وداع با سایه
به تالار وحدت که نزدیک شدم، صدای سایه در فضا پیچیده بود: ارغوان شاخه همخون جدامانده من. بسیاری میگریستند. اشک از چشمانم روان شد. ولی از دیدن مردمی که از دورونزدیک برای وداع با سایه تجمع کرده بودند، احساس شعف میکردم.
به تالار وحدت که نزدیک شدم، صدای سایه در فضا پیچیده بود: ارغوان شاخه همخون جدامانده من. بسیاری میگریستند. اشک از چشمانم روان شد. ولی از دیدن مردمی که از دورونزدیک برای وداع با سایه تجمع کرده بودند، احساس شعف میکردم. مراسم با حساسیت بالا از سوی نیروهای انتظامی کنترل میشد و امکان نزدیکشدن به جایگاه وجود نداشت. در نهایت تلاش برنامهریزان مانع از آن شد که مردم آنگونه که خودشان دوست دارند، مراسم وداع با سایه را برگزار کنند. مراسم رسمی کوتاه بود و در ساعت 9 صبح پیکر سایه از تالار وحدت بر دوش عدهای حمل شد تا به رشت منتقل شود. ولی گویی مردم نمیخواستند زود محل را ترک کنند. شعارها و سرودها تا ساعت 10 صبح که محل را ترک کردم، همچنان ادامه داشت. بعد با چند نفر از دوستان به خانه سایه در خیابان کوشک رفتیم، دفتر سیمان هگمتان. گروهی آنجا بودند و در کنار ارغوان از سایه سخن میگفتند. همه از ارغوان میگفتند و اینکه درخت اصلی خشک شد ولی بعد سه پاجوش در کنارش بالید و به زندگی ادامه داد. با حالتی آمیخته از شور و اندوه تهران را ترک کردم. شور از دیدن دوستانی که برای آخرینبار به دیدار سایه آمده بودند و با او تجدید پیمان میکردند که همچنان امیدوار برای زندگی بهتر تلاش کنند و اندوهگین از اینکه سایه، پس از تحمل رنج فراوان از میان ما رفت و ما نتوانستیم آنطور که میخواهیم به هنگام وداع با او سخن بگوییم؛ از اینکه او چه میخواست و چه کرد. خوشحالم که توانستم امروز در میان هزاران نفری باشم که در کنار سایه و خانوادهاش ایستادیم و باهم گریستیم و شعر و ترانه خواندیم. به امید روزهای درخشانی که آیین بزرگداشت سایه، شجریان و بسیاری دیگر را که دلشان برای ایران و ایرانی میتپید، بهدرستی و آنطور که خودمان میخواهیم، برگزار کنیم.