|

سالگرد درگذشت علی‌اشرف درویشیان

چریک فرهنگی

نخستین اثری که از علی‌اشرف درویشیان منتشر شد، کتابی بود درباره صمد بهرنگی با عنوان «صمد جاودانه شد» و این شاید بهترین راه معرفی نویسنده‌ای مانند درویشیان به جامعه بود. درویشیان نیز مانند صمد برآمده از اعماق بود و با نوشتن کتابی درباره او خود را به‌عنوان نویسنده‌ای معترض و جامعه‌گرا شناساند.

چریک فرهنگی

پیام حیدرقزوینی

نخستین اثری که از علی‌اشرف درویشیان منتشر شد، کتابی بود درباره صمد بهرنگی با عنوان «صمد جاودانه شد» و این شاید بهترین راه معرفی نویسنده‌ای مانند درویشیان به جامعه بود. درویشیان نیز مانند صمد برآمده از اعماق بود و با نوشتن کتابی درباره او خود را به‌عنوان نویسنده‌ای معترض و جامعه‌گرا شناساند. او همچنین معلم هم بود و سال‌ها در روستاها و مناطق محروم غرب کشور تدریس کرده بود و در واقع در میانه فقر و فلاکت زندگی و کار کرده بود. بازتاب این ویژ‌گی‌ها در داستان‌های درویشیان که از دهه پنجاه به این سو منتشر شدند، آشکار است.

درویشیان در سال 1320 در کرمانشاه و در خانواده‌ای فرودست به دنیا آمد و داستان‌هایش نیز تصویری است روشن از فقر و محرومیت‌ و بی‌کاری و نداریِ مردمانِ فرودست و حاشیه‌ای که در نبود عدالت اجتماعی به حال خود رها شده‌اند. اولین مجموعه داستان درویشیان «از این ولایت» نام داشت که در سال 1352 منتشر شد؛ یعنی در دوره‌ای که استبداد فردی شاه اوج گرفته بود و او فقط می‌خواست ستایش شود؛ از‌جمله به خاطر اجرای اصلاحات ارضی. در داستان‌های درویشیان اما نه‌فقط ردی از ستایش وجود نداشت؛ بلکه واقعیت عریان جامعه به تلخی به تصویر درآمده بود و این باعث شد درویشیان بازداشت و زندانی شود. زندان تأثیری در میزان تعهد و رزمنده‌بودن درویشیان نداشت و او تا سرنگونی شاه بارها دستگیر و زندانی شد. درویشیان خودش را «چریک فرهنگی» می‌نامید و تا پایان عمرش هم به تعهد اجتماعی وفادار بود.

درویشیان پس از «از این ولایت»، مجموعه داستان «آبشوران» را در سال 1354 منتشر کرد و نشان داد که نگاهی تیزبین دارد. در داستان‌های این مجموعه زندگی تهی‌دستان شهری و حاشیه‌نشینان به تصویر درآمده است. آبشوران یا آن‌طور که مردم محلی می‌گویند، آشورا، گنداب روبازی است که از وسط کرمانشاه می‌گذرد و در دو طرف این گنداب خانه‌هایی بنا شده است. آبشوران درواقع نام محله‌ای محروم در کرمانشاه و بستر اصلی وقایع داستان‌های این کتاب است. آدم‌های آبشوران، به جهان سیاهی‌ها و محرومیت‌ها و فلاکت‌های تمام‌نشدنی تعلق دارند.

«آبشوران» شامل یازده قصه به‌هم‌پیوسته‌ است. این قصه‌ها در کنار هم تصویری وسیع از فقر و محرومیت‌ها و نابرابری‌های شهری و زندگی حاشیه‌نشینان و فرودستان شهری به دست می‌دهد. راوی داستان، انگار 

در حال بازگو‌کردن خاطرات دوران کودکی‌اش در این محله حاشیه‌ای شهر است و از همان آغاز روایت، تصویری از تناقض‌های موجود در محله‌ای حاشیه‌ای به دست داده است:‌ «آشورا جای مردن سگ‌های پیر بود. جای عشق‌بازی مرغابی‌ها بود. جای پرت‌کردن بچه‌گربه‌هایی بود که خواب را به مردم حرام کرده بودند. آشورا جای بازی ما بود». آبشوران اگرچه تکه‌ای پرت‌افتاده و حاشیه‌ای از شهر است؛ اما برای آدم‌هایی که در آن به سر می‌برند، تمام دنیا است. شهر، آدم‌های آبشوران را پس زده و کنار گنداب رهایشان کرده و آنها امکانی هم برای جدا‌شدن از این جغرافیای فقر و محرومیت و رفتن به مرکز ندارند. فضای آبشوران، فضای کنار‌گذاشتن و راندن و به حساب نیاوردن است. از پیشرفت شهر و رشد امکانات شهرنشینی خبری در آبشوران نیست. آبشوران نه بیرون از شهر بلکه زایده‌ای است که به آن چسبیده و در خانه‌هایش نه خبری از پشت‌بام‌های کاهگلی و عایق‌شده است و نه خبری از آب لوله‌کشی. در‌حالی‌که آبشوران از حداقل‌های زندگی شهری بی‌بهره است؛ اما در متن شهر امکانات شهری در خانه‌ها دیده می‌شود. شهر به لحاظ طبقاتی به دو بخش بالا و پایین تقسیم شده و آبشوران نماد روشن نابرابری‌ها و تضادهای شهری است. اختلاف طبقاتی حتی در سبک معماری و شکل و شمایل خانه‌ها هم دیده می‌شود.

فقر و نابرابری‌های فضایی موجود در شهر، مانند طیفی است که از بالای شهر به سمت پایین شهر کشیده شده است و آبشوران، به‌عنوان محله‌ای حاشیه‌نشین، در ته این طیف فقر و نابرابری قرار گرفته است: «سیل می‌آمد. خشمگین می‌شد. می‌شست و می‌رفت. کف به لب می‌آورد. پل‌های چوبی را می‌برد. زورش به خانه‌های بالای شهر که از سنگ و آجر ساخته شده بودند، نمی‌رسید؛ اما به ما که می‌رسید، تمام دق دلش را خالی می‌کرد. دیوارها را با لانه‌های گنجشکش می‌برد. سیل تا توی اتاقمان می‌آمد... . نقب‌ها توی آشورا خالی می‌شدند. زباله‌ها را در آشورا می‌ریختند. از بالای شهر همین‌طورکه پایین می‌آمد، بارش را می‌آورد تا به در خانه ما می‌رسید. همه بارش را روی گرده ما خالی می‌کرد... سیل می‌آمد. آشورا پر می‌شد و آب از مستراح‌ها فواره‌وار بالا می‌زد. حیاط را پر می‌کرد. چاه را پر می‌کرد. چوب‌های پلاسیده و کاه‌ها و گل‌های پلاسیده بالای شهری‌ها را روی دستش می‌گرفت و می‌آورد تو اتاق ما و به ما تقدیم می‌کرد». آنچه در یازده داستان «آبشوران» می‌بینیم، روایتی کاملا واقع‌گرایانه و جزئی‌ از واقعیت‌های زندگی طبقه فرودست جامعه شهری آن دوره است. در هر داستان می‌توان گوشه‌ای از واقعیت‌های فلاکت‌بار زندگی آدم‌های گیرافتاده در این محله حاشیه‌ای را دید. آنچه در این داستان‌ها تصویر شده، اتفاقاتی است که فرودستان شهری با توجه به بافت زندگی خود همواره با آن مواجه هستند. سیل روی دیوارهای اتاق‌های این آدم‌ها ردش را به جا می‌گذارد و آدم‌ها از طریق ردهای به جا مانده می‌دانند که هر سال سیل تا کجا بالا آمده است و رد سیل بر دیوار «تقویم دیواری» آنها است. سیل که فرومی‌نشیند، بچه‌ها به میان ماسه‌های سیاه می‌روند و می‌گردند و چیزهایی پیدا می‌کنند که آب با خود از جاهای دیگر شهر آورده است. تفریح‌شان پیدا‌کردن خرت‌وپرت‌های داخل ماسه‌ها است و نیز تماشا‌کردن سرخی آتشی که لاستیک‌ها را می‌سوزاند. نابرابری شهری یا به عبارتی نابرابری فضایی تنها محدود به مسکن یا سرپناه نیست. نابرابری در فرصت و استفاده از فضاهای ورزشی، درمانی، تحصیلی، اوقات فراغتی مانند بوستان‌های شهری و مواردی دیگر از این دست نیز وجود دارد. نابرابری فضایی انعکاسی روشن از فقر شهری است. شهر اگرچه ممکن است امکانات متعددی در مواردی نظیر موارد فوق داشته باشد؛ اما از دسترس فرودستان شهری خارج است و فرودستان شهری با محرومیت‌های مختلفِ درهم‌تنیده مواجه‌اند: «سیل پل‌های چوبی را خراب می‌کرد. پل‌های سنگی تکان نمی‌خوردند. تا پل‌ها درست بشوند، ما همیشه دیر به مدرسه می‌رسیدیم و چوب می‌خوردیم». آشورا جایی است که «با بوی مستراح‌هایش» فرودستان شهری را در آغوش خود جای داده است. در‌حالی‌که بچه‌های طبقه فرودست شهری در گنداب بازی می‌کنند و از آب آلوده‌ای که سیل با خود آورده می‌خورند، «روی لوله‌های فلزی که آب به خانه‌های آجری می‌برد به این طرف و آن‌ طرف» می‌دوند و بازی می‌کنند. در قصه‌های «آبشوران» اختلاف‌های طبقاتی شهر و تقسیم‌بندی‌هایش،‌ حتی در محله‌های تاریک و روشن شهر آشکارا دیده می‌شود: «وقتی که از سراب برگشتم، شب روی دل شهر نشسته بود. نفس شهر بند می‌آمد. ماه روی پوست آسمان ترکیده بود، مثل تاول‌های پشت پای اکبر. از دور چراغ‌های شهر چشمک می‌زدند و همان‌طورکه به پایین شهر می‌رسیدند کم‌نورتر و ریزتر می‌شدند تا محله ما، که تاریک تاریک می‌شد». مردم آبشوران هر بار که آسمان ابری می‌شود دعا می‌کنند که باران نیاید و هر بار که باران می‌‌آید مادر راوی می‌گوید آب دنیا را می‌برد؛ اما راوی می‌داند که «آب فقط خانه‌های گلی را می‌برد. خودم روزها از میان آشورا تا آن بالای شهر رفته بودم. خانه‌های سنگی و آجری را آب نمی‌برد». خانه‌های سنگی و آجری بالای شهر و پل‌های سنگی و دیگر امکاناتی که در شهر وجود دارد ربطی به آدم‌هایی که در خانه‌های خودساخته آبشوران زندگی می‌کنند ندارد. آبشوران با محرومیت‌ها و نداری‌هایش، تمام سهمی است که به فرودستان شهری ساکن آن تعلق گرفته است. برای آنها جایی بیرون از آبشوران وجود ندارد و برچسب فقر و محرومیت‌ و در حاشیه بودن همه‌جا با آنها است. اختلاف‌های طبقاتی موجود در شهر تنها به مسائلی مانند کودکان کار و شیوه ساخت‌وساز خانه‌ها محدود نمی‌شود و در روایت داستان می‌بینیم که در مدرسه هم بین دانش‌آموزان فقیر و ثروتمند تبعیض وجود دارد و معلم دانش‌آموزان فقیر را حمال‌زاده خطاب می‌کند: «معلم سرود که با چشم‌های سرخ می‌آمد همه ساکت می‌شدیم. می‌گفت توی این کلاس عده‌ای حمال‌زاده هستن که سروصدا می‌کنن؛ اما ناگهان از گفته خود پشیمان می‌شد و با عجله می‌گفت ولی البته عده‌ای هم آقازاده هستن که سروصدا نمی‌کنن و همیشه آرامن...».

در قصه‌های «آبشوران» ترسیم دقیقی از فضای داستان به دست داده شده و این ویژگی در واقع تأکیدی است بر نقش محیط در شکل‌گیری شخصیت‌ آدم‌های قصه‌ها. در آثار درویشیان، مثل تمام آثار رئالیستی، تصویری از دوران و اجتماع به دست داده شده است. او به دورانی تعلق داشت که در آن اغلب نویسندگان و شاعران به تعهد اجتماعی باور داشتند و در برابر حوادث زمانه‌شان بی‌تفاوت نبودند و می‌خواستند تأثیر خود را بر سیر تاریخ باقی بگذارند. درویشیان چهارم آبان 1396 از دنیا رفت؛ اما جای خالی نویسندگانی مانند او امروز بیشتر به چشم می‌آید.