پیشگاه غایب قانون
در 1930 کامو دروازهبان تیم فوتبال سنپیتر دانشگاه الجزایر بود. او به عنوان دروازهبان دریافته بود که بیشتر توپ او را غافلگیر میکند تا او توپ را. به نظر کامو توپ هرگز در آنجاهایی که دروازهبان توقع دارد ظاهر نمیشود و این فقط مربوط به توپ نیست، بلکه زندگی نیز چنین است. بهخصوص در زندگیهای مدرن که اتفاقات غیرقابل پیشبینی رخ میدهد و آدمی را غافلگیر میکند.
نادر شهریوری (صدقی)
در 1930 کامو دروازهبان تیم فوتبال سنپیتر دانشگاه الجزایر بود. او به عنوان دروازهبان دریافته بود که بیشتر توپ او را غافلگیر میکند تا او توپ را. به نظر کامو توپ هرگز در آنجاهایی که دروازهبان توقع دارد ظاهر نمیشود و این فقط مربوط به توپ نیست، بلکه زندگی نیز چنین است. بهخصوص در زندگیهای مدرن که اتفاقات غیرقابل پیشبینی رخ میدهد و آدمی را غافلگیر میکند.
ادواردو گالیانو، نویسنده و روزنامهنگار نکتهسنج اهل اوروگوئه، در کتاب «سایهروشنهای فوتبال» ابتدا به تاریخچه پیدایش توپ فوتبال یا چنان که خود میگوید این گوی پلاستیکی پوشیده از چرم و هوا میپردازد و سپس به مقوله توپ از بعدی دیگر مینگرد و آن را به تمثیلی که کامو به کار برده ربط میدهد. به نظر گالیانو توپ اگرچه ممکن است وفادار باشد یا وفادار به نظر آید اما هر آینه در میدان مسابقه غیرقابل پیشبینی است. گالیانو برای توپ نامهای زیادی در نظر میگیرد مانند کره، گوی، بازیچه، پرتابه، بادکنک و... اما گالیانو به این گوی پلاستیکی پوشیده از چرم و هوا صفتی نیز میدهد و آن بخت است، توپ چرخانی که میچرخد، میرود و میآید و همه را غافلگیر میکند، چیزی شبیه به بخت است که بازیگران به آن نیازمندند و میخواهند آن را در اختیار خود بگیرند.
هنگامی که از بخت میگوییم به ایدههای ماکیاولی در این باره میرسیم. ماکیاولی اگرچه نظریهپرداز سیاسی بود اما دستی نیز در ادبیات داشت*. جهان ماکیاولی هنگامی که وی از بخت میگوید دیگر جهانی ثابت و به یک«حال» نیست، بلکه دقیقا شبیه همان توپی است که گالیانو از آن میگوید: جهانی همواره غیرقابل پیشبینی و بیشتر اوقات دستخوش شگفتی که بیش از همه بازیگران را و بهخصوص دروازهبانان را شگفتزده میکند. به نظر ماکیاولی ممکن است سرشت آدمی ثابت و بدون تغییر باشد اما بخت متغیر است. به نظر ماکیاولی آدمیان همچون بازیگران زمین فوتبال درصدد آن هستند که هوای تیم خود را داشته باشند و کارشان را که غلبه بر حریف است انجام دهند اما سیر امور صرفا به خواست آنان ربط پیدا نمیکند، بلکه تا حدود زیادی به «توپ» نیز ارتباط پیدا میکند. تلاش ماکیاولی همواره یافتن پاسخی به این سؤال اساسی است که چگونه میتوان همدست «بخت» شد و بخت را با خود همراه کرد: تلاشی بینتیجه که ماکیاولی پاسخی برای آن پیدا نمیکند، زیرا طبیعت «بخت» متلون، متغیر و مانند توپ فوتبال غیرقابل پیشبینی است.
برای «بخت» به مثابه دیگری، میتوان حیاتی مستقل در نظر گرفت. این حیات مستقل اگرچه خارج از اراده آدمی زندگی میکند اما چندان هم استقلال ندارد و در مناسبات غیرقابل فهم با اراده و خواست آدمی، رابطهای متقابل به وجود میآورد. ماکیاولی اگرچه ایدهپرداز سیاست و قدرت است اما ایدههای او ناگزیر برآمده از نگاه هستیشناسانهاش به هستی و آدمی نیز هست. سدهها بعد از ماکیاولی مقوله بخت اینبار در جایگاه واقعی خود یعنی بهمثابه دیگری در ادبیات مطرح میشود، هرچند در سؤال اولیه تغییری به وجود نمیآورد و کماکان این مسئله مطرح است که آیا بر زندگی آدمیان اراده و نیتشان حکم میراند یا آن «دیگری» که از آن میتوان به نام «بخت» یا «توپ فوتبال» نام برد؟
بخش مهمی از داستانها و نمایشنامههای سارتر بر مقوله «دیگری» استوار است. ایده «دوزخ حضور دیگری» است، ایده اساسی و مشهور سارتر است. او این ایده را در نمایشهای خود اجرا میکند. «دوزخ» یکی از این نمایشهاست؛ صحنه نمایش دوزخ است و شخصیتهای نمایش همگی مردهاند. آنان پیشاپیش امکان هرگونه بختی را از دست دادهاند چون مرگ هر نوع رهایی را ناممکن کرده است. حتی وقتی درهای اتاق باز میشود، آنان ناتوان از نجات خویشاند چون درهای بخت بسته شده است. «در بسته» نام دیگر نمایش و اسم دیگر «دوزخ» است: سه شخصیت اصلی نمایش یک مرد (گارسن) و دو زن (اینس و استل) هستند. آنان هر سه به عذاب محکوم شدهاند اما تنها در اتاق دربسته درمییابند که دیگری که شاید میتوانست منجیشان شود، فیالواقع بدبختی آنهاست چون چیزی که بیشتر از عذاب دوزخ معذبشان میکند، حضور دیگران و قضاوتهای آنان است. با این حال سارتر با خوشبینی راهی برای پیوند با بخت پیدا میکند و آن تسلیمنشدن به نگاه تسخیرکننده دیگری است. این دیگری از نظر سارتر میتوانست «بازار»، «سلسلهمراتب بروکراسی» یا نظام ایستایی باشد که آدمیان را در «اتاق دربسته» یا همان «دوزخ» اسیر میکند. به نظر سارتر سوژه انسانی و البته اجتماعی باید علیه دیگری شورش کند تا آن «دیگری» را که نام دیگر «بخت» است،
به چنگ آورد.
در میان نویسندگان، کافکا پاسخی بهتر به «بخت» میدهد. او پیشاپیش خوشبینیهای رایج را کنار میگذارد: «بخت» که گویی میتوانست تحت اختیار بازیگران مصمم زندگی درآید، از نگاه تیزبین کافکا در پیشگاه غایب قانون قربانی میشود. از نظر کافکا خود قانون که گویا مو لای درزش نمیرود، بهمثابه دیگری یا همان امر نمادشده، هرگونه گشایش یا بختی را از میان میبرد. «پیشگاه غایب قانون» از جمله مضامین مهم منظومه کافکایی است.
«پیشگاه غایب قانون» از نظر کافکا حیات برهنه آدمی است که در زیر نگاه دیگری نهتنها ساخته میشود که ادغام میشود و «بخت»ش یکسره محصول «قانونی» میشود که آدمی از درکش عاجز میماند، درست مانند قانون حاکم بر قصر که «ک» از درک آن عاجز میماند. به نظر کافکا در نهایت اراده آدمی در پروسههای پیچیده تقسیم کار و انتزاعیاتی که پیشاپیش ظهورشان را پیشگویی کرده بود گم میشود. انتزاعیات در زمانه کافکا بوروکراسی، سلسلهمراتب، قانون و شبکه وسیع «مجاز»هایی است که بخت را در راهروهای پرپیچوخم و سایهروشن خود ذبح میکند. در این شرایط بخت آدمی خوشبینی سادهلوحانه کارمندی است که با پرکردن فرم ثبتنام استخدام میشود و سپس با امضای پایان همان فرم به پایان میرسد. این فرایند برآمده از اراده غایب قانونی است که آدمی همچون شخصیت داستانی رمان قصر –ک- از درک آن عاجز میماند. در این صورت هرچیز دیگری جز انتظار توهمی میشود که آدمی از فرط ناچاری به آن دل میبندد.
بخت از نظر کافکا ممکن است «پیشگاه غایب قانون» باشد که طبیعتی فریبنده، توهمزا و... دارد که بنا بر سرشتش تکلیف آدمی را روشن نمیکند. کافکا، سیطره «بخت» یا همان «پیشگاه غایب قانون» را در «قصر» بهخوبی نمایان میسازد. مقصود از سلطه قانون، سیطره قصر بر «ک» است، سلطه قانون بر «ک» در این واقعیت ریشه دارد که قصر هرگز تکلیف او را روشن نمیسازد و با وجود معافکردنش از قانون، درنهایت «ک» را در چنبره قانون یا همان بخت گرفتار میکند. به نظر کافکا آدمی حریف بخت یا همان «پیشگاه غایب قانون» نمیشود و تنها کاری که میتواند بکند آن است که به جرم ناکرده خویش در دادگاه اعتراف کند.
* ماکیاولی چندین اثر ادبی نگاشته است که مهمترینشان نمایشنامه «ماندراگولا» است.