|

انسداد امکان‌پذیری و بحران تحقق اهداف در ایران

«ایران کشوری است توسعه‌یافته...». «دست‌یافته به جایگاه اول اقتصادی، علمی و فناوری در سطح منطقه‌ آسیای جنوب غربی با تأکید بر جنبش نرم‌افزاری و تولید علم، رشد پرشتاب و مستمر اقتصادی». این، بخشی از تصویر ترسیم‌شده در سند چشم‌انداز 20‌ساله کشور، برای ایران در سال 1404 است. دوباره بخوانید: ایران کشوری توسعه‌یافته در سال 1404 و نیک می‌دانیم که در کمتر از یک سال باقی‌مانده، دستیابی به این رؤیا که نه، نزدیک‌شدن به آن هم حتی با خوش‌خیالانه‌ترین سناریوها محال به نظر می‌رسد. همچنان که در 19 سال سپری‌شده نیز ره به این سودا نبردیم و چنین گذشت. حال بماند که همین توسعه در هفتمین برنامه پنج‌ساله کشور، به پیشرفت تقلیل یافت.

انسداد امکان‌پذیری  و بحران تحقق اهداف در ایران

مهدی خیاطی: «ایران کشوری است توسعه‌یافته...». «دست‌یافته به جایگاه اول اقتصادی، علمی و فناوری در سطح منطقه‌ آسیای جنوب غربی با تأکید بر جنبش نرم‌افزاری و تولید علم، رشد پرشتاب و مستمر اقتصادی». این، بخشی از تصویر ترسیم‌شده در سند چشم‌انداز 20‌ساله کشور، برای ایران در سال 1404 است. دوباره بخوانید: ایران کشوری توسعه‌یافته در سال 1404 و نیک می‌دانیم که در کمتر از یک سال باقی‌مانده، دستیابی به این رؤیا که نه، نزدیک‌شدن به آن هم حتی با خوش‌خیالانه‌ترین سناریوها محال به نظر می‌رسد. همچنان که در 19 سال سپری‌شده نیز ره به این سودا نبردیم و چنین گذشت. حال بماند که همین توسعه در هفتمین برنامه پنج‌ساله کشور، به پیشرفت تقلیل یافت.

 

نه برای اینکه توسعه این ملک بسامان و دست‌یافتنی‌تر شود، بلکه در چشم‌انداز واضعان و قانون‌گذاران این طریق، توسعه هم در سطح مفهوم و هم از نظر هستی‌شناسی، امری اومانیستی، تهی از معنا و سرشار از اباحه لذات است و ما را که منادی ساخت دستگاه فکری مستقلی هستیم، با تباهی و تمنای توسعه، آن‌هم از سنخ بیگانه، چه کار. صرف‌نظر از اینکه باورهای ما چیست، اگر اهداف ابتداییِ هر دو مفهوم توسعه و پیشرفت را به شاخص‌هایی نظیر رشد اقتصادی، کاهش نرخ تورم، بی‌کاری و نابرابری فرو بکاهیم -آن‌چنان که هم در سند چشم‌انداز و هم در برنامه هفتم پیشرفت به آنها اشارت رفته- ما در دهه‌های متمادی برای هم‌نشین‌شدن این اهداف با جامعه کوشیده‌ایم و اینک که در طلب همین اندک، نفس برآمد و کام و مراد ما بر‌نیامد، حتی به خویش گمان نمی‌بریم که در جایی که مختصاتش را نمی‌دانیم، گم شده‌ایم.

 

افزون بر سرگشتگی مفهومی و نظری در مواجهه با توسعه، ایران در دهه‌های اخیر شاهد گسترش فزاینده‌ شکاف میان اهداف و آرمان‌های اعلام‌شده و تحقق عینی آنها بوده است. پروژه‌هایی مانند اصلاحات اقتصادی، برنامه‌های توسعه پنج‌ساله و سند چشم‌انداز ۲۰‌ساله، و حتی گفتمان‌های نوین در آموزش، اقتصاد و فرهنگ، با شکست در تحقق مواجه شده‌اند. در فلسفه مدرن و پسامدرن، از سوی فیلسوفانی مانند آلن بدیو، اسلاوی ژیژک و فرانکو براردی (بیفو) ایده‌ای مطرح می‌شود، مبنی بر اینکه جهان مدرن اساسا جهان ناممکن‌هاست. آنها معتقدند نظام‌های سیاسی و اقتصادی مدرن به‌شدت در ساختن یک آینده ممکن شکست خورده‌اند. بدیو بر این باور است که نظام‌های حکمرانی در جوامع مدرن، درگیر وعده‌هایی هستند که تحقق‌پذیر نیستند؛

 

او از این وضعیت به‌عنوان وضعیت بسته یا انسداد تاریخی یاد می‌کند که در آن ایدئال‌ها فقط در سطح گفتمانی باقی می‌مانند، اما راه‌های دستیابی به آنها مسدود می‌شود. بر‌اساس‌این، تورم گفتمان‌ها و برنامه‌هایی که آینده‌ای مطلوب و دلخواه را ترسیم می‌کنند و ناتوانی در دستیابی به آن، برای ایران به‌عنوان یک نمونه خاص از جهان ناممکن‌ها قابل تحلیل است. در این تحلیل، بحران و ناکارآمدی فقط در اقتصاد یا سیاست نیست، بلکه در خود مفهوم امکان ریشه دارد. به این معنی که میدان‌های عمل و در نتیجه امکان تحقق آینده، به واسطه قواعد، ساختارها و روابط قدرت تثبیت‌‌شده، دچار انسداد شده و در نتیجه امکان کنش جدید -یعنی ساختن آینده‌ای متفاوت با اکنون- بسته می‌شود. از‌این‌رو «انسداد امکان‌پذیری» مفهومی است برای توضیح وضعیتی تاریخی و ساختاری که در آن، نه‌تنها تحقق اهداف بلندمدت در سطح نهادی و حاکمیت ممکن نیست، بلکه حتی در سطوح فردی نیز، تجربه‌ تحقق آرزو، برنامه و چشم‌انداز دچار اختلالی پایدار و ساختاری می‌شود.

 

در این حالت، جامعه در وضعیت تعلیقی بین خواستن و نتوانستن می‌ماند؛ افق از بین می‌رود و گذشته در چرخه‌ای بی‌پایان تکرار می‌شود. در جامعه‌ای که با انسداد امکان‌پذیری مواجه است، نه‌تنها «امکان تحقق آینده» به‌عنوان یک امر واقعی و تجربه‌پذیر از بین می‌رود، بلکه «امکان خواستن» نیز به‌تدریج تضعیف می‌شود؛ فرد و نهاد، نه‌تنها ناکام، بلکه ناتوان از تصور تحقق‌اند. نه‌فقط ابزار تحقق، بلکه توان تصور امر ممکن نیز فلج می‌شود. این انسداد، تنها توسعه را متوقف نمی‌کند، بلکه رؤیا دیدن را نیز از بین می‌برد و به قول والتر بنیامین، وقتی تاریخ متوقف می‌شود، سوژه از تخیل محروم می‌شود و فقط به بقا می‌اندیشد. در چنین جامعه‌ای دیگر توسعه موضوعیت ندارد؛ بلکه صحبت از زنده‌ماندن بدون آینده است. پیامد محتوم چنین وضعیتی این است که امکان‌پذیری تحققِ اهداف اسناد و برنامه‌های توسعه نه در سطح نظری، بلکه در سطح ساختاری و تجربی هم از میان می‌رود. براردی، به ما یادآور می‌شود در جهانی که دائما شتاب دارد و در جامعه‌ای که مدام با بحران‌های فوری و بقا مواجه است، «زمان» به‌عنوان ظرف تحقق امکان، از بین رفته است. دیگر زمان کافی برای «تصور»، «طرح» و «ساختن» آینده‌ای دیگر وجود ندارد. در این وضعیت، امکان (تحقق آینده و دستیابی به اهداف توسعه)، پیش از آنکه متولد شود، در فشار فوریت‌ها و اضطرارهای اکنون دفن می‌شود.

 

واقعیت این است که ما در جهانی فوکویی به سر می‌بریم، آن‌چنان که به تعبیر او هر آنچه ما را احاطه کرده، خود تاریخی دارد. ازاین‌رو توسعه نیز موجودی تاریخی و وابسته به تاریخ است. از این منظر، مجموعه رویدادهای مختلفی که به توسعه می‌انجامد، باید طی زمان به نحوی تحول ‌یابند و به آستانه یا درجه‌ای از تکامل برسند که توسعه، دستاورد اصلی و اجتناب‌ناپذیر آن باشد. این در حالی است که تکامل تاریخی این روندها و رویدادها و تقدم و تأخر آنها در ایران، کُند، مختل یا متوقف شده یا از مسیر اصلی خود منحرف شده‌اند. از‌این‌رو برای گشایش امکان، چالش اساسی پیش‌روی ما فهم موقعیت است.

 

فهم چگونگی برساخته‌شدن این‌چنینی جهان و اینکه مسائل ما چگونه به این حد از پیچیدگی رسیده و ما چگونه در عین اینکه در این‌همه تنگی و سختی و صعوبت غوطه می‌خوریم و از بحرانی به بحرانی دیگر فرومی‌غلتیم، صرفا به اقداماتی نمادین برای توسعه دل بسته‌ایم و از آن حیرت‌انگیزتر اینکه دست‌کم در سطح نخبگان قدرت، به راهگشابودن این تقلاهای کور امید داریم. فهم اینکه پیامدهای تصمیمات ناصواب پیشین در عرصه‌های مختلف زیست اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی، آن‌چنان دامن‌گیر ما شده و با ما درآمیخته که گویی بخشی از هستی و بودن ما هستند و همین امر اکنون ما را بر سر تصمیمات سخت، دوراهی‌های دشوار و مصالحه‌های دردناک قرار داده. و نهایتا؛ فهم اینکه امروز توسعه ایران بیش از هر زمان دیگری به موانعی که خود در آن ایجاد کرده‌ایم، گره خورده است و تا زمانی که شیوه تأمین منافع دولتمردان، در هم‌گرایی با اهداف و آرزوهای جمعی تغییر نکند، هر کوششی بیش از آنکه مفری از این انسداد باشد؛ خود به گره جدیدی تبدیل می‌شود که امکان‌پذیری توسعه را -که اکنون در بن‌بست‌های نهادی و ساختاری گرفتار است- دشوارتر می‌کند.