران نیز با تعدیل نیرو در بنگاههای اقتصادی میافزاید و گروههای اجتماعی را از تعامل به تقابل میکشاند، شوک تورمی هم که وارد کشور شده، باعث میشود که گروههای آسیبپذیر در معرض بحرانها و آسیبهای بیشتری قرار گیرند. نمیشود خود حقوقهای چند ده میلیونی بگیریم و از خود مایه نگذاریم و فقط به گروههای زیر خط فقر بگوییم که شرایط را تحمل کنند. پند و نصیحت این مدیران، شعر سعدی را تداعی میکند:
«سل المصانع رکبا تهیم فی فلوات/ تو قدر آب چه دانی که در کنار فراتی».
در واقع مستأجران با دو پدیده مواجه هستند، یک) تورم، دو) گرانی. تورم در بعد اقتصاد کلان است و گرانی در بخش اقتصاد خرد و تابع قانون عرضه و تقاضا. همانطور که «پروفسور مازلو» از نیازهای پنجگانه گفتهاند، پایه این نیازها، نیاز فیزیولوژیکی یا جسمانی است که عبارت است از خوراک، پوشاک، مسکن، ازدواج و.... نیاز بعدی، نیاز ایمنی است و بعد از آن مورد علاقهبودن و ارج و منزلت دیدن در محیط کار و زندگی و پس از آن، تعلق سازمانی داشتن و اعتمادبهنفس پیداکردن در محیط کار و زندگی. در مرحله آخر نیز نیاز خودشکوفایی و خویشتنیابی مطرح میشود. بنابراین، میبینیم که ما در سکونتگاه بهعنوان یکی از نیازهای پایهای درماندهایم. در همین راستا، یکی از عوامل مؤثر و مهم در رشد طلاق و فروپاشی نهاد خانواده، مشکلات ناشی از اجارهنشینی و جابهجایی همهساله مستأجران همراه با افزایش لجامگسیخته اجارهبهای سکونتگاههای استیجاری است که رشد آن با رشد درآمد خانوار هیچگونه ارتباط منطقی ندارد و عاملی برای درگیری و کشاکش و ستیز خانوادگی میان همسران شده و زمینههای لازم را برای طلاق و جدایی آماده میکند. دو فرد جوان با هدفها و چشماندازهای نیک انسانی با هم ازدواج میکنند، اما پس از مدت کوتاهی، متوجه میشوند که در تأمین ابتداییترین نیاز یعنی محل سکونت درماندهاند و زمانی حدود شش ماه تا یک سال را میتوانند با این دشواریها سر کنند. این ناتوانی در تأمین مسکن و سرپناه، عموما مشکلات و تنشهای بسیاری برای آنها ایجاد میکند که در بسیاری موارد به جدایی ختم میشود. بهدرستی درمورد ترویج ازدواج صحبت شده، اما دولتمردان باید بستر لازم را برای تحقق آن فراهم کنند، باید توجه داشت که ازدواج به اشتغال و درآمد متناسب با تأمین سرپناه نیاز دارد. دولتمردان ما به جای اینکه برای تهیه مسکنهای اجتماعی استیجاری اقدام کنند، به دنبال تولید مسکنهای ملکی هستند. حتی اگر تصور کنیم که تهیه و تأمین مسکنهای ملکی، پیشنهاد مناسبی باشد اما جوانی که تازه وارد بازار کار شده، چگونه میتواند از پس پرداخت قیمت خرید مسکن برآید؟ با توجه به اینکه حدود 60 درصد از خانوادهها پسانداز منفی دارند. به بیانی بهتر درآمدهای آینده را در زمان حال پیشخور کردهاند، پس خانوادهها هم نمیتوانند کمک مالی برای خانهدارشدن جوانشان کنند. در این شرایط بهترین گزینه ساخت مسکنهای اجتماعی استیجاری است که به جوانهای ازدواجکرده، مثلا به مدت پنج سال متناسب با ضریبی از شرایط مالی و حقوق و درآمد آنها اجاره داده شود و برای پنج سال دیگر هم قابل تمدید باشد و همهساله متناسب با درصد رشد حقوق یا درآمد افراد، به اجارهبها اضافه شود.
از طرفی، هر انسانی، آستانه تحمل مشخصی دارد و وقتی فشارهای اجتماعی و اقتصادی مستأجری از میزان تابآوری افزونتر میشود، ممکن است فرد برای خروج از بنبستها و برای صیانت ذات، دست به هر کاری بزند؛ پیدایش چنین وضعیتی ما را با افزایش پدیدههای آسیبشناختی مواجه میکند. ضمن اینکه پدیده اجارهنشینی و حرکت از مراکز شهری به حومهها، طبیعتا با آسیبهای اجتماعی و مشکلات روانی همراه خواهد بود، بهعلاوه همواره جابهجایی استرسزاست، اینکه بعد از این محل، برای تأمین محل جدید در سال بعد، به کجا بروم یا چه مقدار باید هزینه کنم و از چه محلی افزایش هزینه را تأمین کنم، افق زندگی مستأجران را تیرهوتار میکند. از طرفی وقتی خانواده زیر خط فقر قرار میگیرد، بخشی از معیارهای اخلاقی، ارزشی و هنجاری اعضای خانواده به هم میریزد؛ زمانی که فردی نتواند با حقوق دریافتی، اجارهبهای مسکن خود را تأمین کند و به تعبیر «پروفسور مرتن» وقتی بین هدفهای اجتماعی- فرهنگی و ابزار و وسایل نهادیشده برای رسیدن به آن هدفها، هماهنگی و توازنی وجود نداشته باشد و دور از دسترس باشد، بالطبع بخشی از آسیبهای اجتماعی و کژرفتاریهای فردی و رفتارهای خلاف و مجرمانه رشد خواهد کرد؛ از طرفی انسان به باور «پروفسورکرونباخ» درمورد عوامل پنجگانه تشکیلدهنده شخصیت، بیشتر از محیط اجتماعی تأثیر میپذیرد. اگر سجایای انسانی ثمره محیط است، پس باید محیط را انسانی کرد. بنابراین با توجه به اصلی در جامعهشناسی که میگوید «در کل خاصیتی است که در جزء نیست» این موضوع در جامعه انسانی نیز مطرح است. وقتی که ما در یک مجموعه وارد میشویم، تحت تأثیر آن قرار میگیریم، یعنی به جای تأثیرگذاری بر آن جامعه در هاضمه اجتماع جدید هضم میشویم. لذا وقتی به مناطقی که آسیبهای بیشتری را تجربه میکنند، مهاجرت کنیم، ناخودآگاه خردهفرهنگ و رفتار جمعی محیط اجتماعی آن در ما نیز تأثیر میگذارد. بنابراین جابهجاییهای معکوس، بهمرور تغییرات قابلتوجهی را نیز در مناسبات هنجاری و ارزشی و فرهنگپذیری و جامعهپذیری و حتی جهانبینی ما ایجاد میکند.