نقطهای که پیش و پس ندارد
«سوار هواپیما هستم و تکانهای مهیب و عجیبى مىخورد. ته دلم خالی میشود و پُر. از پنجره به بیرون نگاه مىکنم، رعدوبرق را مىبینم، یعنى برق را مىبینم و حتما در پس این برق رعدى است. هواى گرفته ابرى آسمان جغرافیایى که نمىدانم بالای کدام مرز است و کدام سرزمین. مهماندار از بلندگو مىگوید کمربندهای ایمنى را ببندید و سر جاى خود بنشینید.
رضا صدیق
«سوار هواپیما هستم و تکانهای مهیب و عجیبى مىخورد. ته دلم خالی میشود و پُر. از پنجره به بیرون نگاه مىکنم، رعدوبرق را مىبینم، یعنى برق را مىبینم و حتما در پس این برق رعدى است. هواى گرفته ابرى آسمان جغرافیایى که نمىدانم بالای کدام مرز است و کدام سرزمین. مهماندار از بلندگو مىگوید کمربندهای ایمنى را ببندید و سر جاى خود بنشینید. آن پایین، همان جایی که نمیدانم کجاست، دارد باران مىبارد و شاید مرد یا زنی نشسته کنار پنجره و نفس عمیق مىکشد و از باراش قطرات ظریف باران لذت مىبرد. گیج مىخورد سرم و تکان هواپیما واژهها را در سرم به هم میریزد. براى اولین بار است که برق بیصدای رعد را از این فاصله نزدیک مىبینم. دیدنش فرقى نداشت با دیدن در نقطه لامکانی، هر نشدی قابل شدن است». ترکیه را ترک کرده بودم به مقصد برلین. به یاد دارم که موقع نوشتن این جملات به دلیل تکانهای زیاد سرم گیج میرفت و دستخطِ موقع نوشتنش نیز با لرزشها و خطخوردگیها، نمایشگر وضعیتی بود که در آن اقامه شده بود. اقامهشدن این کلمات، اقامت کلمههای در مسیر بودگی است. در مسیر بودگی، بیزمان و مکانترین شکل نمود هجرت است. نقاطی که نه به نقطه قبل راهی دارد و نه به نقطه بعد. بزرخی میان دو نقطه است، میان شدن و نشدن، بودن و نبودن، هست و نیست. وضعیتِ در مسیر بودگی، همان موقعیتی برای مهاجر است که خلأ زندگی را تجربه میکند. موقعیتی که نقطه پیشین را به عزم نقطه پسین ترک گفته. از پیشین گذشته و به پسین نرسیده. نقطهای که پیش و پس ندارد و راکد است میان پیش و پس. همین وضعیت هجرت است و خلأهای میان دو نقطه که ذهن مهاجر را پس از عبور و گذر، در مواجهه با سودای نقطه مقصد آماده میکند. گاه این آمادگی در بند اوهام و خیالپردازیهاست و گاه در شکل ایستا و بیقضاوت. هرکدام از این دو وضعیت که باشد، در مواجهه با نقطه خلأ در مسیر بودگی نمود خود را نمایش میدهد. دلهره گذر و دلهره مواجهه با مقصد، هر دو در نقطه در مسیر بودن خود را نمایش میدهند. مهاجر در این لحظه به خواب پناه میبرد تا زمان بگذرد. پناهبردن به خواب در این نقطه، نوعی فرار است از مواجهشدن با این موقعیت. در مسیر بودگی برای مهاجر در یک رخداد و یکمرتبه رخ میدهد اما همان یکبار، چون اینترزدن و رفتن به پاراگراف بعد یا ورقزدن یک صفحه کتاب نیست بلکه شبیه بستن یک کتاب و گشودن کتابی تازه است. به همین سبب نیز مواجهشدن با این نقطه، میتواند برای مهاجر سرنوشتساز باشد. سرنوشتساز از این معنا که او در آن نقطه خلأ که نمیداند کجای جغرافیای جهان است و تنها پیش و پسش را خبر دارد، امکان این را میدهد که به بیجاییِ وضعیتش بیندیشد و بهجای رؤیاپردازی، به واقعیتِ بودن در این وضعیت مستمر توجه کند. آنجا که در وضعیتِ در مسیربودگیِ هواپیمای میان طوفان و رعد و برق نوشته بودم «هواى گرفته ابرى آسمانِ جغرافیایى که نمىدانم بالای کدام مرز است و کدام سرزمین» همان لحظهای بود که خویش را برای مقصد آماده میکردم؛ مقصدی که خود، مبدأ عبور به دنیا و سرزمینی دیگر شد.