|

آیا بحران اوکراین می‌تواند درک سوئد از شرایط ایران را تغییر دهد؟

ترس و بی‌پناهی. این دو کلمه دقیق‌ترین توصیف از شرایط سیاسی سوئد در روزهای نخست درگیری اوکراین‌اند. یک احساس عمیق ناامنی. احساسی که بارزترین نمود بیرونی آن درخواست سوئد برای پیوستن به ائتلاف ناتو پس از دهه‌ها دوری از پیوندهای نظامی‌ای ازاین‌دست است. درخواستی که به‌ واسطه یک درگیری نظامی نه در مرزهای سوئد بلکه کیلومترها دورتر در حال وقوع است؛ سوئدی که در 99 درصد از مرزهایش کوچک‌ترین نشانه‌ای از تنش، ناآرامی، درگیری یا حتی شلیک یک تک‌گلوله نیز دیده یا شنیده نمی‌شود.

آیا بحران اوکراین می‌تواند 
درک سوئد از شرایط ایران را تغییر دهد؟

 پیام غیاثی*: ترس و بی‌پناهی. این دو کلمه دقیق‌ترین توصیف از شرایط سیاسی سوئد در روزهای نخست درگیری اوکراین‌اند. یک احساس عمیق ناامنی. احساسی که بارزترین نمود بیرونی آن درخواست سوئد برای پیوستن به ائتلاف ناتو پس از دهه‌ها دوری از پیوندهای نظامی‌ای ازاین‌دست است. درخواستی که به‌ واسطه یک درگیری نظامی نه در مرزهای سوئد بلکه کیلومترها دورتر در حال وقوع است؛ سوئدی که در 99 درصد از مرزهایش کوچک‌ترین نشانه‌ای از تنش، ناآرامی، درگیری یا حتی شلیک یک تک‌گلوله نیز دیده یا شنیده نمی‌شود. با این وجود، احساس ترس و بی‌پناهی سوئد و واکنش متعاقب آن قابل درک است. احتمال درگیری با یکی از بزرگ‌ترین ارتش‌های دنیا، هرچند اگر بسیار بسیار اندک نیز باشد، به اندازه کافی مخرب و خانمان‌سوز هست که شایسته تأمل و اقدامات متناسب باشد. در این میان اما پرسش بسیار ساده و درعین‌حال مهمی با سیاست‌مداران سوئدی قابل طرح است. اگر اقدامی درخور، در پاسخ به احساس ترس و ناامنی پیش‌گفته، برای کشوری چون سوئد قابل درک و تبیین است، آیا کشورهایی با شرایط امنیتی به‌مراتب بغرنج‌تر و شکننده‌تر در اتخاذ تصمیم‌هایی مشابه به طریق اولی مستحق‌تر و قابل‌درک‌تر نیستند؟ سوئدی که امروز، با یک چشم‌انداز بسیار بعید از درگیری نظامی، این‌چنین خود را بی‌پناه می‌یابد و در پی چاره است، اگر نه کیلومترها دورتر در مرز اوکراین که مانند ایران در بیخ گوش خود چندین تنش نظامی تمام‌عیار را تجربه می‌کرد، چگونه واکنشی نشان می‌داد؟ اگر فنلاند و نروژ (بخوانید افغانستان و عراق)، همسایگان شرقی و غربی سوئد، به فاصله دو سال از سوی روسیه اشغال نظامی و در جنوب، سواحل دانمارک، آلمان، لهستان، لتوانی، لتونی و استونی پذیرای بیش از 20 پایگاه نظامی روسیه می‌شدند، کدام نسخه امنیتی می‌توانست احساس بی‌پناهی و ناامنی سوئد را التیام بخشد؟ اگر علاوه بر این محاصره نظامی، مقامات روسی، سوئد را پس از همراهی در ساماندهی فنلاند پسااشغال (بخوانید افغانستان)، «محور شرارت» می‌خواندند و در مقابل تلاش‌های سوئد برای تضمین امنیتی، هر روز در کنفرانس‌های خبری از «روی میز بودن تمام گزینه‌ها» سخن می‌گفتند، سیاست‌مداران سوئدی چه راهکاری برای حفظ جان 10 میلیون شهروند بی‌گناه و بی‌پناه خود اتخاذ می‌کردند؟ اگر پس از سال‌ها کشمکش، سوئد تن به یک «برنامه جامع مشترک» با قدرت‌های جهانی برای کاهش تنش‌ها می‌داد و پس از انجام تمام تعهدات سوئد، روسیه یک‌جانبه از آن خارج و با اعمال فشار اقتصادی حداکثری مشوق شورش‌های اجتماعی می‌شد، سوئد چه انتظاری از جوامع بین‌المللی می‌داشت؟ راه‌حل‌های نسیه برای دفع تهدیدات امنیتی نقد در مرزهای سوئد تا چه حد برای شهروندان زجردیده سوئدی معقول و جدی و تا چه حد مضحک و تله به نظر می‌رسیدند؟ آیا در چنین شرایطی سوئد از کوچک‌ترین روزنه‌های ممکن و ابزار‌های در اختیار برای گرفتن تضمین‌های امنیتی از روسیه اقدام نمی‌کرد؟ آیا مسیر خودکفایی و بازدارندگی نظامی در پیش نمی‌گرفت؟ آیا به تحرکات قوم‌گرایانه در مرزهای خود با دیده تردید نمی‌نگریست؟ آیا به کشورهایی که از یک ‌سو دوست و شریک روسیه و از دیگرسو میزبان و پذیرای گروه‌های تجزیه‌طلب سوئدی هستند، ظن تخاصم نداشت؟

از طرف دیگر، با ادامه چنین مختصات اضطراری و امنیتی، فضای سیاسی و رسانه‌ای در داخل سوئد به کدام سمت‌وسو سوق پیدا می‌کرد؟ فضایی باز و آزاد یا محدود و محتاط؟ آیا سوئد اخبار رسانه‌های ثروتمند سوئدی‌زبان خارجی را بخشی از پازل روسیه برای تنگ‌ترکردن حلقه محاصره خود نمی‌دید؟ ناآرامی‌های اجتماعی در داخل سوئد، با کدام عینک مجال بیشتری برای تفسیر می‌یافتند؟ عینک توطئه‌های روس‌محور یا عینک اعتراضات بحق اجتماعی؟ آیا در این میان بعضا تر و خشک با هم نمی‌سوخت؟ اگر در این میان سوئدی که با چنگ‌ودندان برای تمامیت ارضی و بقای سرزمینی خود می‌جنگد، متهم به نقض حقوق بشر می‌شد و در عین حال قطعه‌قطعه‌کردن روزنامه‌نگاران در داخل سفارت هم‌پیمانان روسیه خم به ابروی «حافظان حقوق بشر» نیز نمی‌آورد، سوئد چه برداشتی از «نظم جهانی» می‌داشت؟ 

این همه در شرایطی است که برای کشوری چون سوئد ائتلافی تحت عنوان ناتو برای متوسل‌شدن اساسا وجود خارجی دارد. اما برای مثال برای کشوری چون ایران چطور؟ ایران با کوهی از تهدیدات‌ امنیتی در مرزهای خود به کدام سازمان یا ائتلاف می‌تواند برای تأمین امنیت خود متوسل شود؟‌ چگونه باید خطرات بالقوه و بالفعل امنیتی در پشت 70 درصد از مرزهای خود در شرق، غرب و جنوب را دفع کند و حافظ جان و مال 85 میلیون ایرانی باشد؟

امنیت من یا امنیت ما؟

از این منظر، بحران اوکراین این ظرفیت بالقوه را دارد که کشورهای اروپایی از‌جمله سوئد را که نسخه‌ای بسیار خفیف از طعم یک ناامنی در کمین را تجربه می‌کنند، ترغیب به بازنگری در درک خود از شرایط کشورهایی مواجه با تهدیدات جدی امنیتی کند. یا اگر نه سیاست‌مداران که دست‌کم محققان و افکار عمومی اروپا را دعوت به بازبینی در درک خود از غرب آسیا، شکنندگی امنیتی که در آن موج می‌زند و سیاست‌های مداخله‌جویانه مسبوق به آن کند.

سوئد پسا‌اوکراین می‌تواند با قراردادن خود در شرایط ایران‌ و نگاه‌کردن به سیاست‌های منطقه‌ای غرب از چشم حکمرانان ایرانی، درک جدیدی از وضعیت غرب آسیا ترسیم کرده و راهبرد «امنیت ما» را جایگزین «امنیت من» کند. امنیتی فراگیر که با درکی فراخ و بلندمدت از صلح، تجسمی واقعی و قابل باور از این گفته صائب تبریزی باشد:

آنچه بر خود می‌پسندی بر کسان آن را پسند/

آنچه از خود چشم داری آن ز مردم چشم دار

*دانش‌آموخته علوم اجتماعی