دلنگرانىهاى گودرز و پیران
دو سپاه ایران و توران تا دیرگاه رزمیدند، بازوان پهلوانان هر دو سپاه خسته از شمشیرزدن و دستهاىشان خونپالا و دهانهاىشان خشک از بیم مرگ و نفسهاىشان بریده از بسیار تاختن؛ چون سیاهى شب بر سیاهى دلها غالب گردید، هر دو سپاه عنان بازگرداندند و یکى به کنابد رفت و دیگرى به زیبد.
دو سپاه ایران و توران تا دیرگاه رزمیدند، بازوان پهلوانان هر دو سپاه خسته از شمشیرزدن و دستهاىشان خونپالا و دهانهاىشان خشک از بیم مرگ و نفسهاىشان بریده از بسیار تاختن؛ چون سیاهى شب بر سیاهى دلها غالب گردید، هر دو سپاه عنان بازگرداندند و یکى به کنابد رفت و دیگرى به زیبد. سپاه ایران گرچه از این نبرد کشدار و طولانى خسته بود اما پیروزى را دور از دسترس نمىدید. گودرز سپاهیان خویش را به آرامش دعوت کرد، آنان را گفت زره از تن برگیرند تا رنج آهن فرونشیند که تن را سوده مىگرداند. گودرز در چهره آنان خستگى و بىانگیزگى دید و بر دلش این بیم راه یافت که چون شبگیر فراز آید، آنان را شوق نبرد نباشد، به همین روى آنان را خطاب قرار داده، گفت: «ایرانیان پیوسته با کژکردارىها جنگیدهاند و انگیزه ایرانیان از ورود به نبرد همواره دفاع از خون قهرمانانى بوده که بىگناه کشته شدهاند، دیرگاهى آنان ستمپیشهاى چون ضحاک را تحمل کردند تا فریدون به پا خاست و ضحاک را از فرازجاى بىداد خود فروکشید و جهانى را از تُنبَلى و جادوگرى و ریختن خون جوانان میهن که در سرشت ضحاکىاش بود، نجات بخشید و بدینگونه نام فریدون جاودانه گشت و آنگاه خون فرزند برومند ایرانزمین سیاوش را آن ناپاکدلان به ستم فروریختند و اکنون ما در اینجا آمدهایم تا پاسداشت خونى باشیم که نزد هر ایرانى گرامى داشته مىشود. فریدون جاودانه شد چون سفره ستم را برچید و شما نیز بکوشید تا با غلبه بر ستمگرى جاودانه شوید». سرداران و رزمندگان چون سخن گودرز را بشنیدند، پاسخ گفتند از هیچ کوششى دریغ نخواهند ورزید، مردانه مىایستند و تا آخرین قطره خونشان از خون سیاوش پاسدارى خواهند کرد. آنگاه گیو نزد پدر آمده، از نبرد خویش با پیران گفت و اینکه چگونه در لحظهاى که پیران در چنگال او گرفتار آمده بود، اسبش از پیشتر تاختن بازماند و هرچه بیشتر کوشید تا اسب را به جنبش آورد، از جاى خویش گامى فراتر نرفت و آنگاه سخن بیژن را به یاد آورد که از خسرو شنیده بود، پیران به دست گودرز کشته خواهد شد و مىپندارد اگر در اندیشه به پایان رساندن این نبرد است، باید با پیران روباروى شود. گودرز در پاسخ گفت: «بىگمان زمان پیران به دست من تباه خواهد شد که سوداى آن دارم به یارى یزدان پاک انتقام خون هفتاد فرزند گزیدهام را از او بستانم». آنگاه به سران سپاه خویش نگاه کرد و همه آنان را پژمرده و غمین دید. گودرز خود از این همه نبرد و این همه خونریختن و در هرکجاى با دشمن درآویختن دلى پردرد داشت و اکنون که چهره آزادگان سپاه خویش را زرد و دل را در سینههاىشان فشرده مىدید، به آنان گفت به خیمههاى خود بازگردند و استراحت کنند تا فردا چه خواهد آمد. سرداران دیگر روز با دلى پرکینه بازآمدند و گودرز را درود فرستادند و پرسیدند شب دوشین را چگونه گذرانده و گودرز گفت: «شایسته است خداوند را سپاس گوییم که تاکنون هرچه رخ داده به کام ما بوده است و اکنون نیز نباید گرفتار چارهسازىهاى پیران شویم که با آنکه شمار سپاهشان بر ما فزونى دارد، مىداند توان ایستادنشان نیست، به همین روى در این اندیشه است زمان خریدارى کند تا از سوى افراسیاب سپاهى پرشمار به یارىاش بشتابد. چهبسا براى پرهیز از نبرد گروهى، پیشنهاد جنگ تنبهتن دهد و من، پیرانهسر در این رزمگاه تن خویش به مرگ بسپارم تا سپاه در آرامش بماند و سران سپاه را اینگونه پژمردهروى و آشفتهدل نبینم، چه بر این باورم که هیچکس در جهان جاودانه نمىماند و در گیتى از ما جز افسانه نخواهد ماند. شما نیز دل به تقدیر بسپارید که چون بخت به شما روى کند، بر هر دشمنى پیروز مىگردید و اگر مرگ تقدیرتان باشد، از آن گریزى نیست». گودرز به آرایش سپاه پرداخت و چپ لشکر را که جایگاه رهام بود، به فرهاد و راست لشکر را که جایگاه فریبرز بود، به کتماره قارنان داد و به شیدوش، درفش کاویانى را سپرد و او را در پشت لشکر گمارد، پشتوانگى و گستهم را در قلب سپاه جاى داد و به گستهم فرمان داد از جاى خویش پیشروى نکند و سفارش کرد: «اگر من در نبرد تنبهتن کشته شدم، سه روز در جاى خود بمانید و همه شب نگهبانان را بگمارید تا دچار شبیخون نشوید». چون گودرز این سخن بگفت، همه سران سپاه او بگریستند با این اندیشه که گودرز آینده خویش را تیرهوتار مىبیند، گویى اژدهاى مرگ دهان گشوده تا او را فروبلعد. در آن سوى رزمگاه پیران چون لشکر خویش را به گونه رمهاى دید که از گرگ، خسته است به سرزنش آنان را گفت: «هماره پیروز بودهاید و فرّهى در کامتان؛ چرا از یک شکست اینگونه در خود فرو رفته و خویشتن را باختهاید؟ این را بدانید که اگر بر اثر سستى پاى پس کشید، باید منتظر بمانید که ایرانیان با گرزهاى گران بر ما بتازند و خاک توران را به توبره کشند». پهلوانان تورانى چون این سخن بشنیدند، گفتند: «تو از جان مایه گذاشتهاى و در دفاع از میهن از خاندان خود صدها کشته دادهاى؛ چگونه در کنار تو نمانیم و شانهبهشانه تو دشمن را نرانیم». بدین گونه دو سپاه آماده رزم شدند، اما پیران را اندیشهاى دیگر در سر بود.