گفتوگو با مهدی غبرایی به مناسبت انتشار «اول شخص مفرد» از هاروکی موراکامی
غیاب اول شخص جمع
«اول شخص مفرد» عنوان مجموعه داستانی است از هاروکی موراکامی که اخیرا با ترجمه مهدی غبرایی در نشر افق منتشر شده است. موراکامی در ایران نویسنده شناختهشدهای به شمار میرود و غبرایی از اولین مترجمانی است که سالها پیش به سراغ او رفت و تا امروز چندین رمان و مجموعه داستان از این نویسنده معاصر ژاپنی به فارسی ترجمه کرده است. «اول شخص مفرد» مجموعهای است که هشت داستان کوتاه را دربر گرفته و کار اخیر موراکامی به شمار میرود و به قول غبرایی، در این داستانها «کمابیش خود موراکامی است که در پیری از حکایات واقعی یا تخیلی، یا آمیزهای از این دو میگوید».
پیام حیدرقزوینی: «اول شخص مفرد» عنوان مجموعه داستانی است از هاروکی موراکامی که اخیرا با ترجمه مهدی غبرایی در نشر افق منتشر شده است. موراکامی در ایران نویسنده شناختهشدهای به شمار میرود و غبرایی از اولین مترجمانی است که سالها پیش به سراغ او رفت و تا امروز چندین رمان و مجموعه داستان از این نویسنده معاصر ژاپنی به فارسی ترجمه کرده است. «اول شخص مفرد» مجموعهای است که هشت داستان کوتاه را دربر گرفته و کار اخیر موراکامی به شمار میرود و به قول غبرایی، در این داستانها «کمابیش خود موراکامی است که در پیری از حکایات واقعی یا تخیلی، یا آمیزهای از این دو میگوید». به مناسبت انتشار «اول شخص مفرد» با مهدی غبرایی درباره علاقهاش به موراکامی و ویژگیهای این مجموعه داستان و موضوعات دیگری مثل ترجمه مجدد و کاهش تیراژ کتاب گفتوگو کردهایم. غبرایی در بخشی از این گفتوگو درباره وضعیت اجتماعی که داستانهای موراکامی حاصل آن است، میگوید: «پس از جنگ جهانگیر دوم و فجایعی که ژاپن در چین و خاور دور مرتکب شد و سرانجام با دخالت آمریکا و پرتاب دو بمب اتمی در هیروشیما و ناگازاکی و تسلیم بیقیدوشرط ژاپن، همه ارزشهای سنتی فرو ریخت و کشور دچار فقر و قحطی و بیکاری و جرم و جنایت و... شد و تا بیاید به خود بجنبد و رونق اقتصادی پیدا کند، بیست سالی طول کشید. توجه کنید که ژاپن حق ایجاد ارتش را نداشت و حضور نیروهای آمریکایی سبب رواج فرهنگ آن، از موسیقی و ادبیات و کافه و کاباره و سایر جلوههای فرهنگ غرب شد. موراکامی (و کوبو آبه کمی پیش از او) در دامان این فرهنگ رشد یافتند و در نتیجه درک کردند زبان فاخر و فخیم نسل پیشین جوابگوی آن روز نیست و به زبان سادهتر اما با مفاهیم ژرف و مبانی و مشکلات زندگی شهری امروز رو آوردند و به کمک خواندهها از فرهنگ غرب و دیدن فیلمها و آشنایی با موسیقی (بهخصوص در مورد موراکامی که خود کلوپ موسیقی دایر کرده بود) مضامین تازهای پیدا کردند و آن را به زبانی همهفهمتر بیان کردند».
«اول شخص مفرد» چندمین اثری است که از موراکامی ترجمه کردهاید و به نظر میرسد که او ازجمله نویسندههایی است که علاقه زیادی به آثارش دارید. مهمترین ویژگیهایی که باعث علاقهتان به آثار موراکامی شده چیست؟
تاکنون ده عنوان از موراکامی ترجمه کردهام که فقط یکی («قتل کومانداتوره») به دلیلی واهی دو، سه سال معطل مجوز است! و از سه رمان مشهورش به سبب اینکه احساس میکردم در سانسور لطمه میخورد و همچنین از مجموعه داستان «مردان بیزن» که سه داستانش را هم ترجمه کردهام، به دلیل فوق گذشتم، وگرنه چشمم دنبال آنهاست!
و اما دلیل این همه شیفتگی یکی به شوخی آن است که من با موراکامی (بیآنکه روحش خبر داشته باشد!) صیغه برادرخواندگی خواندهام! (توجه داشته باشید که فقط چهار سال از من کوچکتر است، یعنی همسن فرهاد _برادرم_ اگر زنده میبود) بگذریم از اشتراک«ها» با او و برادر دیگرم، هادی!
اما جدیتر بگویم، در یک جمله، موراکامی حال یا mood، یا آنی دارد که من با خواندن هر رمانش (بهرغم همه ناکامیها و نامرادیها و فقدانها و گمگشتگیها) غرق شعف و شادی و امید به زندگی میشوم.
برای آنکه این نکته را بیشتر باز کنم، به پاسخی طولانیتر از سؤالهای دیگر نیاز است:
پس از جنگ جهانگیر دوم و فجایعی که ژاپن در چین و خاور دور مرتکب شد و سرانجام با دخالت آمریکا و پرتاب دو بمب اتمی در هیروشیما و ناگازاکی و تسلیم بیقیدوشرط ژاپن، همه ارزشهای سنتی فرو ریخت و کشور دچار فقر و قحطی و بیکاری و جرم و جنایت و... شد و تا بیاید به خود بجنبد و رونق اقتصادی پیدا کند، بیست سالی طول کشید. توجه کنید که ژاپن حق ایجاد ارتش را نداشت و حضور نیروهای آمریکایی سبب رواج فرهنگ آن، از موسیقی و ادبیات و کافه و کاباره و سایر جلوههای فرهنگ غرب شد. موراکامی (و کوبو آبه کمی پیش از او) در دامان این فرهنگ رشد یافتند و در نتیجه درک کردند زبان فاخر و فخیم نسل پیشین جوابگوی آن روز نیست و به زبان سادهتر اما با مفاهیم ژرف و مبانی و مشکلات زندگی شهری امروز رو آوردند و به کمک خواندهها از فرهنگ غرب و دیدن فیلمها و آشنایی با موسیقی (بهخصوص در مورد موراکامی که خود کلوپ موسیقی دایر کرده بود) مضامین تازهای پیدا کردند و آن را به زبانی همهفهمتر بیان کردند.
و اما برسیم به «حال» یا «آن» که نام بردم: به نظرم دستیابی به آن چهار جزء، یا چهار طریق دارد که فشرده و در چارچوب این مطلب بیان میکنم:
یک. کاراکتر یا شخصیت: اغلب شخصیتهای موراکامی، بهویژه در رمانها (به استثنای یکی از شخصیتهای اصلی «کافکا در کرانه» که در آستانه جوانی است)، جوانهای ۳۵، ۳۶سالهای هستند منزوی، زخمخورده، گریزان از زندگی عادی کارمندی مثلا و در جستوجوی هویت و حل مشکل خود. خودش میگوید علاقهای به آدمهای عادی ندارد، چون زندگیشان یکنواخت و تهی از فراز و فرود است. پس سراغ کسانی میرود که مشکلات روحی و روانی یا جسمی و... دارند و تلاش برای روشنشدن یا حذف آن به زندگیشان شکل میدهد. از کافکا تامورا و ناکاتا بگیرید، تا سوکورو تازاکی، یا تورو واتانابه (که اگر به شرح
هر یک بپردازم، در این مقال نمیگنجد). به این ترتیب موراکامی نیز همچون بسیاری از بزرگان ادبیات بنا به قولی بر جمعیت جهان میافزاید و تعدادی آدمهای دلانگیز مانند ناکاتا را خلق میکند که به سالیان در ذهن خواننده ماندگار میشود. از راه همین شخصیتها احساس تنهایی در خواننده بیدار میشود.
دو. پیرنگ: رشتهای حوادث ماورای طبیعی یا سوررئالیستی و خوابگون و رفت و آمد آزادانه میان واقعیت و رؤیا و درآمیختن استادانه آن به نحوی که منطق داستان چنان چیده میشود که خواننده اگر در ابتدا مقاومت کند، به مرور این منطق را میپذیرد. این همان توصیه معروف مارکز است که (نقل به مضمون) میگفت هر چیزی را میتوانی در داستان بیاوری، به شرطی که خودت باور داشته باشی و به خواننده بقبولانی!
به همین دلیل در «کافکا در کرانه» خوانندهای که دل به داستان میدهد، باورش میشود که ناکاتا میتواند با گربهها حرف بزند، گربهها حرف میزنند، سنگ (مثل سنگ صبور افسانههای ما) داغ میشود... در «سرزمین عجایب بیرحم و ته دنیا» پروفسور نیمهدیوانهای صدا را از طبیعت حذف میکند، دستکاری ذهن انسان ممکن است، نوعی هزارتو در زیر زمین توکیو هست، ته دنیا وجود دارد که در آن سایه انسان را با ساطوری جدا میکنند و همه صفات خوب و بدش حذف میشود و جهانی ظاهرا دلخواه (ناکجاآباد) پدید میآید، خالی از هر زشتی و زیبایی و خنک و لوس و یکنواخت (در واقع نقد ناکجاآباد و سرزمین دلخواه انسان) و هزارتوی (آلیسوار) « قتل کومانداتوره» و دنیای موازی1Q84... و... .
سه. زبان: همانطور که گفتم زبانی که بتواند پاسخگوی نیازهای جدید باشد، برعکس نثر مغلق و مطنطن قدیم و دور از زندگی آدمهای ساده، باید زبانی میشد ساده و روان و قابل درک، با جملات معمولا کوتاه و دور از توصیفات غلیظ، درعینحال تغزلی و در خدمت ایجاد مالیخولیا و خوابگونگی. و لازم بود در بیشتر موارد در قالب اول شخص مفرد و مستقیمتر بیان شود (چنانچه در اغلب رمانهایش هست که برای پرهیز از طولانیشدن مواردش را ذکر نمیکنم).
اما رمان اول شخص مفرد در ژاپن سابقهاش برمیگردد به نیمه دوم قرن نوزدهم و دوران میجی که با بازکردن راه انقلاب صنعتی طرز بیان تازهای به وجود آمد که در زبان انگلیسی معادل «من- رمان» I- novel را در برابر آن گذاشتند که جنبه خودزندگینامهنویسی دارد. رمانی به همین نام در ۱۹۹۵ از مینائه میزومورا هم داریم و موراکامی در «اول شخص مفرد» دقیقا از همین سبک پیروی کرده است. او از راه همین زبان خواننده را هرچه بیشتر در داستان شریک میکند.
چهار. جانمایه: انزوا و تنهایی انسان مدرنی که در کلانشهرها به سر میبرد. اشتیاق و غم غربت (جدایی از اصل) مرز ضعیف یا ناموجود میان واقعیت و رؤیا، جهان واقعی را پس از خواندن رمان غیر واقعی مینمایاند... .
علاوه بر عناصر دیگر زندگی مدرن شهری، نقش عظیم موسیقی (چه کلاسیک و چه جاز) را که در آثار موراکامی موج میزند و حتی نامهای بعضی رمانها را از آنها وام گرفته، باید در نظر گرفت.
خلاصه، به قولی انگار پرسشی اگزیستانسیالیستی را پیش میکشد و به طور ضمنی از خواننده میپرسد: دست به چه کاری میزنی که معنای وجود خود را در دنیایی آشکارا بیمعنا دریابی؟ آیا آن را چنانکه هست، میپذیری، یا با تمام قوا میکوشی دریابی چرا چنین است؟ صحنهها و موجودات غریب گوناگون رمانهایش چنین فکری را دامن میزنند، چنانکه خواننده، غالبا بیهوده، میکوشد به معنای واقعی آن پی ببرد.
پیش از این اغلب به سراغ رمانهای موراکامی رفته بودید اما «اول شخص مفرد» مجموعهای شامل نه داستان کوتاه است. بهطور کلی اهمیت و اعتبار موراکامی بیشتر به خاطر رمانهایش است یا داستانهای کوتاهش؟
همانطور که گفتم، عمده رمانهای موراکامی را جز دو رمان اولیه (که کماهمیتترند) و سه رمان بعدی (به علت احتمال لطمهخوردن)، ترجمه کردهام و از مجموعهای به نام «بید کور و زن خفته» دو مجموعه داستان به انتخاب خودم، به نامهای «چاقوی شکاری» و «گربههای آدمخوار» منتشر کردهام.
البته شهرت و محبوبیت موراکامی بیشتر مدیون رمانهای اوست و از رمان «چوب نروژی» که جزو رمانهای نادر سرراست اوست و رمانی است عاشقانه و خالی از خرق عادت که با آن شهرتش عالمگیر شد.
ضمنا داستانهای «اول شخص مفرد» هشت تاست و اولین عنوان، بعد از مقدمه من، یعنی «بیدارشدن از خواب» را، منتقدی نوشته و من ترجمهاش کرده و در ابتدای داستانها گذاشتهام. آن را به حساب یکی از داستانها نگذارید.
آیا ویژگیهای اصلی جهان داستانی موراکامی در داستانهای «اول شخص مفرد» هم دیده میشود؟
پاسخ هم بله است، هم خیر. بله، ازاین نظر که موراکامی همچنان دغدغههای خود را در این داستانها دنبال میکند.
برای روشنتر شدن، نظر موراکامی را عینا نقل میکنم: ساده و سرراست اینکه به نظرم رمان نوشتن کشمکش است و نوشتن داستان کوتاه سرخوشی. رمان شبیه جنگلکاری است و نوشتن داستان کوتاه مثل ایجاد باغ. این دو روند یکدیگر را تکمیل میکنند و چشمانداز کاملی ارائه میدهند که ذیقیمت است و برگ و بار سبز درختان سایه دلانگیزی بر زمین میاندازند و باد لابهلای برگهایی خشخش میکند که گاه رنگ طلایی به خود میگیرند. در این بین در باغ گلها غنچه میکنند و گلبرگهای رنگرنگ زنبورها و پروانهها را به خود میخوانند و گذر از فصلی به فصل دیگر را با ظرافت به یاد میآورند.
و خیر، از این لحاظ که این مجموعه به دنبال همان سنت I- novel که پیشتر گفتهام، نوشته شده و اینجا کمابیش خود موراکامی است که در پیری از حکایات واقعی یا تخیلی، یا آمیزهای از این دو میگوید. به نحوی که به قول همان منتقد: اینها موجهایی کوچکاند که از سرمان میگذرند و ما را در حال سردرگمی میگذارند. درست مانند بیدارشدن از خواب و رؤیا.
چهار داستان از این مجموعه حول محور موسیقی است و از چهار داستان دیگر، یکی درباره شعر است، یکی ورزش و یک داستان سوررئال و یکی دیگر تا حدی غیرعادی.
در ترجمه داستانهای این مجموعه آیا با چالش یا دشواری خاصی روبهرو بودید؟
چالش، نهچندان. فقط در مورد داستان «یاکولت سؤالوز» چون آشنایی چندانی با بیسبال و اصطلاحات آن نداشتم و از آنجا که بیشتر به ورزشهای انفرادی توجه دارم، ناچار شدم دنبال آنها بگردم و در گوگل میدانهای بازی و موقعیت بازیکنان و معادل اصطلاحات آن را بیرغبت چندانی به فارسی بیابم و «معر»های آن را ببافم. به همین دلیل آن را جزو داستانهای درباره شعر به حساب نیاوردم که داستان دوم مجموعه، «بر بالشی سنگی»، را که به نظرم بهترین داستان این مجموعه است و شعرهایش (میتوانم بگویم) خوب درآمده، پاس داشته باشم؛ یک نمونه از شعرهای «بر بالشی سنگی»:
چه خود حلقومت را بشکافی
چه دیگری گردنت را بزند
تا گردن بر بالش سنگی بگذاری
باور کن، غبار میشوی.
از «اول شخص مفرد» چند ترجمه دیگر به فارسی وجود دارد. آیا این ترجمهها را دیدهاید و نظرتان درباره آنها چیست؟
فقط کار یکی را که ظاهرا پرتجربهتر است، دیدم و اجازه بدهید نام نبرم. چون خالی از ایرادهای بعضا جدی مانده بود و مترجم متأسفانه عجله کرده بود که کتاب را زودتر به بازار برساند، وگرنه یقین دارم تواناییاش را داشت. باقی را هم لزومی ندیدم. زیرا توجه میفرمایید که برای به ثمر رساند کار حداقل لازم است آن را پنج، شش بار بخوانی.
به طور کلی نظرتان درباره ترجمه مجدد چیست و فکر میکنید در چه شرایطی ترجمه مجدد ضرورت دارد؟
موضوع دردناکی است که هر کاری پرفروش میشود، عدهای بیمسئولیت (از ناشر سودجو و مثلا مترجم) و در موارد بسیاری متأسفانه نادان میریزند سرش! کتابهای موراکامی و خالد حسینی و «کوری» ساراماگو بیش از همه در بین رمانهایی که ترجمه کردهام، به این بند گرفتار آمده. وزارتخانه مربوطه هم به این کارها دامن میزند، چون اینها همینطوری حذف میکنند و راحت مجوز میگیرند.... اما بگذریم.
از نظر من بعضی کتابها را میتوان حداقل بیستوپنج سال پس از ترجمه قبلی ترجمه کرد. اما ترجمه همزمان برای من یک استثنا دارد، آن هم رمانهای موراکامی است و چون از اولین کسانی هستم که او را در ایران معرفی کردهام و همچنان جادویم میکند، هر کارش (جز غیر رمانهایش که کم نیست) را که بپسندم و حس کنم میتوان از تیغ سانسور بی سر و تن خونآلود درآورد، ترجمه میکنم. اما در بسیاری موارد، اگر خبردار شوم رمانی ( جز موراکامی) در حال ترجمه است، از خیرش میگذرم. موارد زیاد است که باز بگذریم.
در سالهای اخیر تیراژ کتاب به طور معناداری کاهش داشته و امروز میبینیم که برای جامعهای که بیش از هشتاد میلیون جمعیت دارد، تیراژ کتابها به زیر پانصد نسخه سقوط کرده است. به نظرتان چرا تیراژ کتاب اینقدر کاهش یافته است؟
البته کاهش تیراژ جای تأسف دارد، اما غالبا پارامترهای دیگر این موضوع نادیده گرفته میشود و آن هم اینکه سال به سال تعداد ناشرها، نویسندگان و مترجمان فعال و در نتیجه تعداد کتابها در کل اضافه میشود (در اینجا به ارزش و اهمیت و معیارهای کیفی کاری ندارم) و در این خیل کتابهای انتشاریافته معمولا مخاطب هیچ راهنمایی ندارد که غث و سمین را از هم جدا کند. در نتیجه تا حدی طبیعی است که تیراژ نزول کند. اما (بیاینکه قصد تبلیغ داشته باشم) هنوز هم دستکم سه رمان «کافکا در کرانه»، « بادبادکباز» و «هزار خورشید تابان» از ترجمههای من در چاپهای بالای پانزده و شانزده و بیست با تیراژ دو هزار و دوهزارو پانصد نسخه منتشر میشوند و رمان «کوری» به چاپ بالای پنجاهم رسیده و شاید فقط دو، سه بار کمتر از هزار نسخه بوده و تیراژ چهار هزار جلد هم داشته. پس کتابخوان هست و کتاب خوب را میخواند و من شخصا از همه خوانندگان کتابها در این واویلایی که میدانیم، سپاسگزارم.
مشغول ترجمه چه اثری هستید و آیا ترجمه دیگری آماده انتشار دارید؟
در حال حاضر در ادامه رمانهای آفریقایی سرگرم ترجمه رمانی از خانم جوانی از سودان هستم که به زبان انگلیسی نوشته و به نیمه رسیدهام. نام رمان «کوی غزلها» است و برای نشر نیلوفر. همچنین چاپ دوم «درسو اوزالا» با همین نشر قرار است بهزودی دربیاید.
دو رمان به نامهای «زیر درختچه یاسمن» یادآور «پدرو پارامو»ی خوان رولفو و «رودی به نام زمان» از میا کوتو (موزامبیکی) را با نشر افق زیر چاپ دارم که اولی مجوز گرفته و باید ظرف یک ماه دربیاید. با همین نشر قصه مصور «فندقشکن» که قرار است لوکس چاپ شود، نیز در مرحله تولید است.
با نشر چشمه «باد ویرانگر» نوشته سلبا آلمادا (آرژانتینی)، «رؤیای چین» نوشته ما جیان (چینی) و تجدیدچاپ «آلیس در سرزمین عجایب» در پیش است.
با نشر خزه هم تجدیدچاپ «حقیقت نویسنده» از بارگاس یوسا در مراحل نهایی است و کمتر از یک ماه منتظر چاپم.