در گفتوگوی «شرق» با سیدوحید کریمی بررسی شد
روابط تهران-لندن در دوران نخستوزیری لیز تراس به چه سمتی خواهد رفت؟
لیز تراس، وزیر امور خارجه دولت بوریس جانسون دوشنبه هفته جاری و در پی اعلام نتایج انتخابات درونحزبی در حزب محافظهکار بهعنوان رهبر این حزب و نخستوزیر آینده بریتانیا انتخاب شد. او پنجاهوششمین نخستوزیر این کشور و سومین نخستوزیر زن تاریخ بریتانیا پس از مارگارت تاچر و ترزا می است که از دیروز رسما کار خود را در ساختمان شماره 10 خیابان داونینگ (دفتر نخستوزیری) بهعنوان نخستوزیر انگلستان آغاز کرد.
عبدالرحمن فتحالهی: لیز تراس، وزیر امور خارجه دولت بوریس جانسون دوشنبه هفته جاری و در پی اعلام نتایج انتخابات درونحزبی در حزب محافظهکار بهعنوان رهبر این حزب و نخستوزیر آینده بریتانیا انتخاب شد. او پنجاهوششمین نخستوزیر این کشور و سومین نخستوزیر زن تاریخ بریتانیا پس از مارگارت تاچر و ترزا می است که از دیروز رسما کار خود را در ساختمان شماره 10 خیابان داونینگ (دفتر نخستوزیری) بهعنوان نخستوزیر انگلستان آغاز کرد. فارغ از تأثیرات مستقیم و غیرمستقیم این تغییرات سیاسی بر اقتضائات اروپا و نظام بینالمللی، آنچه برای جمهوری اسلامی حائز اهمیت است، روی کار آمدن نخستوزیر جدید انگلستان و به تبع آن آینده روابط دو کشور است. اما اینکه آغاز نخستوزیری لیز تراس چه تأثیر مثبت یا منفیای بر روابط تهران و لندن خواهد گذاشت و مناسبات دو کشور در دوران نخستوزیر جدید انگلستان چه اقتضائاتی پیدا خواهد کرد، سؤالی است که «شرق» پاسخش را در گفتوگو با سیدوحید کریمی پی گرفته است. آنچه در ادامه میخوانید ماحصل گپوگفت با سفیر ایران در نامیبیا، عضو گروه اروپا-آمریکای دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی وزارت امور خارجه و تحلیلگر ارشد مسائل اروپاست.
به باور شما با کناررفتن بوریس جانسون و روی کار آمدن لیز تراس بهعنوان نخستوزیر انگلستان روابط تهران - لندن چه اقتضائاتی پیدا خواهد کرد؟ چون این گزاره تحلیلی وجود دارد که نباید و نمیتوان شاهد تحول خاص و شگرفی در روابط دو کشور بود؛ بهخصوص آنکه هم جانسون و هم تراس اساسا از حزب محافظهکار هستند.
بیگمان این گزاره تحلیلی کاملا درست است که با روی کار آمدن لیز تراس هم تحول چندان گسترده و عمیقی در روابط انگلستان و جمهوری اسلامی ایران شکل نخواهد گرفت.
دلیل یا دلایل این سکون و روابطه نیمهسرد چیست؟ چرا با تغییر نخستوزیرها و دولتها در لندن، روابط با تهران از سکون خارج نمیشود؟ آیا صرفا مسئله به عدم احیای برجام باز میگردد؟
برجام هم یکی از چالشهای تهران و لندن است. به هر حال انگلستان نیز یکی از اعضای برجام است که گاهوبیگاه فشارهای سیاسی و دیپلماتیک جدی را به تهران در حوزه برجام و حصول توافق وارد میکند. اما به نظر من مسئله عمیقتر از برجام است. یعنی با حصول توافق و احیای برجام هم این روابط به قول شما نیمهسرد بین ایران و انگلستان به سمت گرمشدن پیش نخواهد رفت.
اما این عوامل ناظر بر چه مسائلی است؟
نخستین عامل به خاستگاههای تاریخی و حافظه منفی افکار عمومی جامعه داخل کشور از عملکرد بریتانیا در ایران، هم در دوره قاجار و هم در دوره پهلوی بازمیگردد. لذا از ابتدای انقلاب اسلامی نوعی بدبینی بین تهران و لندن نسبت به همدیگر در روابط دو طرف حاکم بوده است. در ضمن اگر شما به برخی اتفاقات چند سال اخیر نگاه کنید میبینید که مسئله ارتباطی به برجام ندارد؛ از دستگیری برخی افراد دوتابعیتی ایرانی-انگلیسی توسط ایران گرفته تا اقدام بریتانیا برای توقیف نفتکش ایران و دیگر مسائل. پس اساسا تغییر نخستوزیر در انگلستان نمیتواند بهعنوان نقطه عطفی در روابط دو طرف عمل کند؛ بهویژه که لیز تراس هم از حزب محافظهکار است. پس روابط تهران – لندن در دوران وی نیز با همین شرایط پیش خواهد رفت؛ کمااینکه در دوران بوریس جانسون و پیش از او ترزا می نیز روابط با ایران به صورت کجدار و مریز پیش رفته است.
روی مقوله برجام و تأثیر آن بر مناسبات ایران و انگلستان در دوره تراس تمرکز کنیم. به باور شما حصول یا عدم حصول توافق چه تأثیری بر روابط دو طرف دارد؟
همانگونه که قبلا گفتم و دوباره هم تأکید میکنم احیای برجام نمیتواند به صورت چشمگیری روابط تهران و لندن را در دوره خانم تراس متحول کند؛ البته با فرض اینکه اگر برجام در زمان نخستوزیری وی و تا قبل از پایان کار تراس به سرانجام برسد. اما برعکس آن کاملا صدق میکند؛ یعنی اگر در نهایت مذاکرات به نتیجه نرسد یا شاهد شکست گفتوگوها بر سر احیای برجام باشیم، بدون شک روابط تهران و لندن، چه در دوره خانم لیز تراس یا هر فرد دیگری بهشدت تحتالشعاع قرار خواهد گرفت.
پیرو نکته شما آیا شدت تأثیر شکست مذاکرات بر روابط ایران و انگلستان بیشتر از سایر کشورهای اروپایی و حتی آلمان و فرانسه بهعنوان دو عضو دیگر اروپایی حاضر در برجام خواهد بود؟
بدون شک شدت تأثیرات مخرب شکست مذاکرات هستهای در وین روی آینده روابط ایران و انگلستان به مراتب بیشتر از دیگر کشورهای اروپایی یا دو عضو دیگر اروپایی حاضر در برجام یعنی آلمان و فرانسه است.
علت آن چیست؟ آیا آنگونه که بسیاری معتقدند به دلیل همراهی و همسویی پررنگتر انگلستان با سیاستهای ایالات متحده آمریکاست که بهخصوص بعد از خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا دوچندان شده است؟
بله. خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا که توسط همین حزب محافظهکار نهایی شد، شرایطی را رقم زد که لندن برای پرکردن خلأ مناسبات سیاسی، اقتصادی، دیپلماتیک و حتی امنیتی خود با اتحادیه اروپا به شکل بسیار پررنگتری به ایالات متحده آمریکا تکیه کند. بنابراین اگر دقت کرده باشید انگلستان، هم در دوره دونالد ترامپ و هم در دوران ریاستجمهوری جو بایدن همراهی، همسویی و حمایت جدیتری از سیاستهای ضدایرانی واشنگتن داشته است. اکنون هم انگلستان در دوره خانم لیز تراس همین سیاست همراهی و تکیه به آمریکا را به شکل پررنگتری، چه در قبال ایران، چه در قبال روسیه، چه در قبال چین و چه در هر مسئله دیگری پی خواهد گرفت؛ چون لندن به واشنگتن برای پرکردن خلأ اتحادیه اروپا نیاز دارد. مؤید آن هم به سخنان لیز تراس پس از رسیدن به پست نخستوزیری انگلستان بازمیگردد. تراس نخستوزیر جدید بریتانیا در سخنرانی پیروزی خود از بوریس جانسون تقدیر کرد و گفت که بوریس تو برگزیت را به سرانجام رساندی، تو جرمی کوربین (رهبر سابق حزب کارگر) را نابود کردی، مردم را واکسینه کردی و در برابر ولادیمیر پوتین ایستادی؛ حالا هم از کییف تا کارلایل تو را تحسین میکنند. همه این گفتهها حکایت از آن دارد که لیز تراس هم با همان فرمان بوریس جانسون در حوزه سیاست خارجی در قبال تهران، برجام، مسکو، جنگ اوکراین، چین و... عمل خواهد کرد. خاصه آنکه لیز تراس، وزیر امور خارجه دولت بوریس جانسون هم بوده است؛ یعنی عملا سیاست خارجی دولت جانسون توسط وی درخصوص برجام و ایران اعمال شده است.
به تأثیر تداوم و تشدید چالشها و مشکلات داخلی در انگلستان بر سیاست خارجی لندن هم بپردازیم. اکنون که دولت تراس با تورمی که بعد از 41 سال دوباره دورقمی شده است و دیگر بحرانها نظیر بحران انرژی و... دستوپنجه نرم میکند تا چه اندازه سیاست خارجی انگلستان بهخصوص در قبال ایران را درگیر خواهد کرد؟
به سؤال بسیار مهمی اشاره کردید. ببینید به هر میزان که چالشهای داخلی در انگلستان بهخصوص در حوزه اقتصادی و معیشتی برای دولت لیز تراس پررنگتر شود، به همان اندازه لندن سعی خواهد کرد به سمت همراهی، همسویی و حمایت از سیاستهای آمریکا در حوزه سیاست خارجی پیش برود تا بتواند از سلاح تقویت مناسبات اقتصادی و تجاری خود با واشنگتن قدری به وضعیت داخلی سروسامان دهد. بنابراین لندن چارهای ندارد جز اینکه در مسیر ریلگذاریشده کاخ سفید گام بردارد. این نگاهی بود که در دوره بوریس جانسون به شکل پررنگی محور کار سیاست خارجی بریتانیا قرار گرفت؛ تا جایی که اکنون درخصوص جنگ اوکراین نیز شاهد دو جبهه کاملا متضاد هستیم که در یک طرف آن ائتلاف «واشنگتن – لندن» قرار دارد که به دنباله تداوم و تشدید و به نوعی فرسایشیکردن جنگ اوکراین با هدف زمینگیرکردن روسیه است و در مقابل سه کشور اروپایی آلمان، فرانسه و ایتالیا در یک جبهه واحد در مقابل نگاه انگلستان و ایالات متحده آمریکا قرار دارند و سعی میکنند به هر نحوی که شده، شرایط را برای تعدیل و فروکشکردن جنگ در اوکراین هموار کنند تا عواقب و تأثیرات مخرب کمتری روی اروپا داشته باشد. همین رویه هم درباره برجام صدق میکند؛ یعنی انگلستان به شکل پررنگتری از آلمان و فرانسه در سیاستهای ضدایرانی با آمریکا همراهی خواهد کرد؛ کمااینکه درباره چین هم دیدیم همین انگلستان با پیمان «آکواس» در کنار آمریکا ایستاد و پروژه فروش زیردریایی هستهای به استرالیا با هدف مهار چین را کلید زد؛ تا جایی که روابط پاریس و لندن در برههای بهشدت تیره و تار شد و حتی ژان ایو لودریان، وزیر امور خارجه سابق فرانسه، این اقدام انگلستان را در تصویب پیمان آکواس نوعی خنجر از پشت و خیانت انگلیسیها به فرانسه تعبیر کرد.
تحلیل را قدری عمیقتر و وسیعتر از روابط ایران و انگلستان کنیم. آیا تهران در مقطع فعلی به شناخت و همراهی سیاسی و دیپلماتیکی از اتحادیه اروپا و کشورهای عضو بهخصوص آلمان، فرانسه و انگلستان جداشده رسیده است؛ این نکته از آن جهت اهمیت دارد که علاوه بر برلین، پاریس و لندن بهعنوان اعضای دائمی برجام، اتحادیه اروپا هم بازیگری مستقل و دائمی در جریان مذاکرات هستهای بوده است. ابتدا به ساکن آیا شما قائل به این همراهینکردن دیپلماتیک اروپایی از جانب تهران هستید؟
ابتدا به ساکن چند کلیدواژه وجود دارد که هرکدام باید به صورت مجزا بحث شود؛ ما اتحادیه اروپا داریم، قاره اروپا، کشورهای اروپایی و اتحادیه اروپای منهای بریتانیا؛ در این زمینه شرایط سیاسی و دیپلماتیک هرکدام از این گزارهها متفاوت از دیگری است؛ خصوصا اتحادیه اروپای منهای بریتانیا.
چرا اتحادیه اروپای منهای بریتانیا برای ایران اهمیت بیشتری دارد؟
چون پیرو نکات قبلی که عنوان کردم، اکنون سیاست خارجی لندن در نهایت هماهنگی با واشنگتن قرار گرفته است؛ بنابراین به اعتقاد من باید یک میز جداگانه با عنوان میز سیاستهای انگلیس و آمریکا در وزارت امور خارجه و دیگر وزارتخانهها تعریف کنیم.
یعنی تا به این حد قائل به اهمیت اتحادیه اروپای منهای بریتانیا هستید؟
بله.
دلیل این اندازه از اهمیت چیست؟
قبلا گفتم و دوباره هم میگویم که چون سیاست، دیپلماسی، تجارت، اقتصاد، فرهنگ و خلاصه همه ابعاد این دو کشور پس از برگزیت بهشدت در هم تنیده شده است، باید برای اتحادیه اروپای منهای بریتانیا اهمیت قائل بود. باید به این واقعیت انکارناپذیر اشاره کرد که تحولات پس از برگزیت و بهخصوص شرایط نوین حاکم بر نظام بینالملل بعد از جنگ اوکراین بهروشنی نشان داد که اکنون انگلستان جزیرهای در کنار قاره اروپاست، نه جزیرهای اروپایی. پس نباید فرض کنیم که انگلستان، چه در دوره بوریس جانسون یا لیز تراس یا هر فرد دیگری یک کشور اروپایی است. انگلستان جزیرهای در کنار اروپا، اما متحد آمریکاست؛ تا جایی که لندن منافع قاره سبز را بهراحتی فدای منافع واشنگتن میکند که مؤید آن هم به جنگ اوکراین بازمیگردد. ضمنا بریتانیا بعد از جدایی از اتحادیه اروپا همواره منافع خود را در ایجاد، تداوم و تشدید بحران در اروپا میبیند؛ چه بحران دروناروپایی، چه بحران اروپا با دیگر کشورها از روسیه گرفته تا چین، آمریکا و... در این صورت است که اروپا با چالشها، مشکلات و بحرانهای متعدد مواجه خواهد شد که میتواند فرصت لازم را در اختیار لندن قرار دهد. از این منظر قطعا با تداوم جنگ اوکراین تحولات به سمتی پیش خواهد رفت که با موجسواری سیاسی، رسانهای، اقتصادی، تجاری و دیپلماتیک لندن همراه خواهد شد. در چنین شرایط پیچیده و درهمتنیدهای قطعا اتخاذ یک سیاست واقعبینانه، هوشمند، منعطف و مبتنی بر واقعیت از سوی دولت سیزدهم در قبال اتحادیه اروپا، اتحادیه اروپا منهای بریتانیا، قاره اروپا و کشورهای اروپایی که هرکدام چارچوب خاص خود را میطلبد، کار بسیار زمانبری است. به همین دلیل در راستای سؤال قبلی شما من هم معتقدم تهران هنوز به یک معرفت دیپلماتیک در قبال اتحادیه اروپا و اعضای آن نرسیده است، اگرچه در سالهای گذشته، هم کشورهای اروپایی، هم اعضای اتحادیه اروپا و هم خود اتحادیه اروپا بهطور مستقیم یا غیرمستقیم در مذاکرات هستهای و دیگر تحولات جمهوری اسلامی ایران نقشآفرین بودهاند.
بااینحال مرز مبهم اثرگذاری اتحادیه اروپا بهعنوان بازیگر مسئولیتپذیر بهخصوص در حوزه برجام تا کجا به همراهینکردن ایران از قاره سبز دامن زده است؟
گنگبودن و مشخصنبودن حیطه مسئولیتها و حوزه اجرائی اتحادیه اروپا در روند مذاکرات بهخصوص مذاکرات هستهای و مناسبات با جمهوری اسلامی ایران به سهم خود نقشآفرین بوده است. این امر سبب شده که تهران به معرفت دیپلماتیک روشن و ملموسی در قبال اتحادیه اروپا، حتی ذیل توافقات و مناسبات با این اتحادیه دست پیدا نکند.
چطور؟
اگر ایران به دنبال مذاکره با طرف مقابل است باید بازیگری را انتخاب کند که بهشدت مسئولیتپذیر باشد و حوزه اجرائی آن برای ما کاملا روشن باشد. در این بین قطعا اتحادیه اروپا بهعنوان یکی از بازیگران دائمی در مذاکرات هستهای، نه قدرت اجرائی آنچنانی دارد و نه در صورت بروز تخلف، توان پاسخگویی و مسئولیتپذیری دارد. برای مثال اگر تخلفی از جانب اتحادیه اروپا در توافقات شکل بگیرد، ایران باید چه کشوری را در این اتحادیه مسئول بداند؟ مثلا آقای بورل بهعنوان مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا که این روزها خواهان پیشبردن متن پیشنویس توافق مدنظرش است، در صورت بروز تخلف فرانسه، آلمان، ایتالیا، اسپانیا یا هر کشور عضو میتواند آن کشور را در قبال ایران پاسخگو کند؟ خیر. اما در عین حال همین اتحادیه اروپا نقش پیشران دیپلماتیک در مذاکرات هستهای بهعنوان هماهنگکننده اعضای 1+4 و آمریکا را بر عهده دارد.
آیا قائل به دوطرفهبودن مناسبات لندن – واشنگتن هستید یا اینکه فقط انگلستان تابعی از ایالات متحده در قبال ایران و... عمل میکند؟
این سؤال شما اهمیت بسیار زیادی دارد، چون پاسخ به آن به نوعی مکمل و مؤید گفتههای من درخصوص اهمیت اروپای منهای بریتانیا برای جمهوری اسلامی ایران است. همانگونه که لندن برای پرکردن خلأ اتحادیه اروپا سعی میکند همراهی و همسویی بیشتری با واشنگتن داشته باشد، در آن سو آمریکا هم گوش شنوایی برای سیاستهای انگلستان دارد. از اینرو بدون شک بریتانیا نفوذ بسیار بالایی در تصمیمگیری سیاست خارجی ایالات متحده دارد؛ کمااینکه لندن نقشی جدی و کلیدی در انعقاد پیمان آکواس و تنش بین پاریس و واشنگتن داشت. از آن طرف لندن علیرغم تنشهای موجود با کرملین میتواند پوتین را به یک انعطاف در مواضع خود درباره بحران اوکراین بکشاند، اما چرا این کار را نمیکند؟ چون از یک طرف تداوم تشدید جنگ در اوکراین میتواند اروپا را به یک بحران تمامعیار بکشاند که بیشک بخشی از منافع بریتانیای بعد از خروج از اتحادیه اروپا را تأمین خواهد کرد. دوم اینکه در صورت تداوم فرسایشیشدن جنگ در اوکراین، نقش و نفوذ ناتو برای تأمین امنیت اروپا پررنگتر خواهد شد. در این بستر قطعا سایه سنگین انگلستان بر اقتضائات امنیتی، دیپلماتیک، نظامی و دفاعی اتحادیه اروپا بیشتر میشود؛ چون اگرچه انگلستان از اتحادیه اروپا خارج شده است، اما بازیگری کلیدی در ناتو به شمار میرود و لندن از طریق ناتو میتواند بر تحولات اتحادیه اروپا نیز اثرگذار باشد و آن را در مسیر منافع و اهداف خود پی بگیرد. در این صورت نگاه آنگلوساکسونی مشترک انگلیس و آمریکا بر کل اتحادیه اروپا حاکم خواهد شد و از این طریق نظم جدید مدنظر واشنگتن و لندن در کنار مرز روسیه در کل اروپا پیاده خواهد شد. پیرو این نکته من معتقدم احتمالا آمریکا و انگلستان حتی حاضرند با تحریک روسیه برای ادامه جنگ، نصف خاک اوکراین را هم به پوتین بدهند تا این نقشه پیاده شود. همین روند برای ایران هم درخصوص برجام صادق است که در دوره بوریس جانسون پی گرفته شد و در دوره لیز تراس هم ادامه خواهد یافت.
به همان نحوه شناخت دیپلماتیک تهران از اتحادیه اروپا و اعضای آن بازگردیم. تا چه اندازه این عدم شناخت دیپلماتیک میتواند ناشی از سیاست، رفتار و نگاه آونگی ایران در حوزه دیپلماسی باشد؟ به هر حال در ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی شعار محوری «نه شرقی، نه غربی» مطرح شد که در سالهای دهه 60 به واسطه اقتضائات جنگ تحمیلی تا حدودی عملیاتی شد، اما با آغاز دوران ریاستجمهوری هاشمیرفسنجانی و اقتصاد لیبرالی ذیل سیاست تنشزدایی، نگاه به غرب در دستور کار قرار گرفت که با روی کار آمدن دولت خاتمی این سیاست ادامه پیدا کرد، ولی با دولت محمود احمدینژاد ناگهان سیاست خارجی به سمت شرق، روسیه، چین، آمریکای لاتین و... رفت که با آغاز به کار دولت حسن روحانی این نگاه متوقف شد و عملا همه تخممرغهای سیاست خارجی در سبد برجام و نگاه به غرب قرار گرفت. بیش از یک سال هم هست که دولت رئیسی ساز دیگری را در دیپلماسی کوک کرده است.
این نکته شما تا اندازه بسیار زیادی درست است. به هر حال ما باید مسئله را به صورت کامل و همجانبه کالبدشکافی کنیم تا به درک درست برسیم. بنابراین اگر بخواهیم آسیبشناسی در طرف خودمان داشته باشیم، باید اذعان کرد متأسفانه به دلیل افراط و تفریط در حوزه سیاست خارجی، ما نتوانستیم نه شناخت درستی از شرق داشته باشیم و نه به معرفت دیپلماتیکی درخصوص غرب برسیم. به هر حال اکنون روابط بینالملل به نقطهای رسیده است که دیگر دهکده جهانی تعریف نمیشود، بلکه آن را (la maison) خانه بزرگ اطلاق میکنند. در این خانه بزرگ نمیتوان با یک فرد خاص ارتباط داشت و کاری به دیگر افراد خانه نداشت. در این بین من معتقدم ذیل این افراط و تفریط، مشکل عمیقتر از نفوذ ما در روسیه، چین، اتحادیه اروپا، آمریکا و... است. علیرغم برخی از ادعاها اکنون ما نتوانستیم حتی در «اکو» به یک بهرهبرداری، خروجی و دستاورد ملموس برسیم. نکته مهمتری که باید به آن اشاره کرد این است که متأسفانه ما در سیاست خارجی خود بر اساس اقتضائات ژئوپلیتیک عمل میکنیم؛ در حالی که پیرو گفته قبلیام اگرچه از نظر ژئوپلیتیک بریتانیا یک بازیگر جدا از آمریکاست، اما سیاستی واحد و مشترک با واشنگتن دارد؛ کمااینکه در یمن همین سیاست را به صورت واحد پیش بردند و پیش از آن برای آغاز جنگ عراق همین بریتانیا و آمریکا بودند که باعث کشیدن پای کشورهای جهانی به جنگ عراق شدند، آن هم برخلاف نظر شورای امنیت و رأی فرانسه، آلمان و روسیه. بنابراین اگر ما نتوانیم این پیچیدگیها را بشکافیم و تبیین کنیم، احتمال ایجاد بنبست دیپلماتیک و عدم معرفت سیاسی از اتحادیه اروپا و کشورهای اروپایی وجود دارد.