مجال بیرحمانه اندک بود
نیمۀ دوم دهۀ هفتاد، سالهای مرگ چهرههای نامداری از ادبیات معاصر ایران بود: بزرگ علوی و غزاله علیزاده (1375)، محمدعلی جمالزاده (1376)، صادق چوبک (1377)، هوشنگ گلشیری (1379)، احمد محمود (1381)- چنان که میشود در این مرگهای زنجیرهای معنایی نمادین دید: نسلی میرود و بار امانت را به دوش آحاد نسل نو میاندازد.
حسن میرعابدینی: نیمۀ دوم دهۀ هفتاد، سالهای مرگ چهرههای نامداری از ادبیات معاصر ایران بود: بزرگ علوی و غزاله علیزاده (1375)، محمدعلی جمالزاده (1376)، صادق چوبک (1377)، هوشنگ گلشیری (1379)، احمد محمود (1381)- چنان که میشود در این مرگهای زنجیرهای معنایی نمادین دید: نسلی میرود و بار امانت را به دوش آحاد نسل نو میاندازد.
نسلی که در دهۀ شصت با اشتیاق به داستاننویسی روی آورد، آرمانهایی در سر میپروراند- هنوز آرمانخواه بود و رویکردی انتقادی به تاریخ و اوضاع و احوال داشت. اعضای نسل نو میخواستند با داستان نوشتن و انتشار مجلات ادبی دگراندیش، راه و رسم تازهای دراندازند و، به تناسب تغییر شرایط زندگی، جور دیگر ببینند و پرسشهای تازهای (پرسشهای خاص نسل خود) را مطرح کنند تا در مباحث منظور نظر نسل پیش بازنگری نمایند و هویت نسلیِ خود را بیابند و بنمایانند. آنسان که معمول تغییر نسلهاست، لابُد قرار بود، پس از بزرگانی همچون ساعدی و محمود و گلشیری، آنان سر میز ادبیات بنشینند. اما «مجال بیرحمانه اندک بود»، توفان آشفتگی و پراکندگی زودتر از آنچه که تصورش را میکردند از راه رسید. جمعی که انگار خود را برای تلاشی جانفرسا در موقعیت اضطراب آماده نکرده بودند، جدیت اولیه را از دست دادند یا سر از جاهای دیگری درآوردند. اما گروهی نیز ماندند و داستان نوشتن را به سرنوشت خود بدل کردند- داستان شد همۀ زندگیشان. عباس معروفی (1336- 1401) یکی از این جانهای شیدای ادبیات معاصر ایران بود. «سمفونی مردگان» او در زمان انتشار شوری برانگیخت و مژده داد نسل تازهای از نویسندگان ایران برآمده است. معروفی در این رمان، ضمن وصف موقعیتی تاریخی (برخورد جامعۀ سودجو با روشنفکران)، اسطورهها را با ظرافت به کار گرفته و ماجراهای فردی شخصیتها را در طول هستی بشر گسترانده است.
او دهۀ هفتاد را به ادبیات پرداخت و رمانهایی نوشت- همچون «سال بلوا» و «پیکر فرهاد»- که از تاریخ و اسطوره و زندگی مردم رنگ گرفته بودند. معروفی، دلبستۀ فرم تازۀ رمان، کوشیده بود با بهرهجویی از شاعرانگی افسانههای فولکلوریک، رمان را از حالت عبوس و تُنُکمایگی ناتورالیستی ناشی از تقلید واقعیت متداول برهاند و عالم خیالی شگفتانگیزی بسازد و لذت قصه را به خواننده بچشاند. از اینرو، جهان رمانهایش را نه بر اساس مشابهت با واقعیت موجود بلکه بر مبنای مجاورت دو دنیای واقعی و داستانی شکل میداد- آمیزهای از امور ممکن و ناممکن، همجواری واقعیت موجود با افسانهها و خواب و خیالها، تا نامحتملترین صحنههای روایی واقعی بنمایند و، در عین حال، امور واقعی سرشتی شبحگون پیدا کنند. و بدین سان، پرتو تازهای بر جنبههای به دید نیامدۀ زندگی انداخته شود.
در آن سالها، با چه اشتیاقی مجلۀ «گردون» (1369- 1374) را منتشر میکرد یا جایزۀ «قلم زرینِ گردون» (نخستین جایزۀ ادبی پس از انقلاب) را تدارک میدید. اما گردون دیر نپایید و توقیف شد. معروفی، ناگزیر، با بادهای پراکندگی به غربتی پرتاب شد که مثل خوره روحش را آهسته خورد و تراشید. البته از نوشتن باز نایستاد. گویی، در جهانی از دست رفته، به مدد نیروی کلمات با زندگی و همۀ آنچه از آنها دور افتاده بود پیوند مییافت.
با آنکه بیماری هولناک، از مدتها پیش، محیلانه کوشیده بود فضا را برای شنیدن خبری ناگوار آماده کند، خبر مرگ عباس معروفی آنقدر دردناک بود که، به قول رضا جولایی، لرزه بر جان دوستداران ادبیات ایران بیندازد. برخی از آثارش در خاطرۀ تاریخ ادبیات معاصر میمانَند و پژوهشگران را برمیانگیزند تا دربارۀ آنها بنویسند و قوتها و ضعفهایشان را جلوهگر سازند.