|

دربارۀ ناصر وثوقی و جلال آل‌احمد

و ماجرایِ «سلونی قبل ان تفقدونی... یا اشباه الرجال و لا رجال1»

ناصر وثوقی (1299-1388)2 و جلال آل‌احمد (1302-1348) هم‌سن‌وسال بودند و آغاز آشنایی‌شان به سال‌های 1323 و 1324 و فعالیتشان در حزب توده مربوط می‌شود. آنها در جریان انشعاب سال 1326 به پیروی از خلیل ملکی از حزب توده بیرون آمدند، و بعدها تقریباً با هم به حزب نیروی سوم ملکی پیوستند و دیری نگذشت که از آنجا نیز بیرون آمدند و تا پایان عمر هرکدام به‌طریقی به فعالیت‌های فرهنگی و هنری خود ادامه دادند و دیگر به هیچ حزب و جمعیت سیاسی نپیوستند

 و ماجرایِ «سلونی قبل ان تفقدونی... یا اشباه الرجال و لا رجال1»

امید طبیب‌زاده-استاد پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی: 
برای شمیم بهار، به پاس داستان‌ها و نقدهای جانانه‌اش

مقدمه

ناصر وثوقی (1299-1388)2 و جلال آل‌احمد (1302-1348) هم‌سن‌وسال بودند و آغاز آشنایی‌شان به سال‌های 1323 و 1324 و فعالیتشان در حزب توده مربوط می‌شود. آنها در جریان انشعاب سال 1326 به پیروی از خلیل ملکی از حزب توده بیرون آمدند، و بعدها تقریباً با هم به حزب نیروی سوم ملکی پیوستند و دیری نگذشت که از آنجا نیز بیرون آمدند و تا پایان عمر هرکدام به‌طریقی به فعالیت‌های فرهنگی و هنری خود ادامه دادند و دیگر به هیچ حزب و جمعیت سیاسی نپیوستند. آل‌احمد یکی از معروف‌ترین و تأثیرگذارترین روشنفکران زمان خودش بود که شهرت و تأثیرش پس از مرگ وی نیز نه‌تنها فروکش نکرد بلکه بیشتر و بیشتر شد اما وثوقی گرچه در دوران حیاتش چند ترجمه منتشر کرد و نیز از طریق انتشار مجلۀ «اندیشه و هنر» تأثیر بسیار بر جامعۀ روشنفکری ایران گذاشت، نه در زمان حیاتش و نه پس از مرگش جز در نزد برخی اهل قلم و پژوهش‌گران شهرت چندانی نیافت. وثوقی پس از تحصیل در رشتۀ حقوق، مدرک دکترای خود را در رشتۀ اقتصاد از دانشگاه تهران گرفت، سپس در سال 1326 وارد دادگستری شد، به کسوت قضاوت درآمد، و در زمان مصدق مصدر خدمات مهمی در وزارت دادگستری شد و پس از آن نیز به عالی‌ترین مقامات در دیوان عالی کشور دست یافت. وی در حدود سال 1361 پس از 35 سال خدمت، زمانی که مستشار دیوان کشور بود به میل خود بازنشسته شد (وثوقی و تبریزی 1397: 29). او در سال 1333، پس از کودتای 28 مرداد 1332، در واکنش به ناامیدی حاکم بر جامعۀ روشن‌فکری آن زمان، انتشار گاه‌نامۀ «اندیشه و هنر» را آغاز کرد (وثوقی و منصوری 1390: 8) و توانست تا زمان انقلاب در سال 1357 ،50 شماره از این مجله را منتشر کند. این مجله از ابتدای آغاز به کارش محل انتشار آثار نویسندگان و شاعران و مترجمان صاحب‌نام ایرانی بود و او از این طریق نقش بسیار مهمی در طرح و پیش‌برد مباحث تاریخی و اقتصادی و ادبی و خاصه نقد ادبی و مباحث مربوط به نقد سینما و تئاتر در ایران به عهده داشت (برای اطلاعات دقیق و کامل دربارۀ وثوقی و دوستی‌ها و مراودات او با آل‌احمد و نیز آثار و افکار او رک. عابدی 1398: 9-16؛ نیز رک آل‌احمد 1388: 45-50). هرمز همایون‌پور به‌اختصار تمام تصویری روشن و دقیق از او به دست می‌دهد. (در: نقد و بررسی کتاب تهران، شمارۀ 32، بهار، 1390: 60-61):

نام ناصر وثوقی را برای اولین بار در ارتباط با توقیف اسناد خانۀ سدان شنیدیم. دادیارِ جوان دادگستری با حکم دادستان وقت برای بازدید خانۀ سدان، مأمور عالی‌رتبه‌ی اطلاعات سفارت بریتانیا در تهران، رفت و در آنجا با حسن تشخیص اسنادی یافت که گویای صریح دخالت دولت فخیمه در امور داخلی ایران و تطمیع و تهدید پاره‌ای از روزنامه‌نگاران و مأموران دولت ایران بود. در ماه‌های بعد، دکتر مصدق، ازجمله، این اسناد را در شورای امنیت و دیوان دادگستری لاهه ارائه داد و رأی به حقانیت ایران گرفت.

رویداد دیگری که با نام ناصر وثوقی قرین است، مجلۀ اندیشه و هنر است که او در فروردین 1333 «ویژۀ پژوهش‌های اجتماعی، اقتصاد، ادبیات و هنرها» بنیان نهاد و با وقفه‌هایی گاه طولانی تا «دورۀ دهم، شمارۀ پانزدهم، پاییز 87» انتشار داد. چهار شمارۀ آخر این مجله را در زمان بیماری دکتر وثوقی آقای کامیار عابدی، پژوهش‌گر معتبر شعر و ادبیات ایران، به انتشار درآورد.

ناصر وثوقی شمارۀ 4 از دورۀ پنجم مجلۀ «اندیشه و هنر» (1343) را به‌صورت ویژه‌نامه‌ای برای آل‌احمد منتشر کرد و در آن شماره ضمن درج بخش‌های منتشرنشده‌ای از برخی آثار آل‌احمد و نیز درج مصاحبه‌ای نسبتاً مفصل با وی، مقالات متعددی از نویسندگان دیگر را دربارۀ او و آثارش منتشر ساخت. مراحل پایانیِ آماده‌سازیِ این شماره مصادف شد با آغاز سفر حج آل‌احمد و وی پس از بازگشت از سفر حج نسخۀ چاپ‌شدۀ مجله را مشاهده کرد و در کمال حیرت و عصبانیت متوجه شد که این شماره هیچ شباهتی با آنچه تصور می‌کرد و قرار بود باشد ندارد. آل‌احمد در مقالۀ سوم از بخش نخست کتاب «یک چاه و دو چاله؛ و مثلاً شرح احوالات» (1356)، ناصر وثوقی را هم مانند ابراهیم گلستان در مقام چاله‌ای تصویر کرد که دستِ روزگار زمانی پیش پای وی قرار داده بوده است. در اینجا ابتدا اندکی دربارۀ مجلۀ «اندیشه و هنر» سخن می‌گوییم، سپس به ویژه‌نامۀ آل‌احمد در «اندیشه و هنر» (1343) می‌پردازیم، بعد از آن برخی از سخنان آل‌احمد در کتاب «یک چاه و دو چاله...» (1356) را نقل و تحلیل می‌کنیم و نهایتاً می‌کوشیم تا به سه سؤال زیر پاسخ دهیم: اول این‌که آیا اقدام وثوقی در انتشار ویژه‌نامه از حیث اخلاقی صحیح بود؟ دوم این‌که اصلاً چرا وثوقی دست به چنین عملی زد؟ و بالاخره سوم این‌که آیا واکنش تند آل‌احمد توجیه‌پذیر است؟

1333-1390: مجلۀ اندیشه و هنر

همان‌طور که گفتیم ناصر وثوقی نخستین شمارۀ مجلۀ «اندیشه و هنر» را در فروردین 1333 منتشر کرد و در آن مطالبی را از افرادی چون علی‌اصغر حاج‌سیدجوادی و بهمن محصص و پرویز داریوش و محسن هشترودی و نادر نادرپور و جلال آل‌احمد و آرامش دوستدار منتشر کرد. دورۀ اول این مجله در سال 1333 در پنج شماره، دورۀ دوم در سال 1334 در چهار شماره، دورۀ سوم طی سال‌های 1337 تا 1339 در 10 شماره، دورۀ چهارم طی سال‌های 1339 تا 1342 در هشت شماره، دورۀ پنجم از 1342 تا 1346 در10 شماره، دورۀ ششم طی سال‌های 1346 تا 1350 در هشت شماره، و دورۀ هفتم از 1350 تا 1353 در پنج شماره منتشر شد.

در آخرین شمارۀ دورۀ چهارم (شمارۀ هشتم، 1342) مطلبی از شمیم بهار در مجله منتشر شد و در 10 شمارۀ دورۀ پنجم (1342-1346) نام او و آیدین آغداشلو به‌ترتیب به‌عنوان مسئولِ بخش ادبیات و هنرها و مسئولِ تنظیم صفحه‌ها و طرح‌ها، در صفحۀ شناسنامۀ مجله درج شد. با پیوستن شمیم بهار و آغداشلو به مجلۀ «اندیشه و هنر»، این مجله جوان شد و دوران جدیدی را در حیات خود آغاز کرد، و از حیث پرداختن به مباحث مربوط به نقد ادبی جدید و نقد فیلم و سینما، و انتشار آثار نویسندگان و شاعران نسل جوان، شکل جدیدی به خود گرفت. این مجله در دو دورۀ ششم و هفتم خود که دیگر شمیم بهار و آغداشلو همکاری چندانی با آن نداشتند، کم‌وبیش به روال سابق خود برگشت (رک سادات اشکوری 1370: 62-106).

وثوقی تا سال 1355 «اندیشه و هنر» را منتشر کرد اما در آن سال انتشار تمام نشریه‌های خصوصی در ایران تعطیل شد (رک. عابدی 1397: 11) و این نشریه نیز به‌ناچار دیگر منتشر نشد تا زمان انقلاب؛ از آن پس نیز، چنان‌که اشاره کردیم، وثوقی این مجله را با وقفه‌هایی تا سال 10 (شمارۀ 16، پاییز 1387) منتشر کرد و کار انتشار چهار شمارۀ آخر آن را که مقارن با ایام بیماری وی بود، کامیار عابدی برعهده گرفت. آخرین شمارۀ این نشریه پس از فوت دکتر وثوقی با ذکر دو عبارت «واپسین شماره» و «به یاد ناصر وثوقی» بر روی جلد، در آذرماه سال 1390 منتشر شد. مطالب این شماره تماماً دربارۀ دکتر وثوقی و مجله‌اش است. نام نویسندگان این شماره را می‌آوریم: آیدین آغداشلو، خسرو پارسا، محمد دهقانی، سودابه رحم‌دل، کاظم سادات اشکوری، فرج سرکوهی، بهمن شاکری، فرنگیس شریعت‌زاده تهرانی (وثوقی)، کامیار عابدی، کمال قائمی، علی قیصری، عبدی کلانتری، جعفر مدرس صادقی، مریم منصوری، حسن میرعابدینی، بهمن وثوقی و هرمز همایون‌پور.

1343:  ویژه‌نامۀ جلال آل‌احمد

گردانندگان مجله در دورۀ پنجم دست به ابتکار جالبی زدند که تا آن زمان در تاریخ مطبوعات کشور هیچ سابقه‌ای نداشت و آن عبارت بود از انتشار ویژه‌نامه برای روشن‌فکران و نویسندگان و شاعران. وثوقی در سال 1343 دو ویژه‌نامه برای دو روشنفکر مشهور آن زمان، یعنی احمد شاملو و جلال آل‌احمد منتشر کرد. ویژه‌نامۀ احمد شاملو در فروردین 1343 (شمارۀ 2) منتشر شد و ویژه‌نامۀ آل‌احمد در مهرماه همان سال (شمارۀ 4). ویژه‌نامۀ شاملو چندان پُربار و قطور نبود اما ویژه‌نامۀ آل‌احمد مبدل به یکی از قطورترین شماره‌های «اندیشه و هنر» شد و هم در زمان خودش با استقبال مواجه شد (سادات اشکوری 1370: 89) هم پس از گذشت بیش نیم‌قرن همراه با مقدمه‌ای، عیناً دوباره منتشر شد (عابدی 1398؛ تمام ارجاعات ما از این پس به ویژه‌نامۀ آل‌احمد، به همین چاپ اخیر است). این ویژه‌نامه 200 صفحه داشت که عمدۀ مطالب آن در 170 صفحه به‌ نحوی از انحاء مربوط به آل‌احمد می‌شد. ویژه‌نامه با یادداشت کوتاهی آغاز می‌شود که بخشی از آن را در زیر می‌آوریم (عابدی 1398: ص 17):

جلال آل‌احمد در حد نویسنده‌یی و منتقدی: صفحات آینده دربرگیرنده‌ی طرحی است کلی. طرح درباره‌ی کارهای «او» از مقاله و سفرنامه گرفته تا داستان کوتاه و بلند و از این‌که چه‌گونه می‌نویسد تا آن‌جا که چگونه می‌اندیشد.

چهره‌پردازان این طرح سخن فراوان گفته‌اند و حدیث روزگاران بسیار آورده‌اند و اندازه‌ها و معیارهاشان در نقد نه‌تنها آل‌احمد را محک کار و هنر تواند بود که نویسنده‌یی برتر است بل همه‌ی آنان را که هنوز در آغاز راه‌اند یا تازه می‌خواهند توشه‌ی سفر فراهم سازند.

و فهرست مطالب این شماره به شرح زیر است:

«شوهر من جلال» از سیمین دانشور؛ «نسترن‌های همسایه و قصۀ قصه‌گو» از م. آزاد؛ «دو نامه» (مشتمل بر دو نامه از آل‌احمد و جمال‌زاده)؛ «سگ‌ها و گرگ‌ها» (فصلی از کتاب در دست نگارش «نفرین زمین» اثر آل‌احمد)؛ «ولایت اسرائیل» (بخشی از سفرنامۀ هنوز چاپ‌نشدۀ آل‌احمد)؛ «گفت‌وگو با جلال آل‌احمد» (با حضور پوران صلح‌کل و ناصر وثوقی و آیدین آغداشلو و شمیم بهار)؛ «در اقلیم نثر جلال آل‌احمد» از فرامرز خبیری؛ «از اورازان تا خارگ» از ناصر وثوقی؛ «جهان‌بینی و پیامش» از ناصر وثوقی؛ «نگاهی دوباره به تاریخ» از آیدین آغداشلو؛ «آل‌احمد در داستان‌های کوتاهش» از محمود کیانوش؛ «آل‌احمد در داستان‌های کوتاهش» از سیروس طاهباز؛ «مدیر مدرسه و نون والقلم و جلال آل‌احمد» از شمیم بهار؛ و «هشت طرح از علی گلستانه».

سه مقاله از مقالات این شماره بیشتر به تمجید از آثار و شخصیت آل‌احمد اختصاص دارد (مقاله‌های سیمین دانشور، م. آزاد، و سیروس طاهباز) و شش مقالۀ دیگر آن به بررسی انتقادآمیز آثار آل‌احمد مربوط می‌شود: یک مقاله از فرامرز خبیری که نام مستعار آیدین آغداشلو بود، دو مقاله از ناصر وثوقی، و نقدهای آیدین آغداشلو و شمیم بهار؛ به‌علاوۀ بخش «گفت‌وگو با جلال آل‌احمد» که عمدتاً شامل نکته‌جویی‌های آغداشلو و شمیم بهار از آل‌احمد و پاسخ‌های آل‌احمد به آنها است. مطالب اخیر سبب شد تا آل‌احمد پس از انتشار مجله و مشاهدۀ آن به‌شدت خشمگین شود و چنانکه گفتیم حاصل خشم خود را در بخشی از کتاب «یک چاه و دو چاله...» (1356) بیان کند. به نظر بنده به‌استثنای آنچه سیمین دانشور دربارۀ شوهرش نوشته است و نیز نقد شمیم بهار با عنوان «مدیر مدرسه و نون والقلم و جلال آل‌احمد»، هیچ‌یک مطالب فوق، امروزه دیگر ارزش ادبی و اعتبار علمی چندانی ندارد. تصور می‌کنم اگر آل‌احمد با آن لحن خشماگین و آزرده‌اش، خود فصلی از کتاب «یک چاه و دو چاله...» را به ناصر وثوقی اختصاص نداده بود، این ویژه‌نامه و مطالبش در انبوه اسناد و آثار تاریخ ادبیات معاصر ما از نظرها پنهان می‌ماند و فراموش می‌شد و جز همان دو مطلب سیمین دانشور و شمیم بهار که به آن اشاره شد، دیگر هیچ نشانی از آن ویژه باقی نمی‌ماند. در زیر نگاهی به تعدادی از مطالب انتقادآمیز این مجموعه می‌اندازیم:

- «گفت‌وگو با جلال آل‌احمد» (با حضور پوران صلح‌کل و ناصر وثوقی و آیدین آغداشلو و شمیم بهار) (عابدی 1398: 85-112): مصاحبه با پرسش‌های هوشیارانه و دقیق وثوقی و پاسخ‌های صریح آل‌احمد آغاز می‌شود و در ابتدا جریانی آرام و طبیعی دارد و نکاتی را دربارۀ برخی آراء آل‌احمد و حتی ویژگی‌های شخصیتی او در اختیار می‌گذارد که شاید در هیچ مأخذ دیگری به این وضوح قابل‌مشاهده نباشد. مثلاً او درجایی ضمن بحث دربارۀ رمان «نون والقلم» سخنانی بر زبان می‌راند که نه‌تنها روشن‌گر مفاهیم رمانش، بلکه روشن‌گر پتانسیل عظیم و زمینه‌های فرهنگی اتفاقاتی است که دو سه دهه بعد از مصاحبۀ او در ایران رخ می‌دهد (آل‌احمد و دیگران 1398: 93):

مسئلۀ شهادت برای یک آدم قرن بیستم- مثل این علیامخدره و آقایون- مفهومی دیگه نداره. مفهومش رو از دست داده. ولی به نظر من مفهومش رو از دست نداده هنوز هست. نه این‌که هنوز هست، بلکه هنوز مسلطه. ما از وقتی ول کردیم شهید‌شدن رو و قناعت کردیم به شهیدنمایی کار خرابه. این قضیه رو من خیال می‌کنم اون‌جا توضیح دادم. البته مطلب زمینه‌اش بر زمینه‌ی تجربیات خصوصی زماننا هذاست. که سرکار هم شرکت داشتید [منظور مبارزات ملی شدن نفت]. بنده هم شرکت داشتم درش. عده‌ای [احتمالاً توده‌ای‌ها] بلند شدن رفتند هندستون [شوروی] که برگردند بعد آزادی رو برای ما بیارن... این زمینه‌ی قصه است.

اما بعد که کار به دست جوان‌ها، یعنی آغداشلو و شمیم بهار می‌افتد، جریان مصاحبه شدت می‌گیرد و از حالت بحثی روشنفکری یا جدلی علمی درمی‌آید و در نهایت، به‌رغم تمام تلاش‌های شمیم بهار برای آرام کردن آل‌احمد، مبدل به چیزی می‌شود شبیه «مچ‌گیری»! این مصاحبه به‌علت همین مچ‌گیری‌هایش شهرت بسیاری یافت، اما به‌رغم شهرت بسیارش کمتر مورد ارجاع پژوهشگران قرار گرفته است. در واقع این بخش از مصاحبه تقریباً فاقد هرگونه ارزش ادبی و تاریخی است و هیچ نکته یا اطلاعات سودمندی در اختیار خواننده نمی‌گذارد. درهرحال قدر مسلم این است که این مصاحبه سبب اصلی خشم‌گین شدن آل‌احمد نبود، زیرا او قبل از چاپِ مصاحبه، متنِ پیاده‌شدۀ آن را دیده و تأیید کرده بود. در جریان مصاحبه‌ای که سال‌ها بعد با وثوقی انجام شد، مصاحبه‌گر از وثوقی می‌پرسد که آیا آن مصاحبه باعث ناراحتی آل‌احمد شده بود؟ و وثوقی چنین پاسخ می‌دهد (وثوقی و تبریزی، 1397: ص 26):

مصاحبه‌ای را که با آقای آل‌احمد کردیم، بعد از تنظیم، برای ایشان فرستادیم و ایشان دیدند و پسندیدند و گفتند خوب است و هیچ ایرادی هم نگرفتند. اما ایراد ایشان به مقالات دیگر بود.

- «در اقلیم نثر جلال آل‌احمد» از فرامرز خبیری [آیدین آغداشلو] (1398: 115-126): از 12 صفحۀ این مقاله بیش از نُه صفحه‌اش فقط شامل نمونه‌هایی از نثر آل‌احمد در آثار گوناگون او است، و دو صفحه و نیم باقی‌مانده هم به اظهار نظرهای متفاضلانه، درج متوالی اصطلاحات انگلیسی، و ذکر احکامی کلی دربارۀ نثر او اختصاص دارد که فاقد هرگونه ارزشی است. امروز اگر مثلاً یک دانشجوی کارشناسی رشتۀ ادبیات فارسی چنین مطلبی را به ‌عنوان تکلیف درسی به استادش بدهد قطعاً نمرۀ قبولی نمی‌گیرد!

- «از اورازان تا خارگ» از ناصر وثوقی (1398: 129-141): وثوقی در این مقاله ضمن تأکید بر اهمیت و ارزش تک‌نگاری‌های آل‌احمد دربارۀ اورازان و خارگ و تات‌نشین‌ها، به ایراداتی روش‌شناختی هم در کارهای او اشاره می‌کند. توجه به دو نکته در اینجا ضروری است؛ اولاً نقد وثوقی گرچه برخی از ایرادهای روش‌شناختی آل‌احمد را آشکار می‌کند اما به‌هیچ‌وجه نقدی علمی یا دانشگاهی نیست؛ به‌عبارت دیگر اگر امروز قرار باشد یک دانشجوی ارش رشتۀ مردم‌شناسی یا زبان‌شناسی نقدی بر این آثار بنویسد، حاصل کارش به‌مراتب دقیق‌تر و علمی‌تر از کار وثوقی خواهد بود. ثانیاً این آثار آل‌احمد، به‌رغم تمام ضعف‌های روش‌شناختی و نظری‌اشان، شامل پیکره‌های ارزش‌مند و منحصربه‌فردی از اطلاعات گوناگون، مثلاً در مورد واژه‌ها و اصطلاحات یا ترانه‌ها و بازی‌ها یا رسومات گوناگون محلی هستند که اگر آل‌احمد در آن زمان آنها را گردآوری نمی‌کرد، امروزه بعد از گذشت بیش از نیم قرن، دیگر هیچ نشان و اطلاعی از آنها باقی نمانده بود. از آن گذشته نثرِ بیهوده معقد و گاه کنایه‌آمیز وثوقی هیچ سنخیتی با نثر روشن و سادۀ علمی ندارد و همین نیز باعث شده است تا حاصل کار وی هیچ شباهتی به نقدی دقیق و علمی نداشته باشد و کمتر خواند شود (وثوقی 1398: 131):

اما حکم جلال در آن‌جا سخت شگفت‌افزاست که می‌گوید با این‌که زناشویی‌ها اغلب در میان قبایل پیش می‌آید اگر خویشاوندیِ اهالی درست باشد نشانی از انحطاط نسل میانشان نیست و بر من دانسته نشد که اگر زیست‌شناسی بگوید بسیارند نشانه‌های انحطاط نسل در اورازان و هم در سرزمین پیرامونش جلال را بر او چه حجت باشد؟

- «جهان‌بینی و پیامش» از ناصر وثوقی (عابدی1398: 145-167): وثوقی در این مقاله سه اثر معروف آل‌احمد، یعنی «سرگذشت کندوها» (1337)، «نون والقلم» (1340) و «غرب‌زدگی» (1341) را نقد و بررسی کرده است. آن بخش از این مقاله که به نقد «غرب‌زدگی»، آن هم در آن نخستین سال‌های انتشار این کتاب، اختصاص دارد بسیار ارزش‌مند و مهم و خواندنی است، اما دو بخش دیگرش حرف چندانی برای گفتن ندارد. حدود هفت صفحۀ نخست این مقاله شامل سخنانی کلی است که ربط چندانی به موضوع مورد بحث ندارد. وثوقی سپس به بررسی و نقد دو اثر داستانی آل‌احمد، «سرگذشت کندوها» (1337)، «نون والقلم» (1340)، می‌پردازد. این دو اثر از تمثیلی‌ترین آثار داستانی آل‌احمد هستند و رویکرد وثوقی نیز در نقد این آثار رویکردی سنتی و عمدتاً تاریخی است. چنین رویکردی در نقد در وهلۀ نخست مستلزمِ گشودن قفلِ تمثیل‌های اثر است و بدیهی است که اگر چنین امری در شرایط خفقان و سانسور آن زمان میسر می‌بود آل‌احمد خود دیگر در داستان‌هایش از تمثیل بهره نمی‌برد! وثوقی برای نقد این دو کتاب، به‌ناچار از زبانی تمثیلی بهره برده و همین امر سبب شده است تا نقدش خود نیازمند تفسیری دیگر باشد! بعداً خواهیم دید که چگونه شمیم بهار با اتخاذ رویکردی صورت‌گرا در نقد، توانست به‌درستی و با درایت تمام ارزش ادبی «مدیر مدرسه» و مخدوش‌بودن ساختارِ «نون والقلم» را نمایش دهد. اما وثوقی در نقد کتاب «غرب‌زدگی» به‌درستی از برخی کژ‌اندیشی‌ها و افراطی‌گری‌های آل‌احمد پرده برداشت و شجاعانه در مقالۀ خود نکاتی را طرح کرد که البته امروزه شاید دیگر بدیهی و پیش‌پاافتاده بنماید اما در آن زمان کاملاً تازگی و اهمیت داشت (وثوقی 1398: 158- 164):

بازده لطمات دوهزارساله را یک‌جا گرد کرده، رنج راه را که در این راه‌پیماییِ دراز بر چهره‌ی کاروان نشسته در لحظه‌ی واحدی از تاریخ متمرکز گردانده، رسوب شکست و انحطاط را که به‌روزگاران پدید آمده تازه و ناگهانی پنداشته و آن‌گاه بر همه‌ی این‌ها با انگاره‌ها و مظاهر خیالی نام غرب‌زده‌گی نهاده است (158-159).

قومی که ماده‌ی اول برنامه‌اش در زندگی بیکاره‌گی، تسلیم و فریب است هم‌چون مظلومی نمایانده شده که از آن‌جا که تاریخ به یاد دارد بر او لطمه زده‌اند و ستم رانده‌اند تا به روز سیاهش نشانده‌اند. ولی خودش، به‌رغم همه‌ی امکان‌ها و فرصت‌ها، بر این خاک زرخیز و زیر این آفتاب جان‌پرور، هیچ گناه نداشته و ندارد! مگر غرب (!) می‌گذارد کسی زندگی کند؟ (ص 159).

می‌نویسد علت غرب‌زده‌گیِ ما فرار از هندِ مادر است و می‌افزاید که هیچ کودک در نازپرورده‌گیِ آغوش مادر به جایی نرسید. بااین‌حال روشن نمی‌سازد که چرا بر گریزپایی ما اشک می‌افشاند و چرا ما که از آن فراخ‌آغوش روی تافتیم به جایی نرسیدیم. (163)

بر ویرانه‌های بادآسی اندوه‌زده نشستن و تاریخ را از آن دریچه نگریستن یا پای استعمار را که پدیده‌یی نوزاد است به ژرفای تاریخ کشاندن و چنگیز و تیمور را برانگیخته‌ی آن انگاشتن و از آن فراتررفتن و خلافت تنگ‌چشمانه‌ی عباسیان را با حسرتی دردآلود یاد کردن و امپراتوریِ عثمانی را به‌مثابه‌ی مظهری از کلّیتی ابدی و سرمدی خواستن و آن دفترها را که در حواشی رجال با قواعد یا قضا یا رنگی خاص نبشته آمده و یادگاری از زندگیِ قومی و ناحیه‌یی در یک دوره است نسخه‌ی نیک‌بختی شناختن، پندار به‌دلخواه (Wishfull thinking) است که هرکس را یارای آن نیست (164).

افسوس که نقد او چندان که باید مورد توجه قرار نگرفت. سانسور حاکم بر کار چاپ و نشر ایران در آن زمان نه اجازۀ انتشار کتاب‌هایی چون «غرب‌زدگی» را می‌داد و نه حتی پس از چندی، اجازۀ نام‌بردن و حتی نقد‌کردن آنها را. این شیوه خود به دور باطلی در جامعه فرهنگی می‌انجامید که در آن از یک‌سو هاله‌ای تقدس‌آمیز پیرامون این قبیل کتاب‌ها شکل می‌گرفت و از سوی دیگر نقد و ایراد‌گرفتن بر آنها و حتی خواندن چنان نقدهایی، کم‌وبیش به‌منزلۀ حمایت از حکومت تلقی می‌شد. درواقع یکی از علل نقد‌نشدن کتاب آشفتۀ «غرب‌زدگی» جز این نبود که کسی دوست نداشت تا در نظر دیگران طرف‌دار حکومت تلقی شود!

- «آل‌احمد در داستان‌های کوتاهش» از محمود کیانوش (عابدی 1398: 197-224): کیانوش از همان نخستین سطر مقاله‌اش، به‌اصطلاح شمشیر را از رو بسته و به نقد کوبنده و بی‌پروای آثار آل‌احمد ‌پرداخته است‌ (کیانوش 1398: 197):

اگر همه‌ی نوشته‌های آل‌احمد را از مقاله و تک‌نگاری گرفته تا داستان کوتاه و بلند با قصد ارزیابی بخوانیم، به این نتیجه می‌رسیم که هنوز سرگرم آزمایش است و راه شناخته و ثابتی نیافته است. آن‌چه در همه‌ی آزمایش‌هایش جلوه‌ی مشخص دارد «من» اوست، با ذهن مردی که بیش از دانسته‌هایش سخن می‌گوید و با آن‌چه می‌گوید، چندان‌که واقعیت ایجاب می‌کند آشنا نیست.

کیانوش در ادامه می‌کوشد تا آراء خود را مبنی بر سطحی و مخدوش و مغلوط بودن آثار آل‌احمد اثبات کند اما در عمل جز طرح چند ادعا و سپس نقلِ انبوهی شواهد بی‌ربط از آثار آل‌احمد هیچ عرضه نمی‌دارد! مثلاً وی ابتدا ادعای زیر را مطرح می‌کند (کیانوش 1398: 202-203):

داستان از زبان هرکس نقل بشود، آل‌احمد در آن‌جا حاضر است و گوینده را مطابق سلیقه و درک خود اصلاح می‌کند. در هر زمینه‌یی بحث می‌شود، راویِ داستان عالم‌المباحث است، «آدم‌ها» هر قیافه‌ای داشته باشند و هر لباسی پوشیده باشند و هر اظهار عقیده‌یی بکنند، از نظر راوی مسخره و محقر است (202).

و سپس برای اثبات ادعای خود، بی‌هیچ توضیح دیگری شواهد زیر را از آثار آل‌احمد به‌دست می‌دهد (کیانوش 1398: 202-203):

«سرم درد گرفته بود و از این‌که درین‌جا هم نمی‌توانستم دمی راحت باشم خیلی کسل بودم» (دید و بازدید).

«چه باید کرد؟ در این دم آخر نمی‌شود دل بنده‌گان خدا را شکست!» (زیارت)

«هم‌سفرم بیدارم کرد. شب شده بود. می‌گفت امشب به فیض عظمایی نائل شده است و مرا از این‌که به درک آن نائل نشده بودم سرزنش می‌کرد» (زیارت)...

بنده نفهمیدم شواهدی که کیانوش آورده است چه ربطی به ادعای وی دارد و تصور می‌کنم به‌جای این شواهد هر شاهد دیگری را نیز می‌شد بیاورد! به نظر بنده مطلب کیانوش هیچ ربطی به نقدنویسی در معنای دقیق و علمی آن ندارد و چیزی نیست جز سیاهه‌ای از ادعاهای خودش و نقل‌قول‌هایی از آل‌احمد. درمجموع می‌توان گفت که نقد کیانوش قبل از آن‌که نقد آثار آل‌احمد باشد، نقد کینه‌توزانۀ خود آل‌احمد بود و به همین دلیل نیز نه اهمیتی یافت و نه تأثیرگذار بود. جالب است که بلافاصله بعد از نقد بلند کیانوش در ویژه‌نامۀ آل‌احمد، نقد نسبتاً کوتاهی از سیروس طاهباز به دنبال می‌آید که عنوان آن نیز عیناً همانند عنوان نقد کیانوش است: «آل‌احمد در داستان‌های کوتاهش» (طاهباز 1398: 227-232). هربار که نقد ستایش‌آمیز طاهباز را می‌خوانم بیشتر متقاعد می‌شوم که طاهباز مطلب خود را پس از خواندن دست‌نوشتۀ کیانوش و صرفاً در پاسخ به اظهارات وی تنظیم کرده و نوشته بوده است؛ و این نکته‌ای است که کیانوش نیز چند دهه بعد از انتشار ویژه‌نامه بدان اشاره کرده است (کیانوش 2011: 22-23):

و سیروس طاهباز که مأموریت باطل‌السحر‌نویسی و پیشواستایی و قدیس‌سازی بر عهده گرفته است، یا بر عهده‌اش گذاشته شده است، در مقدمه [...] بعد از مدح و ستایش رسول نویسندگان عصر، با اشاره‌هایی موجز و تحریفی به چند نکته از نکته‌های در بررسی داستان‌های کوتاه آل‌احمد [...] می‌گوید: «شاید این جز گزارش واقع ننوشتن را باید عیب آل‌احمد شمرد. شاید نباید حاشیه رفت. نباید صریح گفت. نباید خشن بود. نباید رشتۀ داستان را برید. نباید ناهماهنگ نوشت. نباید فعل را اوّل آورد. و، و او را در آغاز جمله نباید نوشت. و بایدها و نبایدهای دیگرِ جماعت آن طرفها. امّا من اینها را همه حُسنِ کار آل‌احمد می‌دانم. قدرتش و کمالش و راه‌گشودنش و راه‌نمودنش و بی‌اعتنایی‌اش به هرچه باید است و نباید. و اینها را نه از سر این می‌نویسم که ارادتی نموده باشم و در گذرگاه تاریک این روزگار وانفسا[ه]، چشم‌انتظار چراغش باشم. نه. جلوه‌های بر دلم نشسته‌ی آن درخت تنومندی است که نه ریشه در خاک، ریشه در دلها دارد. [...]».

- «مدیر مدرسه و نون والقلم و جلال آل‌احمد» از شمیم بهار (عابدی 1398: 235-250): نقد شمیم بهار نه‌تنها بهترین مطلب این مجموعه است، بلکه در زُمرۀ بهترین نقدهایی است که تاکنون به زبان فارسی و بر آثار داستانی فارسی نگاشته شده است. به سبب اهمیتی که این نقد در تاریخ ادبیات معاصر ما داشته و دارد، در اینجا قدری بیشتر بدان می‌پردازیم. این نقد حتی امروز نیز، به‌رغم این‌که بسیاری از آثار درجه اول نقد ادبی جهان به فارسی ترجمه شده است، و نیز به‌رغم این‌که نقدهای نظریه‌مند و شروح متعددی در سه‌چهار دهۀ اخیر بر آثار ادبی معاصر و حتی بر خود «مدیر مدرسه» نگاشته شده است (مثلاً پاینده 1397: 18-19؛ یاوری 1397:20-21)، نه‌تنها کهنه نشده بلکه خواندن دوباره و دوبارۀ آن می‌تواند برای نویسندگان و علاقه‌مندان داستان و داستان کوتاه آموزنده و سودمند باشد. حتی آل‌احمد به‌رغم تمام دلخوری و عصبانیتی که از شمیم بهار داشت، نتوانست به توانایی و استعداد وی اعتراف نکند و، گیرم با بیانی تلخ و گزنده و بغض‌آلود، به ستایش او نپردازد (آل‌احمد 1388: 56):

و اما این بچه‌ها. بهترین‌شان شمیم. که قدرش بدان (به وثوقی می‌گویم). شیطان است. و ترا خوب به قالب خودش زده. از قضیۀ میلر و سلین‌اش خوشم آمد. اما حیف که از دیگر حیوانات شبیه خودش نقل کرده بود. نه که عقل خودش رسیده باشد. و بعد هم خیلی بچه‌مدرسه‌ای است. فورمول‌ها توی دهانش زیادی می‌کند. و بدتر اینکه خیلی حوض است. ساروج خورده و پاشوره‌دار؛ و اضلاعش مرتب و ضبط کنندۀ کوچک‌ترین قطرۀ آب. اگر شانس آورده بود و سر یکی از کلاس‌های من 2 سال پرت‌وپلا شنیده بود، شاید آدمی می‌شد. اما حیف. فرنگی‌ها خرابش کرده‌اند. 2 سال اینکونتیر خوانده و حالا دور برش داشته. خیلی دلم می‌خواست به‌جای حوض چشمه باشد. پر از سنگ و شن و خاک. اما آبی از دلش جوشان و پرکنندۀ حوض‌ها. نه این‌جور شکل‌گرفته و متحجر.

در‌واقع ایراد آل‌احمد بر شمیم بهار، آنجا که می‌گوید «خیلی بچه‌مدرسه‌ای است. فورمول‌ها توی دهانش زیادی می‌کند...»، از نوع ایرادهای نابه‌جایی است که معمولاً روشن‌فکران چپ سنتی ما، به روشن‌فکران مدرن دانشگاهی و غیرسیاسی‌امان می‌گیرند؛ واقعیت این است که هرچه این دو تیپ متفاوت از روشن‌فکران ایرانی به هم نزدیک‌تر باشند و تعامل و وحدت بیشتری با هم داشته باشند و یگانه‌تر باشند، وضعیت جامعۀ روشن‌فکری ما مترقی‌تر، و دست‌آوردهایش بیشتر و بهتر خواهد بود. نقد فنّی، یا به قول آل‌احمد «پاشوره‌دار» شمیم بهار بر دو تا از سیاسی‌ترین آثار ادبی معاصر فارسی، به‌واسطۀ روی‌کرد صورت‌گرا و ساخت‌گرایش، توانسته است بی‌آن‌که ذرّه‌ای به سیاست بپردازد، به بهترین وجه ممکن اهمّیت و توانایی نقد ادبی را در نمایاندن تفاوت‌های یک اثر داستانی قوی با یک اثر ضعیف نمایش بدهد و از این طریق هم اهمیت نقد را نشان دهد و هم راه خلق آثار ادبی ساخت‌مندتر را هموار سازد (بهار 1398: 235-240):

از جلال آل‌احمد سه «داستان بلند» در دست داریم: «سرگذشت کندوها» (1333) و «مدیر مدرسه» (1337) و «نون والقلم» (1340). از «سرگذشت کندوها» که بگذریم دو «داستان بلند»- و در ظاهر سخت متفاوت- باقی می‌ماند.

«مدیر مدرسه» اثری است موفق و نون والقلم اثری موفق نیست و-حتا- شکستی است که خبر از شکستی بزرگ‌تر (شکست نویسنده در کار «داستان بلند»نویسی) دارد و-بدقت که نگاه می‌کنیم- دلیل موفق‌بودن «مدیر مدرسه» و شکست «نون‌والقلم» را -که حالا در پی چرایی هستم- در یک جا می‌یابم (ص 235).

در کارهاش [...] آن‌چه را مسلط می‌یابم «من» (Ego) اوست. به این معنا که همه‌ی کارها به‌نحوی کوشش‌هایی است در کار شرح‌حال خودنویسی 

(Autobiography) و به نحوی دیگر -به قول دوست‌های شعرشناسم- «من‌سرایی» است و یا به نحوی دیگرتر در همه‌جا (از داستان‌ها حرف می‌زنم و -احیاناً- سفرنامه‌ها) آن‌چه دست‌گیر خواننده می‌شود بیش‌تر حرف‌های این «من» است. درباره‌ی همین «من» و نه دربارۀ آن‌چه که قصد بیانش را دارد و یا به تماشاش ایستاده. [...] آل‌احمد - بنابراین- به عنوان یک «گزارش‌نویس» تنها از «من»اش گزارش می‌دهد و نه از چیز دیگر (ص 235-236).

استخوان‌بندی ساده اما محکم «مدیر مدرسه» اساسی‌ترین علت موفق‌بودن کتاب به‌عنوان یک «داستان بلند» است. «مدیر مدرسه» اما -پیش از هرچیز دیگر- قصه‌ی یک آدم است. برای به‌دقت‌دیدن محتویِ کتاب باید نگاهی انداخت به این آدم و موفقیت یا عدم موفقیت نویسنده در خلق این آدم (ص 240).

گرچه نظر شمیم بهار ‌مبنی بر این‌که «نون والقلم اثری موفق نیست» به نظر بنده کاملاً صحیح است، اما امروزه دیگر می‌دانیم که حدس او مبنی بر این‌که این امر «خبر از شکستی بزرگ‌تر (شکست نویسنده در کار «داستان بلند»نویسی) دارد» مطلقاً صحیح نبوده است. زمانی که شمیم بهار نقد خود را می‌نوشت کارِ رمان «سنگی بر گوری» تمام شده بود، اما آن رمان تا سال‌ها پس از مرگ آل‌احمد به علل گوناگون منتشر نشد. بی‌گمان اگر شمیم بهار «سنگی بر گوری» را خوانده بود تصدیق می‌کرد که آل‌احمد نه‌تنها در کار «داستان بلندنویسی» شکست نخورد بلکه توانست اثری خلق کند به‌مراتب بزرگ‌تر از «مدیر مدرسه». شمیم بهار همچنین تأیید می‌کرد که «من‌سرایی» حتی در کار گزارش‌نویسی هم می‌تواند منجر به خلق رمان بزرگی بشود؛ البته هنرمندی که مسلط بر تکنیک‌های ادبی و نظریه‌های نقدی باشد، موفق‌تر از نویسنده‌ای است که فاقد چنین دانشی است (رک بهار 1398: ص 237، پانوشت)، اما در هر حال و درنهایت، این اثر ادبی است که مرزهای ادبیات و درنتیجه ارزش‌ها و معیارهای نقد و نظریۀ ادبی را تعیین می‌کند، و نه برعکس.

[1343]/ 1358: نظر آل‌احمد دربارۀ ویژه‌نامه

ظاهراً مهم‌ترین دلیل خشم آل‌احمد از انتشار آن ویژه‌نامه این بود که وثوقی به وی وعدۀ انتشار ویژه‌نامه‌ای در معنای مرسوم کلمه را داده بود، اما آنچه عملاً منتشر شد، با آن وعده فرسخ‌ها فاصله داشت (آل‌احمد 1356):

فردا یا پس‌فردای همان مجلس [گفت‌وگو با آل‌احمد] من روانۀ حج شدم و بعدها که مجله درآمد، دیدم شده‌ام خرگوشی برای آزمایشگاهی (ص 51).

ما کی و کجا دعوی کردیم؟ برای ما همین بس که می‌نویسیم. اسمش را شما بگذارید. ما کی و کجا دعوی کردیم؟ تنها دعوی ما این قلم‌زدن. سکوتش برای نیما - قدرتش برای خانلری- جسدش برای خود من و تازه به اسم تجلیل (ص 56).

گمان کرده بودم آمده‌اند مس مرا به محک بزنند. غافل از این‌که آمده‌اند، پای این درخت تبر زدن بیاموزند. همین بود که دلم از وثوقی گرفت. گمان نمی‌کردم محتاج به چنین قشون‌کشی باشد؛ آن‌هم در قبال من 3. از او دلم گرفته برای این‌که در از‌دست‌دادن هر دوستی من پاره‌ای از تنم را می‌دهم (ص 58).

باری آل‌احمد قبل از پرداختن به اصل مطلب خود، شرح مختصری از اوضاع سیاسی و فرهنگی آن دوره به‌دست می‌دهد و توضیح می‌دهد که مقامات سیاسی ایران در اوایل دهۀ 40 به‌اقتضای اوضاع‌واحوال آن زمان که ظاهری مترقی و روشن‌فکر را می‌طلبید، می‌کوشیدند جمعی از روشنفکران را دور خود جمع کنند و نشریه‌ای منتشر سازند (آل‌احمد 1388: 48-49):

اواخر سال 1340 [...] ایامی بود که هرکدام از بزرگان قوم دسته‌ای از روشنفکران را دور خودشان جمع می‌کردند که جانشین حکومت امینی بشوند. و همه هم به تقلید از عَلَم که خانلری و دارودسته‌اش را خریده بود و علم‌وکتلی راه انداخته بود و سخن مرکز ثقلش. دارودستۀ منصور بود که کاوش مرکز ثقلشان بود با هویدا اداره‌کننده‌اش؛ و به پول نفت. دارودستۀ اطلاعات هم چند سال پیش از این قضایا بود که شاملو یک دو شمارۀ ماهنامه برایشان داد و بعد درماند. و حالا کمپانی‌ها هوس کرده بودند.

به باور آل‌احمد در چنان اوضاعی بود که دکتر مصطفی مصباح‌زاده، رئیس سازمان چاپ و انتشارات روزنامۀ کیهان نیز به‌سراغ خود وی رفته بود تا با انتشار مجله‌ای روشن‌فکری، هرچه بیشتر به رنگ زمانه درآید و به مرکز قدرت نزدیک‌‎تر شود. می‌دانیم که آل‌احمد پس از توافق با مصباح‌زاده، شمارۀ نخست «کتاب ماه» را در خرداد 1341، و شمارۀ دوم آن را تحت عنوان «کیهان ماه» در شهریور‌ماه همان سال منتشر کرد‌ اما این نشریه تنها پس از همان دو شماره توقیف شد و انتشارش دیگر ادامه پیدا نکرد. پس از انتشار اولین شمارۀ «کتاب ماه»، وثوقی در مطلبی تحت عنوان «انعکاس یک انعکاس» در مجلۀ «اندیشه و هنر» از آل‌احمد انتقاد می‌کند که چطور پس از آن همه ادعای پرهیزکاری و مناعت طبع حال به دامن سرمایۀ کیهان پناه برده است (شمارۀ 5، شهریور 1341: 378). آل‌احمد در پاسخ به این اظهار‌نظر وثوقی در کتاب «یک چاه و دو چاله...» متذکر می‌شود که (آل‌احمد 1388: 50):

[وثوقی] ترسیده بود با کتاب ماه دکان اندیشه و هنر تخته شود. ترس که تمام شد [یعنی مجله که توقیف و تعطیل شد] عملاً سر عقل آمد.

وی سپس در ادامه می‌گوید (آل‌احمد 1388: 50-51):

همان ایام بود که یک روز وثوقی درآمد که اداره‌کنندگان مجله می‌خواهند شمارۀ مخصوصی برایت بدهند. گفتم شاید می‌خواهد این‌جوری آن نارو را جبران کند. و پذیرفتم. غافل از اینکه این خود چاله‌ای است. به‌هرصورت آمدند چهارپنج‌نفری با یک ضبط صوت. و نشستیم و گپی زدیم [...] فردا یا پس‌فردای همان مجلس من روانۀ حج شدم و بعدها که مجله درآمد، دیدم شده‌ام خرگوشی برای آزمایشگاهی.

یکی از عجیب‌ترین اظهار‌نظرهای آل‌احمد را دربارۀ ادبیات و علوم ادبی در همین بخش از کتاب «یک چاه و دو چاله...» می‌خوانیم. اگرچه این اظهارات یادآورِ بسیاری از آراءِ آل‌احمد در کتاب «غرب‌زدگی» است، با توجه به آثار ارزشمندی که او خود ترجمه کرده و نیز شرح و نقدهای مهمی که بر آثار نوگرایانی چون نیما و هدایت نوشته است، بنده شخصاً ترجیح می‌دهم این اظهارات او را ناشی از عصبانیت وی بدانم و نه اعتقاد واقعی و قلبی‌اش خاصه که در عمل نیز چنین نبوده است (آل‌احمد 1388: 54):

این قالب‌ها به درد کلاس‌های کریتکس و شورت‌استوری رایتینگ می‌خورد که ارزانی جوان‌های از فرنگ برگشته. چون اینجاها باب نیست. مردک انگریزی یا فنارسوی با ادبیات سیصدساله‌اش می‌خواهد به من ادب چیز نوشتن بیاموزد که خلیل احمدم هزاروسیصد سال پیش صرف و نحو زبان عربی را درست کرد؛ و تازه رسولشان این جوانک‌های دو کلاس در فرنگ درس خوانده! و سقشان را با تکنیک و اومنی سیانس برداشته. این شامورتی‌‍‌بازی‌ها را بدهید خانلری در کلاس ادبیات درس بدهد...

اما آل‌احمد در لابلای سخنانش به نکاتی هم دربارۀ ارادت عجیب وثوقی به تندرکیا، و نیز رسم‌الخط و واژه‌سازی‌های او اشاره می‌کند که اگر از لحن توهین‌آمیز آن بگذریم، به‌نظر بی‌ربط نمی‌آید (آل‌احمد 1388: 55).

و جالب‌تر از همه خود وثوقی است. که باورش شده. مدت‌ها در نقد و اقتصاد و اجتماع و سیاست قلم زد. اما دید فایده ندارد. چراکه سیاست و اجتماع و اقتصاد را دیگران بی‌حضور او ساختند و پرداختند. و چه جور هم. عین دستۀ گل! پس آخر وثوقی چه کند؟ بشود منتقد ادبیات. و چه جوری؟ با یک ویراژ. یعنی با ریسمانی از لغت‌های کسروی-تندرکیایی و واو معدوله را خوردن و قری در کمر نثر گذاشتن که تخم دوزرده است... .

واژه‌سازی‌های وثوقی عجیب، اما برای خودش بی‌اندازه جدی و مهم بود؛ وی بسیاری از شماره‌های مجلۀ «اندیشه و هنر» را با فهرستی از واژه‌های برساخته و معادل‌های آنها در فارسی امروز آغاز می‌کرد (برای رسم‌الخط وثوقی رک. عابدی 1396: 317؛ و برای واژ‌های برساختۀ او و معادل‌های فارسی و انگلیسی‌اشان رک. 1396: 319-322). او کراراً برای این‌که خوانندگانش معنای واژه‌هایش را بفهمند، در مقابل هر واژۀ برساخته، معادل فارسی و رایج آن را هم درون کروشه‌ای ذکر می‌کرد و این عمل ظاهری بسیار عجیب به نثر وی می‌داد. درهرحال گذشتِ زمان نشان داد که نه شعرهای تندرکیا و نه رسم‌الخط و واژه‌های برساختۀ وثوقی هیچ‌کدام اهمیتی در ادبیات و زبان فارسی نیافتند، و افسوس که آل‌احمد سخنانش را دربارۀ این آراءِ وثوقی نه به‌طریق نقد محترمانه و با زبانی پاکیزه و همراه با شواهد و مثال‌های فراوان، بلکه در عین عصبانیت و به‌طریق منازعه و به‌کوتاهی بیان کرد. این بخش را با آخرین جمله‌های آل‌احمد در بخش مربوط به وثوقی در کتاب «یک چاه و دو چاله...» به انتها می‌رسانم:

و شما با این آرزوی مرگ و سقوط (که در « اندیشه و هنر» هم تکرار شده بود) که برای من می‌کنید، مشت خودتان را باز می‌کنید. سر کلاس‌های من برای شما هنوز بسیار جا هست. بشتابید. جرأت نمی‌کنم ادای آن مرد بزرگ را درآورم که گفت سلونی قبل ان تفقدونی؛ اما از همان مرد بزرگ خطاب به شما این‌ها را تمام می‌کنم که: یا اشباه الرجال و لارجال!

1348: «یاد آن‌که نماند )سوگ آل‌احمد(»‌

انتشار شمارۀ چهارم از سال ششم مجلۀ «اندیشه و هنر» (مهر 1348) کم‌وبیش مصادف بود با درگذشت جلال آل‌احمد. ناصر وثوقی این شماره را با یادداشتی تحت عنوان «یاد آن‌که نماند» آغاز کرد و در آن به‌اختصار نکاتی را در سوگ آل‌احمد نگاشت. این یادداشت با نقل مقدمۀ آل‌احمد تحت عنوان «رسالۀ پولس رسول به کاتبان» بر آغاز کتاب «زن زیادی» (1342) آغاز می‌شود و از پی آن مطالبی به قلم وثوقی به دنبال می‌آید (وثوقی 1396: 187):

نویسنده‌یی بود که از میان مردم برخاست، که از مردم نبرید. با دو جنبش بزرگ هم‌گامی کرد و، همراه هم‌گنان هر بار هم‌آغوش شکست. قلم را در تکاپوی دردمندی‌ها و درماندگی‌ها فرسود و هم این شیوه، هم‌گام با عوامل دیگر، فرسودگیِ جانش را به بار آورد.

وثوقی در توضیح بند فوق و در پانوشت، مطالبی را از دنبال می‌آورد که نشان می‌دهد همچنان بر سر انتقاداتش از آل‌احمد هست و مرگ آل‌احمد سبب نشده است تا این انتقادات را بر زبان نیاورد یا بدانها اشاره نکند (وثوقی 1396: 187، پانوشت):

...مرگ نابه‌هنگام او از دیدگاه عاطف، به‌ویژه در سرزمینی که باید با نورافکن دنبال آدم گشت، ضربتی بود تکان‌دهنده برای دوستان. اما این ضربت، هرچند دردناک، در نظام ارزش‌ها دگرگونی پدید نمی‌کند. سنت بزرگ و سال‌خورد، مرده‌پرستی و بهره‌برداری از کار آن‌ها که به ابدیت پیوسته‌اند، ارزانی روشن‌فکرانی باد که مسئولیت‌شان در فراهم‌ساختن روزگار و زندگی‌های دشوار و نفس‌گیر دربست و یگانه است. پیرامون جلال نیز از ششلول‌بندهای ادبی تهی نبود.

انتقادات وثوقی در ادامه و خاصه در پایان متن از این هم تندتر می‌شود، به‌حدی به قیمت بر زبان راندن دشنامی به خودش، همان دشنام را، به‌وجهی شدیدتر، نثار آل‌احمد می‌کند (وثوقی 1396: 187-188):

شاید دو شکست در درازای زمانی‌یی کم‌تر از یک دهه، به مدد چیزهای دیگر [...] و دیگرتر- در این هوا که دم می‌زنیم و در آمیزش و گردش ما با یک‌دیگر، چیزهایی هست، که اندک‌اندک اما آشکارا و پرواس‌پذیر، آدم‌ها را «پفیوز» می‌کند مرا به‌ویژه، تو را و او را...- به‌سوی تراداد و چیزهای تهیِ دیگر لیزاندش. تا جایی که حواری‌های دوروبرش نیز، ندانسته و خنده‌دار، از او پیروی می‌کردند- نام‌های خاص برای نوشته‌ها... و سپس خشونتی دروغین و بیهوده و گردن‌های برافراشته از پوچی!

زمانی که وثوقی یادداشت فوق را می‌نوشت هنوز «یک چاه و دو چالۀ» آل‌احمد را نخوانده بود، که اگر خوانده بود شاید اصلاً قید نوشتن این یادداشت را می‌زد، یا اگر هم می‌نوشت از تمجیدهایش می‌کاست و بر دشنام‌هایش می‌افزود! به‌هرحال این اتفاق سال‌ها بعد در مصاحبه‌ای که در بخش بدان می‌پردازیم، رخ داد!

[1397]: «آل‌احمد ناراحت شد که ستایشش نکردیم»

وثوقی در اواخر عمرش در مصاحبه‌ای با حمید تبریزی، دربارۀ آل‌احمد سخن می‌گوید اما در هیچ‌یک از سخنانش به نیکی از او یاد نمی‌کند و حتی وقتی نوبت به بحث دربارۀ کتاب «یک چاه و دو چاله» می‌رسد، باز زبان به دشنام و تهمت می‌گشاید (وثوقی و حمیدی 1397: 28):

آنجا درباره‌ی سه نفر مقداری چرند و لیچار نوشتند، اول درباره‌ی آقای همایون صنعتی‌زاده، مدیر انتشارات فرانکلین و بعد درباره‌ی ابراهیم گلستان و بعد هم راجع به بنده. چاه همان رئیس انتشارات فرانکلین است و دو چاله هم منظورش یکی بنده و یکی هم آقای گلستان. با آن دو تا کاری ندارم ولی راجع به خودم چرت‌وپرت و دروغ نوشته است...

شاید آل‌احمد دربارۀ وثوقی «مقداری چرند و لیچار» یا قدری «چرت‌وپرت» نوشته باشد، اما تا آنجا که بنده دقت کردم او هیچ دروغی دربارۀ وثوقی نگفته است. اصلاً آنچه آل‌احمد در آن کتاب دربارۀ وثوقی طرح کرده متضمن خبری نیست که بتواند دروغ باشد یا نباشد. دل‌گیری آل‌احمد از وثوقی یک دلیل بیش نداشت آن‌هم این‌که چرا از اعتماد وی سوءاستفاده کرد تا وی را به خیال خودش تخریب کند. این نکته را آل‌احمد در «یک چاه و دو چاله» بارها متذکر شده و حتی تصریح کرده است (آل‌احمد 1388: 58):

گمان کرده بودم آمده‌اند مس مرا به محک بزنند. غافل از اینکه آمده‌اند، پای این درخت تبر زدن بیاموزند. همین بود که دلم از وثوقی گرفت...

پایان سخن و نتیجه‌گیری

این مقاله را با پرداختن به سه سؤال زیر به پایان می‌رسانم و به‌این‌ترتیب نتیجه‌گیری خود را از کل مباحث عرضه می‌دارم و بحث را به پایان می‌رسانم: 1) آیا اقدام وثوقی از حیث اخلاقی صحیح بود؟ 2) چرا وثوقی چنین کرد؟ 3) آیا واکنش تند آل‌احمد توجیه‌پذیر است؟

بدیهی است که نه‌فقط پاسخ‌های بنده به این سؤال‌ها‌ بلکه حتی طرح چنین سؤال‌هایی هم ممکن است از نظر برخی صحیح نباشد، اما باز بدیهی است که درِ گفت‌وگو و نقد همواره باز است، و اسناد جدید و استدلال‌های تازه می‌تواند تمام استدلال‌ها و نتیجه‌گیری‌های قدیم را کنار بزند.

آیا اقدام وثوقی از حیث اخلاقی صحیح بود؟

به نظر بنده خیر! زیرا تصور می‌کنم اگر قرار باشد کسی را نقد کنیم، این کار را نباید با نقشه‌ای از پیش طراحی شده و به‌صورت توطئه‌ای مخفیانه و گروهی، آن‌هم با فریب آن فرد و در ویژه‌نامه‌اش انجام دهیم! قرائن بسیاری وجود دارد که نشان می‌دهد قصد وثوقی از ابتدا نقد تند آراءِ آل‌احمد بوده است، و نه انتشار ویژه‌نامه‌ای معمولی مانند آنچه پیشتر برای شاملو درآورده بود! مثلاً در مصاحبه‌ای که در واپسین شمارۀ مجلۀ «اندیشه و هنر» در سال 1390 منتشر شد، مصاحبه‌گر از وثوقی می‌پرسد چرا وقتی آل‌احمد خود از انتشار ویژه‌نامه مطلع بود، پس از انتشار مجله چنان برآشفته شد؟ و وثوقی در پاسخ خیلی صریح می‌گوید:

این‌ها همه قبل از انتشار مجله است. بعد از این‌که مجله درآمد و از او انتقاد کردند، ایشان انتظار انتقاد نداشت. همه انتقاد کردند. ما در ایران علاقه و اعتقادی به انتقاد نداریم (وثوقی و منصوری 1390: ص 17).

اخلاق و عرف اقتضا می‌کرد که وثوقی از پیش به آل‌احمد می‌گفت قصد دارد در آن ویژه‌نامه مقالات انتقادآمیزی را نیز منتشر بکند. یا محمود کیانوش در شرح خاطراتش از چگونگی تهیۀ ویژه نامۀ آل‌احمد چنین می‌گوید (کیانوش، 2011: ص20):

و ناصر وثوقی، غیر از چند جمله‌ای که نقل به مضمون کردم، چیزهای دیگری گفت که چهل‌وهفت سال پیش خواستم آنها را فراموش کنم، ولی الآن وقت فراموشی نیست و می‌خواهم آنچه را که به یاد می‌آورم بی‌پروا و بی‌ملاحظه و بی‌رودربایستی و بی‌اغماض بگویم. بله، آقای ناصر وثوقی چهل‌ودو ساله به من سی‌ساله چیزی گفت به این مضمون: «ما اصلاً می‌خواهیم آل‌احمد را در این شمارۀ مجله حسابی صابون‌مالی کنیم!» و من گفتم: «من بررسی می‌کنم، نقد می‌کنم، صابون‌مالی نمی‌کنم». واقعاً یخ کردم وقتی از شخصیت علمی و ادبی و سیاسی‌ای مثل دکتر ناصر وثوقی شنیدم که می‌خواهد در شمارۀ مخصوص جلال آل‌احمد، همه بیایند جلال آل‌احمد را صابون‌مالی کنند.

البته کیانوش در ادامه نکتۀ تناقض‌آمیز دیگری را طرح می‌کند و آن این‌که وثوقی با آل‌احمد رفاقت دیرینه داشته است، و همین سبب شده است تا مقالۀ او (کیانوش) دربارۀ ایرادهای قصه‌نویسی آل‌احمد، تعمداً با غلط‌های مطبعی گوناگون منتشر شود...! کیانوش دارای نوعی صداقت کودکانه بود که وی را به شرح واقعیت وامی‌داشته است، اما متأسفانه این ویژگی مانع از گرایش وی به تحلیل‌های عجیب و طرح داستان‌های متناقض و توطئه‌آمیز نمی‌شد (کیانوش، 2011: 21-22):

آنچه امروز برای من مسلّم شده است، این است که خود ناصر وثوقی، چنانکه در مقالۀ هجده صفحه‌ای‌اش، تحت عنوان «جهان‌بینی و پیامش» نشان داده است، سطحی‌نگری و ساده‌اندیشی جلال آل‌احمد را در زمینۀ موضوعات اجتماعی و سیاسی و تاریخی عمیقاً به انتقاد گرفته است، یعنی ناصر وثوقی در این انتقاد دید و رأی خود را چنان درست و موشکاف می‌دانسته است که می‌توانسته است آن را به‌نوعی «صابون مالی» به معنای تحلیلی ریزبینانه و سختگیرانه تعبیر کند. امّا از طرف دیگر ناصر وثوقی با جلال آل‌احمد رفیق بوده است و لابد مقالۀ مرا پیش از چاپ در مجلّه، در اختیار جلال آل احمد و چند تن از پیروان مؤمنش گذاشته است، از آن جمله محمود مشرف آزاد تهرانی (م. آزاد)، سیروس طاهباز، و بهمن فرسی، که هر سه‌شان در این شماره از «اندیشه و هنر» مقاله دارند. یا آنکه این پیروان مؤمن، چنانکه در موردی دیگر عمل کرده‌اند و خود پیش من به اعتراف آمده‌اند و از این اعتراف به‌جای خود یاد خواهد شد، بدون اطلاع ناصر وثوقی به دستنویس مقالۀ من یا نمونۀ حروفچینی شده آن دسترسی داشته‌اند. اگر هیچکدام از این «آیا»های من پایۀ درستی نداشته باشد، می‌توان پرسید که سیروس طاهباز، در دستگاه مجلّه چه مقامی داشته است که به ابتکار خودش و با اطلاع جلال آل‌احمد، بلافاصله بعد از مقالۀ من با همان عنوانی که من بر مقالۀ بیست‌صفحه‌ای خود گذاشته‌ام، ستایش‌نامه‌ای در چهار صفحه چاپ بکند که گویی سخن من «نفرین‌نامه» بوده است و خواسته‌اند سِحر این نفرین را با «آفرین‌نامۀ» سیروس طاهباز باطل کنند! وای از این روشنفکری ما، وای، وای!

باری ناصر وثوقی در مصاحبه‌ای، در بیان علت ناراحت‌شدن آل‌احمد، تنها متذکر می‌شود که «آل‌احمد ناراحت شد که ستایشش نکردیم» (وثوقی و تبریزی 1397: 26)، حال این‌که به‌نظر بنده خشم آل‌احمد قبل از هرچیز به شیوۀ توطئه‌آمیز وثوقی مربوط می‌شود در انتشار ویژه‌نامه‌ای که بعداً معلوم می‌شود هجونامه‌ای بوده است.

چرا وثوقی چنین کرد؟

در پاسخ به این سؤال که چرا وثوقی دست به چنان اقدام عجیبی زد باید بگویم واقعاً نمی‌دانم! از بررسی مدارک و مستندات موجود نیز به هیچ نتیجۀ قانع‎‌کننده‌ای نرسیدم! در اینجا سه مورد یا احتمال را به‌صورت جمله‌هایی سؤالی طرح می‌کنم و نظرم را دربارۀ هریک به‌اختصار بیان می‌کنم:

احتمال نخست: آیا وثوقی به اشارۀ مقامات امنیتی و به‌قصد کوبیدن آل‌احمد چنین کرده بود؟ پاسخ به این سؤال قطعاً منفی است، زیرا زندگی و آثار وثوقی به‌روشنی نشان می‌دهد که او خود از مخالفان استبداد و از قربانیان نهادهایی چون ساواک بوده است و امکان هرگونه تبانی و توطئه‌ای از این حیث کاملاً منتفی است. آل‌احمد نیز نه در «یک چاه و دو چاله...» و نه در هیچ‌یک از دیگر نوشته‌هایش به چنین احتمالی اشاره‌ای نکرده است. اما در اینجا از گفتن یک نکته خودداری نمی‌توان کرد و آن این‌که گرچه مقامات امنیتی خود نقشی در شکل‌گیری این دعوا نداشتند، اما از بروز آن بین روشن‌فکرانِ مخالفِ حکومت و سانسور حکومتی، بسیار خوش‌حال شدند!

احتمال دوم: آیا وثوقی چون از برخی گزافه‌گویی‌های آل‌احمد خسته و هراسان شده بود، بنابر رسالت روشن‌فکری‌اش و به‌منظور تنویر افکار جوانان و دیگر روشن‌فکران به این امر مبادرت کرده بود؟ پاسخ به این سؤال از نظر بنده قطعاً مثبت است. آن‌چه وثوقی در مقالۀ «جهان‌بینی و پیامش» (وثوقی1398: 145-167) دربارۀ «غرب‌زدگی» آورده است، بی‌گمان خطاب به شیفتگان آل‌احمد و مخصوصاً جوانانی بوده است که سخنان آل‌احمد را چون وحی منزل، خطا و بی‌ایراد می‌پنداشتند. افسوس که به علت شرایط امنیتی آن روزگار، این قبیل سخنان چندان‌که باید طرح و شنیده نشد و مورد بحث قرار نگرفت.

احتمال سوم: آیا وثوقی از معروفیت آل‌احمد حرصش گرفته بود و از روی حسادت دست به چنین عملی زده بود؟ به‌رغم تمام احترامی که برای وثوقی و خدمات او به زبان فارسی و ایران قائلم، باید بگویم متأسفانه نمی‌توانم این احتمال را یک‌سره رد کنم. به‌نظرم شیوۀ وی در تهیۀ آن ویژه‌نامه، بیش از آن‌که نقد آراءِ آل‌احمد باشد، تخریب شخصیت او بود، و متأسفانه چنین شیوۀ برخوردی خاص روشنفکران جوامع استبدادی است که بیش از آن‌که به نقد علمی و صریح یک‌دیگر بپردازند، در صدد تخریب هم برمی‌آیند!

آیا واکنش تند آل‌احمد توجیه‌پذیر است؟

و بالاخره در پاسخ به سؤال فوق باید بگویم به‌هیچ‌وجه! البته به‌احتمال بسیار زیاد، آل‌احمد به هنگام نوشتن جزوۀ «یک چاه و دو چاله...» هیچ امیدی به انتشار آن مطلب در زمان حیات خودش نداشته، اما تردیدی هم ندارم که او آن جزوه را برای منتشر کردن می‌نگاشته است، کمااین‌که پس از مرگش هم به محض مساعد‌شدن اوضاع سیاسی، اوصیای وی بلافاصله این جزوه را منتشر کردند. باری کامیاری عابدی به‌درستی دربارۀ واکنش آل‌احمد چنین آورده است (عابدی1397: 13):

او به‌جای این‌که از ویژه‌نامه‌ی اندیشه و هنر استقبال، یا دست‌کم در برابر آن سکوت کند و به‌اصطلاح از آن رد شود، به نقدی عاطفی و تا حدی پرخاشگرانه علیه آن دست زد. حتا با تأسف باید گفت که او در چند عبارت، خود را بی‌نیاز از دانش پنداشته است.

این‌که روشنفکری خودش را باسوادتر از منتقدانش بداند، آن‌گونه که با خشم فریاد برآورد «سلونی قبل ان تفقدونی»، و نیز این‌که روشنفکری منتقدانش را نه انسان بلکه شبیه به انسان بداند و آنها را «اشباه‌الرجال و لارجال» بخواند، حاکی از چیزی جز استبدادزدگی نیست، و همین شاید بزرگ‌ترین عیب آل‌احمد بود! جامعۀ روشنفکری ما از دیرباز به این عیب مبتلا بوده و همین سبب شده است تا یا اصلاً نقدی شکل نگیرد، و یا اگر هم نقدی صورت می‌گیرد با شائبه‌ای از بدخواهی و حسادت همراه باشد. این‌که ما هیچ نقدی را برنمی‌تابیم، و هر نقدی را به حب و بغض‌های سیاسی یا شخصی نسبت می‌دهیم، بی‌گمان ریشه در استبدادی تاریخی دارد که متأسفانه به‌مرور مبدل به فرهنگی غالب نزد ما شده است!

پی‌نوشت‌ها:

1. دو عبارات عربی را عیناً از بخش پایانی مقالۀ آل‌احمد دربارۀ ناصر وثوقی در کتاب «یک چاه و دو چاله...» نقل کرده‌ایم. توجه شود که در دو چاپ متفاوت کتاب فوق (آل‌احمد 1388، انتشارات فردوس، ص 58؛ و آل‌احمد [1356]، انتشارات رواق، ص 44)، عبارت دوم به‌صورت «یا اشباح الرجال» ضبط شده که البته صحیح نیست، و صورت صحیح آن همان است که ما آورده‌ایم، یعنی «یا اشباه الرجال...» (رک نهج‌البلاغه، خطبۀ 27).

2. در مآخذ گوناگون تاریخ تولد ناصر وثوقی 1301 ذکر شده است، اما خود او در مصاحبه‌ای تصریح کرده است که متولد دی‌ماه 1299 است (وثوقی و تبریزی 1397: 26).

3. احتمالاً آل‌احمد در اینجا به نقش خودش در دفاع جانانه‌اش از وثوقی در حزب نیروی سوم، در مقابل حملۀ افرادی چون خنجی و ملکی به وثوقی اشاره می‌کند (رک. آل‌احمد 1388: ص 46-47). طبق آنچه در کتاب‌نامه‌های سیمین دانشور و جلال آل‌احمد آمده، این اتفاق در اوایل خرداد 1332 رخ داده بود (کتاب دوم، بخش دوم، ص 800-801).

فهرست مآخذ

- آشوری، داریوش، 1388، «گفتمان غرب‌زدگی: طغیان روشنفکری جهان‌سومی برای بازگشت به «خود»/ گفت‌وگو با داریوش آشوری»، در: بخارا، بهمن و اسفند، شمارۀ 74.

- آل‌احمد، جلال، [1356]، «یک چاه و دو چاله...»،  تهران، انتشارات رواق.

- آل‌احمد، جلال، 1341، «غرب‌زدگی»، در: کتاب ماه، خرداد، شمارۀ 1، ص 17-44.

- آل‌احمد، جلال، 1342 (چ 1: 1339)، «سه مقالۀ دیگر»، تهران، انتشارات جاوید.

- آل‌احمد، جلال، 1357، «در خدمت و خیانت روشنفکران»، ج1 و ج2، تهران، انتشارات خوارزمی.

- آل‌احمد، جلال، 1382، «هفت مقاله»، تهران، مجید.

- آل‌احمد، جلال، 1386، «جزیرۀ خارک، دُرِّ یتیم خلیج‌فارس»، تهران، مجید.

- آل‌احمد، جلال، 1388، «یک چاه و دو چاله...» ([چاپ نخست: رواق 1356])، تهران، انتشارات فردوس.

- پاینده، حسین، 1397، «بضاعت ادبیات دهه‌ی 1330»، تجربه، 1397 سال 8، شماره 133، فروردین، 18-19.

- تبریزی، حمید، 1357، «حرف‌هایی دربارۀ جلال آل‌احمد، مردی در کشاکش تاریخ معاصر»، تبریز، نشر کاوه.

- جعفری‌جزی، مسعود [تدوین و تنظیم]، 1398، «نامه‌های سیمین دانشور و جلال آل‌احمد»، 4ج، چ3. تهران، نیلوفر.

- دانشور، سیمین، 1360، «غروب جلال»، تهران، رواق.

- سادات‌اشکوری، کاظم، 1374، «نگاهی به نشریات گهگاهی؛ معرفی نشریات نامنظم غیردولتی» (1332-1357)، تهران، انتشارات تیراژه و انتشارات علمی.

- عابدی، کامیار ]به همت[، 1398، اندیشه و هنر؛ ویژه‌ی جلال آل‌احمد، تهران، نشر بازتاب‌نگار.

- طبیب‌زاده، امید، 1399، «دربارۀ نیما و جلال و اینکه "چقدر بیچاره است انسان"!»، در: بخارا، شمارۀ 141، بهمن و اسفند، ص 87-125.

- طبیب‌زاده، امید، 1400، «دربارۀ جلال آل‌احمد و همایون صنعتی‌زاده، و دور شورش و سازش»، در: بخارا، سال 26، شمارۀ 143، خرداد و تیر، 147-178.

- وثوقی، ناصر، و تبریزی، حمید، 1397، «آل‌احمد ناراحت شد که ستایشش نکردیم؛ گفت‌وگویی منتشرنشده با ناصر وثوقی درباره‌ی جلال آل‌احمد و مجله‌ی اندیشه و هنر»، تجربه، 1397 سال 8، شماره 133، فروردین، 26-35.

- وثوقی، ناصر، و منصوری، مریم، 1390، «آدم‌های سال‌های دور (گفت‌وگو با ناصر وثوقی)»، در: «اندیشه و هنر؛ به یاد ناصر وثوقی و اندیشه و هنرش»، واپسین شماره، آذر.

- همایون‌پور، هرمز، 1397، «نماد یک کارآفرین واقعی»، در: «یادنامۀ همایون صنعتی‌زاده»، به کوشش علی دهباشی، تهران کتاب آمه، چاپ دوم، ص 93-101.

- یاوری، حورا، 1397، «ماجراهای پایان‌ناپذیر آل‌احمد»، تجربه، 1397 سال 8، شماره 133، فروردین، 20-21.

- Amanat, Abbas, 2017, Iran; A Modern History, New Haven & London, Yale University Press.

-Dabashi, Hamid, 2021, The Last Muslim Intellectual: The Life and Legacy of Jalal Al-E Ahmad, Edinburgh University Press.

-Encyclopedia Iranica: http://www.iranicaonline.org/articles/al-e-ahmad-jalal-1302-48-s