|

جنوب‌های احمد محمود:

جنوب‌ فرودستان

بسیارند شهرهای بزرگی که با نمادهایشان به یاد آورده می‌شوند و این نمادها نه فقط در بناها و مکان‌ها، بلکه در روایت راویان شهرها هم بروز می‌یابند. نویسندگان و شاعرانی که شهرها را به بخشی از روایتشان تبدیل می‌کنند، تصویری از شهر به دست می‌دهند که دیگر هیچ‌وقت از بین نمی‌رود در‌حالی‌که بناها و مکان‌های نمادین شهر ممکن است روزی فروبریزند و از بین بروند.

جنوب‌ فرودستان

 بسیارند شهرهای بزرگی که با نمادهایشان به یاد آورده می‌شوند و این نمادها نه فقط در بناها و مکان‌ها، بلکه در روایت راویان شهرها هم بروز می‌یابند. نویسندگان و شاعرانی که شهرها را به بخشی از روایتشان تبدیل می‌کنند، تصویری از شهر به دست می‌دهند که دیگر هیچ‌وقت از بین نمی‌رود در‌حالی‌که بناها و مکان‌های نمادین شهر ممکن است روزی فروبریزند و از بین بروند. برای همیشه نام سن‌پترزبورگ با گوگول و داستایفسکی، دوبلین با جیمز جویس، برلین با آلفرد دوبلین و بسیاری شهرهای دیگر با نویسندگان‌شان پیوند خورده‌ است. نام خوزستان و اهواز هم با احمد محمود گره خورده است. احمد محمود نویسنده جنوب است و این نه فقط جنوب جغرافیایی بلکه جنوب طبقاتی، جنوب فرودستان و محرومان و رانده‌شدگان هم هست. محمود در داستان‌هایش روایت جنوب را با رئالیسمی درخشان به تصویر کشیده است.

 

غم کلاف می‌کنند

احمد محمود «همسایه‌ها» را در سال 1345 نوشت اما رمان در سال 1353 منتشر شد. حوادث رمان حدود سال 1330 در خوزستان می‌گذرد. در روایت رمان، تصاویری درخشان از زندگی گروه‌های فرودست جامعه و مسائل و روابط میان آنها به دست داده شده: قهوه‌چی، خرکچی، قاچاقچی، مکانیک، کارگران فصلی و... .

قهرمان داستان، خالد، نیز یکی از همین‌ آدم‌هاست. او نیز می‌توانست سرنوشتی همچون دیگر همسایه‌ها داشته باشد اما او بر حسب تصادف، بازداشتی کوتاه و موقت می‌شود و همین اتفاق آغاز سرنوشتی متفاوت برای او می‌شود. حضور خالد در بازداشتگاه کوتاه است و او پس از رهایی‌اش پیغام یکی از بازداشت‌شدگان را می‌رساند و همین ماجرا باعث رقم‌خوردن آشنایی‌های دیگری برای او می‌شود. گیرنده این پیغام کتاب‌فروشی است که در فعالیت‌های پنهان سیاسی شرکت دارد و این مقدمه‌ای است برای 

تغییر زندگی خالد.

از سویی دیگر، خالد شاگرد قهوه‌خانه است و بودن او در آنجا باعث می‌شود تا او با طبقات مختلف شهر آشنا شود و ما نیز تصویری از زندگی آنها به دست بیاوریم. 

محمدعلی سپانلو درباره این رمان محمود نوشته بود: «همسایه‌ها از نظر وسعت و تنوع ماجراها، تعدد آدم‌ها و شخصیت‌ها، تعدد لحن‌های محاوره‌ای و توصیفات جزء‌به‌جزء از حرکات و گفت‌وگوها در میان رمان‌های ایرانی ممتاز است. معرفت همه‌جانبه نویسنده به چند و چون فضا، اقلیم، افکار و آرزوهای مردم روزگار داستان این امکان را فراهم آورده که برشی از زندگی با کشش و خون و ضربات همه لحظه‌هایش برای ما روایت شود و نویسنده به‌راستی در این میان نبض همه لحظات را در دست دارد».

محمود در این داستان و رمان‌های بعدی‌اش به تأثیرات گسترش صنعت نفت اشاره کرده است. این رمان تصویری از زندگی فرودستان ارائه می‌کند که از کمترین امکانات برخوردارند یا اصلا امکاناتی در اختیار ندارند. فقر، گرسنگی و بی‌کاری مسائلی است که آدم‌های داستان با آن درگیرند. این وضعیت آدم‌هایی معترض به وجود آورده است. خالد با ورود به جامعه همه آنچه را پیش از این شنیده بود، لمس می‌کند. اختلاف طبقاتی و تضادهای موجود در شهر به‌روشنی در روایت رمان مشاهده می‌شود. مکان اصلی رمان شهر خوزستان است، شهری نابرابر که آشکارا دو طبقه فرادستان و فرودستان در آن قابل‌تفکیک‌اند. اکثریت شهر را کارگرانی تشکیل داده‌اند که امنیت شغلی هم ندارند و زندگی‌شان با فقر آمیخه شده است:

«پدرم نوشته است که اول پاییز سر می‌زند و اگر کار و کاسبی خوب بود می‌ماند. این‌طور که پیداست، این روزها، از روبه‌راه‌شدن کار و کاسبی اصلا خبری نیست. تو هر قهوه‌خانه که نگاه کنی، دسته‌دسته بی‌کارها نشسته‌اند و غم کلاف می‌کنند. تصفیه‌خانه خوابیده است. بازار بیشتر کساد شده است و گشنگی دارد به خیلی‌ها زور می‌آورد. تا پیچ رادیو را باز می‌کنی، صدای لرزان رئیس دولت است که برای مردم حرف می‌زند و از مردم کمک می‌خواهد. نمایندگان رئیس دولت آمدند و –به قول مردم- انگلیسی‌ها را ریختند به دریا. کشتی جنگی انگلیسی‌ها، دمش را انداخت روی کولش و رفت ولی هنوز از روبه‌راه‌شدن زندگی خبری نیست. فکر کرده‌ام که تو ریسندگی کاری دست‌و‌پا کنم. هم به بچه‌ها نزدیک‌تر هستم و هم اینکه اول پاییز، بهتر می‌توانم درس‌خواندن شبانه را شروع کنم. فکرم را به شفق و پندار می‌گویم. دست‌و‌پایی می‌کنند که دستم را تو ریسندگی بند کنند ولی این روزها، کار ریسندگی چنان زار است که امروز نه، فردا، باید درش را 

تخته کنند».

«همسایه‌‌ها» اولین رمان احمد محمود است که در روایت داستانی آن تصویری جاندار از وضعیت اجتماعی، سیاسی و تاریخی سال‌های اولیه حکومت محمدرضاشاه ارائه شده است. 

در رمان اعتصابات کارگری و اعتراضات مردمی و نیز مسائلی که شهر خوزستان با آن درگیر است به‌روشنی روایت شده است. فقر اقتصادی مردم شهر و توصیف ساختار شهر و اختلاف طبقاتی و فرهنگی موجود در آن از جمله ویژگی‌های رمان است.

جنوب دوقطبی

محمود در آثار دیگرش و از جمله در داستان کوتاه «شهر کوچک ما»، که در سال 1339 نوشته شده و در سال 1353 منتشر شده، به روایت تحولات حاصل از توسعه صنعت نفت در شهرهای جنوبی توجه کرده است. او در این داستان یک فضای اجتماعی دوقطبی را ترسیم کرده که در یک‌سویش آدم‌های بومی قرار دارند که در شهر کوچکی در حاشیه اروندرود ساکن هستند و قطب دیگرش توسعه صنعتی است که به شهر آنها تحمیل شده است. شهری کوچک با کالبدی پراکنده که محله‌ها و خانه‌هایش بین نخلستان‌ها 

ظاهر شده‌اند.

 از توصیف‌های داستان چنین برمی‌آید که شهر در نتیجه تحولات اقتصادی حاشیه خلیج‌فارس سربرآورده یا بافت حاشیه‌شهری است که به شکل غیربرنامه‌ریزی‌شده شکل گرفته است. آدم‌های شهر کارگران روزمردند یا به شغل‌های کاذب مشغول‌اند. قطب دیگر شهر، صنعت نفت و متعلقاتش، دکل‌ها و بولدوز و... است. سایه دکل نفتی همواره بر خانه‌های بومیان شهر وجود دارد. بولدوزر، نماد تخریب خانه‌های توسری‌خورده بومی و فضای سنتی شهر است که وظیفه هموارکردن زمین برای گسترش صنعت جدید را بر عهده دارد. برای مردم بومی شهر، صنعت نفت و گسترش آن چیزی است که از بیرون به شهر و محل زندگی‌شان تحمیل شده است. آنها نه نسبت به توسعه صنعت نفت و ساخت‌و‌سازهای راه‌افتاده در شهرشان آگاهی دارند و نه نقشی در پیشبرد آن دارند. تنها ارتباط رشد صنعت برای آنها، ویرانی‌ خانه‌ها و محله‌ها و شهرشان است:

«بامداد یک روز گرم تابستان آمدند و با تبر افتادند به جان نخل‌های بلندپایه. آفتاب که زد، از خانه‌ها بیرون زدیم و در سایه چینه‌های گلی نشستیم و نگاهشان کردیم. هربار که دار بلند درختی با برگ‌های سرنیزه‌ای تودرهم و غبارگرفته، از بن جدا می‌شد و فضا را می‌شکافت و با خش‌خش بسیار نقش زمین می‌شد هو می‌کشیدیم و می‌دویدیم و تا غبار شاخه‌ها و برگ‌ها بنشیند، خارک‌های سبز نرسیده و لندوک‌های لرزان گنجشک‌ها را، که لانه‌هاشان متلاشی می‌شد، چپو کرده بودیم و بعد، چندبار که این کار را کرده بودیم، سرکارگر، کلاه حصیری را از سر برداشته بود و دویده بود و با ترکه دنبالمان کرده بود و این بود که دیگر کنار بزرگ‌ها، در سایه چینه‌ها نشسته بودیم و لندوک‌های لرزان را تو مشتمان فشرده بودیم و با حسرت نگاهشان کرده بودیم که نخلستان پشت خانه ما از سایه تهی می‌شد و تنه‌های نخل روهم انبار می‌شد و غروب که شد از پشت دیوار گلی خانه‌های ما تا حد ماسه‌های تیره‌رنگ و مرطوب کنار رودخانه، میدانگاهی شده بود که جان می‌داد برای تاخت‌و‌تاز و من دلم می‌خواست که بروم و اسب شیخ شعیب را، که از شب قبل به اخیه بسته بود، باز کنم و سوار شوم و تا لب رودخانه بتازم. صد نفر بودند، صدوپنجاه نفر بودند که صبح علی‌الطلوع آمده بودند با تبرهای سنگین، غروب که شده بود، انگار که پشت خانه‌های ما هرگز نخلستانی نبوده است».

جنوب مهاجران

محمود نویسنده‌ای است که هم جنوب را به‌خوبی می‌شناخت و هم این فضا را به‌خوبی در داستان‌هایش ترسیم می‌کرد. در داستان‌های او می‌توان سرگذشت روستاییانی را مشاهده کرد که به خاطر فقر و بی‌کاری و محرومیت‌های مختلف، به ناچار روستا را ترک کرده و به شهرها مهاجرت کرده‌اند و قربانی وضعیتی شده‌اند که خود در پیش‌آمدن آن چندان نقشی نداشته‌اند.

«زائری زیر باران»، مجموعه‌ای از ‌داستان‌‌هایی است که به قول حسن میرعابدینی، اغلب «در فضایی رخوتناک می‌گذرند و آدم‌های ازخودبیگانه و بلاتکلیفِ آنها از هر فرصتی برای فلسفه‌بافی مرگ‌اندیشانه درباره زندگی استفاده می‌کنند... این داستان‌‌ها عمدتا به زندگی محرومان و مطرودان جامعه می‌پردازند». در داستان‌های این مجموعه و آثاری دیگر از محمود، بی‌کاری و فقر مادی و معنوی، کپرنشین‌ها، کارگران نفت، روستاییان و کشاورزانی که به انبوه بی‌کاران شهرها می‌پیوندند و حلبی‌آبادها و مناطق حاشیه‌ای شهرها را شکل می‌دهند، حضوری پررنگ دارند.

محمود در «غریبه‌ها»، باز هم به قول میرعابدینی «زندگی مردم تنگدست جنوب را مانند نویسنده موفقی از مکتب گورکی توصیف می‌کند. از پرگویی آثار اولیه‌اش فاصله می‌گیرد و کارهای منسجم و هنرمندانه‌ای ارائه می‌دهد که از تلفیق روایت‌های عینی با گفت‌وگوهای مختصر و مفید، و یادهای درونی تشکیل شده‌اند. دخالت نویسنده در سیر ماجراها کمتر به چشم می‌خورد و جای بیان صریح و گزارشی را در حادثه‌های داستانی گرفته‌اند. در غریبه‌ها با زندگی مردانی آشنا می‌شویم که ناگزیر از روستاها مهاجرت کرده‌اند و در شهر به عملگی در ساختمان‌های پادگان پرداخته‌اند». در داستان «غریبه‌ها»، مردانی روستایی که اغلب برزگر بوده‌اند، به خاطر «بی‌آبی، قحطی و گرسنگی» به شهر آمده‌اند و به عملگی در پادگان مشغول شده‌اند. پادگان جایی است که اطرافش خانه‌های توسری‌خورده شهر قرار گرفته:

«نیمه‌های شب قبل، از پشت رشته‌کوه بلند زیتونی‌رنگ شمال شهر، توده ابر خاکستری‌رنگی تنوره کشیده بود و بعد، جاری شده بود رو کفه سرسبز دامنه و رانده بود تا بالای پادگان نظامی و خانه‌های بی‌نظم و درهم‌نشسته، که رو تپه کله‌قندی کنار رودخانه سر تو هم فروبرده بودند. و حالا که صبح دمیده بود، مه سنگینی ملاصق زمین بود و چشم زرد و گشاد نورافکن‌ها از بالای برج‌های مراقبت، مه را می‌درید و لوله‌های نارنجی‌رنگ، در هم می‌شدند و از هم جدا می‌شدند و باز در هم می‌شدند».

در داستانی دیگر با نام «آسمان آبی دز» هم تصویری از وضعیت روستاها و مهاجرت زارعان و کشاورزان به شهرها در سال‌های پس از آغاز طرح اصلاحات ارضی می‌بینیم. درحالی‌که چند سالی از اصلاحات می‌گذرد اما «زمین» همچنان به‌عنوان مسئله‌‌ای در روستاها مطرح است و بی‌آبی و فقر و محرومیت‌های دیگر باعث شده روستاییان برای نان و کار به شهرها مهاجرت کنند. مهاجرت روستاییان به شهرها در مواردی به تعمیق فقر و محرومیت آنها می‌انجامد. روستاییانی که به شهرها می‌روند تنها به یک گروه یعنی به فرودستان شهری تعلق دارند و در آنجا هم با شکل دیگری از فقر و محرومیت 

روبه‌رو هستند:

«از مام‌زرد که بیرون زده بود، زمینش را و زنش را و بچه‌هایش را به خدا سپرده بود و در طول راه، تا که به کرخه برسد و تا که به کارون برسد و تا، که به بهمنشیر برسد، چشم از زمین‌های همچون مس گداخته نگرفته بود... اگه این همه آب که به دریا می‌ریزه، رو زمینا سوار می‌شد، همه‌جا بهشت می‌شد، جنگل می‌شد و اونوقت همه ما مجبور نبودیم که خونه و زندگی‌مونو رها کنیم و دربه‌در به دنبال چارشای پول بی‌قابل، سر از جایی دربیاریم که همش خفت و خواریه... ورزگرو چه به این حرفا... یه جریب زمین بده به ورزگر با بذر و آب و اونوقت بیا و ببین که قدرت یعنی چه، که برکت یعنی چه، که زندگی یعنی چه... اگه پول داشتم... آخ! اگه پول داشتم همچین قناتی می‌زدم که... رو پیشانی فولاد عرق نشسته بود و دانه‌های عرق، رو گرده و رو گردنش سر می‌خورد و با انبوه موی سینه و شانه‌اش درهم می‌شد...».

 برای روستایی یا ورزگری که خانه‌اش را برای «چارشای پول بی‌قابل» رها کرده و روانه شهر شده، حضور در شهر چیزی جز «خفت و خواری» نیست. او در شهر همچنان به کارکردن روی زمین فکر می‌کند و حالا زمین برایش بدل به رؤیایی شده که دور از دست به نظر می‌رسد.