|

اورژانس اجتماعی گاهی معضلات را بیشتر می‌کند

کودک از کلاس بیرون آمد و مأمور اورژانس بدون هیچ توضیحی برای پسربچه، اقدام به بردنش کرد که همان موقع کودک از ترس در لباسش ادرار کرد و با عجله او را بردند. بسیاری از سازمان‌های مردم‌نهاد از روند فعالیت اورژانس اجتماعی گله دارند؛ از رسیدگی به موارد ارجاعی تا کارشناسی‌هایی که در موارد مربوط به معضلات اجتماعی باید انجام دهند.

اورژانس اجتماعی گاهی معضلات را بیشتر می‌کند
نسترن فرخه خبرنگار گروه جامعه روزنامه شرق

کودک از کلاس بیرون آمد و مأمور اورژانس بدون هیچ توضیحی برای پسربچه، اقدام به بردنش کرد که همان موقع کودک از ترس در لباسش ادرار کرد و با عجله او را بردند. بسیاری از سازمان‌های مردم‌نهاد از روند فعالیت اورژانس اجتماعی گله دارند؛ از رسیدگی به موارد ارجاعی تا کارشناسی‌هایی که در موارد مربوط به معضلات اجتماعی باید انجام دهند. یکی از انتقادهای مطرح‌شده از طرف برخی فعالان اجتماعی، عدم بررسی دقیق مورد ارجاع‌شده از طرف سازمان‌های مردم‌نهاد بوده که به سختی به موضوع ورود می‌کنند و گاه حتی منجر به آسیب بیشتر می‌شوند. پریسا پویان، مدیر مؤسسه یاریگران کودکان کار پویا، به این مورد اشاره می‌کند که در واقع پیش‌فرض اورژانس اجتماعی این است که ما کار غیر‌حرفه‌ای انجام می‌دهیم؛ در‌صورتی‌که اتفاقا ما سازمان‌های مردم‌نهاد هستیم که با مردم کف جامعه کار می‌کنیم و دقیقا گروه هدف را پیدا کرده‌ایم.

روایت اول:  کاش  اورژانس تذکر  هم  نمی‌داد

از حضور گرم مادر و پدر خبری نیست، آنها مدت‌های زیادی است که نیستند. محمد به‌ناچار در خانه عمو زندگی می‌کند؛ خانه‌ای که ساکنانش تمایل چندانی به حضور این پسر ۱۴ساله ندارند و برای همین هر روز شاهد خشونت‌های مختلف اهالی خانه با خود است. حس خواسته‌نشدن با بحث‌های خانواده عمو و عمه بر سر نگهداری محمد در او اوج می‌گیرد، اما با وجود تمام بحران‌هایی که دارد، مشتاقانه در کلاس‌های درس خانه کودک حاضر می‌شود. بااین‌حال، هر روز شرایط برای محمد سخت‌تر می‌شود و مددکار اجتماعی مؤسسه یاریگران کودکان کار پویا برای حمایت بهزیستی از این کودک از کارشناس اورژانس اجتماعی کمک می‌خواهد و نیکی ثابتی، مددکار مجموعه، در این مورد می‌گوید: برای کارشناس مربوطه وضعیت را شرح دادم که این بچه جایی را ندارد و خانواده عمو هم این بچه را نمی‌خواهند. این بچه کاملا احساس ناامنی دارد و حتی خانه عمو هم به دلیل خشونت خانگی جای مناسبی برای او نیست. هدف ما این بود که شرایطی فراهم شود تا کودک به بهزیستی برود و این‌قدر بلاتکلیف نباشد؛ چون مرتب بین عمو و عمه بحث بود که چه کسی محمد را نگه دارد. بعد از تماس با اورژانس، یک روز محمد با اضطراب و ترس وارد مؤسسه شد و گفت از مدرسه مأمور جلوی خانه رفته و زن‌عمو را ترسانده‌اند. واقعیت این بوده که مأمور اورژانس برای تذکر با زن‌عموی محمد صحبت کرده بود و او هم گفته بوده ما این بچه را دوست داریم و اذیتش نمی‌کنیم. اورژانس هم در گزارش نوشته بوده این خانواده کودک را اذیت نمی‌کند، بعد هم با خودم صحبت کردند که تذکر دادیم و اگر نیاز باشد باز می‌رویم تذکر می‌دهیم. بعد از این اتفاق، یک روز زن‌عمو‌ی محمد آمد مؤسسه و گفت ما دیگر نمی‌خواهیم این بچه را نگه‌ داریم و می‌خواهیم او را به عمه‌اش بسپریم که همین اتفاق هم افتاد و خانواده عمه هم دیگر اجازه درس‌خواندن به محمد ندادند و اجبارش کردند کار کند. حتی ما اسپانسر پیدا کردیم تا خوراک و پوشاک محمد را تأمین کند که این بچه درسش را بخواند، ولی فایده نداشت و الان این بچه صبح تا شب کار می‌کند و حتی به دلیل شرایط سختی که داشت، سه روز بی‌اطلاع از خانه عمه فرار کرده و رفته بود خانه یکی از اقوام دور که در آن محیط پرمعضل، ما احتمال هر آسیبی را می‌دادیم که محمد درگیرش شده باشد.

مددکار به آرامی ادامه می‌دهد: این کودک دیگر به مدرسه برنگشت، ولی هر تلاشی که واحد مددکاری، روان‌شناسی و آموزش برای این کودک انجام داده بود، همه از بین رفت. کاش اورژانس تذکری هم نمی‌داد؛ چون همین تذکر باعث شد خانواده عمو بترسد و شرایط محمد بدتر شود. تنها کار حداقلی که می‌شد برای این بچه انجام داد، درس بود که آن‌ هم تمام شد و الان فقط کار می‌کند.

سینا بعضی از شب‌ها باید تا دیر‌وقت در خیابان بماند که .... سینا‌ی ۱۰‌ساله و برادر کوچکش که نتیجه یک رابطه نامشروع هستند، گاه با این سن کم شاهد واقعیت‌هایی از زندگی هستند که تحمل دردش برای هیچ‌کسی تاب‌آور نیست.

برادر بزرگ‌تر سینا که حالا شاید ۱۵ سال داشته باشد، با این سن کم جزء بزهکاران منطقه شوش و هرندی شده است. مددکار از کودکی این پسر نوجوان می‌گوید که همیشه جزء دانش‌آموزان باهوش و درس‌خوان بوده ولی شرایط زندگی مانع رشد او شده و حالا جزء سابقه‌داران منطقه شده است.

اما هنوز سیاهی محلات شوش و دروازه‌غار بر زندگی سینا سیطره کامل پیدا نکرده است. مددکار می‌گوید: می‌ترسیم همین اتفاقات برای سینا هم بیفتد. بعضی وقت‌ها تا چهار یا پنج صبح در خیابان می‌ماند و پیگیری می‌کنیم می‌بینیم مادرش ... و بچه مجبور بوده بیرون برود که این اوج بی‌انصافی یک مادر است. این دقیقا همان راهی است که برادر بزرگ‌تر سینا رفته است. مددکار بین صحبت‌هایش اضافه می‌کند: سینا بعد از کلاس درس با مادرش برای دست‌فروشی به سمت یکی از متروهای پایین تهران می‌رود و تا آخر شب آنجا کار می‌کند. وقتی حالش را می‌پرسیم، خود بچه می‌گوید چطور حالم خوب باشد وقتی صبح تا شب کار می‌کنم. برای همین شرایط سختی که داشت تصمیم گرفتیم از اورژانس اجتماعی کمک بخواهیم. من بخشی از شرایط سینا را برای اورژانس توضیح دادم که بعد خودشان پیگیری‌های بعدی را انجام دهند، اما روزی که بازدید از منزل را انجام دادند به من گفتند همه چیز به نظر خوب می‌رسید و چیز خاصی نبوده است. گفتند مادر سینا خانم بسیار مهربانی است و با ما همکاری خوبی داشت. بعد همکار دیگرشان با تحکم به من گفت ما نمی‌دانیم چرا شما این کیس را به اورژانس ارجاع دادید؟ چون اینها یک خانواده سالم هستند و این بچه در خیابان بماند، بهتر از آن است که در بهزیستی بماند.

پیش‌فرض اورژانس اجتماعی غیر‌حرفه‌ای‌بودن ماست

پریسا پویان، مدیر مؤسسه یاریگران کودکان کار پویا، با انتقاد از عملکرد اورژانس اجتماعی می‌گوید: توجه کنید که اگر من جنبه‌های منفی این موضوع را می‌گویم، به این معنا نیست که جنبه مثبت نداشته باشد؛ فقط تأثیر اورژانس اجتماعی در کار خودم را بازگو می‌کنم. اول اینکه اورژانس اجتماعی خیلی سخت حاضر می‌شود در موضوعی مداخله کند و باید سازمان‌های مردم‌نهاد تلاش کنند تا ثابت کنند یک مورد چقدر جدی است؛ در‌صورتی‌که ما می‌دانیم جدا‌شدن کودک و فرستادنش به بهزیستی یا شبه‌خانواد‌ه‌ها در هر صورت باعث ترس کودک می‌شود و همیشه آخرین قدم ما بهزیستی بوده است. ولی می‌بینیم کارشناس اورژانس به مددکار مجموعه می‌گوید اصلا شما از کجا می‌دانید مشکل فلان مورد همین است؛ در صورتی که ما گزارش‌های مختلف از بخش روان‌شناسی و مددکاری داریم، نتیجه‌گیری‌ها و بررسی‌هایی داشته‌ایم. در واقع آنها پیش‌فرضشان این است که ما کار غیر‌‌حرفه‌ای انجام می‌دهیم؛ در‌صورتی‌که اتفاقا ما سازمان‌های مردم‌نهاد هستیم که با مردم کف جامعه کار می‌کنیم و دقیقا گروه هدف را پیدا کرده‌ایم.

پویان ادامه می‌دهد: مدتی قبل کودکی را دو، سه ماه تحت پوشش داشتیم و به مؤسسه می‌آمد و درس می‌خواند که توسط گزارش‌های جای دیگر به اورژانس اجتماعی اطلاع داده بودند پدر در خانه قمار می‌کند و خانه محل مصرف مواد و مسائل دیگر است و می‌خواستند بچه را از پدر بگیرند که یک روز بدون اطلاع ما از طرف اورژانس آمدند تا کودک را ببرند. ما گفتیم الان هم‌کلاسی‌های بچه می‌بینند و رعب و وحشت در محیط ایجاد می‌شود، اما گفتند دستور قضائی داریم و حتی برای راهنمایی قانونی با وکیل هم صحبت کردیم که گفت چون حکم قضائی دارند نمی‌توانیم مقاومت کنیم. وقتی بچه آمد از ترس در لباسش ادرار کرد و بعد پدرش وارد فضای مؤسسه شد و فریاد می‌زد که نذارید بچه‌ام را ببرند. بچه‌های پیش‌دبستانی در حیاط ضجه می‌زدند و نه حتی گریه، معلم‌ها همه بیرون آمده بودند و گریه می‌کردند، آن‌قدر آن روز لحظات بدی را پشت سر گذاشتیم که تا مدت‌ها مسئول بخش آموزش مؤسسه حالش بد بود. حتی صبر نکردند برای بچه توضیح داده شود و به پدر بگویند اگر شرایطش را درست کند بچه می‌تواند به خانه برگردد؛ خیلی سریع بچه را گرفتند و رفتند. بعد هم مسئول بخش مددکاری و آموزش مؤسسه همراه بچه تا ون اورژانس رفتند. این موضوع بماند که ون تا مؤسسه خیلی فاصله داشت و همین ترس بچه را بیشتر کرد. دو عضو مؤسسه به خانمی که در ون بود گفته بودند چرا خودتان نیامدید بچه را ببرید که حداقل بچه را در آغوش بگیرید و با او صحبتیکنید تا آرام شود که گفته بود این منطقه ناامن است، من چرا باید پایین می‌آمدم. این جمله برای ما خیلی عجیب بود که کسی در حوزه آسیب کار کند  و چنین حرفی بزند.

پویان ادامه می‌دهد: تا مدت‌ها بچه‌های ما فضای مؤسسه را ناامن می‌دیدند و بچه‌های پیش‌دبستانی مدام می‌پرسیدند خانم ما را دست اورژانس اجتماعی نمی‌دهید؟ مادر و پدرها می‌ترسیدند که نکند بچه‌هایشان را از آنها بگیریم. آن اتفاق تأثیر وحشتناکی روی بچه‌ها گذشته بود. نمی‌دانم این همه عجله برای بردن این بچه چه بود؟ انگار می‌خواستند یک قاتل را دستگیر کنند. در کنار این گاهی حتی تذکرهایی که به خانواده‌ها می‌دهند، اصلا شرایط را بدتر می‌کند؛ چون خانواده‌ها می‌ترسد و امکان دارد حتی شبانه اسباب‌کشی کنند و از آن محل بروند که در این صورت خدمات مددکاری و آموزشی که ما به آنها می‌دادیم نیز قطع خواهد شد.